ظهور فاشیسم در ایتالیا
پیشوا و دوچه متحد میشوند
آندرئاس واسرمان / ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی
تاریخ ایرانی: اتمسفر این محل به شدت متلاطم است و فریادها بلند و گاه مشتها نیز به پرواز درمیآیند. امروز در سالن مجلس نمایندگان ایتالیا در رم واقع در میدان مونته چیتوریو، بحثهای عادی و همیشگی و هر روزه جریان ندارد. اپوزیسیون دموکرات ایتالیا امروز یعنی ۳۰ مه ۱۹۲۴ برای آخرین بار علیه بنیتو موسولینی، رئیس دولت و حزبش یعنی حزب فاشیست وارد عمل شده است.
«جیاکومو ماتئوتی» روزنامهنگار اهل ونیز و رهبر اپوزیسیون سوسیالیست رشته سخن را به دست گرفته است. ماتئوتی که ۳۹ سال سن دارد مردی است با نگاهی هوشیار، سخنرانی خوب و بهترین گزینهای که سوسیالیستها برای از کار انداختن موسولینی در اختیار دارند. ماتئوتی آرام و بدون نوشته سخنرانی میکند. از تقلب در انتخابات پارلمانی گذشته میگوید، همان انتخاباتی که فاشیستهای موسولینی طی آن برای نخستین بار به قویترین حزب ایتالیا بدل شدند. از تهدید و ارعاب اپوزیسیون و از گروههای فشاری میگوید که به سیاهجامگان شهرت دارند.
ماتئوتی در پایان نطق نیم ساعتهاش مستقیما رو به موسولینی میکند و خطاب به وی میگوید: «مراقب باشید. استبداد و خودکامگی به مرگ ملت میانجامد؛ اما ما از اقتدار ملت ایتالیا دفاع میکنیم». جناب «دوچه» مانند یک سنگواره روی نیمکت ویژه دولت نشسته است اما آن جمجمه بیمویش ظاهرا میخواهد از آن یقه شق و رق آهاردار خلاص شود.
ده روز بعد حوالی بعدازظهر دهم ژوئن، ماتئوتی به سوی محل پارلمان میرود. پیاده است و رم یکی از نخستین روزهای گرم تابستان را سپری میکند. در فاصلهای نه چندان دور از میدان دلپوپولو واقع در ساحل شرقی رودخانه تیبر، یک لیموزین مشکی منتظر است. ماتئوتی چندان توجهی به این لیموزین ساخت کارخانه لانچیا نمیکند زیرا این روزها پایتخت ایتالیا پر از خودروهای اینچنینی است.
ناگهان دو مرد از لیموزین لانچیا بیرون پریده و به ماتئوتی حمله میکنند و او را با کتک به داخل آن خودرو میکشانند. لیموزین با سرعتی سرسامآور و در حالی که تایرهایش به صدا درآمده است از تیبر میگذرد و رهگذرانی که شاهد این آدمربایی بودهاند خیال میکنند که سینماگران در حال فیلمبرداری یک فیلم گانگستری هستند. اما قبل از آنکه لانچیا به مرز شمال شرقی شهر برسد، آن نماینده مجلس دیگر جانی در بدن ندارد و غرق خون است؛ زیرا ربایندگان او را در میان خود قرار داده و با ضربات متعدد چاقو در واقع ماتئوتی را کاردآجین کردهاند.
روزنامهها در آغاز کار به چاپ یک گزارش کوتاه در مورد این آدمربایی بسنده میکنند. تیتر یک شمارههای آن روز روزنامهها به قتل یک دختر کوچک ساکن محله کارگری ریپتای رم اختصاص یافته است. اما چیزی نمیگذرد که افکار عمومی توجه بیشتری به مساله قتل رهبر اپوزیسیون نشان داده و همزمان با مردم ناآرامیها و اعتراضهایی در میان سیاستمداران و روشنفکران دیده میشود؛ زیرا در همین مدت معلوم شده است که عاملان این قتل فاشیستهای عضو سازمان مخفی و بدنام چکا به رهبری موسولینی بودهاند. چکا نامی است که به تقلید از سرویس اطلاعات و امنیت شوروی به این سازمان ایتالیایی داده شده است.
«اوویدیو کاراتللی» افسر جوان ژاندارمری روز ۱۵ آگوست با مسئولیت خود و بدون آنکه ماموریتی در این رابطه به وی محول شده باشد، پیگیر پرونده ماتئوتی میشود. کمی پیش از آن یک کت آغشته به خون در نزدیکی محل سکونتش در منطقه ریانو واقع در ۳۰ کیلومتری شمال رم پیدا شد و بیتردید این کت متعلق به مقتول بود؛ و اکنون کاراتللی به کمک سگش به دنبال جنازه میگردد و بالاخره بخشی از جمجمه و مقداری گوشت متعفن در نزدیکی یک انبار متروکه زغال پیدا میکند. بقایای جسد مثلهشده ماتئوتی زیر شاخهها پنهان شده است. بررسیها و معاینات پزشکی قانونی تردیدی باقی نمیگذارد که این بقایای جسد نماینده مجلس یعنی ماتئوتی است.
تقریبا در همان زمان موسولینی در مقر نخستوزیر ایتالیا واقع در میدان چیگی، میزبان «پائولو اورانو» نویسنده و دوست و همرزم دیرینهاش است. اورانو از موسولینی سوال میکند که به عقیده وی قتل ماتئوتی چه پیامدهای سیاسی خواهد داشت؛ و دوچه با خونسردی واکنش نشان میدهد: «اگر آنها خیال میکنند که با این جنازه میتوانند من را از قدرت کنار بزنند، پس اساسا در اشتباه بسر میبرند».
موسولینی البته حق دارد حتی اگر نگرانیهای اورانو در این مقطع زمانی قابل درک باشد. خبر قتل ماتئوتی موجب ناآرمیهایی جدی میشود. در به اصطلاح دژ چپها یعنی در امیلیا رومانا و شهرهای صنعتی تورین و میلان واقع در شمال ایتالیا تظاهراتی خودجوش و ضد فاشیستی برگزار شده و اعتصاب برقرار میشود.
حتی در میان صفوف لیبرالها، محافظهکاران و حتی در میان سلطنتطلبان نیز مقاومتهایی در برابر موسولینی صورت میگیرد؛ اما از آنجایی که بورژوازی ایتالیا به هر حال مردد و بزدل است این اعتراضها هم راه به جایی نمیبرد. در همان زمان یک سوسیالیست خطاب به بورژواهای ایتالیا مینویسد: «تا بوی مرگ به مشامتان میخورد، همگی فرار را بر قرار ترجیح میدهید». روحانیت کاتولیک ایتالیا که نفوذی بیبدیل در جامعه این کشور دارد نیز خود را از این رویدادها دور نگاه میدارد؛ و البته ویکتور امانوئل سوم پادشاه ایتالیا اصلا به برکناری موسولینی از ریاست دولت فکر نمیکند.
رهبر فاشیستها به این فکر میافتد که از ناآرامیهای سال ۱۹۲۴ به نفع خود و رفقایش استفاده کند. به همین خاطر به شبهنظامیانش دستور میدهد که به پادشاه سوگند وفاداری بخورند. بدین ترتیب آن گروههای فشار از این پس میتوانند به عنوان نیرویی رسمی و دولتی به سرکوب تظاهراتهای ضد فاشیستی اقدام کنند. موسولینی در آغاز سال ۱۹۲۵ بیش از هر زمان دیگر جایگاه خود را محکم میبیند. اپوزیسیون با ترک پارلمان به نشانه اعتراض، در واقع خود را به موجودی بیهوده بدل میکند. روز ۳ ژانویه سال ۱۹۲۵ موسولینی نطقی در صحن پارلمان و درباره موضوع قتل ماتئوتی ایراد میکند و از این لحظه است که همه تعارفها را کنار میگذارد: «این من و فقط من هستم که مسئولیت سیاسی و اخلاقی هر آنچه را که اتفاق افتاده است بر عهده دارم».
اینک ایتالیا یک کشور دیکتاتوری است. این کشور تولد فاشیسم را تجربه میکند و عصر دو دههای فاشیسم را پیش رو دارد. موسولینی با ترکیبی از اقدامات به ظاهر قانونی و ترورهای کور، قدرت را به طور کامل قبضه میکند. پارلمان گوش به فرمان وی قوانین را تغییر میدهد و روزنامهها را توقیف کرده و احزاب را تحت فشار قرار داده و سندیکاها را به حاشیه میراند. جاسوسان موسولینی به درون احزاب رخنه میکنند و مخالفان شکنجه شده و به قتل میرسند.
هر کس که بتواند از کشور میگریزد و به سوئیس و یا جنوب فرانسه میرود، مانند روزنامهنگاری به نام «فرناندو شیاوتتی» سردبیر نشریه «La Voce Republicana». او نیز مانند بسیاری دیگر شبانه و با پای پیاده از مرز سبز ایتالیا و سوئیس میگذرد و البته خانوادهاش را به ناچار در رم باقی میگذارد.
هر کس که بماند هر لحظه باید منتظر بازداشت و یا تبعید ((Confino به جزایر از قبل تعیین شده واقع در دریای مدیترانه و یا دهکدههای کوهستانی جنوب سیسیل و یا دیگر مناطق واقع در جنوب ایتالیا باشد. Confino یک روش شایع در میان فاشیستها برای خاموش کردن و از دور خارج کردن منتقدان است. بسیاری از منتقدان در حالی که تنها یک چمدان کوچک با خود دارند، برای مدتی نامعلوم شهرهای بزرگی مانند رم، توسکانا و یا امیلیا رومانا را ترک و به صورت جمعی تبعید میشوند.
«کارلو لِوی» نویسنده و نقاش اهل تورین به آلیانو که دهکدهای کاملا دورافتاده در باسیلیکاتا واقع در جنوب ایتالیا است تبعید میشود. در این دهکده نه تنها شرایط زندگی بلکه انسانها نیز از قرون وسطی تغییر نکردهاند. لِوی بعدها و پس از بازگشت به تورین به خاطر میآورد که مردم آن دهکده تقریبا همگی از مالاریا رنج میبردهاند و تنها ساختمان موجود آن یک توالت بوده که در واقع از آن به عنوان طویله و خوکدانی هم استفاده میکردهاند. لِوی به مدت بیش از یک سال در این دهکده به حال تبعید بسر میبرد و پس از جنگ کتابی در این مورد مینویسد که شهرت جهانی پیدا میکند، کتابی به نام: «مسیح فقط تا ابولی آمد».
آنتونیو گرامشی نیز به تبعید فرستاده میشود. البته این تصمیم چندان نمیپاید و سردمداران فاشیستها صلاح را در این میبینند که رهبر کمونیستهای ایتالیا را به زندان بفرستند. جالب آنکه دادستانی کل ایتالیا در پایان کیفرخواست خود آورده است: «این مغز باید برای بیست سال امکان کار کردن نداشته باشد». بدین ترتیب گرامشی که یکی از مطرحترین نظریهپردازان مارکسیست اروپا بود به مدت ۹ سال در سیاهچال توری واقع در منطقه آپولی میماند و بیمار میشود. متعاقب آن دندانهایش را از دست میدهد و دیگر نمیتواند غذاهای سفت بخورد و خون بالا میآورد. موسولینی سال ۱۹۳۷ فرمان عفو وی را صادر میکند اما گرامشی کوتاه زمانی بعد در سن ۴۶ سالگی و بر اثر خونریزی مغزی جان خود را از دست میدهد.
بدین ترتیب آن ایتالیای دموکرات و اومانیست به پایان کار خود میرسد؛ به عبارت دیگر آن ایتالیای پیرو سنتهای دانته، پترارکا و رنسانس اینک در تبعید و زندان بسر برده و یا کاملا مرده است. حال دیگر موسولینی میتواند آن ایتالیای جدید خودش را تشکیل دهد یعنی همان ایتالیای چکمه و مشعل. همان ایتالیایی که موسولینی در سال ۱۹۲۶ و در شهر پیزا توضیح داده بود؛ یعنی ایتالیایی که همه مردم آن فاشیست باشند و برای پیشبرد این مکتب سر از پا نشناسند و از خون خود نیز در این راه دریغ نورزند.
در محلهای میان مرکز تاریخی شهر و فرودگاه فیومیچینوی رم امروزه نیز میتوان آرمان فاشیستی موسولینی را مشاهده کرد. کاخ موسوم به تمدن ایتالیایی، در واقع پشت تندیس ۱۰ متری یک اسب قرار گرفته است. خیابانهای این اطراف گویی مناسب و برای حرکت تانکها طراحی شده و در جای جای این محله مجسمههایی آنتیک از مردان تنومند و عضلانی دیده میشود؛ و در نهایت به کاخ کنگره میرسیم که از آن به عنوان سیرک بزرگ موسولینی یاد میشود.
دوچه در رویای تولد دوباره امپراتوری رم است؛ اما این را نیز میداند که ایتالیاییها چندان برای گردانهای لژیونر که بتوانند جهان را به تصرف خود درآورند مناسب نیستند. موسولینی در واقع چندان علاقهای به هموطنان خود ندارد. از نظر موسولینی ایتالیاییها بسیار نازپروره، دنیاپرست، لذتجو و خودپرست به شمار میروند و سربازان وظیفه مطمئنی برای فاشیسم محسوب نمیشوند.
«هانس وولر» کارشناس تاریخ معاصر در مونیخ به تازگی در آخرین بیوگرافی چاپ شده موسولینی نوشته است: «موسولینی به شدت بر آن بود که شکل و اندازه جدیدی به ملتش بدهد». موسولینی به عنوان دیکتاتور ایتالیا در سال ۱۹۲۸ تلاش داشت ایدهآلش در مورد افراد ملت را جامه عمل بپوشاند. او مردانی با زبان سلیس، خونسرد، کاری و قدرتمند میخواست که کورکورانه از اصول و آدابی پیروی کنند که با گذشته ایتالیا هیچ ارتباطی ندارد. او به این مردان ایدهآل خود لقب «رمیهای مدرن» میدهد.
دوچه برای عملی کردن این آرمانها جملات قصاری را تکرار میکرد که یک آژانس تبلیغاتی مبدع آن بود. از جمله این جملات: سیاست باید کاملا آشکار و تبلیغاتی باشد. فاشیسم باید امری ملموس و تجربهپذیر بوده و به زبان ساده قابل بیان باشد. موسولینی از درسهای آن فیلسوف اجتماعی فرانسه یعنی گوستاو لوبون این را یاد گرفته بود که انسانها در کسوت توده مانند کودکانی هستند که به سادگی تحت تاثیر قرار گرفته و به راحتی هدایت میشوند و البته باید بتوان پیام فاشیسم را به آنها رساند.
اما مهمترین پیام فاشیسم ایتالیایی خود موسولینی است. دوچه نیز این را میداند و میخواهد بهتر از همه سیاستمداران آن دوره خود را عرضه کند. او در نقشی ظاهر میگردد که ترکیبی از یک حاکم همه فن حریف و آگاه و مردی برخاسته از میان ملت است. دوچه در کسوت پیشوایی ظاهر میشود که خود بیل به دست میگیرد و برای خشک کردن باتلاقها جان میکند، به هنگام درو محصول با داس برای کمک به کشاورزان میشتابد و با چهرهای عرقکرده به معدن زغالسنگ میرود. موسولینی تلاش دارد نشان دهد پسرکی شیطان و باانرژی است و به همین خاطر در سرمای کشنده زمستان و در حالی که بالاتنهاش کبود شده است در میان برفها میایستد.
موسولینی در سالهای واپسین دهه ۱۹۲۰ به یک فرهنگ بدل میشود که فقط به ایتالیا محدود نبود. او شباهتی به ناسیونالیستهای متعصب اروپا نیز ندارد، همان کسانی که به رم چشم دوختهاند. جالب آنکه برخی از شهروندان ایتالیا نیز که نزاعهای سیاسی را برهمزننده دموکراسی کثرتگرا میدانند، رژیم دیکتاتوری را آلترناتیوی جدی برای هرجومرج روزمره فعلی عنوان میکنند. حتی آزادیخواهی مانند «تئودور ولف» سردبیر روزنامه «برلینر تاگسبلات» نیز نمیتواند شور و شعف خود در مورد این رفتارهای موسولینی را پنهان کند و در سال ۱۹۳۰ مینویسد: «کارها و دستاوردهای موسولینی آثاری ماندگار خواهد بود و هر کس که در مقام نفی آن برآید مانند کسی است که بخواهد جلوی تابش خورشید را بگیرد».
اما با وجود همه این شور و شعفهای سادهلوحانه، باز هم نمیتوان واقعیت خشن و وحشی فاشیسم را پنهان کرد. از سوی دیگر یکی از طرفداران پروپاقرص دوچه شخص یوزف گوبلز، رئیس تبلیغات حزب نازی به رهبری آدولف هیتلر است. گوبلز آلمانی بر این باور است که دوچه یک «رومی پروسی» است. حداقل خود گوبلز به این مساله اعتقاد کامل دارد.
گوبلز در پایان ماه مه سال ۱۹۳۳ به رم سفر میکند. چند روزی آنجا میماند و ضمن گفتوگو با چند جوان فاشیست در خلال رژه گروهی از جوانان طرفدار موسولینی، این امکان را نیز پیدا میکند که با دوچه ملاقاتی کوتاه داشته باشد. اگرچه این دیدار از نظر سیاسی اهمیتی ندارد اما گوبلز از این موقعیت برای ایجاد یک به اصطلاح پل تبلیغاتی میان رم و برلین استفاده میکند. او از دوچه به عنوان مردی یاد میکند که میتوان به کمک وی ناسیونالسوسیالیست را عمری ابدی بخشید. گوبلز میگوید که ایتالیای فاشیست آکنده و مملو از «قدرت و اعتماد به نفس» است: «این کشور میتواند ایدهآلهای اومانیستی غلط لیبرال دموکراسی را نابود کرده و یک شجاعت و فداکاری مردانه جایگزین آن کند».
این شجاعت مردانه در آن زمان در آفریقا برای ایتالیای فاشیست سودمند بود. در سیرنایکا یعنی منطقهای واقع در لیبی امروز، ۱۰۰ هزار انسان و به عبارتی یکسوم جمعیت آن کشور جان خود را از دست میدهند. این عده در اردوگاههای نیروهای ایتالیا از شدت گرسنگی جان باختند و یا توسط سربازان ایتالیایی به وسط کویر برده شده و در آنجا کشته میشدند؛ زیرا رژیم ایتالیا به ژنرالهای این کشور اختیار تام داده است.
دوچه در اتیوپی نیز نشان داد که به عنوان یک امپریالیست چه قابلیتها و تواناییهایی دارد. موسولینی در سال ۱۹۳۵ حملات نابودکننده خود را در شاخ آفریقا آغاز میکند. از گاز سمی علیه مردم غیرنظامی استفاده میکند و نیروی هوایی تحت امرش بمبهای آتشزا روی دهکدهها، گلههای چهارپایان و چاههای آب فرو میریزد. حتی بیمارستانها و درمانگاههای صحرایی صلیب سرخ نیز از آماج حملات نیروی هوایی ایتالیا در امان نمیمانند. از نظر دیکتاتور ایتالیا، مردم اتیوپی از نژاد درجه دو محسوب شده و با وحوش و چهارپایان در یک رده قرار میگیرند؛ و موسولینی اصلا آدم حیواندوستی نیست.
پسرانش یعنی برونو و ویتوریو همراه با دامادش به نام «گالئاتزو چیانو» به عنوان داوطلب به نیروی هوایی پیوسته و به عنوان خلبان جنگی به اتیوپی اعزام میشوند. آنها بمباران دهکدهها و به گلوله بستن مردم بیدفاع و بیگناه را یک تفریح بزرگ میدانند و ویتوریو موسولینی در خاطرات دوران جنگ خود مینویسد: «خیلی جسور بودیم و از شدت جوانی خیال میکردیم که جنگ یک ورزش است و قشنگترین و مفرحترین بخش این ورزش ریختن بمبها بر سر مردم اتیوپی بود».
تا زمانی که موسولینی به حمله مرگبار خود به آفریقا مشغول است، فرانسه و بریتانیا از اعتراض علنی خودداری میکنند؛ زیرا آن دو کشور نیز قدرتهای استعماری محسوب میشوند و با نژادپرستی چندان غریبه نیستند. آنها نیز حقوق بشر را در مستعمرههایشان کاملا رعایت نمیکنند؛ اما دیکتاتور رم درست مانند سزار دوران باستان در فکر تسلط بر دریای مدیترانه است. او برای تحقق رویاها و آرمانهای بزرگ خود در جنوب شرق اروپا، به یک متحد قدرتمند نیاز دارد. موسولینی به هیتلر احتیاج دارد.
موسولینی در آغاز کار چندان اهمیتی به ناسیونالسوسیالیستها و رهبرشان نمیدهد. دوستان و طرفهای گفتوگوی او در آلمان غالبا همان شبهنظامیان مرتجع در حزب ملی ملت آلمان هستند و تازه در سال ۱۹۳۲ و هنگامی که حزب نازی به عنوان قویترین نیروی سیاسی از انتخابات رایشتاگ فارغ میشود، موسولینی هم به هیتلر علاقه نشان میدهد. در این رابطه بیشتر از همه «جیوزپه رنزتتی» است که موسولینی را به رابطه با هیتلر تشویق میکند. رنزتتی تاجری است که از پایان جنگ اول جهانی در آلمان زندگی میکند و با همه نیروهای راستگرای جمهوری وایمار رابطه نزدیک و سابقه دوستی دارد. او به موسولینی اطمینان میدهد که ایجاد و برآمدن یک آلمان فاشیست، کاری است که تنها از آدولف هیتلر برمیآید.
اما بیاعتمادی متقابل و شک و تردید همواره بر رابطه این دو دیکتاتور سایه انداخته است. موسولینی در آغاز این رابطه خود را در کسوت معلم و استاد هیتلر میبیند، استادی که تجارب زیادی در مورد اداره یک کشور و سرکوب مردم دارد. از نظر او هیتلر یک شاگرد تازهکار و مبتدی است؛ اما هر اندازه این سزار جدید رمی در سیاستهای تهاجمی استعماریاش از سوی قدرتهای غربی بیشتر و بیشتر تحت فشار قرار میگیرد و بیشتر تحریم میشود، به همان اندازه بیشتر به هیتلر تمایل نشان میدهد.
دیکتاتور ایتالیا چندان اهل سفر نیست. با این حال اولین سفر خارجی موسولینی از سال ۱۹۲۳ و به عنوان حاکم ایتالیا، همان سفری است که در سپتامبر ۱۹۳۷ انجام داده و برای دیدار رسمی با هیتلر راهی آلمان میشود. در همان سفر با هیتلر برای جنگ دست اتحاد میدهد و هر دوی آنها از کودتای ژنرال فرانسیسکو فرانکو در اسپانیا حمایت کرده و هر دو نفر فرمان بمباران جمهوری مادرید را صادر کردهاند. این سفر به شمال، اتحادها را تقویت کرده و موجب خشنودی دو طرف است. به هر حال موسولینی ناامید نمیشود.
با وجود باران سیلآسا صدها هزار نفر به استادیوم المپیک برلین میآیند. نورافکنهای ویژه ضد هوایی نمایش جالبی از رقص نور را بر آسمان رقم زدهاند. نخست هیتلر سخنرانی میکند و سپس موسولینی از پیوندهای عمیق میان ناسیونالسوسیالیسم و فاشیسم میگوید و البته از رزم مشترک تا پایان راه. موسولینی به زبان آلمانی صحبت میکند و گوبلز در دفتر یادداشتش مینویسد: «لحن و لهجه دلنشینی دارد، با اشاراتی محکم و قوی».
وزیر تبلیغات رایش گاهی در مورد آنچه که به امانتداری و درستکاری ایتالیاییها مربوط میشود بدبین است و شک میکند؛ اما او هم امروز مجذوب این نمایش شده است: «موسولینی شاداب و انعطافپذیر به نظر میرسد. مثل یک پسربچه است». گوبلز به ویژه رفتار و منش هیتلر را میستاید و خطاب به پیشوا میگوید: «شما این بار تحسین خدا و انسان را برانگیختید.»
هیتلر در ماه مه ۱۹۳۸ از رم دیدن میکند. بر روی کمربندش نشان افتخار شبهنظامیان فاشیست را حمل میکند، نشانی که موسولینی به وی اعطا کرده است. مراسم استقبال بینهایت باشکوه به نظر میآید. هنگامی که این دو نفر در آن ماشین روباز از خیابانها عبور میکنند، دهها هزار نفر در پیادهروها برای آنان دست تکان میدهند و خوشامد میگویند.
مراسم سان و رژه باشکوهی در حضور میهمان آلمانی و موسولینی برگزار میشود. موسولینی به افتخار هیتلر در میدان ونیز شام میدهد؛ و «پیشوا» طی نطقی هیجانبرانگیز که در پشت میز شام ایراد میکند از میزبان خود یعنی موسولینی به عنوان «خالق ایتالیای فاشیست، بنیانگذار یک امپراتوری جدید و همزمان دوست بزرگ آلمان» یاد میکند. هیتلر در این سخنرانی یکی از جملات موسولینی در سفر آلمان را نقل میکند: «اگر دوستی داشتید تا آخر راه با او بروید».
زندگی موسولینی بالاخره در ۲۸ آوریل ۱۹۴۵ به پایان رسید و هیتلر نیز دو روز بعد به او پیوست.
منبع: اشپیگل
هیتلر به هنگام استقبال از موسولینی در سال ۱۹۳۷ از وی به عنوان «بنیانگذار یک امپراتوری جدید» یاد میکند.
هیتلر و موسولینی به طور مشترک از رژه نیروها در رم سان میبینند.
نظر شما :