طلوع ستاره بخت هیتلر
نازیها آلمان را تسخیر کردند
اووه کلوسمان / ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی
تاریخ ایرانی: آدولف هیتلر با تبلیغات استادانه و خیل طرفداران جوان در سال ۱۹۳۳ حزب خود یعنی حزب نازی را به یک حزب مردمی مدرن تبدیل کرد. بدین ترتیب بود که دموکراتهای پیر و فرسوده از ادامه راه بازماندند و از صحنه خارج شدند.
انتخابات رایشتاگ (پارلمان) در ۲۰ مه ۱۹۲۸ نشان داد که آلمان از یک دموکراسی پایدار برخوردار است. قویترین حزب کشور یعنی حزب سوسیالدموکرات ۲۸ درصد از آرا، حزب راست محافظهکار دویچ ناسیونال با ۱۴.۲ درصد از آرا و حزب مرکزی کاتولیک با کسب ۱۲.۱ درصد از آرا سه حزب نخست در این انتخابات بودند.
اما ناسیونالسوسیالیستهای افراطی حزب کارگران آلمان (NSDAP) به رهبری آن کودتاچی سابقهدار یعنی آدولف هیتلر با فاصلهای زیاد از این احزاب، تنها موفق به کسب ۸۱۰ هزار رای شدند یعنی تنها ۲.۶ درصد از کل آرای ماخوذه. بدین ترتیب این حزب توانست با استفاده از قانون احزاب کوچک آلمان ۱۲ نماینده خود را راهی رایشتاگ کند.
هنگامی که یکی از این نمایندگان حزب کارگر در یک برگه تبلیغاتی خود این جمله را نوشت، در آن زمان حمل بر لافزنی و گزافگویی شد: «ما به رایشتاگ میرویم تا به پشتوانه مردم اندیشههای وایماری را پایان دهیم» در ادامه اضافه کرده بود: «موسولینی هم به پارلمان راه یافت. ما به مثابه دشمن میآییم! و مانند گرگ در گله گوسفندان نفوذ میکنیم.»
تنها چهار سال بعد بود که ورق به نحو دراماتیکی برگشت. در آن زمان نام نویسنده آن اعلامیه تبلیغاتی در سراسر آلمان شنیده میشد. آن مرد «یوزف گوبلز» نام داشت.
حزب ناسیونالسوسیالیست کارگر آلمان در انتخابات رایشتاگ در ۳۱ جولای ۱۹۳۲ توانست ۳۷.۴ درصد از آرا نصیب خود کند و بدین ترتیب این بار شمار رایدهندگان به این حزب در مقایسه با چهار سال پیش از آن ۱۷ برابر افزایش نشان میداد.
در خلال همین انتخابات بود که بحران اقتصادی جهان نیز آغاز شد و به شدت آلمان را تحت تاثیر خود قرار داد. این بحران موجب شتاب یک جنبش تودهای شد، جنبشی که در سراسر جهان مشابهی نداشت و فرازوفرودهای بیشماری پشت سر گذاشته بود.
پس از آزادی هیتلر از زندان لاندسبرگ در دسامبر ۱۹۲۴ چنین به نظر میآمد که «جنبش» وی به ویرانهای بدل شده باشد. یادآور میشود که هیتلر به جرم تلاش برای کودتا علیه دولت قانونی کشور در نوامبر ۱۹۲۳ به تحمل زندان محکوم شده بود.
هیتلر از سال ۱۹۲۵ شکل و شمایل تازهای برای حزب کارگر آلمان ساخت و البته این شکل تازه بر اساس همان برنامه ۲۵ مادهای بود که در سال ۱۹۲۰ اعلام شده بود. خواسته این حزب از همان آغاز کار «اتحاد همه آلمانیها تحت لوای آلمان بزرگ» و جلوگیری از «ادامه مهاجرت غیرآلمانیها»، «مشارکت در سود کارخانجات بزرگ» و «افزایش چشمگیر بودجه تامین معاش سالخوردگان» بود. اما بخش مبهمتر برنامه اعلام شده حزب هیتلر در آن بخشی بود که از «کاهش سود بانکی» و «قطع درآمدها و دستمزدهای بدون کار و زحمت» میگفت.
اما این خواسته کاملا روشن بود: «روزنامههایی که علیه رفاه عمومی مینویسند باید تعطیل شوند.» در رابطه با یهودیان نیز نکته مبهمی وجود نداشت: «تنها اعضای جامعه آلمانی حق دارند که شهروند آلمان باشند و کسی میتواند عضو جامعه آلمانی باشد که خون آلمانی در رگهایش جاری باشد.» مخلص کلام آنکه: «به همین خاطر یک یهودی نمیتواند عضوی از جامعه آلمانی باشد.»
گوبلز از جمله پرجنبوجوشترین و متعصبترین اعضای حزب کارگر به شمار میرفت و تا لحظه آخر زندگی این ویژگیها را حفظ کرد. هنگامی که در نوامبر سال ۱۹۲۶ از سوی هیتلر ماموریت یافت که به «قرارگاه سرخ» برلین برود ۲۶ سال سن داشت. گوبلز که فارغالتحصیل رشته ادبیات آلمانی و زبانشناسی برجسته بود، پیش از آن در شعبه حزب در منطقه «راین رور» وظیفه هدایت تبلیغات در مناطق فقیرنشین را بر عهده داشت. در همان جا بود که اعلام کرد «مشکل اساسی زمانه ما، مشکل اجتماعی است.» حرف اصلی و اساسی گوبلز این بود: «سوسیالیسم یک جهانبینی متعلق به آینده است.» از سوی دیگر گوبلز عقیده داشت که سوسیالیسم نیز مانند نظریه مقابلش یعنی انترناسیونالیسم که چپها تبلیغ آن را میکردند: «تنها در دولتهای ملی قابل اجرا است.»
گوبلز در برلین نیز بر اساس همین باور به رهبری حزب مشغول شد و از یک گروه گسسته و پراکنده صد نفره کار خود را آغاز کرد. او با سازماندهی اقدامات پرسروصدا و مدیریت درست کاری کرد که روزبهروز به شمار اعضا و طرفداران حزب افزوده شود. از جمله اقدامات گوبلز در این مقطع برگزاری یک گردهمایی با موضوع «فروپاشی طبقه بورژوا» در فوریه ۱۹۲۷ در بخش ودینگ برلین بود. این بخش از شهر اما در اختیار نیروهای کمونیست قرار داشت و در ادامه گردهمایی نیروهای گوبلز حمله وحشیانهای را در همان محل سالن کنفرانس علیه طرفداران حزب کمونیست آلمان آغاز کردند و شمار زیادی از افراد به شدت مجروح شدند.
اعضای بخش موسوم به حمله حزب یا SA به صورتی وحشیانه کمونیستهای معترض را به باد کتک گرفتند و آنها را از سالن بیرون انداختند. کاملا مشخص بود که گوبلز با قصد و نیت قبلی و کاملا آگاهانه رفقای حزبی خود را روانه «محلههای سرخ» برلین کرده است. شعبه حزب کارگر در برلین تا پایان سال ۱۹۲۷ موفق به جذب بیش از ۴ هزار عضو شد. افزون بر آن گوبلز یک نشریه جنگطلبانه با ادبیات بسیار خشن به نام «حمله» را نیز منتشر میکرد. در زیر نام این نشریه نوشته شده بود: «برای زیردستان و علیه غارتگران». گوبلز به وسیله این نشریه در واقع «سوسیالیسم در عمل» را تبلیغ میکرد.
گوبلز از همقطاران حزبی خود خواسته بود که اعضای بیکار حزب را برای کریسمس به خانههای خود دعوت کرده و به آنها «نیرو و جسارت برای روزهای آینده» ببخشند. اینگونه بسیج و تجهیز نیروها با سلایق هیتلر همخوانی کامل داشت و به همین خاطر گوبلز خیلی زود به یکی از کارگزاران رده بالای حزب بدل شد.
کنگره حزب که در آغاز آگوست ۱۹۲۹ در شهر نورنبرگ برگزار شد در واقع رژه و مانوری از یک جنبش در حال شکوفایی بود. در آن روز بود که دهها هزار ناسیونالسوسیالیست در خیابانهای شهر رژه رفتند و از سوی مردم با گل مورد استقبال قرار گرفتند. یکی از روسای منطقهای حزب «مانیفست ناسیونالسوسیالیستی» هیتلر را برای ۱۲۰۰ عضو حاضر قرائت کرد. «پیشوا» در این مانیفست در واقع با «بورژوازی سیاسی آلمان» تسویهحساب میکرد. هیتلر نوشته بود که بورژوازی آلمان «نسخه فروپاشی و انحطاط کشور را نوشته» و اظهارنظر کرده بود که این طبقه به «ویروسهای یهودی مبتلا شده است». به باور هیتلر دنیای بورژوازی علیه «ایده قومی» و «اهمیت نژاد» موضع میگیرد. به همین خاطر او نیز مرزهای خود را با راست بورژوای سنتی آلمان معین کرده و از ناسیونالسوسیالیستها میخواهد که به عنوان یک «جنبش جوان» خود را از قیدوبندهای «عدهای خشکمغز و تنگنظر» دور نگه دارند و مستقل عمل کنند.
هیتلر وظیفه و تکلیف اصلی اعضای حزب را «انتشار و گسترش تبلیغات ما» اعلام و اضافه کرده بود که «اندیشه مسئولیت رهبری» باید به صورتی جدی و در همه سلولهای حزبی مورد توجه قرار گیرد: «حزب باید سلولهای اجرایی و مدارس عالی سازمانی تاسیس کند. بدینصورت است که میتوان حزب را به سازمانی جنگی برای ملت آلمان بدل کرد.» بدین ترتیب هیتلر یک خواسته آوانگارد را برای حزبش فرمولبندی کرد؛ مشابه همان کاری که پیش از آن توسط لنین برای بلشویکها انجام شده بود.
وظیفه جذب انقلابیهای حرفهای قهوهای بیش از همه به دو نفری محول شد که دانش و درک خوبی از سازمان و تبلیغات داشتند یعنی گوبلز و گرگور اشتراسر. اشتراسر که در نوامبر ۱۹۲۹ موفقیتی چشمگیر را در انتخابات شهرداری برلین نصیب خود کرده بود، در آوریل ۱۹۳۰ به عنوان مدیر تبلیغات رایش و امور انتخابات و برگزاری گردهماییهای بزرگ در سراسر آلمان منصوب شد. البته همزمان و با حفظ سمت همچنان رهبری محلی حزب در برلین را نیز بر عهده داشت. اشتراسر از سال ۱۹۲۸ و به عنوان مدیر سازمان رایش در خدمت هیتلر بود.
اشتراسر و گوبلز به خوبی میدانستند که با چه زبانی با تودههای کارگری صحبت کنند و میدانستند که این تودهها از چه چیزهایی به وجد و شعف میآیند. به همین خاطر این دو نفر یکدیگر را کامل میکردند. اشتراسر مانند یک طبیب ضد سرمایهداری به اصطلاح نسخه عملی برای تودهها میپیچید و گوبلز زبانی کارساز و مفید برای اقناع این تودهها به کار میگرفت و گفتاردرمانی میکرد. بدینصورت بود که حزب کارگر آلمان یا همان حزب نازی بر خلاف دیگر احزاب آلمانی خود را برای دورانی طوفانی و سخت مجهز کرد. شعار گوبلز این بود: «یک ناسیونالیست باید بتواند در همه شئونات و امور وارد شود.»
بحران در سیستم بسیار زودتر از آنچه که هیتلر و طرفدارانش انتظار داشتند آغاز شد و پس از سقوط بورس نیویورک در آن «جمعه سیاه» اکتبر سال ۱۹۲۹ بود که سالهای خوش جمهوری وایمار نیز به پایان رسید.
شمار بیکاران از ۱.۵ میلیون نفر در نوامبر سال ۱۹۲۹ به ۳.۲ میلیون نفر در فوریه ۱۹۳۰ رسید. دو سال بعد یعنی در فوریه ۱۹۳۲ شش میلیون آلمانی طبق آمارهای رسمی از نعمت شغل محروم بودند. این در حالی بود که رقم واقعی بیکاران در سال ۱۹۳۲ بسیار بیشتر از این تخمین زده میشد و به عبارت بهتر شمار واقعی بیکاران بالغ بر ۸.۷ میلیون نفر بود. در همان زمان شمار اعضای حزب کارگر آلمان از ۲۷ هزار نفر در سال ۱۹۲۵ به ۱۳۰ هزار نفر در سال ۱۹۳۲ افزایش یافت. تا پیش از آن هیچ حزبی نتوانسته بود که در عرض هفت سال جمعیت اعضای خود را سه برابر افزایش دهد.
بدین ترتیب حزب هیتلر به یک حزب فراگیر و مردمی بدل شد و نازیها در سال ۱۹۳۰ و همزمان با بحران جهانی اقتصاد کار خود را آغاز کرده و به عرصه سیاست گام نهادند. در مارس ۱۹۳۰ آخرین ائتلاف سوسیالدموکراتها و احزاب بورژوا درهم شکست زیرا این احزاب موفق نشدند برای تامین هزینههای بیکاری منابعی تعریف کنند.
در این میان باج و خراجی که آلمان بر اساس قرارداد ورسای موظف به پرداخت آن بود با بحران اقتصادی و بیکاری فزاینده آلمانیها دست به دست هم داده و نوعی احساس تحقیر ملی را رقم زد. آلمان در آغاز بر اساس طرح داوس و سپس بر اساس طرح یانگ یعنی دو اقتصاددان آمریکایی بدهی خود را میپرداخت اما گوبلز با طرح و سازماندهی تبلیغات جهتدار به خشم مردم دامن زد. در همین زمان داوس در مقام نصیحت به گوبلز هشدار داد: «آلمان به این صورت گرفتار فقر همیشگی خواهد شد.» اما گوبلز حتی از طرح یانگ به عنوان «بردهداری یانگ» یاد میکرد.
گوبلز در پایان فوریه ۱۹۳۰ و در طی یک سخنرانی در ماگدبورگ نشان داد که تا چه اندازه میتواند در افزایش خواستهها و اعتراضهای مردمی موثر باشد. او از حزب نازی به عنوان تنها نیروی اپوزیسیون علیه «سیستم» یاد کرد و گفت که آلمان به یک اسباببازی در دستان کنسرسیومهای بینالمللی بدل شده است: «وزرای آلمانی دیگر نماینده خواستهای مردم نیستند و نوکری جامعه مالی بینالمللی را میکنند.» او سخنانش را با این تهدید به پایان برد: «ما شما را میشناسیم! و شما هم ما را خواهید شناخت!»
سرعت افزایش میزان علاقه مردم و رایدهندگان به این حزب ستیزهجو و تهاجمی در تابستان ۱۹۳۰ از سرعت افزایش نرخ بیکاری پیشی گرفت. در همان حال گرایشهای سیاسی در حزب نیز افزایش مییافت و بسیاری از احزاب تلاش داشتند که به هر صورت ممکن قدرت تاثیر شعارهای هیتلر را در ذهن مردم کاهش دهند، تلاشی که البته نتیجهای در بر نداشت.
در جریان انتخابات رایشتاگ در سپتامبر ۱۹۳۰ بود که شدت گرایش مردم به ناسیونالسوسیالیستها معلوم شد. روز ۱۰ سپتامبر ده هزار نفر از مردم در خیابان پوتسدام و در مقابل کاخ ورزش برلین تجمع کردند. ۱۶ هزار نفر به داخل سالن رفتند و به دلیل ازدحام جمعیت بود که ماموران پلیس یک ساعت قبل از آغاز مراسم درهای سالن را بستند. حزب نازی در جریان این انتخابات در مجموع ۳۴ هزار مراسم و گردهمایی برگزار کرد.
در آن روز سپتامبر طرفداران هیتلر با فریادهای شادی به استقبال سخنان وی رفتند. هیتلر در آن سخنرانی گفت که «سرمایهداری و بنیه قوی مالی» باید در جهت خواستهای مردم شکل بگیرد. در همان روز هیتلر در یک روزنامه حزبی به ورشکستگی دیگر احزاب اشاره کرد و قول داد که حزبش برای «اتحاد ملت» عزمی راسخ خواهد داشت.
چهار روز بعد بود که آلمان یک زلزله سیاسی را تجربه کرد. حزب نازی توانست ۶.۴ میلیون رای و در مجموع ۱۸.۳ درصد آرا را به خود اختصاص دهد و ۱۰۷ نماینده خود را در حالی که اونیفرمهای قهوهای رنگ به تن داشتند راهی رایشتاگ کرد.
اواخر آگوست ۱۹۱۹ گوبلز نظرات حزب متبوع خود را فرمولبندی کرده و گفت که حزب نازی «مخالف دمکراسیای است که مترادف تحمیق ملت در سیاست داخلی است و مخالف آن پارلمانتاریسمی است که چیزی بیشتر از سازماندهی حماقت از بالا و بیمسئولیتی از پایین نیست.»
رایدهندگان از طبقات مختلف اجتماعی بودند. البته حزب نازی به ویژه در مناطق پروتستاننشین روستایی رای بیشتری داشت، به ویژه در میان کشاورزان مستقل. این حزب در یکی از نشریات خود از «اراده و مسیر ما» نوشت و اعتماد کامل جمعیت روستایی را شاهدی بر درستی این اراده و راه عنوان کرد. شعار هیتلر یعنی «حفظ و حمایت از کشاورزی اساس وجود ماست» مانند آبی خنک و گوارا بر روح تفتیده کشاورزان مقروض و فقیر اثر میکرد. برنامه هیتلر و حزبش برای لغو سودهای گزاف بانکی نیز خیال کشاورزانی را راحت میکرد که از مصادره محصول غله خود بیم داشتند.
حزب نازی با موفقیت در این انتخابات به حزبی مردمی و ملی بدل شد و رفته رفته طرفدارانی از طبقه متوسط از جمله کارفرمایان جزء و کارمندان دولتی را نیز به سوی خود جذب کرد. دانشگاهیان جوان نیز به زودی تحت تاثیر حزب نازی قرار گرفتند. اتحادیه دانشجویان نازی از سال ۱۹۳۰ در انتخابات کمیتههای عمومی دانشجویی معمولا پیروز میشد. این حزب به خاطر حضور و رهبری مدیران و افراد جوان نیز جذابیت داشت. هیتلر که هشت سال بزرگتر از گوبلز بود، در سال ۱۹۳۰ تازه به سن ۴۱ سالگی رسید. این در حالی بود که رهبران احزاب بورژوای آلمان از جمله حزب سوسیالدموکرات در آستانه سالخوردگی بسر میبردند.
حزب نازی در انتخابات سال ۱۹۳۰ توانست رای بسیاری از طرفداران احزاب ناسیونالیست و همینطور شمار بالایی از کارگران و افرادی را که معمولا رای نمیدانند از آن خود کند. این حزب به عنوان تنها نیروی موجود در کنار حزب کمونیست توانست دست به سازماندهی خیل بیکاران بزند و بدین ترتیب بود که در انتخابات رایشتاگ در دو سال بعد یعنی جولای سال ۱۹۳۲ یک سوم از رایدهندگان این حزب را کارگران قهوهایپوش تشکیل میدادند. وضعیت به گونهای شد که حتی نشریه «پرچم سرخ» ارگان حزب کمونیست آلمان اعتراف کرد که رایدهندگان امروز حزب نازی همان کسانی هستند که سالها در کارخانهها تحت آموزش حزب کمونیست بودهاند.
هیتلر با زیرکی توانست از قدرت کارگران به نفع خود استفاده کند. او به همراه حزب خود در نوامبر ۱۹۳۰ از یک اعتصاب کارگران فلزکاری در برلین حمایت کرد و افزون بر آن همواره از مبارزات کارگری ستایش کرده و از «بیرحمی کارفرمایان» و «حرص و آز» آنان شکایت داشت. او تاکید داشت که جنبش نازی باید «با قدرت هر چه تمامتر به نفع کارگران اقدام کند» و البته این برنامه هیتلر نیز موفقیتآمیز بود. به هنگام پذیرش اعضای جدید، سهم کارگران در سال ۱۹۳۳ به میزان متوسط ۴۰ درصد رسید.
از سوی دیگر هیتلر طی نطقی در ژانویه ۱۹۳۲ در باشگاه صنایع شهر دوسلدورف اعلام کرد که حاضر است با صنایع بزرگ همکاری کند. در آن زمان یکی از مهمترین تامینکنندگان مالی حزب نازی فریتز تیسن رئیس کنسرسیومی به همین نام بود. در سالن سخنرانی رهبر حزب نازی در پارک هتل دوسلدورف همچنین آلبرت فوگل از اتحادیه صنایع فولاد نیز حضور داشت و در کنار ۶۵۰ نفر دیگر به سخنان هیتلر گوش میکرد.
هیتلر در آن مراسم بر خلاف همیشه به جای اونیفرم حزب، کت و شلواری مشکی به تن داشت و به رهبران کنسرسیومها وعده میداد که آلمان از هم گسسته را بار دیگر متحد کرده و «یک بار دیگر ملتی آهنین خواهیم ساخت.»
او از استعارههای فلزی در این سخنرانی بسیار استفاده کرد و گفت که آلمان را بار دیگر به یک فاکتور قدرت تعیینکننده سیاسی بدل میکند و «مشکل کمبود فضا» را حل خواهد کرد و در صورت پیروزی در یک جنگ کشورگشایانه علیه شوروی میتوان مشکل «کمبود فضای زندگی در شرق» را برطرف ساخت. هیتلر این راهکار را پیش از آن در سالهای ۱۹۲۵ تا ۱۹۲۷ در کتابش به نام «نبرد من» توضیح داده بود.
در همان حال که هیتلر در باشگاه صنایع سخنرانی میکرد، شماری از کمونیستها، سوسیالدموکراتها و اعضا و رهبران سندیکاها در بیرون از ساختمان هتل علیه اتحاد خطرناک نازیها با سرمایهداران بزرگ شعار میدادند. اما آن کمونیستها و دیگر مارکسیستهایی که هیتلر را عروسک خیمهشببازی صنایع بزرگ عنوان میکردند یک مساله مهم را نمیدانسته و یا فراموش کرده بودند. هیتلر همه تلاش خود را برای رسیدن به قدرت میکرد و مصمم بود که الیت بورژوای فعلی را تحمل کند. او قصد داشت که این افراد را از طریق جایگزین کردن یک الیت ناسیونالسوسیالیست جدید از گردونه خارج کند.
این خواست هیتلر نیز در یک سخنرانی دیگر وی که در ۲ نوامبر ۱۹۳۲ در مجموعه ورزشی برلین ایراد کرد، برای همگان روشن شد. رئیس حزب نازی در مقابل ده هزار نفر اعلام کرد: «من هرگز در طول زندگی خود یک کودک تحتالحمایه نبودم و در آینده نیز نخواهم بود.» او به شدت علیه «ذهنیت بورژوایی اربابان طبقات بالا» و «فرهنگ و ذهنیت این جمعیت ده هزار نفری بورژوا» موضع گرفت و آنان را در برابر «جمعیت میلیونی کارگران و طبقه کوچک متوسط ما» قرار داد. به گفته هیتلر توده مردم بر خلاف آن گروه ده هزار نفره بورژواها تردید به خود راه نمیدهند و استوار هستند. هیتلر به هواداران خود قول داد که «یک امپراتوری جدید» بسازد، امپراتوریای که نه از بالا به پایین بلکه از پایین به بالا ساخته خواهد شد و خطاب به دشمنان خود در دولت وایمار گفت: «آنچه که این سیستم را از دیگر سیستمها متمایز میکند کاملا برای ملت غیرقابل درک است.» و در این لحظه بود که فریاد تحسین و شادی حاضران به اوج خود رسید.
برای بسیج میلیونها طرفدار حزب نازی از پایین به یک تبلیغات تودهای مدرن نیاز بود. گوبلز در یک سخنرانی در سال ۱۹۲۸ در مورد این وظیفه گفت: «مساله این است که این تبلیغات چنان فرمولبندی شود که خیل عظیمی از تحصیلکردگان گرفته تا سطح پایینترین افراد جامعه آن را درک کنند.»
گوبلز البته توانست این کار را انجام دهد و سپتامبر ۱۹۳۱ بود که اعلامیههایی خطاب به «زنان و مردان کارگری که نه امیدی و نه کاری دارند و در یک ناامیدی وحشتناک بسر میبرند» پخش شد. گوبلز در این اعلامیهها به مخاطبان خود قول داد «سیستم سرمایهداری از بین رفته و یک حاکمیت سوسیالیستی جایگزین آن خواهد شد.»
هنگامی که در جولای سال ۱۹۳۱ بانک «دانات» در دارماشتات ورشکسته و درهای آن به روی مشتریان ناامید بسته شد، میلیونها آلمانی به اصطلاح مشتری این اعلامیههای غالبا هوایی شدند. با نابودی این دومین بانک بزرگ آلمانی بود که سیستم بانکی کشور دچار یک بحران عمیق شد و به این صورت سقوط اقتصاد شتاب گرفت.
یاکوب گلداشمیت، رئیس حقهبار بانک دانات که در مقطعی از زمان در ۱۲۳ شورای نظارت مالی عضویت داشت در واقع با خرید و فروش بسیار خطرناک سهام این ورشکستگی را رقم زده بود. اما از آنجایی که گلداشمیت از خانوادهای یهودی بود، نازیها هم موقع را مغتنم شمارده و از این مساله در جهت تبلیغات یهودستیزانه خود سوءاستفاده کردند.
دولت رایش تحت ریاست آن صدراعظم راست کاتولیک یعنی «هاینریش برونینگ» در جولای ۱۹۳۱ نسبت به ورشکسته شدن بانکها با این درخواست واکنش نشان داد: «همه چیز به این بستگی دارد که ملت آلمان در این شرایط سخت اعصاب خود را آرام نگه دارد. نباید اجازه بدهید که به دلیل فقدان اعتماد به نفس، مشکلات چند برابر شود.» در همان زمان اما بسیاری از اقتصاددانان و استادان دانشگاه و نظریهپردازان سوسیالدموکرات از جمله «فریتز نافتالی» که بعدها به وزارت رفاه اسرائیل رسید، در ارگان حزب سوسیالدموکرات از بحران اعتماد به سیستم مستقر میگفت و به نوعی در جهت خواست نازیها عمل میکرد.
بدین ترتیب بود که آلمانیهای ناامید همه امیدهایشان به احزاب دموکرات را از دست دادند و به این صورت به لقمهای چرب و نرم و آماده برای تبلیغات نازیها بدل شدند. در اکتبر ۱۹۳۱ گوبلز طی یک گردهمایی خطاب به طرفداران ناامید چپها گفت: «ما به پرچم در حال افول سوسیالیسم حمله کردهایم.» گوبلز به زبان خاص چپهای رادیکال تسلط داشت بدون آنکه ایدئولوژی آنها را باور داشته باشد. او به عنوان خواننده پر و پا قرص نشریه «پرچم سرخ» ارگان حزب کمونیست آلمان توانسته بود نقاط ضعف کمونیستها را بشناسد یعنی همان زبان تخصصی بیروح و تمایل آنان به منازعات بیهوده و هدایت شدن آنها از راه دور یعنی از مسکو. گوبلز با لحنی تمسخرآمیز از حزب کمونیست به عنوان «لژیون نیروهای خارجی مسکو در خاک آلمان» که «از طلای روسی و نیروی انسانی آلمانی» ساخته شده است یاد میکرد.
سوسیالدموکراتها هم که به دلیل ائتلاف با نیروهای بورژوا، وجهه را خود را در میان بسیاری از کارگران از دست داده بودند نیز به شدت از سوی گوبلز نواخته شدند. او به سوسیالدموکراتها لقب «حزب بیشرم آلمان» را داد و آنها را مسئول «فقر، قحطی، کارفرمایان فربه و کارگران نحیف» معرفی کرد.
گوبلز همچنین طی مناظرهای داغ در محل موسوم به «دنیای نوین» واقع در هرمانپلاتز برلین در اکتبر ۱۹۳۲ گفت که ریشه و علت اصلی آن جنگ طبقاتی چپگرایانه همان کارنامه سیاه راستهاست. گوبلز یک سال پیش از آن سوگند خورده بود که حزب نازی نه چپ و نه راست است.
شیوه کار گوبلز در تبلیغات، تکیه کامل بر نوآوری، تحریک و تخصص بود. هنگامی که در سال ۱۹۳۰ فیلم ناطق پا به عرصه وجود گذاشت، گوبلز همه تلاش خود را به کار گرفت که حزب در سراسر کشور فیلمهای تبلیغاتی را به نمایش بگذارد که وی در آن حضور داشته و قول میدهد که «این ملت تحت رهبری مردان جدید بار دیگر تاریخساز خواهد شد». هیتلر اولین سیاستمداری بود که برای تبلیغات انتخاباتی از هواپیما استفاده میکرد و به این ترتیب میتوانست در طول یک روز در شهرهای زیادی سخنرانی کند.
گوبلز در سال ۱۹۳۰ مدیریت یک «مدرسه سخنوری رایش» را نیز بر عهده داشت و در این مدرسه ادبیات حزب نازی آموزش داده میشد. هنرجویان این مدرسه بر اساس میزان استعداد به سه دسته تقسیم میشدند: سخنران حوزه، سخنران بخش و سخنران رایش. شمار هنرجویان این مدرسه تنها بین سالهای ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۰ سه برابر افزایش یافت و به هزار نفر رسید.
حزب نازی در مناظرات و جدلها با مخالفان سیاسی توجه زیادی را به خود جلب میکرد. یکی از این مناظرهها و جدلها در ژانویه ۱۹۳۱ و در «زالباوفریدریش هاین» واقع در شرق برلین برگزار شد. گوبلز نیز به این مکان آمد، همان مکانی که بعدها به عنوان محل کار و استقرار «والتر اولبریخت» دبیرکل شورای دولتی آلمان شرقی مورد استفاده قرار گرفت. این گردهمایی اما با زدوخوردی خشن پایان یافت.
گوبلز برای «تسخیر خیابانها» از نیروهای فشار پیراهن قهوهای استفاده میکرد. تعداد این افراد که به صورت گروهی در نقاطی به نام «مکان حمله» تجمع میکردند، طی سالهای ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۱ از ۱۰۷ نفر به پنج برابر افزایش یافته بود و در سال ۱۹۳۲ شمار آنان در سراسر آلمان به ۴۵۵ هزار نفر رسید. در خانههای پیراهن قهوهایها همچنین از افراد بیکار با سوپ گرم و دیگر امکانات پذیرایی میشد و آنها نیز وظیفه داشتند که در «راهپیماییهای تبلیغاتی» و درگیریهای خیابانی حضور فعال داشته باشند. کارل ریشارد گانتزر، مورخ ناسیونالیست که از ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۳ در گروه پیراهن قهوهایها و حزب نازی عضویت داشت، در یادداشتهای خود نوشته بود: «مردان پیراهن قهوهای احساس میکردند که همقطاران کشتهشدهشان به نوعی قربانی شدهاند. به همین خاطر حزب باید از طریق یک اعتقاد تازه سیاسی متحد شود.» به باور گانتزر، هیتلر میبایست حزب خود را به عنوان یک «جنبش اعتقادی» در میان «ملتی ناامید» سازماندهی کند.
رکود اقتصادی و ابعاد عظیم آن در رمان «مرد کوچک، دیگر چه؟» نوشته «هانس فالادا» در سال ۱۹۳۲ بازتاب یافت. در این کتاب آمده بود: «روزی روزگاری نظم و تمیزی داشتیم، روزی روزگاری شغل و نان مطمئن داشتیم.»
جنبش نازی قصد داشت که به عنوان یک حرکت آوانگارد پویا در میان ملت جا باز کند. به همین خاطر «دکتر ما» یعنی همان آقای گوبلز به صورتی خستگیناپذیر ایدههای مختلف ارائه میداد و عقیده داشت که همه چیز باید «جنجالبرانگیز و پرسروصدا» باشد. هنگامی که در دسامبر ۱۹۳۰ در برلین فیلم داستانی و مسالمتجویانه «در غرب خبری نیست» که بر اساس رمان گاریش ماریا ریمارک ساخته شده بود، برای نخستین بار به نمایش درآمد، مردان پیراهن قهوهای به دستور گوبلز تعدادی موش سفیدرنگ در میان جمعیت تماشاگران رها کردند و نمایش فیلم و به عبارتی اکران اول این فیلم به دلیل جیغ و فریاد تماشاچیان مونث ناتمام ماند و گوبلز نیز در میان تماشاچیان نشسته بود و از این غوغا و جنجال لذت میبرد.
فرانتز آلبرشت شال متولد سال ۱۹۱۳ در آلتنبورگ نیز از جمله ناسیونالسوسیالیستهای جوان به حساب میآمد. شال در سال ۱۹۳۰ به جوانان هیتلری پیوست و دو سال بعد به عضویت حزب نازی پذیرفته شد.
دفتر خاطرات شال که توسط آندره پوسترت، مورخ اهل درسدن منتشر شد، نگاهی عمیق به زندگی و احساسات یک جوان طرفدار هیتلر دارد. شال خود و همقطارانش را «انقلابیونی علیه شبح و روح بیفرهنگی» مینامد. او که در آن زمان یک دانشآموز مقطع دبیرستان بود از سوسیال ناسیونالیستهای جوان به عنوان «مبارزان علیه دنیای کثیف پیرامون ما» یاد میکند و آورده است که در آوریل ۱۹۳۲ همراه با ده هزار تن دیگر از طرفداران هیتلر و در زیر یک باران سیلآسا در درسدن راهپیمایی کرده است. این جوان ۱۹ ساله به نوشته خودش در اکتبر ۱۹۳۲ سخنرانی گوبلز را میشنود و بسیار تحت تاثیر قرار میگیرد: «گوبلز لباس و کلاه ملوانان را پوشیده بود. ولی ما با شور و شوق سخنان او را شنیدم و جملاتش تا اعماق قلبمان نفوذ کرد.» شال در آغاز سال ۱۹۳۳ در نوشتههایش آورده است که از ناسیونالسوسیالیستها انتظار دارد که بر «خودخواهی، خودپسندی و لذتجویی» غلبه کنند.
با این حال روش نازیها یعنی «ایجاد نارضایتی گسترده علیه سیستم حاکم» موجب اعتراضهای گستردهای در داخل حزب شد زیرا آن سوسیالیسم و دولت کارگری آینده که همواره در سخنان سخنرانان نازی به گوش میرسید و تکرار میشد و به عبارت بهتر آن جنگ طبقاتی هیچ ارتباطی با جنگ نژادی مورد نظر نازیها نداشت.
از جمله این حزبیهای معترض «بودو اوسه» رئیس یکی از حوزههای حزبی و سردبیر شلسویگ - هولشتاینیشن تاگستسایتونگ بود. او همراه با دیگر طرفداران جریان چپ به رهبری نویسنده و خبرنگاری به نام «اتو اشتراسر» در سال ۱۹۳۰ با رهبری حزب دچار اختلاف شد. برادرش گرگور اشتراسر نیز طرح هیتلر برای جنگ تهاجمی علیه شوروی را رد کرد و «مریدسازیها» در حزب را به انتقاد گرفته و از یک «جنبش آگاهانه ضد امپریالیستی» حمایت کرد.
به دستور هیتلر و به کمک گوبلز این نویسندگان و «بلشویکهای سالنی» از حزب اخراج شدند. اوسه خیلی زود به کمونیستها پیوست و در سال ۱۹۳۵ و در تبعید پاریس رمان اتوبیوگرافی گونهاش به نام «سرباز و مزدور» را که شرح دقیقی از محیط ناسیونالسوسیالیستی بود به رشته تحریر درآورد.
اوسه سال بعد از جنگ به عنوان اولین دبیرکل انجمن نویسندگان آلمان شرقی برگزیده شد. در اواخر عمر به کوبا سفر کرد و فیدل کاسترو رهبر انقلاب این کشور را ستود. اوسه در سال ۱۹۶۳ درگذشت.
اما حزب نازی بعد از پاکسازیهای سال ۱۹۳۰ نیز یکدست و هماهنگ نشد. گوبلز در آرشیو خود نامههایی داشت که حکایت از نارضایتی رفقای حزبی میکرد و این گروه اخیر به شدت و از صمیم قلب خواهان اعمال تغییرات در حزب بودند. بر اساس این نامهها یک گروه ناشناس در دسامبر ۱۹۳۰ اعلام میکند که «مبالغی پول جهت ورود خودروهای لوکس برای برخی رهبران حزب» خرج شده است. فردی از گروه پیراهن قهوهایهای برلین به نام ماکس زانکه در نامهای خطاب به یکی از روسای محلی حزب در فوریه ۱۹۳۱ مینویسد که همقطاران وی قصد داشتند «انقلابی» باشند و در جستجوی «سوسیالیسم واقعی» بودند اما امروزه او و دیگر دوستانش به جای عدالت واقعی شاهد «خویشاوندسالاری و فساد و دزدی و ارتشای عادلانه» هستند!
این نارضایتیها بر حزب نازی گران آمد و به همین خاطر هیتلر در سپتامبر ۱۹۳۲ خطاب به کارگزاران حزب گفت که او به «تودهای معتقد نیاز دارد که کورکورانه اطاعت کنند.» اما بسیاری از رایدهندگان حزب نازی اهل اطاعت کورکورانه نبودند. گرچه این حزب در انتخابات جولای ۱۹۳۲ موفق به کسب ۳۷.۴ درصد از آرا شد و بزرگترین کامیابی خود پیش از رسیدن به قدرت را رقم زد اما این موفقیت شکننده بود. در انتخابات بعدی رایشتاگ که در نوامبر همان سال برگزار شد حزب نازی دو میلیون از آرای خود را از دست داد و ۳۳.۱ درصد از آرا را نصیب خود کرد. بیتردید حزب نازی بخشی از آرای معترضان را از دست داده بود و علت اصلی آن هم حمایت این حزب از اعتصاب رانندگان برلینی در اعتراض به کمی درآمدها بود.
در این اعتصاب که در نوامبر ۱۹۳۲ روی داد، ناسیونالسوسیالیستها و کمونیستها از اعتصابکنندگان حمایت کرده و مشترکا به جان کسانی افتادند و افرادی را به باد کتک گرفتند که قصد شکستن اعتصاب را داشتند. شهروندان محافظهکار از این اقدام ناسیونالسوسیالیستها و کمونیستها شوکه شدند و در همان زمان عبارت «ناسیونالبلشویسم» رواج یافت. با این حال هنوز هم بسیاری در حزب نازی رویای رسیدن به اکثریت مطلق رایشتاگ را در سر میپروراندند.
نازیها برای رسیدن به قدرت به همپیمان نیاز داشتند. این همپیمانان را تنها از اردوگاه راست بورژوا پیدا میکردند یعنی همان کسانی که از کمونیستها وحشت داشتند. حزب کمونیست آلمان که از سوی شوروی حمایت میشد بهترین نتیجه را در انتخابات نوامبر ۱۹۳۲ کسب کرد و نزدیک به ۱۷ درصد از رایدهندگان یعنی تقریبا شش میلیون آلمانی آرای خود را به نفع چپهای افراطی به صندوقها ریختند.
هیتلر در واقع به اصطلاح پوکر خود را در جریان گفتوگوهای محرمانه با پل فون هیندنبورگ، رئیسجمهور رایش و مشاورانش در نوامبر ۱۹۳۲ آغاز کرد. استدلال قوی هیتلر این بود که وی به عنوان رهبر قویترین فراکسیون پارلمان باید به مقام صدارت عظمی منصوب شود و همزمان به نحوی موثر بر آتش ترس طبقات مرفه از «بلشویسم» دامن میزد.
آخرین مانع بر سر راه هیتلر برای رسیدن به قدرت، کورت فورت شلایخر، صدراعظم وقت آلمان بود. شلایخر فردی بسیار زیرک و دسیسهجو به حساب میآمد و تلاش داشت که در میان صفوف هواداران هیتلر تفرقه ایجاد کند. به همین خاطر با گرگور اشتراسر یعنی همان کسی که شک و تردیدها علیه هیتلر را دامن میزد، تماس گرفت.
اما رهبری نازیها در مورد توطئههای اشتراسر کاملا باخبر بود و در همین راستا توانست در نهایت شلایخر را شکست دهد. شلایخر در تلاش برای کسب اکثریت در پارلمان ناکام ماند و پس از ۵۷ روز حکومت به آخر خط رسید. هیندنبورگ وی را اخراج و در روز ۳۰ ژانویه سال ۱۹۳۳ آدولف هیتلر را به عنوان صدراعظم رایش منصوب کرد. این همان هیتلری بود که در آوریل ۱۹۲۵ از انتخاب هیندبورگ به ریاست جمهوری رایش حمایت کرده بود و دلیل این حمایت: «تحت رهبری هیندنبورگ بار دیگر خواهیم توانست به آیندهای بهتر برای آلمان امیدوار باشیم.»
رهبر حزب نازی در پیام تبریک خود به مناسبت فرا رسیدن سال نو (۳۳-۱۹۳۲) خطاب به رفقای حزبی از رژیم موسولینی در ایتالیا به عنوان الگو یاد کرده و نوشته بود: «ملت ایتالیا در فاشیسم یک زندگی مشترک و ایدهآلهایی نوین یافتند.»
هیتلر پیش از این در کتاب خود یعنی «نبرد من» هم از «عمیقترین ستایشهای خود برای مرد بزرگ جنوب آلپ» نوشته بود. از نظر هیتلر این مساله که موسولینی با دشمنان داخلی ایتالیا پیمان نمیبندد و در عوض از هر راه ممکن کمر به نابودی آنان میبندد در خور تحسین و تمجید است.
از جمله هواداران هیتلر در تشکیلات هیندنبورگ در سال ۱۹۳۲ میتوان از «هیالمار شاخت»، رئیس سابق بانک رایش یاد کرد. این لیبرال سابق و سرخورده بود که به عضویت «مجمع تحقیقات فاشیسم» که در سال ۱۹۳۱ تاسیس شده بود درآمد. این مجمع در واقع به عنوان حلقه اتصال میان محافظهکاران راستگرا و نازیها عمل میکرد.
هیتلر در جریان مذاکرات با هیندنبورگ و اطرافیانش چهرهای کاملا مصمم از خود نشان داد. او البته قبول کرد که تنها دو وزیر از حزب نازی در کابینه خود که تحت تسلط محافظهکاران بود داشته باشد. در این کابینه که به «دولت بازداشتگاه ملی» شهرت داشت، آلفرد هوگنبرگ رهبر اسمی راست بورژوا به وزارت اقتصاد رسید و همقطارش یعنی فرانتز فون پاپن به معاونت صدراعظم منصوب شد و بدین ترتیب بود که هیتلر توانست تا اندازه زیادی دل محافل بورژوا را نرم کند.
در همان روز ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳ روزنامه لیبرال «فوسشه تسایتونگ» طی مقالهای با هدف آرام کردن خوانندگانش نوشت که هیتلر «به عنوان یک دیکتاتور به مقر صدارت عظمی در ویلهلم اشتراسه نمیرود» زیرا به اعتقاد نویسنده این مقاله «کابینه هیتلر وجود ندارد بلکه این کابینه متعلق به هیتلر و پاپن و هوگنبرگ است.»
در همان حال فردی هزاران کیلومتر دورتر از برلین به مراتب بیشتر از این روزنامه و خوانندگانش از هیتلر اطلاعات داشت. این شخص کسی نبود به غیر از جوزف استالین رهبر شوروی که در کاخ کرملین اقامت داشت. رهبر وقت شوروی روز ۹ آوریل ۱۹۳۳ اطلاعات بسیار محرمانهای از سوی سرویس امنیت خارجی شوروی دریافت کرده بود. در این گزارش فوق محرمانه از طرحها و نقشههای بزرگ هیتلر و اتحاد او با ایتالیا برای ایجاد تغییرات در شرق گفته شده بود. بر این اساس هدف هیتلر نابودی اتحاد جماهیر شوروی و سقوط سیستم شوراها است. تنظیمکنندگان آن گزارش بسیار محرمانه خبر از این داده بودند که هیتلر قصد دارد «رژیمی فاشیستی در روسیه» سر کار آورد. هشت سال و دو ماه و نیم بعد بود که رایش آلمان و متحدان اروپاییاش به خاک شوروی حمله کردند.
منبع: اشپیگل
گردهماییهای سیاسی در آستانه پایان سال ۱۹۳۳ غالبا با صحنههای زد و خورد همراه بود. در این عکس صحنه بازسازیشدهای از این درگیریها در فیلم تبلیغاتی نازیها به نام «برادران خونی» (۱۹۴۱) دیده میشود.
جوزف گوبلز سرپرست تبلیغات حزب نازی مانند یک واعظ زیردست برای هواداران حزب خود سخنرانی میکرد. در این عکس گوبلز در حال سخنرانی در کاخ ورزش برلین در سال ۱۹۳۰ دیده میشود.
نظر شما :