مذاکره با مشاور هاشمی؛ فرار از گروه مهدی هاشمی
ماجرای مکفارلین - ۵
تاریخ ایرانی: «جنگ گرگ و میش؛ تاریخ سری مناقشه ٣٠ ساله آمریکا با ایران» جدیدترین کتاب دیوید کریست، سرهنگ تفنگدار نیروی دریایی ایالات متحده و کارشناس ارشد تاریخ در پنتاگون است. این کتاب که در جولای ۲۰۱۳ منتشر شده، با بیش از سیصد گفتوگو با مقامات و ارائه اسناد و مدارک طبقهبندی شده نظامی، جزئیات مناقشه پشت پرده آمریکا با ایران طی سه دهه بعد از انقلاب ۵۷ را روایت کرده است. کریست به واکنشهای مختلف روسای جمهوری ایالات متحده، از جیمی کارتر گرفته تا باراک اوباما و سیاستهای متفاوت آنها در قبال ایران اشاره میکند که هر یک به گونهای تهدید به عملیات نظامی کردهاند.
«تاریخ ایرانی» فصلهایی از این کتاب که به نوشته روزنامه نیویورکتایمز در نوع خود «تحقیقی گسترده و عمیق و با ادبیاتی ظریف» است را ترجمه کرده که به کارزارهای پنهانی ایران و آمریکا میپردازد.
***
فروردینماه ۱۳۶۵ بود که سروکلهٔ قربانیفر دوباره به قصد کسب موفقیتی دیگر پیدا شد. از ایران برگشت و پیشنهاد دیداری در تهران با تعدادی از سران حکومت ایران داد، از جمله دیداری با رئیس مجلس شورای ایران، رفسنجانی، و نخستوزیر موسوی؛ دیدارهایی که بخشی از دور نهایی ماجرای تبادل سلاح به ازای گروگان میشدند. اولش قرار بود کیو و نورث همراه قربانیفر با هواپیما بروند به تهران تا زمینه را برای دیدار مهمتر مکفارلین مهیا کنند. قربانیفر پیشنهاد داد با هواپیمای لیر جت بروند و در تهران هم در خانهای بمانند. اما پویندکستر این پیشنهاد را رد کرد و گفت زیادی خطری است؛ احتمالاً میترسید قبل دیدار مهمتر مکفارلین، خبر درز کند.(۱) نورث یادداشتی برای پویندکستر فرستاد: «من فکر میکنم ما موفق شدهایم. خدا را شکر ــ دعاهایمان را مستجاب کرد.»(۲)
ساعت هشت و نیم صبح روز ۴ خردادماه ۱۳۶۵ یک هواپیمای اسرائیلی بینشان که آدمهایی از سیآیای خلبانش بودند، در فرودگاه تهران به زمین نشست. هیات آمریکایی شامل باد مکفارلین، اُلیور نورث، جورج کیو، هوارد تایچر، از اعضای شورای امنیت ملی، امیرام نیر اسرائیلی (که وانمود میکرد آمریکایی است) و یک مسئول خبررسانی از طرف سیآیای بود که خبرهای اعضای هیات را به طریقی امن برای پویندکستر در واشنگتن میفرستاد. یک هواپیمایشان محمولهای از قطعات موشکی هاوک هم بود و یک هواپیمای دیگر هم پشت سرشان توی اسرائیل آماده بود تا به محض آزادی گروگانها فرستاده شود، بارش دوازده محمولهٔ موشکی دیگر. یکی از پاسدارهای فرودگاه تهران گروه را راهنمایی کرد به اتاقی ویآیپی. آنجا منتظر شدند بالاخره کسی بیاید سراغشان، راضی از اینکه مکالمهٔ مختصر مؤدبانهای با فرماندهٔ ایرانی این قرارگاه داشتهاند؛ فرمانده با یک برنامهٔ نمایش هوایی سرگرمشان هم کرد و چندتایی از هواپیماهای اف-۴شان را به آسمان فرستاد، هواپیماهایی که به تازگی محمولهای از قطعات یدکیشان از غرب رسیده بود.
حقیقت این بود که سفر هیات آمریکایی، ایرانیها را یکسر به شگفت واداشت. به رغم برنامهریزیها و مشخص بودن روز رسیدن مکفارلین، ایرانیها فکر نمیکردند آمریکاییها واقعاً بیایند. وقتی سپاه پاسداران از حضور این هیات غریب در تهران خبردار شد، کسانی را فرستادند به سفارتخانهٔ سابق ایالات متحده در تهران تا پروندههای کارکنان را بررسی کنند. پروندهها را سرسری جوریدند و هیچ اسمی از مکفارلین یا نورث نیافتند، اما از جورج کیو چرا. این شد که پذیرفتند با این هیات دیدار کنند.(۳)
بیشتر از یک ساعت بعدتر، سروکلهٔ قربانیفر همراه کنگرلو پیدا شد، هر دو هم دربوداغان. قربانیفر بهانه آورد که آمریکاییها زود رسیدهاند و راهنماییشان کرد سمت چندتایی ماشین قدیمی که قرار بود کاروان رفتوآمد محقرشان باشند. رفتند به هتل قدیمی هیلتون ــ که حالا اسمش شده بود هتل استقلال؛ آنجا سپاه پاسداران با عجله کل طبقهٔ بالایی را برای اقامت هیات نامنتظر آمریکایی خالی کرده بود. یک پیغام محفوظ برای کاخ سفید فرستاده شد که خبر میداد رسیدهاند: «با ما مؤدبانه رفتار شد، اگرچه کسانی که به نظر میآمد اعضای سپاه پاسداران باشند، به تعداد زیاد دورمان را گرفتند و همه جا همراهمان بودند، کسانی که هم به لحاظ فیزیکی و هم به لحاظ فنی مسئول حفاظت اتاقهایمان هم هستند.»(۴)
نخستین دیدار ساعت پنج بعدازظهر آغاز شد. سه تا ایرانی آمدند که به نظر نمیآمد هیچ کدامشان مقام بلندپایهای باشند و ظرافت زبان مذاکره بدانند. ایرانیها حرفشان را با انشایی طولانی در مورد شکایتهایشان و خطاهای آمریکا شروع کردند. مکفارلین بیاعتنا به حرفهایشان، این بحث را کنار گذاشت و حرفهای خودش را با اشاراتی از پیش اندیشیده آغاز کرد که برای پیشبرد مذاکرات تدارک شده بودند.
رئیسجمهور ریگان از او خواسته بود هر کاری لازم است بکند تا باب مشترکی برای مذاکرات آتی و همکاری پیدا شود. مکفارلین به ایرانیها گفت ایالات متحده تمایلی به سرنگونی انقلاب ایران ندارد و میخواهد با این حکومت همکاری کند. اما خیلی سریع معلوم شد دیدگاههای دو طرف درباره اینکه سر چه چیزهایی توافق شده، کاملاً متفاوت از همدیگر است و با این دیدگاههای متفاوت سر میز مذاکره نشستهاند. آمریکاییها انتظار داشتند گروگانها درجا و قبل از آنکه هیچ موشک هاوک دیگری به تهران برسد، آزاد شوند. ایرانیها فکر میکردند قرار است ایالات متحده مجموعهٔ عظیمی تسلیحات و قطعات یدکی برایشان مهیا کند و بعد از این نقل و انتقالات، گروگانها آزاد شوند. کیو فهمید قربانیفر در مورد سلاحها قول تعداد خیلی بیشتری از رقم مورد موافقت ایالات متحده به ایرانیها داده. قربانیفر به هر دو طرف دروغ گفته بود.
مکفارلین در پیغامی که برای پویندکستر فرستاد، دیدگاهش را دربارهٔ حکومت ایران بیان کرد: «احتمالاً بهترین کار برای ما این است که بکوشیم تصور کنیم اگر حملهای هستهای اتفاق میافتاد، بعدش چه میشد. خیاطی نجاتیافته میشد معاون رئیسجمهور، تازه فارغالتحصیلی از دانشگاه میشد وزیر امور خارجه و مسئول باجهٔ شرط بندی اسبها میشد مسئول همهٔ مذاکرات با کشورهای خارجی. با اینکه سران بلندپایهشان یک سر و گردن از این حد و حدود بالاترند اما بیکفایتی در مراوده و تبادل ما را وامیدارد در مورد نقش خودمان در انبوه ناکامیها و سرخوردگیهایی که برای ایران به ارمغان آوردهایم، تجدیدنظر کنیم.»(۵)
مکفارلین تهدید به ترک ایران کرد؛ ایرانیها قول دیداری با مقامی بلندپایهتر دادند. کمی بعدتر، یک نمایندهٔ مجلس که از مشاوران سیاسی ارشد رفسنجانی بود، هادی نجفآبادی، به طبقهٔ پانزدهم هتل قدیمی هیلتون آمد تا با آمریکاییها دیدار کند. نجفآبادی مرد کوتاه قامتی بود که محاسن داشت و درجا کاری کرد هیات آمریکایی تحت تأثیر قرار بگیرند: روحانی بود و بعد که آمد، عمامهاش را برداشت. چند سر و گردن بالاتر از دیگر ایرانیها بود: اعتمادبهنفس داشت، تحصیلکردهٔ غرب و با فرهنگ بود و میتوانست عالی انگلیسی حرف بزند.
مکفارلین تکرار کرد که چرا الان در ایراناند و گفت امید دارد این سفر و گفتوگوها طلیعهٔ گشایش روابطی دوستانه و استراتژیک میان دو کشور باشد. تأکید کرد روی خطر و تهدید اتحاد جماهیر شوروی برای ایران. بهشان گفت ایالات متحده خبر دارد شوروی طرح حمله به ایران داشته و اینکه نیروهای شوروی دو بار هم برای این حمله تمرین و تدارک کرده بودند. ایالات متحده یک منبع اطلاعاتی خیلی بلندپایه داشت، سرلشکری روس به نام ولادیمیر، که این مقصود شوروی را تأیید کرده بود. ماجرا یکسر جعلی بود و در راه توی هواپیما سرهم شده بود اما موضوعی که ایالات متحده میخواست، درستوحسابی حالی ایرانیها کرد: اینکه مسکو خطر بزرگتری برای امنیت ایران است تا واشنگتن.
مکفارلین بستهای تر و تمیز از اطلاعاتی که سیآیای در مورد صفبندی نیروهای شوروی در مرز ایران فراهم آورده بودند، به نجفآبادی داد. بعد به ایرانیها خبر داد شوروی به تازگی به رقیبشان، صدام حسین، گفته هر کاری از دستشان بربیاید میکنند تا نگذارند عراق جنگ را ببازد. مکفارلین خیلی راحت و خودمانی گفت سیاست آشکار ایالات متحده هم در مورد عراق همین بوده است.
نجفآبادی با ارزیابی مکفارلین در مورد خطر شوروی موافق بود. همچنین به یاد همتای آمریکاییاش آورد که دولت او بابت دیدار با آمریکاییها چه خطری را به جان خریده. همه چیز به نظر امیدوارکننده میآمد. پیغامی که مکفارلین به پویندکستر مخابره کرد، کمی خوشبینانه بود: «بالاخره دستمان به یک مقام حسابی ایران رسید... در مسیر رسیدن به چیزی هستیم که میتواند دستاوردی حقیقتاً استراتژیک در برابر شوروی باشد. اما رنجآور اینکه همهچیز خیلی کُند پیش میرود.»(۶)
نجفآبادی در ادامه از شرایطی تازه که حزبالله برای آزادی گروگانها گذاشته بود، گفت. از جملهٔ شرایط اینکه اسرائیل بلندیهای جولان را تخلیه کند، غرامت مالی بدهد و هفده زندانی شیعه که به اتهام مشارکت در بمبگذاریهایی گسترده در ژوئیهٔ ۱۹۸۳ در کویت دستگیر شده بودند، آزاد شوند. هیات آمریکایی جمع شدند توی بالکن تا از میکروفنهایی که احتمال میدادند توی اتاقهای هتل کار گذاشته شده باشند، دور شوند. هیچ کدامشان درست و حسابی مطمئن نبود ایرانیها صرفاً دارند سعی میکنند بیشتر امتیاز بگیرند یا نمیتوانند جلوی حرفهای سر خود نمایندههایشان را در مذاکرات بگیرند. مکفارلین دستورات پویندکستر را گوش کرد. پویندکستر تأکید کرده بود روی آزادی گروگانها و نه هیچ پیششرط تازهای.(۷)
روز سهشنبه ۶ خردادماه گفتوگوها ادامه یافت. نزاع دو طرف بر سر ارسال فوری قطعات یدکی موشکهای هاوک یا آزادی فوری گروگانها بود. سر شب بود که نجفآبادی مصالحهجو با «خبرهای خوب» رسید. لبنانیها از همهٔ شرایطشان غیر از آزادی همقطارانشان در کویت گذشتهاند. بعد درخواست کرد ایالات متحده فوراً قطعات یدکی را به ایران بفرستد. آمریکاییها نمیتوانستند چنین کاری کنند، متنی پیشنهادی نوشتند که امیدوار بودند ایرانیها را راضی کند، متنی که میگفت ایالات متحده «تلاش خواهد کرد شیعیان محبوس را آزاد کند و کاری کند با آنها خوب رفتار شود.» راضی نکرد اما گفتوگوها تا صبح فردایش ادامه یافت. عین دو تا طرف معامله توی بازار بودند که داشتند با همدیگر چانه میزدند.
مکفارلین تهدید کرد اگر همهٔ گروگانها آزاد نشوند، میگذارد میرود و نجفآبادی و دیگر ایرانیها پیشنهاد آزادی دو تا از گروگانها را به ازای قطعات یدکی موشکها دادند. ساعت یک و نیم نصف شب بعد تماسی تلفنی با پویندکستر، مکفارلین تا چهار صبح به ایرانیها وقت داد تا همهٔ گروگانها را آزاد کنند. اگر این کار را میکردند، هواپیمای حامل باقی قطعات یدکی تا ساعت ده صبح به تهران میرسید، اگر نه آمریکاییها میگذاشتند میرفتند. ایرانیها طفره رفتند و وقت بیشتری خواستند. مکفارلین تا شش و نیم بهشان وقت داد. هیات آمریکایی وقتی دیدند از هیچ گروگانی خبری نشد، صبحانه خوردند و چمدان بستند که بروند به فرودگاه. نجفآبادی که معلوم بود دیگر خسته شده، باز هم وقت خواست: «گروگانها دست ما نیستند که.» مکفارلین جواب داد: «شرط ما را میدانید دیگر. هر وقت توانستید برآوردهاش کنید به من خبر بدهید.»
آمریکاییها در خلوت خودشان نگران بودند نکند ایرانیها بخواهند آنها را گروگان بگیرند، اما خطر واقعی از جانب مخالفان داخلی مذاکرات بود. خبر آمدن مکفارلین و دیگر آمریکاییها پیچیده بود. همه استقبال نکردند و مهدی هاشمی جمعیتی راه انداخت که بروند آمریکاییها را بگیرند. حدود هشت صبح جمعیت متعصب هوادار او گرد آمدند و راه افتادند به سمت هتل. کنگرلو آمد به هتل و رو به کیو داد کشید که «همه پا شوید. درجا باید راه بیفتید بروید!» ایرانیها سه تا ماشین قدیمی بینشان آوردند و گروه مکفارلین را از کوچه پس کوچهها بردند به قسمت نظامی فرودگاه. اگر هاشمی موفق میشد، احتمالاً ریگان هم گرفتار بحران گروگانگیریای مختص خودش میشد.
تا کیو سوار هواپیما شد، مأمور اطلاعاتی ارشد سپاه پاسداران فریدون مهدینژاد [وردینژاد صحیح است. م] آمد نزدیکش و تعارف کرد چند روز دیگر بماند. دو مأمور اطلاعاتی طی سه روز مذاکرات با همدیگر صمیمی شده بودند. به کیو گفت «در تماس بمانیم.» کیو به نشان موافقت سر تکان داد.
مکفارلین داشت سوار هواپیما میشد که به یکی از ایرانیها گفت این چهارمین باری است که نتوانستهاند به افتخار رسیدن به یک توافق دست یابند: «بیاعتمادی ما تا مدتها ادامه دارد. فرصت مهمی بود که از دست رفت.» با این جمله در هواپیما بسته شد و ۷۰۷ چهارموتوره روی باند راه افتاد و ساعت ۸:۵۵ از زمین بلند شد.
رئیسجمهور ریگان شخصاً و از نزدیک پیگیر مأموریت مکفارلین بود. بعد اینکه به او خبر دادند مأموریت ناکام مانده، در خاطراتش نوشت «به نظر میآید فرشفروشها و حزبالله فقط با دو تا گروگان موافقاند. باد [مکفارلین] بهشان گفته بروید رد کارتان، رفته به فرودگاه و عازم تلآویو شده. برای همان سرخوردگی مایهٔ اندوهی است.»(۸)
شکست دیدار تهران باید به ماجرا خاتمه میداد. مکفارلین هم وقتی به واشنگتن برگشت، در گزارشش از ماوقع به رئیسجمهور همین خاتمه دادن به ماجرا را توصیه کرد. ریگان زیر بار نمیرفت که بپذیرد شکست خورده. قربانیفر و نیر کماکان طرفدار همان سیاست قبلی بودند و همدست راغب را نورث یافتند که مشتاقانه کار روی همان برنامهٔ پیشین را ادامه میداد.
روز ۴ مردادماه حزبالله، پدر لارنس جنکو، مدیر مرکز امداد کاتولیکها در لبنان، را بعد ۵۶۴ روز اسارت آزاد کرد. قربانیفر به ایرانیها وعده ۱۲ محمولهٔ باقیمانده از قطعات موشکی هاوک را داده بود، در صورتی که دستور آزادی جنکو را بدهند. به دید ویلیام کیسی همین به قربانیفر اعتبار میداد. نوشت: «جای بحث نیست که رابط ایرانی این بار واقعاً جواب داد.» کیسی این موفقیت را به نیر نسبت میداد که از قربانیفر زهرهچشم گرفته. کیسی اگرچه از معاملهای که قربانیفر جوش داده بود، راضی نبود، توصیه کرد به ادامهٔ معاملات تسلیحاتی، به سان ابزاری برای تضمین آزادی گروگانهایی بیشتر. در بحث و استدلالهای رئیس دیگر هیچ اشارهای به فرصت استراتژیک برای مقابله با اتحاد جماهیر شوروی نبود، جنبهای که او از بهار ۱۳۶۴ سرسختانه طرفداریاش میکرد.(۹)
جنکو همراه خودش نوار ویدئویی از یکی از دیگر گروگانها آورد، دیوید جاکوبسن، که از ریگان انتقاد میکرد تلاش کافی برای آزادی گروگانها نکرده. ریگان قضیه را شخصی انگاشت؛ از مخمصهای که گروگانها گرفتارش بودند غمگین بود و از این اتهام که او یا دولتش تلاش کافی برای آزادی گروگانها نکرده خشمگین شد. روز ۷ مردادماه، ریگان دعوتنامهای برای پدر جنکو فرستاد تا به کاخ سفید برود و دیدگاههایش را مطرح کند؛ جنکو روز ۱۳ مرداد همین کار را کرد و حاصل دیداری شد که ریگان آن را «تجربهای عاطفی» خواند. ریگان به تحریک پدر جنکو پذیرفت دوازده محمولهٔ باقیمانده از قطعات موشکی هاوک را به ایران بفرستد. این قطعات روز ۱۳ مردادماه از اسرائیل رهسپار شدند. حالا دیگر عملیات به کل به راهی دیگر رفته و تبدیل شده بود به فراهم آوردن زمینهٔ مناسب برای مبادلهٔ سلاح با گروگان.
پینوشتها:
1- Theodor Draper, A Very Thin Line: The Iran-Contra Affairs (New York: Hill and Wang, 1991), p. 314.
2- North e-mail to Poindexter, May 6, 1986, cited in Report of the Congressional Committees Investigating the Iran-Contra Affair, p. 231.
۳- برادرزادهٔ رفسنجانی، علی هاشمی بهرمانی در جلسهای بعدتر این را به کیو اشاره کرد.
4- Notes by Oliver North, cited in Walsh Report, Chapter 1, “United States v. Robert Mcfarlane; George Cave memorandum on the McFarlane mission to Tehran, May 30, 1986, National Security Archive Document Reader, pp. 295-296.
به گفتهٔ هاشمی بهرمانی آنها اسناد سفارتخانه را نگاه کردند اما هیچ اثر و اشارهای به مکفارلین نیافتند، اما به چیزهایی در مورد حضور یک دهه پیشتر جورج کیو در ایران برخوردند. همین بود که حاضر شدند این دیدار را بپذیرند.
5- McFarlane message to Poindexter, May 27, 1986, cited in Report of the Congressional Committees Investigating the Iran-Contra Affair, p. 238.
6- McFarlane message to Poindexter, Joint Hearings before the House Select Committee to Investigate Covert Arms Transactions with Iran, Appendix A, p. 1270, column 1.
۷- کیو فهمید ایرانیها تازه آن روز هیاتی به بیروت فرستادهاند تا بحث آزادی گروگانها را با نمایندههای حزبالله بکنند. صرفاً چون از قبل هیچ زمینهچینیای نشده بود، آنها هم نمیتوانستند در مورد مسئلهای حساس چون همکاری با حزبالله برای آزادی اسرا به درخواست آمریکاییها آنقدر سریع واکنش و جواب بدهند.
8- Reagan Diaries, entry for May 28, 1986, p. 415.
۹- نورث پیش پویندکستر اظهار نگرانی کرد که اگر ایالات متحده نسبت به آزادی جنکو واکنشی نشان ندهد، امنیت و جان باقی گروگانها به خطر خواهد افتاد:
نظر شما :