ارسال ۵۰۴ موشک تاو برای آزادی یک گروگان آمریکایی
ماجرای مکفارلین - ۲
تاریخ ایرانی: «جنگ گرگ و میش؛ تاریخ سری مناقشه ٣٠ ساله آمریکا با ایران» جدیدترین کتاب دیوید کریست، سرهنگ تفنگدار نیروی دریایی ایالات متحده و کارشناس ارشد تاریخ در پنتاگون است. این کتاب که در جولای ۲۰۱۳ منتشر شده، با بیش از سیصد گفتوگو با مقامات و ارائه اسناد و مدارک طبقهبندی شده نظامی، جزئیات مناقشه پشت پرده آمریکا با ایران طی سه دهه بعد از انقلاب ۵۷ را روایت کرده است. کریست به واکنشهای مختلف روسای جمهوری ایالات متحده، از جیمی کارتر گرفته تا باراک اوباما و سیاستهای متفاوت آنها در قبال ایران اشاره میکند که هر یک به گونهای تهدید به عملیات نظامی کردهاند.
«تاریخ ایرانی» فصلهایی از این کتاب که به نوشته روزنامه نیویورکتایمز در نوع خود «تحقیقی گسترده و عمیق و با ادبیاتی ظریف» است را ترجمه کرده که به کارزارهای پنهانی ایران و آمریکا میپردازد.
***
رئیسجمهور ریگان طاقباز روی تخت بیمارستان نیروی دریایی بتسدا خوابیده بود، بیرون واشنگتن در منطقهٔ حومهای مریلند، و داشت دوران نقاهت بعد درآوردن پولیپی سرطانی از رودهٔ بزرگش را میگذراند. مکفارلین رفت به اتاق رئیسجمهور. ریگان در تختش نیمخیز نشست؛ خسته بود اما روحیهاش خوب بود. بعد از صحبتهایی دربارهٔ مسائلی تازه که سر راه کنترل تسلیحاتی شوروی پیش آمده بود، مکفارلین پیشنهاد اسرائیل را مطرح کرد. ریگان از اینکه روزنهٔ امیدی برای آزاد شدن گروگانها پیدا شده، گل از گلش شکفت و گفت درک میکند که چرا ایرانیها دلشان میخواهد حکومت را سرنگون کنند. ریگان مشاور امنیت ملیاش را تشویق کرد که پیشنهاد اسرائیلیها برای گشایش روابط با ایران را پی بگیرد.(۱)
بعد کیمچ با هواپیما رفت به واشنگتن و مکفارلین را دید. سؤال این بود که آیا ایالات متحده میخواهد به ایران سلاح بفروشد؟ تأکید کیمچ روی این بود که اگر پاسخ منفی است، «چه میشود اگر ما [اسرائیلیها] برایشان سلاح تأمین کنیم؟» این پیشنهاد هم هزینهای برای واشنگتن نداشت و هم آمریکاییها را گرفتار وضعیت معذب تأمین سلاح برای ایران نمیکرد. کیمچ تضمین میخواست که اگر اسرائیل این کار را بکند، ایالات متحده ذخیرهٔ خود اسرائیل از موشکهای تاو را دوباره پر خواهد کرد.
ریگان بعد بهبودی از اثرات عمل جراحی برگشت به کاخ سفید و صبح روز ۱۵ مرداد ماه در اقامتگاه طبقهٔ دوم کاخ با مشاوران ارشدش دیدار کرد. جمع در منتهیالیه غربی تالار اصلی و دراز این طبقه توی اتاق نشیمنی راحت و رنگ زرد خورده پای پنجرهٔ هلالی شکل بزرگی مشرف به دفتر رسانهای و سرسرای سفید رنگی نشستند که میرسید به دیگر جاهایی از کاخ. ریگان که ربدوشامبر تنش بود، رئیس جلسه هم بود و روی صندلی گلدار سرخ رنگی نشسته بود. مکفارلین خلاصهٔ سریعی گفت از دیدارش با کیمچ و پیشنهاد اسرائیل در مورد رساندن موشکهای تاو به ایران به نیابت از ایالات متحده، به این شرط که «ما» ذخیرهٔ موشکی آنها را دوباره پر کنیم.
واینبرگر [وزیر دفاع] درجا با این فکر مخالفت کرد. درآمد که «قضیه به نظر من قانونی نمیآید. حتی اگر یک کشور سومی موشکها را برساند، باز هم باید به کنگره اطلاع بدهیم.» گفت در مورد گشایش روابط با ایران هم «هیچ نشانهای نیست از اینکه کوچکترین تغییری در برخورد و رویکرد به شدت ضد غربی و ضد آمریکایی مسئولان ایران به وجود آمده باشد.» انگار خبر از تهدیدی بدشگون بدهد، اضافه کرد: «این قضیه ما را در معرض باجخواهی هر کسی میگذارد که از ماجرا باخبر بشود.»(۲)
شولتز [وزیر امور خارجه] و واینبرگر از همدیگر بیزار بودند و اغلب در بحث از سیاستها اختلاف داشتند، اما در این یک مورد تحلیلشان مشترک بود. شولتز با نتیجهگیری واینبرگر موافق بود. بعد از بررسیای دقیق از نقشهٔ مطرح شده، نتیجه گرفت که این کار جداً دیپلماسی عمومی و علنی ما برای به انزوا کشاندن ایران را تضعیف و تخریب خواهد کرد، و به رغم اعلام اینکه این اقدام سنگ بنای گشایش رابطهٔ ما با ایران خواهد بود، به نظر شولتز بیشتر معاملهٔ مستقیم و صریح اسلحه در برابر گروگانها میآمد.
با اینکه بیل کیسی در این جلسه شرکت نکرد، او کسی بود که پشت مکفارلین ایستاد. رئیس سیآیای نگرانیهایی مشابه در مورد نفوذ شوروی و همچنین دلبری کردن از ایران به کمک اسلحهها داشت. روز ۲۷ اردیبهشت ماه ۱۳۶۴ گراهام فولر، مأمور واحد اطلاعات ملی سیآیای، در یادداشتی از این دیدگاه حمایت و اشاره کرد که تحریم تسلیحاتی ایران ممکن است نتایجی خلاف منافع ایالات متحده به بار بدهد، چون ایرانیهایی را که مستأصل در بازار جهانی دنبال سلاح برای استفاده در جنگشان با عراق هستند، سوق میدهد به سمت روابطی نزدیکتر و صمیمانهتر با اتحاد جماهیر شوروی.
به دید کیسی، پیشنهاد مشاور امنیت ملی صرفاً تکرار و گوشزد دوبارهٔ سیاست جاری سیآیای متعاقب انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۸۰ بود که باعث شده بود او در درون ایران برای نفوذ و اثرگذاری بر حکومت جمهوری اسلامی نقبهایی بزند. بعد از چهار سال، دسترسی سازمان هنوز میسر و سهل نشده بود. با اینکه شبکهٔ جاسوسیشان را در داخل ایران گسترده کرده بودند اما این شبکه کماکان شامل افسران نظامی و اداریهای رده میانی بود. نتوانسته بودند نفوذ کنند به پس پردهٔ خفایی که دور تا دور جمهوری اسلامی را فراگرفته بود. تصمیمگیران حقیقی دور و بر آیتالله خمینی هنوز دور از دسترس مانده بودند. اگر اسرائیلیها فکر میکردند رابطهای تازهای دارند که ممکن است بتوانند به تحقق خواستهٔ سیآیای کمک کنند، کیسی پشتشان بود. کیسی نگرانی سرنوشت ویلیام باکلی را هم داشت، رئیس پایگاه سیآیای در لبنان که گروگان حزبالله بود و او ترغیبش کرده بود متعاقب بمبگذاری سال ۱۹۸۳ سفارت ایالات متحده در بیروت، برود به لبنان. آن سال بهار کمکم داشت خبرهایی به سازمان سیآیای میرسید که ایرانیها دارند باکلی را شکنجه میکنند.(۳) اگر اسرائیلیها فکر میکردند ممکن است قربانیفر بتواند باکلی را آزاد کند، چرا امتحان نکنیم؟
رئیسجمهور ریگان آن روز صبح تصمیمی نگرفت اما چند روز بعدتر مکفارلین را خواند به دفترش در کاخ سفید. چنانکه مکفارلین بعدها گفت: «رئیسجمهور چند لحظهای را در سکوت غرق فکر بود. نوک انگشتهایش را سفت به همدیگر فشار میداد و زل زده بود به فرش. نهایتاً سرش را بالا آورد: خب، من بهش فکر کردهام و میخواهم این کار را بکنیم. به نظرم کار درستی است.»(۴)
فکر گشایش روابط با ایران مدتها بود به دید رئیسجمهور همیشه خوشبین، جذاب میآمد. ریگان در دورهٔ اول ریاست جمهوریاش سه نامه با سربرگ کاخ سفید خطاب به دولت ایران امضا کرد که هر کدام را وزیر امور خارجهٔ کشور متفاوتی به مقصد رساند و به اصرار از مقامهای ایرانی خواست روابطشان را با ایالات متحده بهبود ببخشند.(۵) با اینکه هیچ جوابی به هیچکدام از نامههایش نگرفته بود، اعتقاد داشت این دوتا کشور مذهبی کماکان متحدان طبیعی همدیگرند در برابر شوروی و در افغانستان هم هدف مشترکی دارند. مخمصهٔ هفت گروگان آمریکایی هم ریگان را اذیت میکرد. ریگان که ذاتاً آدمی دلسوز و مهربان بود، اغلب راه میداد دلش به عوض مغزش در تصمیمگیریها دست بالا را داشته باشد.
بعدها پویندکستر گفت: «رئیسجمهور همیشه در مورد گروگانها حرف میزد و گاهی وقتها به نظر میآمد اصلیترین اولویتش همین مساله است، ولی دوتا مسالهٔ به هم وابسته جلو روی ما بود. ما سعیمان را میکردیم که دستمان به ایرانیها برسد، حتی اگر گروگانها به چنگ ما نمیآمدند.»
روز ۲۹ مرداد ۱۳۶۴ یک هواپیمای ۷۰۷ دربست اسرائیلی با محمولهای شامل ۹۶ موشک تاو ساخت آمریکا در تهران به زمین نشست. از هیچ گروگانی از لبنان خبری نشد. قربانیفر که همراه محموله به ایران رفته بود، ادعا کرد سپاه پاسداران به محض تخلیه، موشکها را قاپیده و فلنگ را بسته. سلاحها به دست میانهروهای مورد نظر نرسیده بودند. قربانیفر در جلسهای آکنده از بحث و جدل در اروپا، توضیح داد ایالات متحده باید محمولهٔ دومی شامل چهارصد موشک تاو به ایران بفرستد تا فقط یکی از گروگانها را آزاد تحویل بگیرد. بعد از مکالمهای تلفنی بین ریگان و مکفارلین، ریگان با فرستادن محمولهٔ دوم موشکها موافقت کرد.
سر صبح روز ۲۴ شهریورماه، یک هواپیمای اسرائیلی دربست دیگر در شهر تبریز به زمین نشست، بارش ۴۰۸ موشک. این بار حرف قربانیفر راست از آب درآمد. ایرانیها پیشنهاد آزادی یکی از گروگانها را دادند و ایالات متحده هم میتوانست انتخاب کند کدام. مکفارلین و کیسی آزادی باکلی را میخواستند اما ایرانیها به میانجی قربانیفر پیغام دوباره دادند که باکلی «مریضتر از آن است» که آزاد شود. واقعیت اینکه باکلی تقریباً سه ماه پیشتر مرده بود. بعد مکفارلین درخواست آزادی کشیش بنجامین ویر را کرد، تا حدی به این دلیل که خانوادهٔ او منتقد صریح و علنی تلاشهای دولت برای آزاد کردن گروگانها بودند. تا اینجا حاصل ۵۰۴ موشک تاو شده بود یک گروگان.
شورای مشاوران وزارت دفاع با پیشبینی آزادی محتمل گروگانها شروع کرد به کار روی طرحی احتمالی برای تأمین جانی گروگانهای آزاد شده در بیروت و تضمین انتقالشان به قبرس و بعد به ایالات متحده. زمینهچینی و پرداختن به جزئیات کار در چارچوب شورای امنیت ملی، افتاد دست سرهنگ دوم نیروی دریایی به نام الیور نورث. نورث که شخصیتی گیرا و پرشور داشت، کهنه سرباز جنگ ویتنام بود، جنگی که مدال و احترام برایش به ارمغان آورده بود. پایش سال ۱۹۸۱ به کاخ سفید باز شد، وقتی به همراه چند افسر نظامی دیگر منصوب شدند برای کار در اتاقی بیهیچ زینت و زیور در طبقهٔ سوم ساختمان اداری کاخ. نورث میتوانست خدمت موفق نظامیاش را ادامه بدهد و به جایی برسد اما هیجان و قدرت برآمده از شغلش در شورای امنیت ملی زیر زبانش مزه کرد و دورهٔ کاریاش در کاخ سفید را ادامه داد؛ حالا دیگر شده بود پنج سال و چنانکه رابرت کیتز، افسر سیآیای، اشاره کرده، نورث آوازهای یافته بود که حقش هم بود: کسی بود که «میرفتی پیشش و بعد کارت راه میافتاد.»
پینوشتها:
1- Robert McFarlane, Special Trust (New York: Cadell and Davies, 1994), p. 27; Walsh Report, Chapter One.
۲- گفتوگو با واینبرگر و:
Weinberger, Fighting for peace, pp. 368-69; McFarlane, Special trust, pp. 22-23.
3- Attorney General Edwin Meese III, Grand Jury, November 20, 1987, p. 83.
4- McFarlane, Special trust, p. 34.
۵ـ این نامهها را وزیر امور خارجهٔ پاکستان، وزیر امور خارجهٔ ژاپن و معاون وزیر امور خارجهٔ آلمان به دست ایرانیها رساندند.
نظر شما :