آمریکا اسرار نظامی عراق را به ایران داد
ماجرای مکفارلین - ۴
تاریخ ایرانی: «جنگ گرگ و میش؛ تاریخ سری مناقشه ٣٠ ساله آمریکا با ایران» جدیدترین کتاب دیوید کریست، سرهنگ تفنگدار نیروی دریایی ایالات متحده و کارشناس ارشد تاریخ در پنتاگون است. این کتاب که در جولای ۲۰۱۳ منتشر شده، با بیش از سیصد گفتوگو با مقامات و ارائه اسناد و مدارک طبقهبندی شده نظامی، جزئیات مناقشه پشت پرده آمریکا با ایران طی سه دهه بعد از انقلاب ۵۷ را روایت کرده است. کریست به واکنشهای مختلف روسای جمهوری ایالات متحده، از جیمی کارتر گرفته تا باراک اوباما و سیاستهای متفاوت آنها در قبال ایران اشاره میکند که هر یک به گونهای تهدید به عملیات نظامی کردهاند.
«تاریخ ایرانی» فصلهایی از این کتاب که به نوشته روزنامه نیویورکتایمز در نوع خود «تحقیقی گسترده و عمیق و با ادبیاتی ظریف» است را ترجمه کرده که به کارزارهای پنهانی ایران و آمریکا میپردازد.
***
روز شنبه ۹ آذر ۱۳۶۴ رئیسجمهور ریگان کار هرس کردن درخت گردویی بزرگ را در حیاط جلویی مزرعهاش در کالیفرنیا تمام کرده بود که نامهای صرفا جهت ملاحظه برایش رسید. مکفارلین استعفا داده بود و در نامه دلیل میآورد که مدتهاست دلش میخواهد وقت بیشتری را با خانوادهاش بگذراند. پنج روز بعدتر، ۱۳ آذرماه، رئیسجمهور ریگان در جلسهٔ رسانهای اعلام رفتن مکفارلین شوخی پیامبرانهای کرد: «باید بهت هشدار بدهم که احتمالا هر از گاهی بهت زنگ بزنم و ازت مشاورهها و توصیههای عاقلانه تو را بگیرم.»(۱) ریگان اعلام کرد معاون مکفارلین، دریابان جان پویندکستر، مشاور تازهٔ امنیت ملی خواهد بود، چهارمین مردی که در دولت او این منصب را مال خود میکرد. پویندکستر بیشک زیرک و باهوش بود. اول از آناپولیس فارغالتحصیل شده بود و بعد رفته بود سال ۱۹۶۴ در رشتهٔ فیزیک هستهای از کلتک دکترا گرفته بود. لاینقطع پیپ میکشد و رفتار آرام و سنجیدهای داشت. اما به نظر واینبرگر، پویندکستر برای منصب مشاور امنیت ملی آدم بیربطی بود: «اعتبار خیلی زیادی در حوزهٔ سیاست خارجی ندارد.» اما پویندکستر سر مدیریت اعضای کمیتهٔ امنیت ملی کاری حسابی کرده و ثابت هم کرده بود آدم مطیعی وفادار به کاخ سفید است. او هم مثل رفیق صمیمیاش بیل کیسی نسبت به دخالتهای کنگره در امور خارجی احساس تحقیر داشت.
پویندکستر و ریگان آبان ماه در مورد افتضاح ماجرای انتقال سلاحهای اسرائیلی با همدیگر حرف زده بودند. جفتشان متفقالقول بودند که اسرائیلیها سر آن محموله گند زده بودهاند. برای ایالات متحده راهحل این بود که نقشی فعالتر ایفا کند. صبح روز ۱۶ آذرماه که هم روز پرل هاربر و هم نیروی دریایی ارتش بود، ریگان دوباره با مکفارلین، شولتز، واینبرگر، پویندکستر و جان مکماهون، قائممقام رئیس سیآیای که به جای کیسی آمده بود که داشت در نیویورک سرطانش را مداوا میکرد، جلسه گذاشت. جلسهٔ خیلی وخیمی شد و به جر و بحثهای صریح رئیسجمهور، شولتز و واینبرگر انجامید. شولتز بحثی پرشور در مخالفت با معامله با تروریستها کرد. گفت: «ما باید این عملیات را بیخیال شویم. این عملیات باید متوقف بشود. داریم به ایران پیغام میدهیم که میتواند آدم بدزدد و ازش استفادهای را که میخواهد ببرد.»
ریگان رو کرد به کاسپار واینبرگر: «تو نظرت چیه؟»
وزیر دفاع که خیلی خوب میدانست رئیسجمهور خبر دارد او از همان روز اول مخالف این فکر بوده، جواب داد: «واقعا دوست دارید نظر من را بدانید؟»
ریگان بیهیچ توضیح اضافهای جواب داد: «بله».
واینبرگر به زبانی دیگر همان نظرات شولتز را تکرار کرد و تا حد انتقاد از ادامهٔ همکاری با رابطهای ایرانی هم پیش رفت. حکومت ایران کماکان از بن ضد آمریکایی بود: «این کار برنامهٔ تلاش برای جلوگیری از فروش سلاحهای آمریکایی به ایران و کل اقدامهای بازدارندهٔ ما را نابود میکند. جز مشکلات مربوط به سیاستگذاریها، مشکلات قانونی هم هست آقای رئیسجمهور. نقض سند ممنوعیت صادرات سلاح، حتی اگه واسطهاش اسرائیلیها باشند. نقض تحریم تسلیحاتی ما در قبال ایران است. غیرقانونی است.»(۲)
ریگان که از مخالفتهای شدید واینبرگر و شولتز سرخورده شده بود، جواب داد: «خب مردم آمریکا هیچ وقت من را نمیبخشند اگر رئیسجمهور معظم و قدرتمندشان بابت مسائل قانونی بخت آزاد کردن گروگانها را نادیده گرفته باشد.»
واینبرگر به طعنه جواب داد: «پس آقای رئیسجمهور، ساعت ملاقات پنجشنبههاست.»
ریگان دودل بود. یادداشتهای دستنویسی که واینبرگر حین جلسه کرده، نشان میدهند رئیسجمهور معتقد بوده سلاحها به دست عناصر میانهروی حکومت ایران میافتند نه سپاه پاسداران. در پایان جلسه، واینبرگر معتقد بود همسویی نادرش با شولتز باعث شده رئیسجمهور عقب بکشد. به محض بازگشتش به پنتاگون، مشاور نظامیاش کالین پاول آمد سراغش و پرسید جلسه چی شد. واینبرگر با نیشخندی مختصر جواب داد: «فکر کنم بچه را تو گهواره خفه کردیم.»
اما ریگان کماکان میلی به دست شستن از آنچه که به نظرش یگانه رشتهٔ امید برای تضمین آزادی گروگانها میآمد، نداشت. به رغم همهٔ خلف وعدهها، معاملهٔ تسلیحات، آزادی یکی از گروگانهایی را که در بیروت نگهداری میشدند، تضمین کرده بود؛ ریگان صرفا نمیتوانست بپذیرد از دست ایالات متحده خیلی کاری برای اثر گذاشتن بر حزبالله لبنان برنمیآید.(۳)
پویندکستر به یاد میآورد که «بیرون کاخ سفید هیچ کس فکر نمیکرد داخل ایران میانهروهایی هستند که ما میتوانیم باهاشان کار کنیم. نظر من که فکر میکنم رئیسجمهور هم موافقش بود، این بود که ما باید سعیمان را بکنیم.» بیل کیسی هم همین اعتقاد را داشت. به رئیسجمهور گفت: «خطر دارد، ولی خیلی چیزها هست که بابت آنها میارزد این کار را بکنیم.»
نه فقط بچه توی گهواره خفه نشد، بلکه شورای امنیت ملی زیر دست پویندکستر دوباره به بدنش جان دمید. روز ۲۷ دی ۱۳۶۴ ریگان حکمی تازه برای عملیاتی مخفیانه امضا کرد. این حکم به سیآیای مأموریت میداد مسئولیت انتقال سلاحها را به عهده بگیرد. هدف هیچ تغییری نکرده بود. ریگان میخواست عناصر میانهروی داخل ایران بتوانند «نشان بدهند توانایی به دست آوردن منابع مورد نیاز برای دفاع از کشورشان در برابر عراق و مداخلهٔ اتحاد جماهیر شوروی را دارند» و از این طریق این عناصر میانهرو را تقویت بکند.(۴) حالا دیگر ایالات متحده به عوض استفاده از سلاحهای اسرائیل، خودش مستقیما و به واسطهٔ اسرائیلیها که محمولهها را به دست واسطههای قربانیفر در تهران میرساندند، تاو یا هاوک به ایران میفروخت.(۵)
رئیس سیآیای سرلشکر بازنشستهٔ نیروی هوایی ریچارد سکورد را فراخواند تا در تسهیل فرایند رساندن سلاحهای آمریکایی به ایران کمک کند. سکورد که خودش اسلحه فروش بود، هم کار کیسی و هم کار نورث را که میخواستند برای چریکهای مخالف حکومت نیکاراگوئه سلاح بفرستند، راه میانداخت. در حکم رئیسجمهور، آزادی گروگانها عایدی ضمنی این اقدام ذکر شده بود، اما این جنبهٔ قضیه کماکان در ذهن ریگان از همه مهمتر بود. همچنان که ریگان در کتابش اشاره کرده، پیش از رفتن به بتسدا برای انجام معاینهای عمومی، حکم را امضا کرد: «دیگر فقط منتظر تصمیمات شورای امنیت ملی ناظر بر اقداماتمان برای به دست آوردن پنج گروگانمان در لبنان بودیم، از جمله شامل تصمیم برای فروش موشکهای ضد تانک تاو به ایران. من چراغ سبز نشان دادم.»(۶)
قربانیفر باز از طرف رابطهایش در تهران درخواستهایی تازه مطرح کرد. ایرانیها در مورد عراق اطلاعات میخواستند. مکماهون رفته بود به کاخ سفید تا پویندکستر را ببیند و مخالفت شدیدش را با هر جور تأمین اطلاعاتی ایران ابراز کند. استدلال مکماهون این بود که «تأمین موشک دفاعی یک چیز هست، تأمین اطلاعاتی در مورد آرایش نظامی عراق یک چیز دیگر. این جوری ما داریم ابزار دست ایرانیها میدهیم که حمله بکنند.» این کار میتوانست ایرانیها را برندهٔ جنگ کند و «نتایج فاجعهبار»ی هم برای ایالات متحده داشته باشد. پویندکستر مخالفتی با این حرف نداشت اما جوابش این بود که یک فرصت است، فرصتی که باید بررسیاش کنیم و اضافه کرد «نقشهٔ آرایش جنگی عراق هم که به هر حال زود به زود عوض میشود.»
بعدازظهرش نورث افرادی از سیآیای را دید، رابرت گیتس، جان مکماهون و تام توئتن تا دربارهٔ اینکه چه جور اطلاعاتی به ایران بدهند، حرف بزنند. گیتس با تلفنی امن با چارلز الن تماس گرفت، از مأموران باتجربهٔ سیآیای که شده بود افسر اطلاعاتی ملی ویژه برای مقابله با تروریسم و از او خواست با چندتایی از تحلیلگران واحد خاور نزدیک بنشینند و اطلاعاتی محدود برای ایران جفتوجور کنند. گیتس گفت درخواست از طرف کاخ سفید است اما به الن تأکید کرد مطمئن شود اطلاعات تأمینی «هیچ سود مهمی برای نظامیهای ایران نخواهد داشت.»(۷)
فردایش الن نقشهای به گیتس داد که در آن وضعیت نیروهای عراقی در امتداد مرزشان با ایران ترسیم شده بود، از جمله جاهایی که ستادهای فرماندهی و تأسیسات نظامی اصلی عراق قرار گرفته بودند.(۸) این نقشه در تلاش برای کم کردن از اثرات تخریبیاش یکی از واحدهای نظامی خط مقدم عراقیها را در مرکز مرز عراق نشان میداد، جایی خیلی دور از جبههٔ مستحکمشان در جنوب نزدیک بصره. چند روز بعدتر، نقشه تحویل قربانیفر شد و بعد به دست نظامیان ایران رسید، آنها هم از این گنج بادآورده برای حملهای شبانه به قصد حدودا دو کیلومتر پس راندن نیروهای عراقی استفاده کردند. عراق مجبور شد لشکرش را به سلاحهای ذخیره کرده مجهز کند تا بتواند دوباره خط مقدمش را سامانی بدهد؛ در این کار موفق هم شد اما به قیمت بیشتر از هزار نفر تلفات.(۹) نقشهٔ کامل آرایش جنگی نیروهای زمینی و هوایی عراق هم به ایرانیها داده شد، اطلاعاتی متعلق به سازمان اطلاعات دفاعی ایالات متحده که روحشان هم از این ماجرای تأمین اطلاعات خبر نداشت.(۱۰)
اعضای سیآیای به قربانیفر بیاعتماد بودند. روز ۲۳ دی ماه چارلی الن در خانهٔ لدین، قربانیفر را دید تا ببیند طرف ایرانیاش واقعا چقدر از حکومت ایران شناخت دارد. الن به این نتیجه رسید که این تاجر ایرانی «متقلب و کلاهبردار» است.(۱۱) جک دیواین، مسئول میز ایران در سیآیای هم همین احساس را داشت و درخواست آزمایش دوبارهٔ دروغسنجی داد. قربانیفر باز هم در جواب دادن به سیزده پرسش از پانزده پرسش در مورد دسترسیهایش در ایران و صحت گفتههایش دربارهٔ حکومت ایران ناکام ماند. اما رئیس سیآیای کماکان به برنامه و تصمیم گرفته شده متعهد ماند. به نظر او شاید قربانیفر در مورد نفوذ و برشش در حکومت ایران اغراق میکرد اما اگر میتوانست دسترسی مطمئنی به حکومت ایران مهیا کند، ارزش دارد خطر کنند. جواب کیسی این بود که «خب، شاید این آدم کلاهبرداری است که دارد از یک کلاهبردار دیگر میدزدد.» با همین استدلال بود که عملیات پیش رفت.(۱۲)
با حکم رئیسجمهور، واینبرگر ناراضی پاول را برای همکاری با ارتش در انتقال موشکهای تاو به سیآیای فرستاد. پاول در این روند با قائممقام رئیس ستاد کل ارتش همکاری میکرد، سرتیپ مکسول تورمن.(۱۳) روز ۲۶ بهمن ماه، هواپیمای سفید رنگ ساده و معمولیای با نشان «ترابری هوایی جنوب» بر بدنهاش در پایگاه نیروی هوایی کلی، نزدیک سنانتونیوی تگزاس، اولین محمولهٔ پانصدتایی موشکهای تاو را بار زد و بردشان به اسرائیل. آنجا خدمهٔ زمینی موشکهای تاو را برای آخرین بخش سفر منتقل کردند به هواپیمایی اسرائیلی که روز ۲۸ بهمن ماه در ایران به زمین نشست. ۱۰ روز بعدتر دومین محمولهٔ پانصدتایی موشکهای تاو به فرودگاه هم نظامی و هم غیرنظامی بندر عباس رسید. به رغم هزار موشکی که به ایران فروخته شده بود، حتی سر و کلهٔ یک گروگان هم از کوچه پسکوچههای بیروت پیدا نشد.
با این حال نورث و پویندکستر هنوز خوشبین بودند. روز ۶ اسفندماه قربانیفر در هتل شرایتون فرانکفورت قرار دیداری گذاشت بین نورث و محسن کنگرلو، از مشاوران دفتر نخستوزیر ایران، میرحسین موسوی و همراه کنگرلو یک نظامی سپاه پاسداران هم آمده بود، علی سمیعی، همچنین دوتا از مأمورهای اطلاعاتی نظامی بلندپایهٔ ایران. متعاقبش دو روز بحث و گفتوگو کردند: آمریکاییها فشار میآوردند برای آزادی گروگانها و کنگرلو که آدمی بود خیلی مشکوک، به آمریکاییها میگفت ایالات متحده برای ناوگان اف۱۴های ایران موشکهای هوا به هوای پیشرفته تأمین کند. نورث نقشهٔ مواضع یگانهای عراقی در جبههٔ مرکزی را به ایرانیها داد، نقشهای که سیآیای آماده کرده بود، و به کرات سعی کرد تأکید کند روی تهدیدی که از جانب اتحاد جماهیر شوروی متوجه کشورشان است، به این امید که چنین تأکیدی احتمال همکاری میان ایالات متحده و ایران را در دوران جنگ سرد تقویت کند. این دیدار با توافق طرفین خاتمه یافت که دوباره دیداری در سطح مقامهای بلندپایهٔ هر دو طرف در کیش انجام بشود.
نورث ایمیل خوشبینانهای به کامپیوتر طبقهبندی شدهٔ خانهٔ مکفارلین فرستاد: «ممکن است سراسر توهم باشد اما من فکر میکنم ممکن است در آستانهٔ تحولی عظیم باشیم ــ نه در مورد قضیهٔ گروگانها / تروریسم بلکه کلا در مورد رابطه با ایران.»
مکفارلین به ایمیل نورث جواب داد که «بهبه الی، عالی شد ـ اگر دنیا میدانست تو چند بار درستی و ابتکار را به سیاستگذاری آمریکا تزریق کردهای، تو را میکردند وزیر امور خارجه.»
در این ماجرای پر پیچ و خم هیچ چیز مطابق برنامه پیش نرفت. دیدار در کیش هیچ وقت اتفاق نیفتاد. حالا درخواست قربانیفر این بود که مجموعه سلاحهایی حتی بیشتر به ایران فرستاده شود. این مجموعهٔ درخواستی از جمله شامل ۲۴۰ قطعهٔ یدکی مختلف برای موشکهای هاوک، موشکهای هوا به هوا و موشکهای ضد دریایی پیشرفتهٔ هارپون میشد. نورث این درخواست را پذیرفت و برنامهٔ پیچیدهای ریخت که چطور پول، گروگانها و سلاحها طی عملیاتهایی متوالی مبادله شوند، اما این برنامه هم از حد حرف و بحث فراتر نرفت.
کیسی تصمیم گرفت نورث را تقویت کند و در اسفندماه ۱۳۶۴ تحلیلگر مسنتر سیآیای در مورد مسائل ایران، جورج کیو، را به همکاری در ماجرای ایران گماشت. استدلال کیسی این بود که به یک افسر عملیاتی باتجربه احتیاج دارند که بتواند فارسی سلیس حرف بزند. کیو نظر خوشی به قربانیفر نداشت، دیده بود دو ماه پیشتر در آزمایش دروغسنجی رد شده، و باور نمیکرد اسرائیلیها این آدم را تأیید کرده باشند.
کیو با هواپیما رفت به پاریس و با قربانیفر و یک طرف اسرائیلی تازه، امیرام نیر، دیدار کرد. نیر سی و چند ساله که خوشقیافه بود و موی فرفری مشکی پرپشت داشت، قبلش مدت کوتاهی را در تلویزیون اسرائیل خبرنگار امور نظامی بود و بعد سرنوشتش را با سرنوشت حزب کار اسرائیل گره زده بود. سال ۱۳۶۳ پرز ترفیعش داد به مشاور در امور ضد تروریسم. در این مقام سر ماجرای هواپیماربایی آچیل لورو همکاری نزدیکی با نورث کرده بود و پاییز ۱۳۶۴ هم سر قضیهٔ همکاری با واشنگتن برای فروش سلاح به ایران، کمکهایی به کیمچ کرده بود. وظیفهٔ نیر این بود که آمریکاییها را با قربانیفر مرتبط نگه دارد.
کیو، نیر را کنار کشید و پرسید: «شما قربانیفر را کامل بررسی کردهاید؟»
نیر جواب داد: «آره، قابل اطمینانه.» اما کیو هنوز مجاب نشده بود.
آگاهی از هر دو حکم عملیات محرمانهٔ رئیسجمهور و متعاقبشان ارسال سلاح، در دایرهٔ بستهٔ افرادی در شورای امنیت ملی و سیآیای باقی ماند. الیور نورث نگران بود نکند سازمان امنیت ملی جزئیات انتقال سلاحها را فاش کند و درخواست کرد دسترسی به همهٔ مکاتبات محدود شود، و به رئیس سازمان، ویلیام ادم، هم دستور داد هیچ اطلاعاتی به شولتز و واینبرگر ندهند. ادم، نورث را رنجاند و زیر بار دستور نرفت. ادم کلهشق جواب داد: «من برای وزیر دفاع و رئیسجمهور کار میکنم نه بیل کیسی یا الی نورث.» او خبرهای مربوطه را به پاول میداد. «واینبرگر ظرف چند روز خبرهای درآمده از اسراق سمع را دربارهٔ هر کدام از محمولهها میگرفت.»
ادم پایین و بالا کرد همین اطلاعات را به شولتز هم بدهد اما وزیر امور خارجه قبول نکرد. او به شدت مخالف معاملهٔ سلاح بود و به نظرش هر قدر کمتر میدانست، خوشحالتر بود و حس بهتری داشت. اما سازمان تحت امرش قطعا از کلیت معاملات خبر داشت. آرمیتاژ، معاون وزیر دفاع، هر روز با آرنولد رفل، همتایش در وزارت امور خارجه، دربارهٔ تحولات مهمی که در گزارشهای محرمانه در مورد معاملات مخفیانه با ایران بهشان اشاره شده بود، حرف میزد.
ادم فکر میکرد این فکر کلا کلهخری است. یک روز بعدازظهر در دفتر واینبرگر دو نفری نشستند دربارهٔ عملیات سلاح در برابر گروگان حرف زدند. ادم گفت: «میدانی، این قضیه لو میرود و بیزارم که این را بگم ولی یک بحران بزرگی میسازد. چرا تو نمیروی رئیسجمهور را راضی کنی بیخیال بشود. امکان ندارد این عملیات موفق بشود.» واینبرگر سرخورده جواب داد: «بیل، من سعیام را کردهام. نمیشود راضیاش کرد.»
ویلیام کرو، رئیس ستاد مشترک ارتش کسی بود که از اخبار این کثافتکاری بیخبر نگه داشته شده بود. تیرماه ۱۳۶۵ بود که خیلی اتفاقی ماجرا را فهمید. مدیر اجراییاش، سپهبد جان مولرینگ، توی یکی از جلسات شورای امنیت ملی شرکت کرده و آنجا اشارهای به فروش سلاح به ایران از دهان نورث در رفته بود. بعد آن جلسه، او و ریچ آرمیتاژ همراه همدیگر با یک ماشین برگشتند به پنتاگون.
مولرینگ پرسید: «اشاره به ایران و سلاح چی بود؟»
«نمیدانی چه برنامهای دارند؟ برگشتیم بیا بالا دفتر من تا روشنت کنم.»
مولرینگ درجا ماجرا را برای کرو تعریف کرد. کرو برخورد به واینبرگر. واینبرگر بیتفاوت شانه انداخت که «من مخالف بودم. اما تصمیمی است که گرفته شده و رئیسجمهور هم نمیخواهد نظرش را عوض کند. دلیلی نمیدیدم نظر تو را بپرسم.»
پینوشتها:
1- “Remarks Announcing the Resignation of Robert C. McFarlane as Assistant to the President for National Security Affairs and the Appointment of john M. Poindexter,” December 4, 1985, Public Papers of the presidents of the United States: President Ronald Reagan, 1985, p. 1440.
2- Weinberger, Diary, December 7, 1985.
۳ـ ریگان به عوض این کار تصمیم گرفت مکفارلین و نورث را به لندن بفرستد. نورث قبلا در آنجا با قربانیفر و اسرائیلیها دیدار کرده بود. دیدار در عمارتی ویکتوریایی در ویتاند لندن انجام شد. مکفارلین درجا از قربانیفر بدش آمد. مکفارلین شروع کرد که «ایالات متحده از گفتوگو با ایران و بهبود روابط استقبال میکند. ما دوست داریم رابطهمان را با چهرههایی سیاسی که مصمماند سیاستهای ایران را تغییر بدهند، تثبیت کنیم. هر وقت شما و همکارانتان برای این کار آماده بودید، بگویید. ولی تا آن وقت ما هیچ علاقهای نداریم باز سلاح به شما بدهیم.» قربانیفر از عصبانیت ترکید. با مشت کوبید روی میز چوبی کوچکی. «چی دارید میگویید؟ دیوانهاید؟ رابطهای من دنبال تغییر هستند ولی الان موضعشان برای گفتوگوی سیاسی با شما خیلی ضعیف است. باید قوی بشوند و قدرت بگیرند. اگر این حرف را ببرم به همکارانم بزنم، از کوره در میروند. ممکن است بگویند «گروگانها به جهنم! بذار حزبالله بکشدشون!» کیمچ دیدگاه مشابه و البته سنجیدهتری داشت. ابراز اطمینان کرد که این کار در طول زمان تغییراتی در هیات حاکمهٔ ایران خواهد داد. «به نظر من شما دارید یک فرصت بزرگ را از دست میدهید. این تغییرات زمان میبرند و این آدمها هم دارند چیزهای مهمی در اختیار ما میگذارند، اطلاعات، ما بر اساس اطلاعات خودمان یک نشانههایی میبینیم که میگوید دارند قدرت میگیرند.» مکفارلین برگشت تا نظر رئیسجمهور را جویا بشود. او که یکی از معماران اصلی نقشهٔ فروش سلاح به ایران بود، جلسهٔ لندن را که ترک کرد دیگر مجاب شده بود قربانیفر آدمی فاسد و دورو است. او فقط علاقه داشت برای حکومت ایران سلاح جور کند.
4- Ronald Reagan, “Finding Pursuant to Section 662 of the Foreign Assistance Act of 1961 as amended Concerning Operations Undertaken by the Central Intelligence Agency,” January 17, 1986, p. 1.
5- North memorandum to John Poindexter and Robert McFarlane, “next Steps,” December 9, 1986, The Iran-Contra Scandal: The Declassified History, pp. 280-282.
6- Reagan Diaries: entry for January 17, 1986, p. 384.
7- Charles Allen testimony, Hearings on the Nomination of Robert Gates to Be Director of Central Intelligence, Volume 2, p. 4.
8- President’s Special review Board Interview of Robert Gates, Deputy Director of Central Intelligence, January 12, 1987; Hearings on the Nomination of Robert Gates to Be Director of Central Intelligence, U.S. Senate Select Committee on Intelligence, 1991, pp. 319-320.
۹ـ گفتوگو با لنگ.
۱۰ـ همان.
۱۱ـ گفتوگو با الن.
12- Charles Allen, quoted in Weiner, legacy of Ashes, p. 404; Report of the Congressional Committees Investigating the Iran-Contra Affair, p. 206.
13- Office of the Inspector General, Department of the Army, Final Report of Investigation into the Facts and Circumstances Surrounding the Sale and Transfer of Missiles, Spare parts, and Other Related Equipment to Selected middle East Countries, February 3, 1987, p. 6; Colin Powell, My American Journey (New York: random house, 1995), p. 311.
14- North to McFarlane, February 27, 1986, Joint Hearings before the House Select Committee to Investigate Covert Arms Transactions with Iran, Appendix A, p. 1179.
۱۵ـ گفتوگو با ادم.
16- Walsh report, Chapter 24, “The Investigation of State Department Officials: Schultz, Hill, and platt,” accessed December 12, 2010.
۱۷ـ گفتوگو با آرمیتاژ و:
نظر شما :