ناگفتههای معاملهٔ ایران و آمریکا؛ سلاح در برابر گروگان
ماجرای سفر مکفارلین به روایت دیپلماتهای آمریکایی
شیدا قماشچی
تاریخ ایرانی: یکی از بزرگترین جنجالهای سیاست خارجی در نیم قرن گذشته ماجرای ایران - کنترا بوده است؛ در این ماجرا دولت ریگان به ترغیب ویلیام کیسی، رئیس سیا و الیور نورث، مشاور امنیت ملی به صورت محرمانه به مذاکره با بزرگترین دشمنش در خاورمیانه پرداخت و معاملهٔ تسلیحات در مقابل آزادی گروگانها را ترتیب داد. خلاصهٔ ماجرا این بود که اسرائیل تسلیحات ساخت آمریکا را به ایران میفروخت (ایران در سال ۱۹۸۴ کشور پشتیان تروریسم محسوب شده و مشمول تحریم سلاح میشد) در مقابل آمریکاییهایی که توسط لبنان گروگان گرفته شده بودند آزاد میشدند. لبنان متحد ایران در منطقه بود.
نورث و کیسی این ریسک را مضاعف کرده و سود حاصل از فروش سلاح را به یک ماجرای غیرقانونی دیگر واریز کردند؛ نقشهای مخفیانه برای حمایت از کنتراها، شبهنظامیان نیکاراگوئه که مخالف ساندنیستهای کمونیست بودند. این عملیات به طور مستقیم قانون بولاند را نقض میکرد که در سالهای ۱۹۸۴-۱۹۸۲ توسط کنگره تصویب شده بود و حمایت آمریکا از کنتراها را منع میکرد.
کل نقشه به زودی برملا شد، روزنامهٔ الشراع چاپ بیروت در ۳ نوامبر ۱۹۸۶ معاملهٔ سلاح در برابر گروگان را افشا کرد. نورث در فاصلهٔ ۲۵-۲۱ نوامبر ۱۹۸۶، اسناد مربوطه را از بین برد و به این ترتیب ماجرا بدتر شد. سپس در روز ۲۵ نوامبر ادوین میس، دادستان کل فاش کرد که سود حاصل از فروش تسلیحات برای کمک به کنترا هزینه شده است. در همان روز جان پویندکستر مشاور امنیت ملی استعفا داد و الیور نورث نیز به دستور ریگان از سمت خود برکنار شد. تحقیقات کنگره به سرعت آغاز شد. خشم و انتقادات فراگیر ریگان را مجبور کرد تا در روز ۴ مارس ۱۹۸۴ در تلویزیون ملی عذرخواهی کند.
چندین نفر از مقامات عالیرتبه دولتی به اتهامات مختلف و دست داشتن در ماجرای ایران - کنترا تحت تعقیب قانونی قرار گرفتند. کاسپر واینبرگر، وزیر دفاع به جرم گواهی دروغ و ممانعت از اجرای قوانین در ۱۶ ژوئن ۱۹۹۲ متهم شد. جورج دبلیو بوش، رئیسجمهور وقت در دسامبر ۱۹۹۲ پیش از محاکمه او را مورد عفو قرار داد. ویلیام کیسی که طراح این نقشه شناخته میشد چند ساعت پیش از شهادت در دادگاه بیمار شد. رابرت مکفارلین، مشاور امنیت ملی به جرم خودداری از ارائهٔ شواهد مجرم شناخته شد اما پس از توافق طرفین دعوی، مشمول دو سال آزادی مشروط شد؛ او نیز مورد عفو جورج اچ. دبلیو بوش قرار گرفت. الیوت آبرامز، معاون وزیر امور خارجه نیز به دلیل خودداری از ارائهٔ شواهد مجرم شناخته شد و پس از توافق طرفین دعوی، مشمول دو سال آزادی مشروط شد؛ او نیز مورد عفو جورج اچ. دبلیو بوش قرار گرفت.
کلر جورج، رئیس عملیات مخفیانهٔ سیا در دو مورد مجرم شناخته شد ولی جورج اچ. دبلیو بوش پیش از رأی دادگاه او را نیز عفو کرد. الیور نورث از اعضای شورای امنیت ملی به دلیل دریافت پاداش غیرقانونی، جلوگیری از تحقیقات کنگره و از بین بردن اسناد متهم شناخته شد ولی حکم او اجرا نشد زیرا به او مصونیت اعطا شده بود.
جان کلی، سفیر آمریکا در بیروت در سالهای ۱۹۸۸-۱۹۸۶ از چگونگی اوضاع در زمان گروگانگیری و افشای خبر ایران - کنترا میگوید و از تلاشهای بیشرمانهای که او را «مقصر» ماجرا جلوه دادند. او به طور خلاصه از جزئیات افشای این ماجرا و تأثیر آن بر روابط او و دولت لبنان میگوید:
کلی: من در آگوست ۱۹۸۶ رسیدم، یعنی زمانی که پنج آمریکایی به گروگان گرفته شده بودند. در ماه سپتامبر سه نفر دیگر نیز گروگان گرفته شدند: جو سیپیو و ادوارد تریسی. این افراد در زمینههای آموزشی در لبنان مشغول به فعالیت بودند. واشنگتن آشوبزده شد؛ در هر ساعتی از شبانهروز با من تماس میگرفتند.
بیشتر پرسشها مربوط به این بود که چند آمریکایی دیگر در لبنان هستند که میتوانند هدف قرار بگیرند؟ به من گفته شد که اوضاع سیاسی در داخل ایالات متحده به شدت متشنج است؛ رئیسجمهور میخواست بداند که چرا من نمیتوانم همهٔ آمریکاییهای داخل لبنان را از این کشور بیرون بیاورم.
به من گفته شد که ممکن است مجبور شوم آمریکاییان را به بیرون از لبنان منتقل کنم. حقیقت این بود که ما نمیتوانستیم آمریکاییان خارج از کشور را دستگیر کرده یا آنها را مجبور به ترک کشور کنیم. در خاک آمریکا میتوانستیم افراد را به جرم سفر غیرقانونی به لبنان دستگیر کنیم - ممانعت مسافرتی پیشتر هم صورت گرفته بود - ولی مجوز قانونی نداشتیم تا این کار را در لبنان انجام دهیم. در لبنان نیز همانند بسیاری از کشورهای دیگر چندین هزار آمریکایی وجود داشتند و اکثر آنها دارای تابعیت دوگانه بودند. من میدانم که ریگان همهٔ تلاشش را کرد تا آمریکاییها از لبنان بیرون بروند؛ من هم تمام تلاشم را کردم. هیچکدام از ما چندان موفق نشدیم.
من با آمریکاییها تماس میگرفتم، به خصوص با مردان که میتوانستند «هدف» قرار بگیرند. اگر زنی به گروگان گرفته میشد مدت آن کوتاه بود، بیشتر به دلایل احساسی. به مردان گفتم که جان آنها در خطر است. پاسخ اکثرشان این بود: «من ۳۰ سال است که در لبنان زندگی میکنم؛ تمام دوستان من لبنانی هستند؛ با یک لبنانی ازدواج کردهام؛ مسلمان شدهام. آقای سفیر آنها من را نمیربایند!» اندکی بعد یکی از آنها گروگان گرفته میشد. سندروم «این اتفاق برای من نمیافتد» فراگیر شده بود.
افراد ربوده شده از چندی قبل مورد هدف قرار میگرفتند. حزبالله پیش از ربودن آنها را تحت نظر قرار میداد. آنها ربوده میشدند زیرا آمریکایی بودند و برای حزبالله پاداش سنگینی به همراه میآوردند. حزبالله میدانست که نورث و مکفارلین موشکهای چندصد هزار دلاری هاوک را به ایران میفروختند و ایران نیز میلیونها دلار به حزبالله پرداخت میکرد تا گروگانها آزاد شوند.
هر مرد آمریکایی میتوانست برای «جذب سرمایه» مورد هدف قرار بگیرد. فکر میکنم با اندک شدن تعداد آمریکاییان حاضر در بیروت، گروگانگیران هر مرد آمریکایی را که میدیدند میربودند. جو سیپیو ربوده شد زیرا از میان ۴۰۰ عضو دانشگاه آمریکایی لبنان تنها کسی بود که در بیروت باقی مانده بود. او بیروت را ترک نکرده بود زیرا فکر میکرد مهم است که یک آمریکایی در دانشگاه باقی بماند.
نمیخواهم این تصور را ایجاد کنم که مساله فقط مالی بود. شنیدم که اسرائیل حدود ۶۰۰ نفر را در منطقهٔ امنیتی جنوب لبنان در زندان خیام به اسارت گرفته بود. برخی از لبنانیها میگفتند که اگر بتوانیم زندانیان خیام را آزاد کنیم تعدادی از گروگانها آزاد میشوند. برخی حتی به من اطمینان دادند که چنین تعویضی ممکن است.
یک مرد که توسط دوستی به من معرفی شد به ملاقات من آمد و گفت که میتواند ترتیب همهٔ کارها را بدهد، فقط کافیست ۱۰۰ میلیون دلار به او بدهیم. من غافلگیر شدم؛ انتظار یک میلیون دلار در ازای آزادی هر گروگان را داشتم ولی رقم ۱۰۰ میلیون دلار حتی من را هم شوکه کرد.
افراد زیادی که خود را «واسطه» مینامیدند به سفارت مراجعه میکردند؛ من با چند نفر از آنها ملاقات کردم ولی ماموران امنیتی ما با همهٔ آنها مصاحبه میکردند. بعضی اوقات یکی از اعضای شناخته شدهٔ حزبالله با ما تماس میگرفت. با دقت به آنها توجه نشان میدادیم ولی مشخص میشد که اکثراً از اعضای سابق این گروه هستند که خطر ترور آنها را تهدید میکند و به دنبال معاملهای هستند تا جان خود را نجات دهند، ولی بدون شک به حرفهای اعضای حزبالله و یا نزدیکان به این گروه گوش فرا میدادیم.
من عقیده دارم که اگر مبلغ هنگفتی پرداخت میکردیم میتوانستیم گروگانها را آزاد کنیم، ولی این تصمیم به نظرم اشتباه بود زیرا به آدمرباییهای بیشتری میانجامید. معتقدم که یکی از دلایلی که باعث شد تا گروگانگیری در اواخر سال ۱۹۸۶ افزایش یابد این بود که حزبالله و دیگران به عملیات الیور نورث پی بردند. عملیاتی که طی آن برای آزادی گروگانها پول پرداخت میشد. تمایل ایالات متحده برای صدور سلاح به ایران که در آن زمان هزینههای حزبالله را تأمین میکرد فقط باعث شد که اشتهای گروگانگیرها بیشتر شود. استدلال نورث و همکارانش در سیا این بود که گروگانگیرها با کسانی که غرایم را دریافت میکردند فرق داشتند: «شیعیان قابل اطمینان هستند؛ کسانی که گروگانگیری انجام میدهند گروه متفاوتی از شیعه هستند.» واقعاً بیمعنی بود!
افسانهٔ ایرانی «میانهرو» تا امروز هم ادامه دارد … برخی میگفتند که بیل کلینتون نباید تحریمهای ایران را افزایش دهد زیرا «میانهروها»ی ایران تضعیف میشوند. این همان سندرومی است که میان آمریکاییها در مورد لبنان نیز رواج داشت: برخی فکر میکردند که حزبالله عناصر «میانهرویی» دارد که میتوان با آنها وارد مذاکره شد؛ یک سوءتفاهم عمیق!
من از ماجرای ایران - کنترا بیخبر بودم. از آگوست ۱۹۸۶ که وارد بیروت شدم تا اکتبر همان سال چیزی از این عملیات نشنیدم.
یک روز در حالیکه برای نهار پذیرای مهمان لبنانیام بودم از واشنگتن با من تماس گرفتند: آدمیرال پویندکستر، مشاور امنیت ملی پشت خط بود. او به من گفت که شرایط برای آزادی گروگانهای بیشتری فراهم شده است و الیور نورث با من در تماس خواهد بود. الیور در اروپا بود و به من فرامینی میداد که موظف به اجرایشان بودم.
پس از این تماس دستور کتبی هم به من ابلاغ شد که تکرار سخنان پویندکستر بود. متوجه شدم که ماجرایی در پیش است. بیشتر مکالمات من و نورث و پویندکستر به صورت کتبی در میآمد؛ اتاق عملیات کاخ سفید نیز اطلاعات تماسهای حاصل شده از کاخ سفید را نگه میداشت. زمانی که به من اتهامات مختلف وارد شد، این پیامهای کتبی و اطلاعات ضبط شدهٔ تماسهای تلفنی به کمک من آمدند.
من به اهمیت این اسناد واقف نبودم تا زمانی که مجبور شدم در مقابل کمیتهٔ تحقیقات و بازرسی کنگره حاضر شده و بازخواست شوم. چند ساعت پیش از آغاز جلسهٔ استماع دادرسی یکی از اعضای کمیته این اسناد را نشانم داد. این مساله به کمک من آمد زیرا به خوبی موقعیت من را نشان میداد.
متعجب شدم از اینکه اتاق عملیات کاخ سفید نه تنها تمامی تماس را ضبط کرده بلکه خلاصهای از موضوعات مورد بحث در این تماسها را نیز یادداشت کرده است. این اسناد نه تنها سخنان من بلکه اظهارات پویندکستر دربارهٔ آگاهی وزارت امور خارجه از عملیات ایران - کنترا را نیز تأیید میکردند.
طی یکی از گفتوگوهای تلخمان، من این موضوع را با جورج شولتز، وزیر امور خارجه در میان گذاشتم. دفاع او این بود که اگر وزارت امور خارجه از این موضوع آگاه بوده، شخص او بیاطلاع است. ادعایی که من آن را باور نکردم! به عقیدهٔ من این اسناد دقیق بودند زیرا کارکنانی که آنها را تهیه کردند بیطرف بوده و گرایش به هیچ سویی نداشتند. این اسناد دقیق و صادقانه بودند.
جان جی تیلور، مسئول هماهنگی اطلاعات، مشاور وزیر امور خارجه، ۱۹۸۷-۱۹۸۶
آیا ماجرای ایران کنترا یک پروژهٔ فعال بود و شما از آن اطلاع داشتید؟
تیلور: البته که از آن اطلاع نداشتم. در نوامبر ۱۹۸۵ مکفارلین به شولتز گفت که اولین محمولهٔ موشکی به صورت غیرقانونی به ایران ارسال شده تا در ازای آن گروگانها آزاد شوند.
شولتز با این معامله که اسرائیل باعث و بانی آن بود به شدت مخالف بود. شولتز با عصبانیت برخورد کرد و گفت که این معامله احمقانه، دیوانهوار و غیرقانونی است و کاملاً با مواضع ایالات متحده در مقابله با تروریسم در تضاد است. اما دیگر برای متوقف کردنن عملیات دیر شده بود. یا اینکه مکفارلین نخواست که عملیات متوقف شود.
در طول دو ماه آینده ریگان دو جلسه با محوریت این موضوع در کاخ سفید برگزار کرد. جورج اچ. دبلیو بوش، معاون رئیسجمهور نیز در جلسات حاضر بود ولی بعدها این موضوع را انکار کرد. ویلیام کیسی، رئیس سیا مبتکر معاملهٔ موشکی بود. در جلسات کاخ سفید، شولتز و واینبرگر وزیر دفاع به شدت با این عملیات مخالفت کردند. اما مشخص بود که رئیسجمهور با کیسی راجع به این موضوع گفتوگوهای طولانی داشته است و سپس «حکم» ریاست جمهوری صادر کرد تا ارسال تسلیحات به ایران ادامه یابد.
کیسی و پویندکستر دائما سعی داشتند تا شولتز را در مورد مسالهٔ ایران گمراه کنند ولی گزارشها و شایعات حاکی از آن بودند که عملیات ادامه دارد. عملیاتی که شولتز آن را غیرقانونی، مغایر با قانون اساسی نامیده و هشدار داده بود که آتش آن دامان همگی را فرا خواهد گرفت. اما ریگان تغییر موضع نداد. مشخص نیست که در ژانویهٔ ۱۹۸۶ پیش از آنکه رسانهها جنجال به پا کنند آیا شولتز مستقیماً با ریگان تماس گرفت یا خیر؟
سایروس ونس، وزیر امور خارجهٔ دولت کارتر بر سر سیاست مربوط به ایران که به عقیدهٔ او خطرناک بود - تلاش برای آزادی گروگانها در سال ۱۹۸۰- استعفا داد. شولتز همیشه ادعای صداقت و درستی داشت، اما اگر کمی صادق بود پیش از آنکه موضوع رسانهای شود میتوانست تهدید به استعفا کند و در صورت ادامهٔ ماجرا استعفا کند…
اما در مورد نورث، من او را در چند جلسهٔ شورای امنیت ملی دیدم. او بر موضوع آمریکای مرکزی - نیکاراگوئه و السالوادر - تمرکز داشت. مشهور بود که نورث به سرعت از کوره در میرود. او و مکفارلین بیچاره انگار از فیلم «دار و دستهای که نمیتوانست شلیک کند» بیرون آمدهاند.
وقتی که رسانهها خبر را منتشر کردند، اعضای INR (ادارهٔ اطلاعات و تحقیقات) و تمامی کارکنان وزارت امور خارجه به استثنای جورج شولتز و برخی از همکاران نزدیکش کاملاً غافلگیر شدند. باقی ما سعی کردیم بفهمیم جریان از چه قرار است. ابتدا شورای امنیت ملی و کیسی به دستور ریگان صدور سلاح به ایران در ازای گروگانها را ادامه دادند. در یکی از جلسات شورای امنیت ملی ریگان دستور داد که شولتز و دیگر مقامات حاضر باید برگهای را امضا کنند که طبق آن همگی از سیاست مواجهه با ایران اطلاع داشته و از آن حمایت کردهاند. شولتز حاضر به انجام این کار نشد.
روزنامهها داستانهایی دربارهٔ نورث و نقش سیا در این جنجال منتشر کردند. پیش از آنکه تحقیقات کنگره آغاز شود، کمیتهٔ اطلاعات مجلس سنا به طور مخفیانه از کیسی شهادت گرفت. من و مایک آرمکوست (مشاور سیاست خارجی وزارت امور خارجه) در جلسهٔ استماع دادرسی کمیتهٔ اطلاعاتی در تاریخ ۲۱ نوامبر ۱۹۸۶ حاضر شدیم.
جلسه با این پرسش آغاز شد که آیا کیسی باید قسم یاد کند یا خیر؟ رئیس جلسه گفت که کیسی فارغ از سوگند، حقیقت را خواهد گفت پس بهتر است وقت را تلف نکنند. من راجع به این موضوع شک داشتم. در این جلسه کیسی ادعا کرد که هیچ اطلاعاتی دربارهٔ ارسال موشک از اسرائیل به ایران در نوامبر ۱۹۸۵ نداشته است. عملیاتی که بدون حکم ریاست جمهوری انجام شده و جرم جنایی است. او گفت که در خارج از کشور به سر میبرده و شاید چیزی از ارسال محموله شنیده باشد ولی فکر میکرده که منظور از محموله ارسال قطعات حفاری نفت است. آن روز جمعه بود. من و مایک پس از این جلسه به وزارتخانه بازگشتیم. من و مایک میدانستیم که کیسی کاملاً دروغ میگوید.
تعدادی از کارمندان کنگره با دفتر من تماس گرفتند؛ آنها میخواستند بدانند که ما در مورد شهادت کیسی چه فکر میکنیم. آنها هم معتقد بودند که او دروغ میگوید. روز یکشنبه کیسی یادداشتی به رئیسجمهور فرستاد و او را ترغیب کرد تا شولتز را برکنار کند.
در جلسهٔ روز دوشنبهٔ شورای امنیت ملی، ریگان خشمگین به کیسی و یا پویندکستر بابت تشدید این جنجال حمله نکرد بلکه در کمال تعجب ادعا کرد که معاملهٔ موشکی یک پیروزی تاریخی بوده است. روز بعد دادستان کل اِد میس ضربهٔ آخر را وارد کرد! او به دار و دستهٔ ریگان اطلاع داد که در تحقیقاتش متوجه شده که بودجهٔ حاصل از فروش موشکها به کنتراها منتقل شده است؛ یک اتهام جنایی، نقض قانون اساسی و یک درگیری سیاسی دیگر.
مساله دیگر جدی بود. ریگان که روز گذشته از عملکرد پویندکستر و نورث تقدیر میکرد هر دویشان را اخراج کرد. اما کیسی چطور؟ دوست قدیمی ریگان و کسی که مبتکر این طرح بود؟ جالب اینجاست که کیسی به فعالیتهای محرمانهاش ادامه داد و ریگان را متقاعد کرد تا به سیا اجازه دهد که تماس با ایران را تا زمان شکلگیری «روابط» ادامه دهد.
در عین حال کیسی از معاونش جان مکماهون خواست تا تدبیری بیندیشد و تظاهر کند که محمولهٔ ارسالی نوامبر ۱۹۸۵ نیز در دستور ریاست جمهوری در ژانویه ۱۹۸۶ قرار داشته است. مکماهون گمان میبرد که کیسی او را به دردسر خواهد انداخت و در نتیجه از اجرای این فرمان سر باز زد. اما پروندهٔ مکماهون هم سفید نبود: او هم پا به پای ماجرا پیش رفته بود.
در ۲ دسامبر کیسی روایت خود نزد کنگره را تصحیح کرد و گفت که از محمولهٔ نوامبر ۱۹۸۵ اطلاعی نداشته است. بالاخره در روز ۱۴ دسامبر شولتز به ریگان اطلاع داد که تلاشهای چندجانبهٔ سیا برای جلب رضایت تهران نتیجه داده و توانستهاند کویت را راضی کنند که تروریستهای مرتبط با تهران را آزاد کرده و خط تلفنی مستقیم ایران - سیا راهاندازی شود. شولتز به ریگان گفت که مجبور است همهٔ این حقایق را به کنگره بگوید.
ریگان چه کار کرد؟ ما نمیدانیم. او که وحشتزده شده بود ماجرا را به نانسی گفت. احتمالاً پس از آن با کیسی تماس گرفت و گفت که بازی تمام شده است. به یاد دارم که همان روز قرار بود کیسی در برابر کمیتهٔ برگزیدهٔ اطلاعات مجلس سنا حاضر شود. انتظار داشتیم که این بار حقیقت را بگوید.
کیسی حس میکرد که در جهنم است. احتمال میداد که شولتز همهٔ اطلاعاتش را در اختیار کمیته قرار داده باشد: اینکه بودجهٔ غیرقانونی به دست آمده از فروش سلاح به ایران به صورت غیرقانونی به حساب کنتراها واریز شده و رقم ۱۰ میلیون دلار از آن ناپدید شده است.
من داشتم آماده میشدم تا به هیل (ساختمان کنگره) بروم که به اطلاعم رساندند کیسی به بیمارستان جورج واشنگتن منتقل شده است. بعدها مشخص شد که تومور مغزی دارد. باب وودوارد (گزارشگر واشنگتنپست) ادعا کرد که توانسته پیش از مرگش در روز ۶ ماه می۱۹۸۷ با او ملاقات کرده و گفتوگو کند.
مجلس ترحیم کیسی به صورت خصوصی برگزار شد و من سالها مشکوک بودم که او زنده است و در جزیره «بلیز» میکده دارد و این آخرین عملیات مخفیانهاش بوده است. به این ترتیب شاید چند سال پیش درگذشته و معشوقهاش او را طبق وصیت با کیک و انجیل در ساحل دفن کرده است. کیسی تنها کسی بود که میتوانست انگشت اتهام را به سمت ریگان نشانه ببرد. پایان کار کیسی هر طوری که باشد، او و ریگان توانستند از مجازات عمل خود بگریزند؛ عملی که تا سال ۲۰۰۳ و حمله به عراق کسی نتوانست از آن پیشی بگیرد.
با علنی شدن ایران - کنترا چه بر سر کار شما آمد؟ آیا کسی از وزارت امور خارجه میتوانست به سیا اطمینان کند؟
تیلور: ایران -کنترا نشان داد این امکان وجود دارد که رئیس سیا بدون دخالت همکارانش در کابینه، عملیات مخفیانه را به پیش برد. واینبرگر، وزیر دفاع نیز از ماجرای ایران - کنترا خبر داشت و با آن مخالفت کرده بود زیرا آن را خطرناک و غیرقانونی میدانست ولی در اجرای آن حاضر به همکاری شده بود. جورج شولتز و معاونش نیز آن را عملی دیوانهوار و جنایی و غیرقانونی میدانستند ولی آنها نیز استعفا ندادند. کیسی دوست نزدیک رئیسجمهور بود و تعصب سیاسی داشت. او به طرز وحشتناکی تحلیلهای اطلاعاتی و عملیات مخفیانه را تحریف کرد تا به نقطه نظر سیاسی و تعصباتش خدمت کند.د درسی که کشور میتواند از این اتفاق بگیرد این است که رئیس سیا نباید شخصیتی سیاسی باشد و یا از دوستان نزدیک رئیسجمهور انتخاب شود، بلکه باید فردی صادق و باهوش باشد.
کلی: پس از ورود من به بیروت در هفتهای که دیوید جاکوبسن آزاد شد، الیور نورث دو یا سه بار به لبنان آمد. بعدها متوجه شدم که دلیلی برای حضور او در بیروت وجود نداشت. او با هلیکوپتر میآمد، یک یا دو ساعت در دفتر من مینشست و سپس با هلیکوپتر باز میگشت. او کاری نداشت جز اینکه گزارشهایی به من بدهد که میخواست من آنها را باور کنم.
مشخص بود که از حضور در چنین عملیات مخفیانهای بسیار مشعوف است و میخواست به افرادی در واشنگتن نشان دهد که برای این عملیات جان خود را به خطر انداخته است. اما او در بیروت هیچ کاری نکرد جز اینکه با من و دیوید جاکوبسن (پس از آزادیاش) صحبت کند. جاکوبسن را پس از آزادی به منزل من آوردند. من قصد داشتم او را هرچه زودتر به یک بیمارستان نظامی ایالات متحده در آلمان بفرستم تا او را کامل معاینه کنند؛ او ۵۵۵ روز در اسارت سپری کرده بود. اما نورث و پویندکستر دستور دیگری دادند. من باید او را در بیروت نگه میداشتم، برای ۲۴ ساعت این کار را کردم و در این مدت خمپاره و بمب رد و بدل میشد و ممکن بود به او اصابت کند. به من گفتند که ممکن است یک نفر دیگر آزاد شود و واشنگتن مایل نیست این امر با آزادی پیش از موقع جاکوبسن به خطر بیفتد. البته که دو ساعت پس از آزادی خبر به رسانهها رسید. در نهایت متوجه شدم که دلیل اصلی آن بوده که الیور میخواست به بیروت بیاید و جاکوبسن را با هلیکوپتر به قبرس منتقل کند. این یک موقعیت خیلی خوب برای نورث بود. همینطور تری ویت، او نیز باید در بیروت میبود تا جاکوبسن را در خروج از بیروت همراهی کند. ما میتوانستیم یک ساعت پس از آزادی جاکوبسن را از لبنان خارج کنیم، اما او باید در بیروت منتظر میماند تا نورث و ویت از راه برسند. شرمآور است!
مایکل اچ نیولین، مدیرکل کنسولی وزارت امور خارجه، ۱۹۸۸-۱۹۸۵
من ارتباط بسیار اندکی با ماجرای ایران - کنترا داشتم. مکفارلین رئیس شورای امنیت ملی به شولتز اطلاع داده بود که برای آزادی گروگانها ممکن است با ایران همکاری صورت بگیرد و ایرانیها به دنبال دریافت تسلیحات هستند. شولتز گفت: «به هیچ عنوان. ما نباید در چنین کاری دست داشته باشیم.» سیاست ما این بود که نباید با تروریسم مذاکره کرده و یا معامله انجام دهیم. در طول جنگ ایران و عراق نیز قصد داشتیم که به هیچکدام از طرفین سلاح نفروشیم. از متحدانمان نیز درخواست کردیم که چنین کاری نکنند. الان درست به یاد ندارم که چطور ولی پای من به این قضیه کشیده شد. زمانی که یکی از گروگانهایمان در بیروت آزاد میشد من یک کارگروه میان سازمانی را هدایت کردم و در فرانکفورت منتظر آنها ماندم. آنها در بیروت آزاد میشدند، به دمشق رفته و از آنجا با هواپیما به بیمارستان نیروی هوایی در ویسبادن منتقل شده و مورد معاینه و بازپرسی قرار میگرفتند.
بعدازظهر یکشنبه مشغول مرتب کردن چمنهای حیاط خانه بودم که از وزارت امور خارجه با من تماس گرفتند: «دیوید جاکوبسن در بیروت آزاد شده است. ما میخواهیم که تو به همراه تیمت امشب عازم شوید. لطفاً هرچه زودتر خودت را به پایگاه هوایی اندروز برسان.»
این نخستین باری بود که بوی خیانت به مشام شولتز رسید، زیرا همهٔ این اتفاقات دو روز پیش از انتخابات میاندورهای ۲ نوامبر ۱۹۸۶ به وقوع پیوسته بود. متن سخنرانی از کاخ سفید به دست او رسید و در آن سخن از آزادی «گروگانها» بود. یک نفر روی «ها»ی گروگانها خط زده بود. هر کسی که مسئول این عملیات بود انتظار داشت بیش از یک گروگان آزاد شود.
سپس در روز ۳ نوامبر روزنامهٔ «الشراع» بیروت مقالهای چاپ کرد که در آن سخن از سفر مکفارلین به تهران برای آزادی گروگانها بود. در ادامهٔ گزارش از رفسنجانی، رئیس مجلس ایران نقل قول شده بود که مکفارلین در سپتامبر ۱۹۸۶ به همراه چهار نفر به تهران سفر کرده و تسلیحات نظامی که از دلالان بینالمللی اسلحه خریداری کرده بودند را به همراه آوردند؛ به وضوح سخن از معاملهٔ سلاح در برابر آزادی گروگانها بود. رفسنجانی گفت که آنها با گذرنامهٔ ایرلندی سفر میکردند. با خود یک انجیل با امضای ریگان را به همراه آوردند و همینطور یک کیک شکلاتی. به این ترتیب زنگهای هشدار به صدا درآمدند.
در ویسبادن تلگرام را به همراه مقالهٔ «الشراع» به دست من دادند، کسی که این تلگرام را برایم آورد گفت: «نگاه کن. این مسخرهترین اتفاق دنیا نیست؟» من گفتم: «به قدری عجیب است که حتماً اتفاقاتی در جریان بوده است.»
روز بعد سخنان رفسنجانی مانند بمب صدا کرد. رسانهها به سرعت خبر را پخش کردند. شولتز فوراً اعلام کرد که مخالف هرگونه معاملهٔ تسلیحاتی برای آزادی گروگانهاست. رسانهها گفتند که کاخ سفید با تروریستها معامله کرده و شولتز هم بیخبر بوده است. شولتز وحشت کرده بود و فکر میکرد که واترگیت دیگری در شرف وقوع است. او در دولت نیکسون وزیر خزانهداری بود و بر سر مسائلی استعفا داده بود. البته به این ماجرا مربوط نمیشود ولی او حاضر بود استعفا بدهد تا اینکه مجبور نشود خواستههای نیکسون را عملی کند.
اما او شاهد بود که چگونه واترگیت ریاست جمهوری نیکسون را نابود کرد و نگران بود که چنین بلایی سر ریگان نیز بیاید. شولتز با پویندکستر تماس گرفت. پویندکستر در آن زمان جانشین مکفارلین در شورای امنیت ملی شده بود و به او گفت که باید به سرعت همهٔ اطلاعات را در اختیار عموم قرار داد. پویندکستر مخالفت کرد. او گفت که این اقدام آزادی دیگر گروگانها را به خطر خواهد انداخت و همچنین از شکلگیری روابط با ایران جلوگیری خواهد کرد.
من پیش از جاکوبسن به ویسبادن رسیدم. در آن زمان فرودگاه نظامی کوچکی نزدیک بیمارستان قرار داشت که از فرودگاه بزرگ راین - مین مجزا بود. من به همراه تیمم به استقبال رفتیم. یک هواپیمای جت با علائم سوئیسی فرود آمد. من به سمت هواپیما رفتم و داخل کابین شدم. در آنجا جاکوبسن و ویت نشسته بودند. ویت نمایندهٔ اسقف کانتربری بود که روی مسالهٔ آزادی گروگانها کار میکرد.
الیور نورث هم بود. نورث گفت: «من اینجا نیستم.» مختصری صحبت کردیم. رسانهها منتظر بودند. توافق کردیم که جاکوبسن فقط راجع به اوضاع خود و آزادیاش صحبت کند و وارد مسائل دیگر نشود. سپس به سمت رسانهها حرکت کردیم. بعد از آن به بیمارستان رفتیم تا در آنجا معاینه شده و جلسات پرسش و پاسخ آغاز شود.
او در جلسات بازپرسی به توصیف شرایط محل نگهداریاش پرداخت. او گمان میکرد که صدای هواپیما را شنیده و احساس میکرد که محل نگهداریاش نزدیک دریا بوده است. به این ترتیب افرادی که از او پرسش میکردند گمان بردند می توانند محل اسارت او در بیروت را مشخص کنند.
سیا موظف شد که به اماکن مظنون برود اما مشخص شد که اشتباه کردهاند. پس از جلسات بازپرسی برای جاکوبسن یک نشست مطبوعاتی غیرمتعارف برگزار شد. ما در بالکن بزرگ بیمارستان بودیم و مطبوعات و همچنین پیر سالینجر پایین مستقر شده بودند. جاکوبسن سخن گفت ولی هیچ حرفی از نحوهٔ آزاد شدنش نزد. پس از دو یا سه روز جلسات پرسش و پاسخ سوار هواپیما شدیم و به واشنگتن رفتیم.
به سرعت به کاخ سفید منتقل شدیم و خود را در اتاق کابینه در کنار رئیسجمهور، نانسی ریگان و دیگران یافتیم. خبرنگاران در باغ گل رز کاخ سفید منتظر جاکوبسن و رئیسجمهور بودند. میتوانستم تنش را حس کنم، به خصوص زمانی که جاکوبسون با رئیسجمهور و نانسی سخن میگفت. سپس الیور نورث هم وارد شد و به گروه پیوست. جاکوبسن و رئیسجمهور بیرون رفتند و جاکوبسن گفت که رسانهها باید عقب بنشینند، زیرا تمرکز بر این مساله کار را برای گروگانها سخت میکند و اقدامات برای آزادیشان دشوار میشود. از آن پس دیگر کار من با جاکوبسن تمام شده بود.
کلی: عملیات ایران - کنترا تأثیر مستقیم بر مذاکرات من در بیروت داشت. لبنانیها تمایل داشتند تا دنیا را جور دیگری ببینند. آنها فکر میکردند که من قویترین سفیر ایالات متحده در امور دیپلماتیک هستم و حتی وزیر امور خارجه نیز نمیتواند من را برکنار کند. متاسفانه رویاروییهای من با وزیر امور خارجه باعث افزایش شهرت من در بیروت شد. برخی از روزنامههای «زرد» مینوشتند که نه تنها مسئولیت لبنان بلکه کل خاورمیانه به من محول شده است. در این داستان آمده بود که تام پیکرینگ سفیر آمریکا در تلآویو نیز به من گزارش میداده است. البته که همهٔ این داستانها غلط بود ولی نشان میداد که لبنانیها چه برداشت اشتباهی از جهان دارند.
علیرغم قدرتهایی که به من منتسب میشد نمیتوانستم کاری برای آزادی گروگانها انجام دهم؛ ای کاش میتوانستم. فکر میکنم که تلاشهای من بیهوده بودند. اگر به زور متوسل میشدیم شاید میتوانستیم آنها را آزاد کنیم. در سال ۱۹۸۸ فکر کردم که شاید با عملیات نظامی نجات بتوانیم سه یا چهار نفر از ۱۲ نفر را زنده بیرون بیاوریم. تنها کسانی که گمان میکردیم از محل اسارتشان مطلعیم.
در سال ۱۹۸۸ فکر نمیکردیم که گروگانها کشته شده باشند ولی از محل نگهداری آنها بیخبر بودیم. گمان نمیکردم که اگر عملیات نجات انجام دهیم آنها برای تلافی گروگانها را به قتل برسانند. در حقیقت هیچ کدام از آنها کشته نشدند، به غیر از پیتر کلبورن که در بمباران لیبی کشته شد. اساس کار ما این بود که فقط گروگانهای زنده ارزش دارند. پیتر کشته شد زیرا قذافی او را «خریده» بود تا از آمریکاییها انتقام بگیرد.
باید به مسالهٔ گروگانگیری همچون تشکیلات اقتصادی نگاه کرد که لایههای سیاسی و مذهبی نیز داشته است. حزبالله پول میخواست و قصد داشت آمریکا را تحقیر کند. یک مدت پیشنهاد کردیم تا گروگانها را در برابر آزادی «برادرشان» از زندانهای کویت که به جرم حمله به سفارتهای آمریکا و فرانسه یا در برابر زندانیهای اسرائیل در جنوب لبنان، رها کنند. بعضی اوقات خواستار عقبنشینی اسرائیل از جنوب لبنان میشدند. حزبالله خواستههای سیاسی نیز داشت که هر از چندی ظهور مییافتند.
زمانی که جاکوبسن آزاد شد به او فهرستی از خواستههایشان را ارائه کردند تا آنها را به دولت آمریکا منتقل کند. به نظرم اگر آن خواستهها را عملی میکردیم تعدادی از گروگانها آزاد میشدند ولی مسلماً تعدادی را نگه میداشتند و تشویق میشدند تا افراد بیشتری را به گروگان بگیرند.
من فکر میکنم نباید به خواستههای تروریستها و گروگانگیرها تن داد؛ این فقط باعث ترویج رفتار سخیفشان میشود. متاسفم که در زمان خروجم از لبنان در سال ۱۹۸۸ هنوز تعدادی آمریکایی گروگان بودند، همچنین تعدادی، ایتالیایی، فرانسوی و آلمانی...
نتیجهگیری من آن است که مخالفت وزیر امور خارجه با نقشهٔ دیوانهوار نورث کاری به جا بود، اما زمانی که متوجه شد رئیسجمهور هم آن را تأیید کرده و عملیات ادامه دارد مخالفتی نکرد زیرا میدانست که باید استعفا دهد، در نتیجه تصمیم گرفت که به کارش ادامه دهد و تظاهر کند که از ماجرا بیخبر است.
من فکر میکنم که شولتز وزیر امور خارجهٔ بسیار خوبی بود ولی رفتار او در مسالهٔ ایران - کنترا مایهٔ افتخار نبود. شکی باقی نیست که او گزارش جلسهٔ ماه ژانویه را خوانده بود، یادداشتهایش در گزارش مشهود هستند. ممکن است فراموش کرده باشد که چنین گزارشی را خوانده، به هرحال وزیر امور خارجه هزاران سند را مطالعه میکند. ممکن است که گزارش ماه ژوئن از رابرت برکلی را نخوانده باشد. برخی به من گفتند که خوانده است ولی اطلاع دست اولی ندارم.
اما تکذیب اینکه از ماجرای ایران - کنترا خبر داشته دیگر غیرقابل قبول است. او فقط میخواست خودش را نجات دهد. او متوجه شد که رئیسجمهور میخواهد به هر قیمتی گروگانها را آزاد کند و او چارهای ندارد جز اینکه استعفا دهد و یا به بازی بپیوندد.
فکر میکنم که من را قربانی کرد. او گفت که هیچ اطلاعی از عملیات نورث نداشته زیرا «سفیرش در بیروت او را بیاطلاع گذاشته است».
جان جی تیلور، مسئول هماهنگی اطلاعات، مشاور وزیر امور خارجه
تیلور: این ماجرا پیامدهای مثبتی هم داشت. من پیشنهاد کردم که یک تذکاریه برای تصمیمگیریهای رئیسجمهور ارائه دهیم تا دست رئیسجمهور در تأیید هرگونه عملیات مخفی تنگ شود.
هر عملیات محرمانه باید توضیحی از جانب وزارت امور خارجه ضمیمه داشته باشند که در آن منافع ایالات متحده از انجام این عملیات، تحلیل و بررسی سود حاصل از اجرای آن مشخص شده و اعلام شود که این عملیات قانونی بوده و مخاطرات آن پذیرفتنی است. اضافه بر آن تمامی احکام ریاست جمهوری به طور دائم بازنگری شده و بازنگریها با دستورات وزارت امور خارجه همخوانی داشته باشند.
در عین حال من پیشنهاد تشکیل یک کارگروه را مطرح کردم تا بر اجرا نظارت کنند و اصل «sunset» که بر اساس آن دستورات ریاست جمهوری به صورت سالیانه بازنگری و توجیه شوند. ما این ایدهها را مرتب کردیم و به نزد وزیر امور خارجه بردیم. در نهایت شورای امنیت ملی آنها را به صورت گزارش تصمیمات ریاست جمهوری ثبت کرد.
من همچنین مقالهای با مضمون بازنگری در نقش عملیات محرمانه و تأثیر درازمدت آن در استراتژی اطلاعاتی فراهم کردم که توسط جامعهٔ اطلاعاتی برای کمیتههای کنگره آماده شد.
نظر شما :