گزارش ۳/ کاردار آمریکا در وزارت خارجه ایران است
تظاهرات به نسبت دیروز بسیار پرجمعیتتر است و انتظار میرود که این جمعیت باز هم افزایش یابد. بنا به گزارش شاهدان عینی ترکیب این جمعیت تغییر کرده و دیگر به دانشجویان محدود نمیشود.
ادامه مطلبتظاهرات به نسبت دیروز بسیار پرجمعیتتر است و انتظار میرود که این جمعیت باز هم افزایش یابد. بنا به گزارش شاهدان عینی ترکیب این جمعیت تغییر کرده و دیگر به دانشجویان محدود نمیشود.
ادامه مطلبپوشه رئیس ایستگاه سیا در تهران نحیف بود اما مهم بود که هیچ جزئی از آن به دست نامحرم نیفتد. این اطلاعات به خاطر فعالیت ناچیز خود وی ویرانکننده، برای ایالات متحده خجالتآور و برای ایرانیهای دخیل بالقوه مصیبتبار (حتی مرگبار) بود...کارکنان آموزش دیده بودند با احتیاط از دروازههای نسبتاً خلوت پشتی خارج شوند و خود را به سفارتخانههای بریتانیا، کانادا یا سوئیس برسانند...کارکنان سفارت توافق کرده بودند که گاز اشکآور نباید در تمامی نقاط سفارت استفاده شود.
ادامه مطلبهمهٔ همکارانم با لیاقت تمام آن بحران را تاب آوردند و جز یکی، دو مورد استثنا سرفراز ایستادند...احساس عمومی ما این بود که بعید به نظر میرسد ریگان بتواند برنده شود...ایرانیها هیچ احترام و حرمتی برای آقای کارتر قائل نبودند. این را میشود از یکی از جملات محبوبشان دریافت که به خصوص دانشجوها عاشقش بودند، اینکه «کارتر هیچ غلطی نمیتواند بکند»، اینکه خدا با آنها است. انقلابیها ازش خوششان نمیآمد؛ کارتر را شخصا با شاه و ملکه یکی میدانستند.
ادامه مطلبما اشتباه کردیم، همه به بحران دامن زدیم...امیدوارم مانع ورود گروگانگیران به خاک ایالات متحده شوند، چه برای سکونت چه برای سفر.
ادامه مطلبحملۀ صدام صراحتاً تجاوز بود...نتیجهٔ تجاوز عراق به خاک ایران، اغتشاش در هیات حاکمهٔ ایران نشد، برافتادن حکومت هم نشد، بلکه درجا تقویتش کرد...آقای [صادق] طباطبایی را فرستادند به بُن تا شرطهایشان را اعلام کنند؛ ایرانیها درخواستهایی داشتند که برای پایان دادن به بحران باید محقق میشدند... ما را نه پیش همکارانمان بلکه به سلولهایی انفرادی بردند در یکی از زندانهای تهران...توی هواپیما ۵۲ آمریکایی خیلی خوشحال همدیگر را بغل کردند. صحنهٔ کموبیش باورنکردنیای بود. با این فرق که واقعی بود.
ادامه مطلبسفیر کانادا میآمد به دیدن ما و نهایتا هم گفت شش تا همکارمان پیش او هستند...ناگهان یک روز نه فقط فهمیدیم که آن شش تا رفتهاند بلکه خود سفیر کانادا هم رفته بود؛ سفارتش را تعطیل کرده و کل کارکنانش را هم با خودش بُرده بود...باز بودن سفارت ایران در واشنگتن رنجآور بود...قرار بود گروگانها را به وزارت خارجه ایران بیاورند. تختخوابهای سفری بُردند به اتاق بزرگی که کنار اتاق ما بود. برای ۵۰ گروگان گنجههای فلزی آوردند...بعد از عملیات نجات همهٔ گروگانها را جابهجا کردند.
ادامه مطلبما به شدت نگران این بودیم که نکند دولت آمریکا آماده شده با حکومت ایران معاملهای بکند...دولت موقت ۳۶ ساعت بعد از تسخیر سفارت استعفا داد...مشاور اقتصادی ما میگفت بنیصدر روشنفکری گیج و گول است...قطبزاده گفت ما آزادیم فقط از ساختمان وزارت امور خارجه برویم. نمیتوانست امنیت ما را تضمین کند...قطبزاده به این نتیجه رسید که قضیهٔ گروگانها سد راه انقلاب است و باید تمامش کرد...قطبزاده دل و جرات به خرج داد. متأسفم که نهایتا اعدام شد.
ادامه مطلبدر حمله به سفارت آمریکا در ماه فوریه، یکی، دو نفر کشته شدند...به تفنگدارهای سفارت دستور شلیک ندادم...از گاز اشکآور استفاده کردیم...هیات دونفرهٔ کلارک ـ میلر هیچوقت به تهران نرسید، چون نهایتا آیتالله گفت نه...هرازگاه سفرای کشورهای دیگر میآمدند به ما در زندان سر میزدند...از طریق سفیر سوئیس در تهران پیغامهایی از درون زندان به واشنگتن میرساندیم...الان یک پرونده در بایگانی وزارت امور خارجهٔ ایالات متحده هست مربوط به تلگرافهای لینگن در این دوره. توی بعضیشان اطلاعات خیلی حساسی هم هست.
ادامه مطلبروز ۱۳ آبانماه تفنگدارها را در وضعیت آمادهباش نگه داشتیم...به نظرمان نیامد گروههای تظاهرکننده عازم سفارتخانهٔ ما هستند...از کمال خرازی خواستیم فورا کاری کند و کمکی برساند...در وزارت خارجۀ ایران همه در وضعیت بلاتکلیفی و تا حدی بهت و گیجی بودند که واقعا چه اتفاقی دارد میافتد...باید نابود کردن اسناد سفارت را زودتر شروع میکردیم...ایرانیها بابت ناتوانی ما در نابود کردن اسناد گناهکاریمان رنج بردند...همان زمان هم معلوم بود رابطهٔ ما با ایرانیها قرار نیست به این زودیها دوباره برقرار شود.
ادامه مطلبخبر نداشتیم شاه بیماری خیلی جدیای دارد. پزشکهای فرانسوی خاصی که کارهایش را انجام میدادند، از قضیه مطلع بودند اما ما نبودیم...بازرگان آدم محترم خیلی متشخصی بود. آقای یزدی کمی بیتعارفتر و رُکگوتر بود...آیتالله خمینی این حس اطمینان را به مخاطبانش منتقل کرد که بههرحال و از لحاظ سیاسی شاه مُرده است و حالا هم راهی پیدا شده که ببینیم از لحاظ پزشکی هم میمیرد...نگرانی عمدهٔ ما تظاهرات عظیمی بود که سه روز قبل هجوم به سفارت، در حمایت از انقلاب برنامهریزی شده بود.
ادامه مطلبدربارۀ حمله به سفارت هشدار داده بودم...یکی از افسرهای من در واحد سیاسی، مایک مترینکو، ارتباطاتی خیلی وسیع با خانوادهٔ طالقانی داشت...نوشتم که ما این محظوریت را داریم که باید شاه را به خاک ایالات متحده راه بدهیم، اما زمانش خیلی مهم است. جواب دادم زمان برای پذیرش او مناسب نیست...خیلی از آمریکاییهایی حس تعهد، حس انسانی، سیاسی و اخلاقی در قبال شاه داشتند...ماه ژوئن که به تهران رسیدم، دیگر مجاب شده بودم انقلاب قرار است بماند. واقعا انقلابی مردمی بود...آماده بودیم با انقلاب اسلامی بسازیم.
ادامه مطلبقراردادهای نظامی عامل تعیینکنندهای در روابط با ایران بود...حدود ۶۰ هزار آمریکایی در دورهٔ شاه در ایران زندگی میکردند...معدود دفعاتی هم پیش آمد که وسط آن هنگامهای که اسمش را گذاشته بودم هجوم برای ویزا، کسانی حتی در سطح وزرا و چند باری خود نخستوزیر، از من خواستند کاری کنم روند صدور ویزا برای فلانی یا بهمانی تسریع شود...سه روز قبل از تسخیر، تظاهراتی بیرون سفارتخانه در جریان بود که در جریانشان روی دیوارهای دفتر واحد صدور ویزا ــ گمانم چون تازه بود ــ کلی خط خطی و شکلک کشیدند.
ادامه مطلببه بهشتی گفتم ما انقلاب ایران را پذیرفتهایم و هیچ قصد و تلاشی برای کله پا کردن آن نداریم...سفیر ترکیه هشدار میداد که هنوز راه درازی هست تا وضعیت مطلوب؛ ممکن است اوضاع ناجور شود...برای سفارتخانههای خارجی در تهران، ما فشارسنجی مهم بودیم برای اینکه بفهمند احتمالا چه اتفاقاتی دارد میافتد...گفتوگوی یزدی و سایروس ونس ناجور پیش رفت...چهرههایی انقلابی، گروه امنیت محوطه سفارتمان را که گردن کلفت زمختی به اسم ماشاءالله سرکردهاش بود، به زور از محوطه بیرون کردند.
ادامه مطلبمأموریتم در ایران موقت بود...برای افزایش میزان حراست و امنیت محوطهٔ سفارت دستور داشتم...باید اطمینان میدادم ما تغییرات در تهران را کاملاً پذیرفتهایم و هیچ قصد نداریم با شاه همکاری کنیم...حدود ۱۲ میلیارد دلار سفارشهای شاه روی زمین مانده بود...استقبال مقامهای دولت موقت انقلاب از من خیلی خوب بود؛ چهرههای اصلی این دولت، دولتی مشخصاً نمایندهٔ جبههٔ ملی، رهبران غیرروحانی انقلاب بودند...وزیر امور خارجه، وزیر دفاع و گمانم چند تایی از دیگر وزرای دولت موقت را به جشن سفارت آمریکا دعوت کردیم.
ادامه مطلبحس نمیکردیم اسلام یک نیروی سیاسی است...اسرائیل آن موقع هنوز عامل سیاسی مهم و برجستهای نبود...با زاهدی پسر همکار بودیم...رابطه ایران و آمریکا در سالهایی پا گرفت که من آنجا بودم و در سالهایی به اوجش رسید که من برای بار دوم رفتم آنجا خدمت کنم...سفارتخانه نگهبانهایی انقلابی داشت که ما آدمهای داخل محوطه مؤدبانه بهشان میگفتیم بزنبهادرها...تصمیم گرفتند پس سفیر سولیوان باید ایران را ترک کند؛ او زیادی با حکومت سابق گره خورده بود. این یعنی مسوولیت سفارتخانه میافتاد به گردن چارلی ناس.
ادامه مطلبقدرت دست سرلشکر زاهدی بود، قطعاً با حمایت سیآیای...در دوره سرلشکر زاهدی توافقنامهٔ نفتی بالاخره حاصل شده بود. آن زمان شاه هنوز پادشاهی بود خیلی جوان و فکر میکنم به گمان خیلی از ما آدمی که منافع آمریکا را درک میکرد...بریتانیاییها دیگر باید حضور سیاسیشان را در تهران و کلاً در آن منطقه با ما شریک میشدند، جوری که تا قبلش هیچ سابقه نداشت... دولت آمریکا دلش نمیخواست گوش بدهد. بابت برگشتن شاه خیال خیلیها راحت شده بود و کلی امید و اعتقاد به موفقیت داشتیم.
ادامه مطلبآمریکا در مشهد پایگاه شنود داشت... در چشم بسیاری از ایرانیها، آمریکا یک قدرت خارجی «خوب» بود. آمریکاییها در زمینههای انساندوستانه در ایران فعال بودند، در حوزهٔ آموزش و دیگر فعالیتهای بشردوستانه، در ساختن بیمارستان و مدرسه... ایرانیها قدرتهای خارجی را خیلی بیشتر از آنی که خودشان از خودشان تصور داشتند، مسوول میدانستند... ما به خودمان قبولانده بودیم حکومت مصدق از منافع عمدهتر ایران و از منافع مردم عادی توی خیابانها بیخبر و دور است. اشتباه میکردیم.
ادامه مطلب