سعید شاهسوندی: شکست سیاهکل ضرورت مبارزه در شهر را تائید کرد
***
مهندس مهدی بازرگان در جلسه دادگاه نظامی که در آن محاکمه میشد جمله معروفی دارد؛ «ما آخرین گروهی هستیم که با شما با زبان قانون سخن میگوییم بعد از ما گروه یا گروههایی خواهند آمد که با زبان قانون با شما سخن نخواهند گفت.» بگذارید بحث را از اینجا آغاز کنیم. به نظر شما مرحوم مهندس بازرگان چه چشماندازی در آینده سیاسی – اجتماعی ایران داشت که چنین پیشبینی کرد و دست بر قضا درست هم از آب درآمد و در سالهای پایانی دهه ۴۰ مشی مسلحانه بهعنوان روش مبارزاتی توسط معترضان حکومت شاه انتخاب شد؟
گفتید، «پیشبینی مهندس بازرگان» دست بر قضا «درست از آب درآمد». میخواهم از همین جا شروع کرده و بگویم اصلا «قضا و قدری» در کار نبود، ساحری و چشمبندی و به قول امروزیها «جنگیری» و حتی پیامبری هم در کار نبود. بیان یک «قانونمندی اجتماعی» بود. قانونمندی که مکاتب و ایدئولوژیهای گوناگون و گاه متضاد هرکدام به شکل خاص و با فرهنگ لغات و اصطلاحات خاص خود آن را بیان کردهاند. به همین سادگی! این قانونمندی، توسط کسی که هم «مصلح اجتماعی» بود و هم دانشمند دانشگاهی. کسی که به قدر کفایت سرگذشت ملل گوناگون و تاریخ ایران را خوانده و دیده بود، به درستی بیان شد. ببینید! وقتی حکومت و نظامی، هر حکومت و هر نظامی، با هر اسم و رسم و پیشینهای، نسبت به خواستههای مردم و قانون حَکَم میان آنان بیتفاوت شد، یادمان باشد که زندهیاد مصدق زمانی گفت، «قانون بد از بیقانونی بهتر است» وقتی خودرایی فردی یا صنفی، گروهی یا طبقاتی جای مناسبات دموکراتیک و عادلانه را در تعامل اجتماعی اشغال کرد. قدرت غیرمقیدی که علیالعموم و بنا به ذات و ماهیتش، «قانون گریز» و «غیر پاسخگو» هست. وقتی امکان حل منازعات و اختلافات سیاسی ناگزیر و واقعا موجود، از طریق مسالمتآمیز و قانونی در زیر سقفی که پارلمان و مجلس نامیده میشود، عملا از بین رفت. وقتی مجلس، دستنشانده و فرمایشی و بله قربانگو شد. وقتی قوه قضا، جز بر منویات شاهنشاه و بر بیعدالتی حکم نراند. وقتی قوه مجریه، غلام خانهزاد شد، اعتراضات راه دیگری مییابند. نارضایتیها و اعتراضات ناشی از آن، از بین نمیروند. به صورت آتش زیر خاکستر یا آب پشت سد، انباشته و انباشته میشود، تا سرانجام روزی از منفذی بیرون بزند. به صورت آتشفشان خشم یا سیلی عظیم. البته این بار با فشار ویرانکننده و بدون کنترل.
به بیان دیگر اگر از طریق احزاب مخالف و در زیر یک سقف میشود برای نارضایتیها راهحل دایم یا موقت پیدا کرد یا میشود تضادهای اجتماعی را تخفیف و حداقل سمتوسو داد. اگر با به «رسمیت» شناختن و در عین حال «مسوول» دانستن احزاب و جمعیتهای علنی مخالف به عنوان دو روی یک سکه، میشود مانع از آنتاگونیستی [متعارض] شدن تضادها و اختلافات شد. در محیط تک صدایی، در محیطی که ماهیها در فرار از تور صیاد و ساواک شکنجهگر به عمق رفتهاند، از آنجا که «حق» مخالفبودنشان به رسمیت شناخته نمیشود»، مسوولیتشان در برابر حاکمیت نیز محو و گم میشود. آن وقت است که شاهد سربرآوردن گروههای کوچک و بزرگ با تفکر و اندیشه براندازانه و مبارزه مسلحانه خواهید شد. شما به اظهارات مهندس بازرگان در دادگاه نظامی اشاره کردید، جالب است بدانید، مهندس بازرگان تحت تاثیر انقلاب کوبا و کتاب «جنگ شکر در کوبا» گفته یا نوشتهای ذیل عنوان «جنگ نفت در ایران» هم داشت. اما اجازه دهید من نیز به یک نمونه تاریخی دیگر اشاره کنم و آن دستخط دکتر محمد مصدق است به حسن صدر(۱). حسن صدر (وکیل دادگستری، مشاور حقوقی دکتر مصدق و همراه وی در دادگاه بینالمللی لاهه)، در سالهای بازنشستگی کتابی مینویسد به نام «الجزایر و مردان مجاهد.» این کتاب شرح مقاومتها و مبارزات مردم و «جبهه آزادیبخش الجزایر» است علیه استعمار فرانسه. حسن صدر، کتاب را برای دکتر مصدق که در احمد آباد تبعید است، میفرستد. دکتر مصدق با دستخط خود به تاریخ فروردین ۱۳۴۱، تقریضی چنین بر کتاب مینویسد: «از قلم سحرآمیز جنابعالی هرچه تراوش کند موثر است و تصور میکنم که انتشار این کتاب بیش از انتظار تاثیر کند و همه بدانند چه راهی را در مصالح مملکت باید در پیش گیرند. آرزو دارم قدری از این کتاب را وقتی جنابعالی با آن طرز خاصی که دارید قرائت کنید؛ چون در صدای جنابعالی و طرز قرائت آن اثر خاصی هست که نوشته را دو چندان موثر میکند...» (۲) (ملاحظه میفرمایید). دکتر مصدق ملی و دموکرات، پارلمانتاریست و طرفدار مبارزه سیاسی و غیر خشونتآمیز، وقتی با کودتای هماهنگ شده توسط استبداد داخلی و استعمار خارجی سرنگون میشود و همه درها را بسته میبیند، به «ناچار» از انقلاب الجزایر، که مطمئنا مسالمتآمیز و پارلمانتاریستی نبود، متاثر میشود و حتی توصیه به قرائت کتاب توسط حسن صدر میکند تا «نوشته دو چندان موثر» شود و «همه بدانند چه راهی را در مصالح مملکت باید در پیش گیرند.»
اگر استبداد داخلی را به عنوان مبنا و پایه در نظر بگیریم، وقتی که شرایط بینالمللی و منطقهای نیز مهیا شد (و یا بود) شما شاهد سربرآوردن جریانها و تفکرات مسلحانه کار در میان نیروهای گوناگون جامعه خواهید شد:
در میان نیروهای ملی: مصطفی شعاعیان و دیگران.
در میان نیروهای مذهبی سنتی: حزب ملل اسلامی، جریان موتلفه و گروه حزبالله قبل از انقلاب.
در میان نیروهای مارکسیست: آرمان خلق، چریکهای فدایی خلق و...
و در میان نیروهای ملی- مذهبی: «مجاهدین خلق»
جریانهای مختلف العقیدهای که در اکثر موارد از حضور آن دیگری بیاطلاع بودند. چنین «همزمانی» خود ناشی از تاثیر پذیری مشترک از شرایط داخلی و بینالمللی است.
به نظر میرسد شما در آغاز دهه ششم زندگی خود، کماکان به مبارزه مسلحانه باور دارید؟
ابدا! من سالهای طولانی است که نسبت به «تفکرات» و «روش» های مبارزاتی گذشتهام، ازجمله مبارزه مسلحانه، ضرورت مبارزه مکتبی و ایدئولوژیک، ضرورت حرفهای بودن مبارزان، جایگاه و نقش «فرد» و حقوق فردی در نظام «جمعی و تشکیلاتی» یا رابطه متقابل نقش فرد و سازمان، نقد و نظر دارم که موضوعی مفصل و دیگر است. من به عمد در پاسخ سوال اول شما، بازرگان را با صفت «مصلح اجتماعی» خطاب کردم تا «مبارز اجتماعی». مقصود من این است که اگر فرهیختگانی نظیر دکتر مصدق و مهندس بازرگان با آن سن و سال و خصایص بینظیر فردی نظیر تواضع و مداراگرایی، با آن سوابق در مبارزه سیاسی و غیرخشونتآمیز و سوابق درخشان و تردیدناپذیر در دموکراسیخواهی، تحت تاثیر جریاناتی قرار میگیرند که مطمئنا دموکراتیک نبودند، شما از جوانان پرشور و احساسی چون بیژن جزنی، امیرپرویز پویان، حمید اشرف، احمدزادهها از سویی و حنیفنژاد و سعید محسن و بدیعزادگان از سوی دیگر، که همگی در میانه سومین دهه زندگی خود بودند چه انتظاری میتوانید، داشته باشید؟ نسل دوم و سوم آنها، از جمله خود من، که دیگر جای خود داریم. توجه کنید که در آن سالها انقلاب چین، کوبا و الجزایر به پیروزی رسیده بود. در ویتنام، لائوس و کامبوج مبارزه و مقاومت مسلحانه در جریان بود و در فلسطین، این کانون و قلب تپنده انقلاب در خاورمیانه سازمانهای چریکی سربرآورده بودند.
به نظر من، استبداد حاکم به عنوان مبنا و پایه و به اعتبار حاکم بودن، نقش درجه اول در هدایت نیروهای جامعه به سوی خشونت و مبارزه مسلحانه بازی کرد. حکومت مستبد، ظاهرا مخالفان را از صحنه سیاسی خارج میکند ولی عملا باعث ایجاد خوراک سیاسی- تبلیغاتی و از همه مهمتر ایدئولوژیک برای جریانها و تفکرات برانداز و رادیکال میشود. از این منظر میتوان رهبران نظامهای دیکتاتوری و مستبد را به گونهای «تمثیلی»، رهبران انقلابها یا شورشهای بعدی که علیه خود آنها صورت میگیرد، دانست.
سازمان مجاهدین خلق در بستری شکل گرفت که کسانی چون مرحوم مهندس بازرگان آن را پیشبینی میکردند، همینطور تشکیلات چریکهای فدایی خلق. این درست در سالهایی بود که قدرت رژیم شاه در حد مطلق به حساب میآمد همانطور که امیر پرویز پویان هم در رد تئوری بقا به آن اشاره کرده است. آیا انتخاب مشی مسلحانه توسط گروههای مبارز مسالهای ناگزیر به حساب میآمد یا آنکه چون سازمانهای مخفی مبارز در خود، توان بسیج تودهها را نمیدیدند به مشی مسلحانه که طبیعتا روشی جنجالی بود، روی آوردند؟
درست است قدرت شاه و سازمانهای اطلاعات و امنیتش «ظاهرا» در اوج بود. ولی میدانید که آن روی سکه هر «اوج» و هر «قله» ای، آغازی است برای نزول و سقوط. از این منظر است که در اوج قدرت، به خصوص قدرت مطلقه غیرپاسخگو، میتوان نطفههای تزلزل و سقوط را دید. فواره چون بلند شود، سرنگون شود. این را شعار و جملهبندی زیبا نپندارید، بیانی علمی و دقیق است. مهندس بازرگان آنقدر دنیا دیده، باورمند و عالم بود که آن وضعیت را ببیند و آن را همانگونه که گفتید فرمولبندی کند. چه گوارا در آن سوی کره خاکی با بیانی دیگر آن را ادا کرد و حنیفنژاد و جزنی و پویان و احمدزاده به نحوی دیگر. اجازه میخواهم در اینباره کمی بیشتر توضیح دهم. در آن سالها «ظاهرا» (روی این کلمه ظاهرا تاکید دارم) دو راه بیشتر وجود نداشت. یا «سیاست صبر و انتظار» و در واقع بیعملی و دست روی دست گذاشتن که رهبران سنتی و قدیمی مطرح میکردند یا «اقدام و عمل انقلابی.» در میانه این دو به ظاهر انتخاب، امثال جزنی و پویان و حنیفنژاد و سعید محسن و احمد رضایی مطمئنا «اقدام و عمل» را انتخاب میکردند، با تمامی عواقب و خطرات آن؛ چرا که آنان شجاع، دردمند و خواهان تغییر و عدالت بودند. تحلیل آنان بر این پایه استوار بود که «تنها» دو راه وجود دارد یا تسلیم و قبول ذلت یا مبارزه با تمامی خطرات آن. تحلیل این بود که شرایط اجتماعی مهیاست، تودهها آماده نبردند، شرایط اقتصادی جامعه مهیای دگرگونی بنیادی است ولی رژیم حاکم به وسیله استبداد شرایط را قفل کرده است. پس ما با عملیات مسلحانه، با عملیات فدایی، با بدنهایمان پلی میسازیم برای عبور رهروان بعدی و تودهها. این باور و «ایمان مذهبی گونه» وجود داشت که راه و تنها راه درست این است. برای آنان که خود در محیط و نظام غیردموکراتیک و استبدادی نشو و نما کرده بودند، بسیار مشکل بود که راههای دیگری را تصور کنند. شاید شور و انرژی جوانی و شوق تغییر، به خصوص در زمینه «عدالت اجتماعی»، که گفتمان غالب آن زمان بود، مانع تلاش برای یافتن «راهحلهای اصولی» و درازمدت و البته بنیادی ترشد. از این منظر است که میتوان آنان را نقد کرد.
انتخاب مشی مسلحانه توسط چریکهای فدایی خلق به عنوان هم استراتژی و هم تاکتیک بود و نیز رویکردی در رد تئوری بقا، سازمان مجاهدین خلق چرا مشی مسلحانه را انتخاب کردند؟ بنمایه تئوریک رویکرد مسلحانه سازمان چه بود؟ به هر حال، چپها مساله را علمی و برآمده از تحلیلهای طبقاتی میدیدند و عنوان میکردند. سازمان مجاهدین خلق مساله مبارزه مسلحانه را چگونه تئوریزه کرد؟
مجاهدین مانند چریکهای فدایی به «رد تئوری بقا» باور نداشتند. حنیفنژاد در آخرین نامهای که به عنوان وصیت نامه سیاسی از زندان به بیرون میفرستد ضمن تاکید بر وحدت تشکیلاتی، وحدت استراتژیک و وحدت ایدئولوژیک مینویسد: «... تنها ضامن پیروزی، حفظ دقیق اصول درباره وحدت است که تنها و تنها از طریق اصل
۱ـ انتقاد و انتقاد از خود
۲ـ اصل ادامه «بقای پیشتاز» حفظ میشود.... م. ح.»
تئوریزه کردن ضرورت مبارزه مسلحانه برای مجاهدین از جهتی سختتر و از جهتی سهلتر بود. سادهتر بود، با تکیه به سنن تاریخی، ملی و به ویژه مذهبی، به خصوص مذهب تشیع. از این جهت قدرت بسیج بسیار زیادی در میان اقشار گوناگون از روشنفکر دانشگاهی تا مردم کوچه و بازار داشتند. به خاطر دارم که تهرانی شکنجهگر معروف ساواک، در سال ۵۴، در همین زمینه مطالبی به خود من گفت که مفصل آن را در گفتوگو با مهندس لطفالله میثمی در نشریه چشمانداز ایران آوردهام. سختتر بود، چون مجاهدین مدعی «مبارزه مکتبی» براساس اندیشه اسلامی بودند و میخواستند مبانی ایدئولوژی خاص خود را تدوین و تنظیم کنند. برای چریکهای فدایی با ایدئولوژی مارکسیستی مقصود، حاصل بود. از این نظر مجاهدین، مسوولیتی مضاعف و دوجانبه بر دوش داشتند.
بهطور خلاصه مجاهدین، از همان آغاز، در اولین جزوه سازمانی به نام «مبارزه چیست؟»
- مبارزه را علم رهایی بشرجهت برداشتن هرگونه سد راه تکامل بشر تعریف کردند.
- بزرگترین سد راه تکامل بشر را امپریالیزم (با تعریف لنینی آن) (۳)، به سرکردگی امپریالیزم آمریکا دانستند.
- معتقد بودند که امپریالیزم خوی جهانخواری دارد.
- معتقد بودند که هیچ رابطه مسالمت آمیزی بین امپریالیزم و خلقهای تحت سلطه وجود ندارد. هرچه هست یا اسارت است یا نبرد آزادی بخش.
- معتقد بودند که امپریالیزم ضربهپذیر است. چه از درون و چه از بیرون. (۴)
نقل است که شهدای بنیانگذار سازمان از رویکرد مرحوم دکتر شریعتی نسبت به مبارزه چندان راضی و خشنود نبودند حتی تا جایی که گفته میشود کادرهای سازمان از شرکت در سخنرانیهای دکتر شریعتی منع میشدند. آیا این واقعیت دارد؟ و اگر دارد آیا بر اساس تحلیل خاصی بود؟
نقلی را که شما به آن اشاره کردید من هرگز نشنیدهام. دیگر آنکه، نه من باب ارزشگذاری و نمره دادن، بلکه جهت شناخت تمایزها، لازم است توضیح دهم که کار تشکیلاتی، مخفیانه و مسلحانه مجاهدین با کار فرهنگی- روشنگرانه و علنی دکتر شریعتی را نمیتوان با یک مقیاس و میزان اندازهگیری کرد. هرکدام حیطهها، روشها، مخاطبان و اهداف خاص خود را داشت. شما بهتر از من میدانید که در زمان تاسیس سازمان مجاهدین خلق (۱۳۴۴) زندهیاد دکتر شریعتی تازه از خارج برگشته بود و در دانشگاه مشهد تدریس میکرد. نکته دیگر آنکه گرچه روش دکتر با سازمان متفاوت بود ولی در عمل و به دلیل همان مبنایی که پیش از این اشاره کردم، سخنرانیهای دکتر در حسینیه ارشاد زمینهای جهت عضوگیری برای سازمان شد. حساسیت ساواک برای بستن حسینیه ارشاد، بخشی هم از این ماجرا نشأت گرفت. حسینیه ارشاد و سخنرانیهای دکتر از جهتی، مخزن و مدرسه عضوگیری بود. من شخصا در دوران زندگی مخفی، بعد از شهریور۵۰، چندین بار به حسینیه ارشاد رفتم. چند بار هم در آنجا، قرار تماس اجرا کردم. علاوه براین، در آن سالها (قبل از بیانیه اعلام مواضع و...) اساسا تمایزها و خطکشیها اینگونه مطرح نبود. مساله رقابت، که اصلا مطرح نبود و خود دکتر بعد از شهادت بنیانگذاران؛ به گمانم در سخنرانی معروف «بعد از شهادت»؛ به تجلیل از حنیفنژاد پرداخت. ایشان برای خود رسالت زینبی، یعنی رساندن پیام، قایل بود. البته در سالهای بعد از «اعلام مواضع ایدئولوژیک.» توسط محمد تقی شهرام، مسعود رجوی در مسیر تدوین ایدئولوژی مجاهدین، در زندان اوین، جزوهای آموزشی در نقد مواضع دکتر شریعتی نوشت (۱۳۵۴-۱۳۵۵) که هیچگاه انتشار بیرونی نیافت. در «انقلاب ایدئولوژیک دوم» (۱۳۶۴) (۵)، بار دیگر دکتر شریعتی و دیدگاههای او، این بار از موضع «رهبریت عقیدتی» و به اصطلاح «خاص الخاص» آقای رجوی و بانو مورد نقادی قرار گرفت.
آقای محمد مهدی جعفری در گفتوگو با خود بنده اشاره داشتند که سازمان مجاهدین خلق پس از واقعه سیاهکل بود که رفتن به سمت مبارزه مسلحانه را جدی گرفت. بگذارید اینگونه بپرسم که اساسا سازمان چقدر از نیروهای مارکسیست متاثر بوده است؟ آیا این تاثیر متقابل بود و اینکه آیا در مبارزه و میزان ضربه زدن به رژیم شاه، دو تشکیلات عمده مسلحانه قایل به سبقت گرفتن از هم بودند یا خیر؟ برای مثال آقای مازیار بهروز هم در کتاب شورشیان آرمانخواه اشارهای به تاثیر واقعه سیاهکل بر جنبش چریکی ایران کردهاند و معتقدند مجاهدین (که پنج سال جلوتر از فداییان تشکیل شده بود) به این دلیل حضور خود را از طریق اقدام مسلحانه علنا اعلام کرد که در کسب رهبری انقلاب از فداییان عقب نیفتند. همچنین تحمل ضربات سنگین از سوی رژیم و مقایسه با وضعیت فداییان بود که مجاهدین را به این نتیجه سوق داد که شاید علت اینکه نمیتوانند همانند فداییان مبارزات را پیش ببرند حداقل بخشی از آن، نقش ایدئولوژی خرده بورژوایی و مذهبی آنهاست، بنابراین باید با تغییر ایدئولوژی از بالا به پایین ولو با تصفیه این روند را تصحیح کنند. نظر شما در اینباره چیست؟
این نظر درست نیست و احتمالا برداشتی ناقص از سخن زندهیاد ناصر صادق است. شاید هم من این را بیشتر محتمل میدانم، چون محدوده و به اصطلاح کادر رابطه با ایشان با هدف نهایی چریک شدن ایشان نبوده و در همان محدوده هم مطلب بیان شده است. سازمان در سالهای قبل از شهریور۵۰، برنامهای در استراتژی خود داشت به نام تماس با «قطبهای ملی و مذهبی».... این تقسیمبندی براین اساس بود که از آنجا که همه نمیتوانند چریک و اسلحه به دست شوند، کسانی باید به عنوان قشر دو یا قطبهای اجتماعی به پشتیبانی مادی، معنوی، تبلیغاتی و فرهنگی مبارزه مسلحانه بپردازند. اگر حافظهام یاری کند و اشتباه نکنم، به یاد دارم که از احمد رضایی شنیدم مجموعه کتابهای بسیار ارزشمند «امام علی» که توسط آقای جعفری از عربی به فارسی برگردانده شد به توصیه مستقیم سازمان یا از طریق مرحوم آیتالله طالقانی، توسط ایشان ترجمه شد. در مورد تاثیرپذیری مجاهدین از چریکها باید بگویم که سازمان مجاهدین در سال ۴۴ تاسیس شد و این بسیار زودتر از تشکیل سازمان چریکهای فدایی خلق است. ضرورت مبارزه مسلحانه از همان اول با توضیحاتی که درباره ضرورت برداشتن سد راه تکامل بشر گفتم، مطرح بود منتها بحث درباره چگونگی این مبارزه مسلحانه و به اصطلاح تدوین استراتژی مبارزه مسلحانه بود، چریک شهری؟ چریک روستایی؟ تقدم استراتژیک شهر بر روستا یا برعکس؟ چگونگی شروع و بسیاری مسایل دیگر.... شاید مقصود آقای جعفری تاثیرپذیری از نحوه مبارزه مسلحانه یعنی چریک شهری باشد. در این مورد هم تاثیرپذیری بیشتر از مبارزات فلسطینیها و به خصوص سازمان الفتح و نیز مبارزات الجزایریها بود. در سالهای ۵۰-۴۹ نیز متاثر از چریکهای شهری آمریکای لاتین نظیر توپاماروها در اروگوئه و و کارلوس ماریگلا رهبر جنبش چریکی در برزیل و نویسنده جزوه معروف «راهنمای چریک شهری» بود.
در بهمنماه ۴۹ که ماجرای سیاهکل پیش آمد پنج سالی از تاسیس سازمان و تاسیس شاخههای متعدد آن در تهران، تبریز، شیراز، اصفهان و مشهد میگذشت. قبل از آن شماری از کادرهای سازمان برای آموزش به اردوگاههای فلسطینی اعزام شده بودند، حتی به طور ناشناس اقدام به هواپیماربایی از دوبی به منظور نجات افراد زندانی هم شده بود (آبان ۴۹) (۶). با این همه باید تاکید کنم ماجرای سیاهکل بر شتاب حرکت سازمان جهت شروع مبارزه افزود. بخشی را براین اساس تحلیل میکنم که با شروع مبارزه مسلحانه در سیاهکل شرایط در حال تغییر و تحول بود. ضمن آنکه بیتردید نوعی رقابت (رقابت ایدئولوژیک) جهت پیشتازی در امر مبارزه و بسیج خلق وجود داشت.
شما در یکی از نوشتههایتان به اینکه سازمان مجاهدین خلق حتی پیش از سیاهکل برنامه ویژهای برای انجام یک عملیات داشته، اشاره کردهاید. ممکن است قدری درباره آن توضیح بدهید؟
همانطور که پیشتر گفتم، سازمان مجاهدین با هدف مبارزه مسلحانه برای سرنگونی رژیم شاه در سال ۱۳۴۴ بنیانگذاری شد. سه سال اول دوران آموزش، تحقیق و کسب آمادگی جهت تدوین استراتژی است. در اواخر سال ۴۷، ۱۶ نفر از کادرهای سازمان مامور تدوین استراتژی میشوند. آنان در گروههای چهار الی پنج نفره به مدت هشت ماه به بحث و تدوین استراتژی مبارزه مسلحانه میپردازند. جزییات آن ماجرا البته از حوصله این گفتوگو بیرون است. جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی به عنوان یک زمان مناسب برای عملیات در نظر گرفته شده بود و البته همانطور که گفتم ماجرای سیاهکل هم باعث سرعت امور شد. قرار بود در مهرماه ۵۰ و طی جشنهای ۲۵۰۰ ساله عملیات بزرگی که اصطلاحا آن را به تقلید از مبارزان الجزایری «رعد در آسمان بیابر» مینامیدم، صورت گیرد.
آیا تشکیلات سازمان از ضربه خوردن چریکهای فدایی خلق در سال ۵۰ ارزیابیهایی داشت یا خیر؟ و اگر داشت چه ارزیابیهایی میکرد؟ منظورم این است که آیا سازمان پس از یورش ساواک به چریکهای فدایی خلق اقدام به ارزیابی از فضا و امکانات مبارزه کرد؟
ضربه ساواک به چریکها و علنی شدن، در بحثهای داخلی سازمان مورد بحث قرار گرفت. شکست در سیاهکل تاییدی تلقی شد بر ضرورت مبارزه در شهر، علنی شدن چریکها و تاییدی بر درستی مشی مسلحانه. با این همه چون در فاصله بهمن ۴۹ تا شهریور ۵۰ سازمان گرفتار حل و فصل مسایل تشکیلاتی- امنیتی مربوط به هواپیماربایی دوبی و تجدید سازمان و تدارک عمل مسلحانه بزرگ بود، فرصت چندانی برای بحثهای طولانی و عمیق درباره چریکها و به خصوص علل ضربه بر آنها پیدا نشد. لو رفتن چریکها و در پیش رو بودن جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی که رژیم شاه روی آن سرمایهگذاری بسیاری جهت به نمایش گذاشتن ثبات و امنیت داشت، باعث افزایش هوشیاری اطلاعاتی و امنیتی رژیم شد. از این نظر مجاهدین از فضای امنیتی عقب مانده و در فضای امنیتی قبل از آن زندگی میکردند. این البته نقیصهای تاکتیکی بود؛ مشکل اصلی که در سال و سالهای بعد رخ نمود در جای دیگر بود.
آقای شاهسوندی، شما خودتان یکی از اهداف ترور توسط تیم تقی شهرام بودید و آنچنانکه خودتان گفتهاید از شما با عنوان خائن ۳ توسط آنان یاد میشده است. فکر میکنید ایدئولوژی چپ بر ایدئولوژی سازمان غالب شده یا اینکه سازمان در جذب کادرها ضعیف عمل کرده بود؟ خلاصه آنکه ظاهرا ساواک به شما گفته است نجاتتان داده، بنابراین حتما شما در یک قدمی اعدام به اصطلاح انقلابی به قول خودتان نارفیقان تغییر ایدئولوژی داده، بودهاید. از نظر شما تیم محمدتقی شهرام چرا تغییر ایدئولوژی داد و مرحوم شریف واقفی که شما با او بسیار معاشرت داشتید و حتی در روز ترور وی نیز با او ملاقات کردهاید، نسبت به تغییر ایدئولوژی چه دیدگاهی داشت؟
عنوان «خائن شماره ۳» در همان بیانیه اعلام مواضع به اینجانب داده شد (۷). چند ماه قبل از آن نیز، یعنی قبل از شهادت مجید شریف واقفی و ترور مرتضی صمدیه لباف، در پی توافق جمعی هر سه نفر، قرار شد هرکدام مواضع متفاوت اتخاذ کنیم تا نسبت به ما حساس نشوند. من اعلام جدایی کردم. پس از اعلام جدایی، وحید افراخته به نقل از بهرام آرام به مرتضی صمدیه لباف گفت: «حکم کریم (نام تشکیلاتی آن موقع من)، حکم سرباز فراری است. اگر قدرت داشتیم یک گلوله در مغزش خالی میکردیم.» (۸) متاسفانه ما (شریف واقفی، مرتضی صمدیه و من) این تهدید را جدی نگرفتیم. موقع دستگیری توسط تیمهای عملیاتی ساواک نیز از دهان فرماندهشان در رفت که «شانس آوردی که توسط ما دستگیر شدی، سازمان میخواست تو را هم بکشد.» همین خشونت افسارگسیختهای که علیه شریف واقفی، مرتضی صمدیه لباف، محمد یقینی و جریان ما بهکار گرفته شد، نشان از ضعف درونی تغییر ایدئولوژی دادهها بود. در بیانیه اعلام مواضع، محمدتقی شهرام به صراحت اعتراف میکند بیش از ۵۰ درصد از کادرها تصفیه شده و شماری به کارگری (بخوانید بیگاری اجباری) فرستاده شدند. اگر نیرویی برتری منطق و استدلال یا اقبال تودههای سازمانی را داشت، اساسا چه احتیاجی به ترور و خشونت و اتخاذ روش حذفی و تصفیه اخراج بیش از ۵۰ درصد از اعضا را داشت؟ (۹) البته آن تغییر و تصفیههای خونین و فاجعهبار، به نوبه خود از ضعفهای نهفته در ایدئولوژی و بهخصوص ماهیت و مناسبات تشکیلاتی و بالاخره استراتژی مبارزه مسلحانه مجاهدین خلق خبر میداد. من در نوشته «باری سنگینتر از توان شانهها» (۱۰) به تفصیل به آن پرداختهام.
پرسش دیگرم ناظر به این است که آیا میشود گفت کسانی مثل شهرام و افراخته و... واقعا به مرام چپ – آن چپی که پویان، جزنی و احمدزاده و... به آن گرویده بودند- در آمدند یا اینکه آنها خود ضعف تئوری داشتند. به هر حال ما چپی مثل خسرو گلسرخی را هم داریم که سمبل پایمردی به حساب میآید. خلاصه آنکه آیا از دیدگاه شما تغییر ایدئولوژی ضعف تئوریک در سازمان نبود؟
ایدئولوژی حاکم بر سازمان تحت سلطه محمدتقی شهرام، بهرام آرام و وحید افراخته و امثالهم، مطمئنا مارکسیسم به معنای دقیق آن نبود. در بهترین حالت تلفیقی از درک عامیانه و حتی کودکانه از مارکسیسم، توهم لنین دوران بودن، روشهای به غایت استالینی، ماجراجویی و تروریسم کور است و این همه در خدمت جاهطلبی و قدرتطلبی فردی. چنین ترکیب درهم و مغشوشی از یک سو به گسترش پوچی و بیانگیزگی و از سوی دیگر فرصتطلبی و نان به نرخروزخوری در میان شماری از اعضا منجر شد. محصولاتش «ناقصالخلقههای سیاسی»، نظیر افراخته و توکلخواه بود که نه مسلمان بودند و نه مارکسیست.
اگر دوباره به آن سالها برگردید آیا باز هم مبارزه مسلحانه را برای رودررو شدن با رژیم شاه انتخاب میکردید؟ حالا سالهاست جنبشهای چریکی ایران در دوره پهلوی با این نقد مواجه هستند که تنها و تنها به رادیکالیزهترشدن فضا کمک میکردهاند ولاغیر.... البته این را منتقدان کارهای چریکی میگویند که در بسیاری از جاها مورد قبول هم واقع نمیشود. آیا شما هنوز فکر میکنید مبارزه مسلحانه با رژیم محمدرضا پهلوی امری اجتنابناپذیر بوده است؟
این از آن سوالهایی است که پاسخ به آن سهل ممتنع است؛ هم آسان است و هم سخت. واقعیت این است که اگر بتوان با ماشین زمان به عقب بازگشت و در چنان بازگشت مفروضی، تمامی شرایط و از جمله دانش و اطلاع من، مانند سابق باشد، بدون تردید همان راهی را که پیش از این رفتهام، طی خواهم کرد. به مجاهدین خواهم پیوست و در مقاطع گوناگون در مقابل انحرافهای آن خواهم ایستاد.
اما اگر با خرد و دانش امروزی به قضایای دیروز نگاه کنیم حداقل «چه نباید کرد» خودم را میدانم:
- برای تحقق اهداف سیاسی، عدالت اجتماعی و آزادی و البته دموکراسی به مبارزه مسلحانه و خشونتآمیز متوسل نخواهم شد.
- در سختترین شرایط و در زیر حاکمیت بدترین دیکتاتوریها، ترک وطن نخواهم کرد.
در مبارزه مسلحانه، «ابزار» ما همان ابزار حاکمیت است، با کیفیت پایینتر و نرخ ضربهپذیری بالاتر. روش ما هم، همان روش «قدرت» مدارانه، براساس حذف و ترور است. «این همانی» با حاکمیت در حالی که در تمامی زمینههای مالی، تشکیلاتی، نظامی، اطلاعاتی و امنیتی و حقوقی دست بالا را دارد، محصولی جز شکست نخواهد داشت. برای هر یک از این مورد دلایل و توضیحات مفصلی دارم که از حوصله این گفتوگو خارج است. به نظر من سلاحی دیگر، سازمان و تشکیلاتی دیگر، روشی دیگر، اندیشهای دیگر و نگاهی دیگر باید. کوتاه سخن در مبارزه خشونتآمیز ما از آغاز بازندهایم و در خارج از وطن بیریشه.
پینوشتها:
۱- حسن صدر، وکیل دادگستری و مدیر روزنامه قیام ایران و از مشاوران مصدق در مسایل حقوقی بود. او در تحصن مصدق در دربار که منجر به تشکیل جبهه ملی شد، حضور داشت و هنگامی که در سال ۱۳۳۰ انگلستان از ایران به دیوان دادگستری بینالمللی شکایت کرد، به عنوان وکیل دعاوی ایران به لاهه رفت. سال بعد نیز همراه مصدق در جلسات دیوان شرکت کرد که سرانجام منجر به صدور رای عدم صلاحیت دیوان در رسیدگی به شکایت انگلیس شد. او در مراحل تجدیدنظر و فرجامی محاکمه مصدق، وکالت او را بر عهده داشت ولی سرلشکر جوادی، رییس دادگاه تجدیدنظر به او اجازه شرکت در دادگاه را نداد.
منابع: سرنوشت یاران دکتر مصدق، تالیف عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر علم و... به کوشش حمیدرضا مسیبیان
۲- متن کامل نامه چنین است: احمد آباد، فروردین ۱۳۴۱.
قربانت گردم؛ مرقومه محترمه و کتاب مردان مجاهد تالیف شریف جنابعالی رسید و موجب نهایت امتنان گردید. گرچه عیدی برای ما نیست که تبریکات خود را عرض کنیم، با این حال از خدا میخواهم که سالهای بسیار در کمال صحت و خوشی به سر برید و به این اعیاد برسید.
از قلم سحرآمیز جنابعالی هرچه تراوش کند، موثر است و تصور میکنم که انتشار این کتاب بیش از انتظار تاثیر کند و همه بدانند چه راهی را در مصالح مملکت باید در پیش گیرند. آرزو دارم قدری از این کتاب را وقتی جنابعالی با آن طرز خاصی که دارید، قرائت کنید چونکه در صدای جنابعالی و طرز قرائت آن اثر خاصی هست که نوشته را دوچندان موثر میکند. در خاتمه یکبار دیگر تشکرات خود را تقدیم و ارادت خود را تجدید مینمایم.
دکتر محمد مصدق
۳- امپریالیزم به مثابه بالاترین مرحله تکامل سرمایهداری.
۴- بخشهایی از جزوه «مبارزه چیست؟» (۱۳۴۴) به نقل از «شرح تاسیس و تاریخچه مجاهدین» ج ۱، ص ۲۳.
۵- من ماجرای سال ۱۳۶۴ در سازمان مجاهدین تحت امر آقای رجوی را انقلاب ایدئولوژیک دوم مینامم؛ نوبت اول توسط محمدتقی شهرام تحت عنوان «تکامل ایدئولوژیک» در سال ۱۳۵۴ و ۱۰ سال بعد باز هم تحت عنوان «ارتقا و تکامل ایدئولوژیک»، اینبار توسط رجوی. به نظر من در هر دو این تحولات اصول اعلام شده و اولیه مجاهدین توسط حنیفنژاد و سعید محسن زیر پا گذاشته شد.
۶- شرح مفصل این هواپیماربایی در کتاب «پرواز بر فراز خلیجفارس» نوشته محسن نجات حسینی، عضو سابق مجاهدین، نشر نی. همچنین، صفحات۵۳ تا۷۷ شرح تاسیس و تاریخچه مجاهدین جلد اول
۷- «... در راس این عده چهار، پنج نفری، خائن شماره یک قرار داشتند. او مدتهای مدیدی چهره واقعی ضدخلقی خود را به اعتبار وجود برخی معیارهای نادرست در سازمان پوشانده بود و از این نظر توانسته بود به مدارهایی از مسوولیت ارتقا یابد. او بالاخره بعد از چهار ماه توطئه خائنانه علیه سازمان موفق میشود دو نفر از افرادی که یکی از آنها بهطور کامل از سازمان اخراج شده بود (خائن شماره۳) و نفر دیگر که مراحل انتقادی خود را میگذراند (خائن شماره ۲) و یک نفر دیگر را بهطور بینابینی (با نام مستعارAZ) با خود همراه سازد.» مقدمه بیانیه اعلام مواضع، ذیل عنوان «مقاومتها، مشکلات و موانع راه» صفحه ۶ چاپ اینترنتی. سایت اندیشه و پیکار. خائن شماره دار: یک، مجید شریف واقفی. شماره دو، مرتضی صمدیه لباف. شماره سه، سعید شاهسوندی. «نفر بینابی با نام مستعار «AZ»: لیلا زمردیان، همسر مجید با نام تشکیلاتی آذر.
۸ - به نقل از بازجویی صمدیه لباف: «... وحید گفت سلاح به تو خواهیم داد و ترتیبی نیز میدهیم که بتوانی در یک پوشش مناسب خانهای نیز اجاره کنی و از سعید جداشوی. درباره سعید به من گفت، او مثل سرباز فراری ایستاد و اگر قدرت داشتیم یک گلوله در مغز آن خالی میکردیم....» اسناد بازجویی ساواک از صمدیه لباف. به نقل از «سازمان مجاهدین پیدایی تا فرجام». ج۲. ص ۱۵
۹ - بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک. چاپ اینترنتی ص ۵: «... مجموعا در تمام طول دو سال «مبارزه ایدئولوژیک» قریب ۵۰ درصد از کادرها مورد تصفیه قرار گرفته و بسیاری از کادرها از مواضع مسوول تا کسب صلاحیتهای لازم کنار گذاشته شدند.»
۱۰ - گفتوگو با مهندس لطفالله میثمی، نشریه چشمانداز ایران
[پیشنهاد میشود اصل این دستخط را به صورت کلیشه بیاورید. روی جلد آخرین چاپ کتاب، متن دستخط مشاهده میشود] دستخط مصدق به حسن صدر.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :