فضلالله صلواتی: شکنجه و اعدامهای دوره شاه موجب روی آوردن به تشکیلات مسلحانه شد
گفتوگو با فضلالله صلواتی از آن رو انجام شد که او، هم دارای تجربیاتی از همزیستی با نیروهای مذهبی و چپ در سالهای مبارزه علیه رژیم شاه چه در زندان و چه در بیرون است و هم خاطراتی از کسانی مانند امیر پرویز پویان و مسعود احمدزاده دارد.
***
سازمان مجاهدین خلق، پنج یا شش سال قبل از تشکیل سازمان چریکهای فدایی خلق، به وجود آمد اما در عمل تقریبا چریکهای فدایی خلق با واقعه سیاهکل در کنش مسلحانه پیشتازی کردند. در این زمینه تحلیلهای مختلفی اعم از اینکه جمعبندیها و تحلیلها اشتباه بوده و غیره وجود دارد. شما دلیل این اتفاق را چه میدانید؟
چریکهای فدایی خلق در سیاهکل تصمیم به انجام عملیات نداشتند و در همان جنگلها برنامههای روتین خود یعنی تمرینها و غیره را انجام میدادند که یک روال معمولی بود. همانطوری که میدانید ماجرا از آنجا آغاز شد که آنها با صاحبخانه روستایی که شبها در آن میخوابیدند و صبح زود به داخل جنگل میرفتند اینگونه که من شنیدهام در مورد نماز خواندن و غیره بحث میکنند و این سبب میشود که روستاییها به آنها مشکوک شده و تصور میکنند که اینها دزد هستند و بقیه ماجرا اتفاق میافتد که بارها از آن صحبت شده است. در مجموع میخواهم، بگویم آنها قرار نبود عملیاتی را انجام دهند.
شما آن زمان به لحاظ اجتماعی- سیاسی در چه وضعیت و جایگاهی بودید و چه فعالیتهایی را انجام میدادید؟
در چه سالی؟
مثلا حدود اواخر دهه ۴۰؟
من در سال ۴۵، مدتی زندان بودم و تا ۴۷ هم هنوز گرفتار زندان و دادگاه نظامی و غیره بودم. بیشتر برنامههایی که داشتم همان سرودن اشعار انقلابی و سیاسی بود. حتی پس از واقعه سیاهکل یک نفر شعری در اینباره گفته بود که مشابه شعرهای من بود. در آن زمان بسیاری از اشعار انقلابی که در رادیوهای مختلف در قالب سرود پخش میشد، سروده من بود. این باعث شد که من را احضار کردند و گفتند که این شعر از توست و من قسم میخوردم که شعر من نیست. در هر صورت در آن زمان من کار سرودن اشعار، نوشتن و تشکیل برخی جلسات را جدی دنبال میکردم و در یک حالت انقلابی شدیدی بودم. این روند ادامه داشت تا سال ۵۰ که دستگیر شدم و پس از آن تا سال ۵۷ یا زندانی بودم یا در تبعید.
شما با بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق هم ارتباطاتی داشتید. درست است؟
بله، اما ارتباط من بیشتر با آقای طالقانی بود و آن هم به واسطه جلساتی که شرکت میکردم. البته من بیشتر با اعضای نهضت آزادی آشنا بودم و مخصوصا بعد از سال ۴۴ و ۴۵ آنها را کم و بیش بیشتر شناختم. دوره کارشناسی را که در تهران میگذراندم با مرحوم شریف واقفی آشنا شدم. مهندس بدیعزادگان را هم از قبل میشناختم. اینها اصفهانیهایی بودند که با من در ارتباط بودند. یا برخی اصفهانیهای دیگر مثل آقای لباف یا آقای میرچی. این آقایان، مخصوصا آقای بدیع زادگان اگر میخواستند از اصفهان برای سازمان عضوگیری کنند گاهی سوابقشان را از ما میگرفتند. البته اگر من نمیشناختم چیزی نگفتم. مثلا بدیعزادگان در مورد مجید شریفواقفی از من سوال کرد. به هر حال اینها رابطههایی بود که ما قبل از سال ۵۰ با این دوستان داشتیم.
آقای صلواتی با توجه به ارتباطاتی که شما در آن ایام داشتید و فضایی که درکش کردید مایلم تحلیل شخص شما را درباره فضای سیاسی- اجتماعی دهه ۴۰ بدانم. همانطور که میدانید در اواخر دهه ۴۰، اتفاقاتی در کشور میافتد که در واقع جو مبارزات را به سمت مبارزات مسلحانه میبرد. البته در آن زمان هم به کار مسلحانه نقدهایی وجود داشت، ولی چه چریکهای فدایی خلق و چه سازمان مجاهدین که در واقع جزو پیشگامان مبارزات مسلحانه بودند، تحلیلهای خودشان را میکردند. مثلا امیر پرویز پویان ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا را نوشت، یا مسعود احمدزاده که مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک را نوشت. شما فضای کلی آن زمان را چطور ترسیم میکنید؟ چرا مشی مبارزات علیه رژیم شاه به سمت کار چریکی رفت؟
من یکبار آقایان پویان و احمدزاده را در جلسهای که انجمن تبلیغات اسلامی که شعبهای در مشهد داشت، دیده بودم. مرحوم محمدتقی شریعتی و مرحوم فخرالدین حجازی در آن جلسات شرکت داشتند. پویان و احمدزاده جزو دانشآموزان فعال بودند که آمدند خود را به من معرفی کردند و جزو استفادهکنندگان از برنامههای انجمن تبلیغات اسلامی مشهد بودند که مرکزش آقای دکتر عطاءالله شهابپور در تهران بود و تاسیسات و انجمنها را در برخی شهرهای کشور تاسیس کرده بود. خلاصه که پویان و احمدزاده در ابتدا مذهبی بودند. بعدها با سختگیریهای بعد از ۱۵ خرداد که حتی حکومت برای اعلامیه، نوشته و یک اجتماع کوچک هم فشار میآورد و زندانهای طولانی مدت به مبارزان تحمیل میشد فضا به سمت رادیکالیسم پیش رفت. زندانهای طولانی باعث شد که کسی مثل مرحوم مهندس بازرگان هم در یکی از این دادگاهها بگویند که ما آخرین گروه قانونی هستیم که با زبان قانون با شما صحبت میکند. خب، وقتی که حکومتها زبان قانون را نفهمند و بخواهند زور بگویند خشونت، خواهی، نخواهی خشونت میآورد. مردم که فشار و شکنجه را تحمل نمیکنند. به هر حال هر عملی، عکسالعملی دارد. بهخاطر همین شکنجهها، اعدامها و دستگیریها بود که مبارزان به تشکیلات مسلحانه روی آوردند. گرچه پیشتر هم تجربه حزب ملل اسلامی وجود داشت، یا تجربه هیاتهای موتلفه در سال ۴۳ که کار مسلحانه میکردند. البته مجاهدین و فداییها معتقد بودند که آنها احساسی برخورد کرده بودند و تشکیلاتی نبودند. میگفتند که آنها به همین خاطر دستگیر شدند چون خیلی دقت نمیکردند. البته متاسفانه هر دو گروه دچار همان عدم دقت و ایرادهایی شدند که به گروههای قبلی میگرفتند و همین هم باعث شد که دستگیر و متلاشی شوند. چه گروه سیاهکل و پیش از آن گروه بیژن جزنی در سال ۴۵ و چه سایرین و نیز خود کادرهای مرکزی مجاهدین که در اثر اعتمادی که به یک تودهای برگشته و ساواکی شده پیدا کردند دستگیری و اعدام شدند آن هم بدون آنکه عملیات مخفی انجام داده باشند.
تحلیل خود شما در آن زمان چه بود؟
ما که خودمان خوشحال بودیم. چون ما کار فکری میکردیم و معتقد بودیم این ما هستیم که مقدمات کار مسلحانه را انجام میدهیم. البته آن موقع نظر آیتالله خمینی کار مسلحانه نبود و به همین خاطر ما در زمینه مسلحانه جدی عمل نمیکردیم. اما در میان نیروهایی که در ارتباط با ما بودند هر وقت کسی میخواست در مجاهدین وارد شود تایید میکردیم. زیرا آنها برای ما ایدهآل و متدین بودند و نیز مورد تایید خیلی از علما نظیر آقایان منتظری و شیرازی.
پس خود شما هیچوقت جذب هیچ جریان مسلحانهای نشدید؟
خیر، من خودم هرگز جزو گروه مسلحی نشدم، ولی گروههای مسلح مخصوصا مجاهدین را تایید میکردم. البته در زندان هم با فداییها و گروه دیگری که اسمشان را ساکا - سازمان انقلابی کمونیست ایران- گذاشته بودند آشنا شدم که از همان تیرههای فداییان بودند. من با آنها گرم میگرفتم و بحثهایی داشتیم. ولی آن چیزی که ما تایید میکردیم از نظر اسلامی بودن، مجاهدین خلق بود.
در نقد و نظر به مبارزات مسلحانه همواره از دو شرایط تاریخی صحبت شده است. اول همان کوران انقلاب و دیگری سالهای بعد از انقلاب. بحثی که اکنون مطرح است اصولا نقد مبارزات مسلحانه و خشونت است. حتی بسیاری افراد آن زمان هم به دلیل خشونت و رادیکالیزه کردن فضا این امر را نمیتوانستند تایید کنند. نظرتان به عنوان یک محقق تاریخ اسلام در اینباره چیست؟ آیا اسلام انقلابی به معنای رایج در دهههای ۴۰ و ۵۰ کار مسلحانه را میتوانست تایید کند؟
اسلام اصلا با خشونت مخالف است. ولی وقتی که آنها میکشند ما نمیتوانیم دستمان را بالا کنیم که ما را بکشند. باید از خود دفاع کرد. این امر از لحاظ تکلیف شرعی است وگرنه ما اصلا با خشونت مخالف بودیم و حتی گاهی کارهای فداییان اسلام را هم مورد تایید قرار نمیدادیم و میگفتیم که اینها بیگدار به آب زدند در حالی که میتوانستند با زبان، اعلامیه و نشریه کارهایی انجام دهند و کسی هم از آنها کشته نشود، که بخواهند بکشند. این در حالی بود که کسانی مثل رزم آرا، کسروی و هژیر را اعدام کردند. میخواهم، بگویم ما آنها را تایید نمیکردیم ولی وقتی رژیم مثلا یکباره ۱۵ نفر را میکشت، اکثر گروهها معتقد بودند که باید انتقام گرفت. باید در مقابل حکومت ایستاد و اگر در مقابل خشونت، خشونت صورت نگیرد دلیل ناتوانی و بیعرضگی ماست که مثلا کسی بخواهد به خانه، ناموس و زندگی ما حمله کند و ما بنشینیم نگاه کنیم. دیدگاه این بود که دیگر نمیشود دست روی دست گذاشت و باید در حد امکان تلاش کرد که خطر رفع و جلوی فساد گرفته شود، مخصوصا جلوی کشتار باید ایستاد. این عقیده ما بود که در آن وقت جنبش چریکی را تایید میکردیم. من در آن زمان کتابی با عنوان سخن عاشورا داشتم که در سازمان مجاهدین خوانده میشد و جزو کتابهای اولیه بچهها بود. در آن کتاب سیره امامحسین (ع) را بررسی کرده بودم که چگونه در مقابل ظلم ایستاد. این تفکر ما را در آن دوره تاریخی نشان میدهد.
از نظر شما نیروهای مذهبی به لحاظ تئوریک قویتر بودند یا نیروهای چپ؟
به نظر من چپ قویتر بود. چون ما تئوری تدوین شدهای نداشتیم. البته سعید محسن و حنیفنژاد بچههایی بودند که در نهضت آزادی ساخته شده بودند و اطلاعات مذهبیشان خوب بود و همینطور کسانی مثل بدیع زادگان و برادران رضایی که با اکثریت آنها در نهضت آزادی کار شده بود و از نظر دینی سطحشان بالا بود پس امکان انحراف نداشتند ولی وسیله مبارزهشان چپگرایی و مدلهای کمونیسمی مانند مدل چین بود. پس در روش مبارزه آنها با کمونیستها مساوی بودند. بعد که آنها همه اعدام شدند کسانی مثل تقی شهرام و بهرام آرام و... روی کار آمدند که اطلاعات مذهبی محکم و دقیقی نداشتند و فقط نماز و روزهای از مذهب میدانستند. بر همین اساس وقتی تحت تاثیر ایدئولوژی کمونیستی قرار گرفتند، شیفته آن شدند و سازمان را به تغییر موضع ایدئولوژیک کشانیدند. خب، بچههایی هم که سازمان و تشکیلات برایشان هدف شده بود، نه خدا، نه انقلاب و نه کشور بلکه همه با موضع رهبرشان موضع میگیرند. در این میان چهرههایی مثل مهندس شریف واقفی یا صمدیه لباف و شاهسوندی که اطلاعات محکم مذهبی داشتند مقاومت کردند وگرنه شرایط به گونهای میرفت که همه امکان انحراف داشتند و میتوانستند یک سازمان متشکل و مورد اعتماد را به انحراف و نابودی بکشانند.
وقتی احمدزاده و پویان جزوههای معروفشان را نوشتند، چه تاثیراتی در سازمان یا سایر نیروهای مذهبی مسلح گذاشت؟
همهشان ناراحت شدند ولی چپگرایان شاد شدند که به قول خودشان توانسته بودند از حالت ارتجاعی بیرون بیایند و واقعگرا باشند البته من که در میانشان نبودم ولی با در کنارشان اینگونه احساس میکردم.
یعنی جزوههای تئوریک مارکسیستها در میان نیروهای مذهبی هم تاثیرگذار بود؟
بله بسیار، البته کسانی مثل ما که غیر تشکیلاتی و در بیرون بودیم متاثر نشدیم ولی برخی کادرها و زیر مجموعههای تشکیلات حتی منحرف هم شدند که شرحش همه جا رفته است. ولی سایرین همه تلاششان این بود که مجاهدین دوشاخه نشوند. حتی مساله تاثیر مارکسیستها روی بچههای مذهبی به زندانها هم کشیده شد.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :