مخالف اعزام ارتش به کردستان بودیم
گفتوگو با ابراهیم یزدی- ۲
تاریخ ایرانی: وزیر امور خارجه دولت موقت معتقد است اگر در سفارت آمریکا در تهران گروگانگیری نمیشد، صدام جرات نمیکرد به ایران حمله کند. ابراهیم یزدی در دومین بخش گفتوگوی تفصیلی خود با «تاریخ ایرانی» با اشاره به نقشی که گروگانگیری در آغاز جنگ ایران و عراق و حمایت کشورهای منطقه از صدام ایفا کرد، دلایل مخالفت با اعزام نیروهای نظامی به کردستان را تشریح کرده که به گفته او، ریشه در بیاعتمادی به ارتش و وجود طرحی داشت که آمریکاییها به دنبال اجرای آن بودند.
***
به اطلاعاتی که افسران عراقی به آقای شمس اردکانی در کویت میدادند اشاره کردید. این کانال اطلاعاتی با آن افسران پیش از انقلاب هم وجود داشت؟
بله، من پس از انقلاب گزارشهای ساواک را در مرکز اسناد که زیر نظر معاون نخستوزیر در امور انقلاب بود، دیدم که گزارشهای ارتش عراق قبل از اینکه به دست رئیسجمهور عراق برسد، به ایران میآمده است. یکی از مدیران کل ساواک به نام کاوه را خواستم که بعدا از ایران رفت. او را با خودم به مرکز اسناد بردم. درباره این گزارشها پرسیدم و او به من توضیح داد و گفت این افسران شیعه عراقی برای ایران کار میکردند. آنها گزارشهایشان را در پاکت میگذاشتند و به رمهدارانی میدادند که در مرز رفتوآمد دارند. آنها هم این گزارشها را به مامور ساواک در اولین ایستگاه در نزدیکترین شهر مرزی میدادند، مثلاً در ایلام یا خانقین و از آنجا هم به تهران فرستاده میشد. بعد از انقلاب، این شبکه به هم خورد، چون دیگر نه ماموران ساواک آنجا بودند و نه ارتباط با رمهداران برقرار بود. افسران عراقی با آقای دعایی، سفیر ایران در بغداد به طور غیرمستقیم تماس گرفتند و کسب تکلیف کردند. آقای دعایی به من گزارش دادند و پاسخ داده شد که به آنها بگویید بروند به کویت مستقیماً به سفیر ما گزارش دهند، چون عراقیها بدون گذرنامه میتوانستند به کویت بروند و تردد راحت بود. آنها هم این اطلاعات را میبردند و مستقیماً به دکتر شمس اردکانی میدادند.
این افسران عراقی عضو حزب الدعوه بودند؟
نه. علاقهمند به ایران بودند. مخالف حزب بعث بودند. لزوماً هم همهشان شیعه نبودند. چون در داخل ارتش عراق کسانی بودند که با سیاستهای صدام موافق نبودند. صدام هیچوقت سابقه نظامی نداشت، بنابراین در میان نظامیها هم ناراضی وجود داشت.
گفتید که کشورهایی در منطقه مثل کویت، آمادگی داشتند که میان ایران و عراق برای بهبود روابط وساطت کنند. آقای شمس اردکانی در مصاحبهای گفته: «برای سفر به تهران با پرواز Kuwait airway میآمدم که متوجه شدم به جای پرواز از آسمان آبادان، اهواز و حرکت به سمت تهران، از مسیر دریا، بحرین و بوشهر به سمت تهران آمد و بر مدت پرواز حدود چهل دقیقه افزوده شد. شیخ صباح امیر فعلی کویت در آن زمان وزیر امور خارجه این کشور بود که چندی قبلش سفری به بغداد داشت و به نظر میرسید توافق مهمی با صدام برای حمله به ایران کرده است. صدام هم طی سفری در تابستان ۵۹ به ریاض جلسهای با سعودیها، کویتیها و اماراتیها داشت که گویا نقشه جنگ با ایران را در آن جلسه ریختند. من از تغییر مسیر آن پرواز کویتی فهمیدم که کویتیها از جنگ عراق با ایران مطلعند و به همین دلیل مسیر پروازشان را تغییر دادهاند اما از زمان دقیق حمله اطلاعی ندارند. برای بازگشت به کویت با هواپیمایی هما رفتم که همان مسیر همیشگی را طی میکرد. این نشان میداد که اطلاعاتی که من به تهران داده بودم، مسیر خوبی را نیافته بود و به آن ترتیب اثر نداده بودند و هما بیخبر از توطئه از روی منطقهای که برای جنگ آماده میشدند میپرد!» با این توضیحات به نظر میرسد که نقش کویت در آستانه جنگ، دیگر میانجیگری نبود، بلکه به نوعی نقش مطلع و حامی جنگ را داشت.
همه اینها بعد از گروگانگیری سفارت آمریکا در تهران است. قبل از گروگانگیری، کویت هرگز موافق حمله عراق نبود. عربستان هم نبود. اما وقتی که گروگانگیری شد، طبیعی است عربستان سعودی که با سیاستهای آمریکا هماهنگ است، موافق حمله باشد. قبل از آغاز جنگ، موضوع طبس رخ داد. عملیات ناکام نیروهای نظامی آمریکا در طبس برای کارتر یک آبروریزی بزرگ بود. بنابراین طبیعی است که عربستان سعودی هماهنگ با آمریکا، به عراق برای حمله به ایران چراغ سبز نشان بدهد. کویت هم همینطور. کویت اوایل جنگ حاضر نبود که در کنار عراق باشد، تا زمانی که در یکی از خطبههای نماز جمعه به زبان عربی به شیخنشینهای حاشیه جنوبی خلیج فارس حمله و از آنها به عنوان خنازیر الخلیج یاد شد. روز بعد شمس اردکانی را به وزارت امور خارجه کویت احضار کردند. وزیر خارجه کویت به دکتر شمس اردکانی گفت ما تلاش میکردیم در این جنگ بیطرف باشیم، اما با این صحبتهایی که در نماز جمعه دیروز شد، امیر کویت مرا خواست تا نامهای را که برای رئیسجمهور عراق نوشته بود ببرم و به عراقیها بدهم. در نامهای به صدام اعلام شد کویت تمام امکانات خود را در جنگ در اختیار عراق قرار میدهد. کویت تا آن زمان نمیخواست وارد جنگ شود. اطلاع داشتن از حمله یک مساله است، ورود فعال و حمایت یک مساله دیگر. عربستان هیچ وقت بطور فعال وارد جنگ نشد، ولی حمایت میکرد. آمریکاییها ۴ فروند هواپیمای آواکس که ایران در زمان شاه سفارش داده بود و بختیار قراردادهایش را لغو کرد، به عربستان سعودی فروختند. آن آواکسها اطلاعات تحرکات نظامی ایران را ضبط میکردند و در اختیار عراق میگذاشتند. اما به این معنا نیست که سعودیها در جنگ به طور فعال شرکت داشتهاند.
همانطور که گفتم حمله عراق به ایران قابل پیشبینی و قابل پیشگیری بود، اما کسانی این وسط آتش بیار معرکه بودند و آنها در تحریک صدام نقش مهمی ایفا کردند. چندین بار الثوره ارگان رسمی حزب بعث عراق، خواستار تخلیه سه جزیره ایرانی شد، حتی در مذاکراتی که دهم شهریور ۱۳۵۸ در حاشیه اجلاس سران جنبش عدم تعهد در هاوانا با صدام حسین داشتم، او مساله سه جزیره ایرانی در خلیج فارس را مطرح کرد و گفت که این جزایر در زمان شاه ایران اشغال شدهاند و ایران باید آنها را تخلیه کند و به امارات برگرداند. به صدام گفتم در مورد سه جزیره ایرانی در خلیج فارس حاضر نیستیم با شما صحبت کنیم، چون به عراق ربطی ندارد. صدام گفت مگر شما با باورهای حزب بعث آشنا نیستید؟ ما معتقدیم هر مساله عربی، مساله حزب بعث است. از او پرسیدم: حزب بعث چند سال است که تاسیس شده است؟ صدام گفت نزدیک به ۵۰ سال است. گفتم: حزب بعث با یک سابقه ۵۰ ساله هر مساله عربی را مساله خود میداند. حوزه علمیه نجف بیش از ۹۰۰ سال سابقه دارد و با منطقی که حزب بعث دارد، امام خمینی هم میگوید هر مساله اسلامی، مساله ماست. حال اگر میخواهید وارد این چالش بشوید، فکر عواقب آن را هم بکنید. بعد از آن دیدار هم چنانکه صلاح عمر علی، سفیر عراق در سازمان ملل در خاطراتش نقل کرده، او به صدام گفته لازم است مشکلات دو کشور از راههای مسالمتآمیز حل شود اما صدام پاسخ داده این فرصت به دست نمیآید مگر در هر صد سال، یک بار و ما سرهای ایرانیها را خواهیم شکست و خرمشهر و شطالعرب را باز خواهیم گرداند. نظر من اینست که به رغم تمایل صدام برای حمله به ایران و آن تحریکاتی که عدهای در ایران میکردند، اگر گروگانگیری نمیشد، صدام جرات نمیکرد به ایران حمله کند.
به علت اجماع جهانی که گروگانگیری علیه ایران ایجاد کرد؟
انقلاب ایران در اوج جنگ سرد پیروز شد. عراق و سوریه، دو متحد نظامی شوروی در منطقه بودند. ارتش شوروی در افغانستان بود، سربازان کوبایی در یمن جنوبی و آنگولا بودند، سربازان شوروی در شاخ آفریقا حضور داشتند، در چنین شرایطی، اگر در ایران گروگانگیری نمیشد، امکان نداشت که جهان غرب و آمریکا تحمل کنند که صدام به ما حمله کند. اما گروگانگیری این شرایط را فراهم کرد. یک تعداد دانشجو رفتند و در اتاق در بسته نشستند و با همدیگر تصمیم گرفتند که سفارت آمریکا را اشغال کنند. آقای موسوی خوئینیها را از تصمیمشان مطلع کردند، ایشان هم به آنها گفت که نمیخواهد به آقای خمینی بگویید، شما بروید این کار را بکنید، آقا هم حمایت میکند. خب، آقا نمیتوانست بگوید نه. این اقدام همه را در برابر یک عمل انجام شده قرار داد. هاشمی در خاطراتش نوشته ما در برابر یک عمل انجام شده قرار گرفته بودیم. این انقلاب رهبر داشت، شورای انقلاب داشت، دولت داشت، آن وقت ۱۲ جوان میروند در اتاق در بسته مینشینند و تصمیمی میگیرند و یک عده هم از خارج از اینها حمایت میکنند و میروند و سفارت را میگیرند و مملکت را در برابر یک کار انجام شده قرار میدهند.
خارج از کشور یا خارج از این گروهها؟
بعضی از قدرتهای خارجی هم از این رویداد بهرهبرداری کردند. چند روز پس از گروگانگیری یاسر عرفات در اردوگاه آوارگان در صبرا و شتیلا (بیروت) گفت اگر دولت آمریکا از ما بخواهد، ما میانجیگری میکنیم. یاسر عرفات میخواست آمریکا با این درخواست سازمان آزادیبخش فلسطین را به رسمیت بشناسد و امتیاز بگیرد، بعد به ایران بیاید. درحالیکه دولت آمریکا هنوز هیچ واکنشی نشان نداده بود، بلافاصله بیانیههای تندی به نام دفتر امام علیه یاسر عرفات منتشر شد. از همانجا روابط ایران با یاسر عرفات به هم خورد. دستهایی در کار بودند که ما را به جان هم بیندازد. البته زمینههای جنگ بود، اما چنانکه در سیاست میگویند داشتن قدرت همیشه معادل به کار بردن قدرت نیست. ارتش عراق قوی بود. ارتش ما به هم خورده بود و در وضعیت نابسامانی بودیم. اما به معنای آن نبود که عراق میتوانست به ما حمله کند و یا ما نمیتوانستیم جلوی آن را بگیریم. در هاوانا با سران کشورها در این باره گفتوگو کردم. شاذلی بن جدید، رئیسجمهور الجزایر، صدام را به ویلای خودش دعوت کرد و سر مساله ایران با همدیگر گفتوگو کردند که کارشان به دعوا کشید. به پیشنهاد و وساطت شاذلی بن جدید، من با صدام مذاکره کردم. گرچه او پس از این دیدار به سفیر عراق در سازمان ملل گفته بود که الان بهترین وقت برای حمله به ایران است ولی به این معنا نیست که او میتوانست حمله کند. ما میتوانستیم جلویش را بگیریم. شیخ صباح الاحمد الصباح، وزیر امور خارجه کویت که بعد امیر کویت شد، در اوایل انقلاب به ایران آمد و با ما روابط دوستانهای برقرار کرد. در مصاحبه مطبوعاتی وقتی از او پرسیدند، شما ناراحت نیستید که امام خمینی را به کویت راه ندادید؟ او این آیه قرآن را خواند: «وَعَسَی أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ» چه بسا از چیزی ناراحت میشوید و برایتان خوب است، خب برای شما که خوب بود چون آقای خمینی رفت پاریس و انقلاب شد. آقای خمینی، وزیر خارجه کویت را در جریان این سفر پذیرفت. او هم قبول کرد که با صدام صحبت کند. در هاوانا به من گزارش آن را داد. اینها کسانی بودند که جلوی صدام میایستادند، ولی از این طرف، ما نمیتوانستیم تحریکات را کنترل کنیم. تلویزیون را نمیتوانستیم کنترل کنیم، آقای غرضی را نمیتوانستیم کنترل کنیم، مثل خیلی از چیزهای دیگر. اینها هم تحریک میکردند. فکر میکردند باید انقلاب را صادر کنند. بعد از انقلاب گروهی از فعالان انقلابی، به رهبری مرحوم محمد منتظری، نظیر تروتسکی، به انقلاب جهانی اعتقاد داشتند که آنها را تروتسکیستهای اسلامی میخواندم. در مذاکرات خصوصی با بعضی از رهبران عرب کتمان نمیکردیم که ما به بعضی از گروههای عراقی کمک میکردیم. به شاذلی بن جدید در هاوانا گفتیم تا وقتی که صدام به تحریکات در خوزستان ادامه میدهد ما هم این را حق خودمان میدانیم و اگر از این کار دست بردارد ما هیچ ادعایی نداریم. ولی اگر دست برندارد چارهای جز این نداریم و آن وقت شیعیان فقط منحصر به عراق نخواهند بود و تمام منطقه را در بر میگیرند.
شما در روزنامه کیهان ۵ مهر ۱۳۵۹، از توطئههای مشترکی نوشتید که عراق و صهیونیستها و آمریکاییها در چهار محور کردستان، خوزستان، خلیج فارس و تبلیغات در منطقه غربی و دنیای اسلام علیه انقلاب اسلامی ایران اجرا میکردند و به نوشته شما «سیاست خارجی دولت موقت با تحلیل و درک این توطئهها و جریانات در محورهای زیر پیگیری گردید: محور اول، اعزام یک سفیر [آقای دعایی] وارد به اوضاع عراق و قادر به ارتباطات لازم و منطقی و سری با گروههای مسلمان مخالف رژیم صدام در داخل عراق. مرحوم مجاهد شهید سید محمدباقر صدر رهبری فکری و سیاسی این حرکتها را بر عهده داشت. محور دوم فعالیتهای دولت منزوی کردن و تنها نمودن عراق در منطقه عربی بود. ما سیاست فعالی را در رابطه با هر کدام در پیش گرفتیم و با الجزایر و سوریه روابط بسیار نزدیک و صمیمانهای برقرار نمودیم. محورهای سوم و چهارمی که دولت انقلاب اسلامی در ایران تعقیب میکرد، برخورد قاطع نظامی در غرب و جنوب با تجاوزات و توطئه عراق بود. این برنامه متاسفانه آنطور که میباید صورت نگرفت. دلایل متعددی وجود دارند که در آن شرایط خاص ماههای اول بعد از پیروزی انقلاب نیروهای نظامی و انتظامی ما نتوانند بطور قاطع در برابر تهاجمات تحریککننده عراق مقابله کنند. هر آدم وارد و آشنا به مسائل ایران و وضعیت ارتش و نیروهای انتظامی بعد از انقلاب میتوانند درک کند که چرا؟» این توضیحات نشان میدهد در دوره دولت موقت یعنی یکسال قبل از آغاز جنگ، ایران در جبهه دیپلماتیک اقداماتی برای مهار حمله عراق انجام داده بود، اما آیا از نظر نظامی هم پیشبینیهایی شده بود؟ نیروها و تجهیزات نظامی به مرزهای غربی منتقل شدند؟
در آذربایجان غربی آمادگی نظامی داشتیم. تیمسار ظهیرنژاد به عنوان ارشدترین فرمانده نظامی با آقای دکتر حقگو، استاندار آذربایجان غربی کاملاً همکاری میکرد. در خوزستان هم آنچنان مشکلی نداشتیم، آنجا هنوز مساله برخورد نظامی نبود، بیشتر تحریک بود، مثلاً عراق از گروهی به نام خلق عرب حمایت میکردند، ولی بیشترین مشکل ما با عراق در کردستان بود. ما موافق دخالت ارتش و اعزام نیروی نظامی به مرز نبودیم. وقتی که در این باره بحث شد من به آقای مهندس بازرگان این مثال را گفتم که در عراق، در دورۀ نوری سعید در مرزهای اردن ناآرامیهایی رخ داده بود. عراق تصمیم گرفت که ارتش خود را به کمک دولت اردن بفرستد. ژنرال عبدالکریم قاسم، رئیس ستاد ارتش کاملاً مجهز از بغداد خارج شد و به سمت مرز رفت، اما چند روز بعد برگشت و بغداد را گرفت و کودتا کرد. به آقای مهندس بازرگان گفتم ارتش ایران از انقلاب شکست خورده است، هنوز هم تصفیه نشده است. ما نمیدانیم که در ارتش چه خبر است. اگر شما به ارتش ماموریت دهید به کردستان برود، چه بسا در یک جنگ با عراق پیروز شود، اما به عنوان ارتش جمهوری اسلامی بیاید و مدعی انقلاب شود.
استدلال شما برای مخالفت با اعزام ارتش به مرز چه بود؟
اشاره کردم که ارتش به انقلاب تسلیم شده بود اما هنوز نیروی قابل اعتمادی نبود. در کتاب «آخرین تلاشها در آخرین روزها» سفر ژنرال هایزر به ایران را بررسی کردهام. هایزر آمده بود که ارتش با انقلاب درگیر نشود. آمریکاییها بر این باور بودند که اولاً اگر ارتش با انقلاب درگیر شود، متلاشی میشود. ثانیاً هیجانات انقلابی دیر یا زود فروکش میکند و اگر ارتش انسجام خود را حفظ کند در آن شرایط میتواند نقش مهمی ایفا نماید. دومین ماموریت هایزر به ایران لغو قراردادهای سفارشهای تسلیحات ایران به آمریکا بود که در دولت بختیار انجام شد. بیش از ۱۱ میلیارد دلار سفارشهای ایران، ظاهراً به درخواست ایران لغو شد. به این ترتیب چند میلیارد دلار جریمه لغو قراردادها را از حساب امانی ایران در وزارت دفاع آمریکا برداشت کردند. سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران در خاطرات خود که برگردان آن به فارسی هم منتشر شده است مینویسد به کمک هایزر و اریک فون ماربد این قراردادها لغو شد که نزدیک به چهار میلیارد دلار به نفع آمریکا بود. آمریکا میخواست این قراردادها را لغو کند. اما اگر به درخواست آمریکا لغو میشد هزینههای لغو قراردادها به عهده آمریکا بود نه ایران.
پس یکی از اهداف سفر هایزر به ایران جلوگیری از فروپاشی ارتش بود؟
بله، همانطور که اشاره کردم هایزر به مراتب عاقلتر از فرماندهان نظامی ایران بود. آمد که ارتش با مردم مواجه نشود و انسجامش را حفظ کند. پیشبینیاش هم این بود که بعد از مدتی که این هیجانات انقلابی فروکش کند، دوباره ارتش وارد صحنه شود.
شبیه همین اتفاقی که حالا در مصر افتاده است؟
بله. در مذاکراتی که با وزیر امور خارجه ژاپن در سازمان ملل داشتم، به من گفت هنری کیسینجر در دیداری با او گفته است ما نگران ایران نیستیم، این انقلاب حداکثر دو سال دوام خواهد داشت. بعد ما به ایران برمیگردیم. این نگاه بزرگترین تئوریسین سیاست خارجی آمریکا بود. بنابراین در چنین شرایطی میگویند ارتش خودش را حفظ کند، دو سال وقت میدهیم و بعد وارد خواهیم شد. محاسباتشان غلط بود. بنابراین ما نمیخواستیم ارتش را به کردستان بفرستیم. در خوزستان هم آن موقع هنوز موضوعیت نداشت این کار را بکنیم. اما نگاهی که برخیها به ارتش داشتند، بسیار مسموم و خطرناک بود. آقای غرضی، استاندار خوزستان فرماندهان ارتش را زندانی و خلع درجه کرد. ما چطور میتوانستیم با این ارتش در مرزهایمان مانور دهیم، در حالی که دولت مرکزی هیچ قدرتی آنجا نداشت؟ ارتش تحت نظر حزب جمهوری اسلامی بود. آقای مهندس سحابی هم در خاطراتش آورده که دوستان ما در شورای انقلاب یک موضع میگرفتند و در بیرون یک موضع دیگر، مواضعشان دوگانه بود. تیمسار فلاحی یکی از بهترین فرماندهان ما بود. طبیعی بود در دوره شاه، افسران را برای طی دوره آموزشی به آمریکا یا ویتنام بفرستند. فلاحی یکی از افسرانی بود که به ویتنام فرستاده شده بود، نه برای شرکت در جنگ، بلکه برای طی دوره آموزشی. او یکی از قابلترین فرماندهان نظامی بود. مهندس بازرگان، در شورای انقلاب گفت آقا من که این ارتشیها را نمیشناسم، هر کسی را که میگذارند یک چیزی راجع به او منتشر میکنند. شما بروید و یک کسی را پیدا کنید، آقای خامنهای شما اسناد تمام افسران ارتش را در رکن دو ارتش در اختیار دارید. بروید بهترین را انتخاب و معرفی کنید، من حکم میدهم. آنها هم آقای فلاحی را معرفی کردند. بعد که مهندس بازرگان به عنوان فرمانده نیروی زمینی به او حکم داد، او را در شیراز بازداشت کردند. او را از پشت میزش در ستاد ارتش گرفتند و بردند. شما با این ارتش چه کار میخواهید بکنید؟ آیا این ارتش روحیه یک جنگ را دارد؟ فلاحی با من خیلی نزدیک بود. به من گفت ما افسران ایرانی داریم در بدترین شرایط با عراق میجنگیم.
لشکر ۱۸ قزوین، مجهزترین لشکر زرهی ایران بود. فرماندهاش در دوره انقلاب دست به کشتار زده بود. بعد از پیروزی انقلاب رفت خانه شادروان سید علیاکبر ابوترابی متحصن شد. مرحوم ابوترابی داماد خواهرم بود. او فرمانده نظامی را به تهران آورد خانه پدرم پیش من و امان خواست. ما دیدیم که اگر او بخواهد فرار کند، لشکر ۱۸ قزوین متلاشی خواهد شد. با ابوترابی صحبت کردم، گفتم بماند تا من صحبت کنم و یک فرمانده جدید منصوب شود. طبیعی بود فرماندهی که دوران انقلاب در قزوین کشتار کرده، نمیتواند آنجا بماند. ولی بعد او را گرفتند و کشتند. بنابراین در آذربایجان غربی ارتش فعال بود. در خوزستان، آقای غرضی اقداماتی کرده بود که بایستی الان به آن رسیدگی شود. باید معلوم شود چرا ایشان افسران ارتش را بازداشت و آن رفتار را با آنها کرد؟ در کردستان، علاوه بر اینکه پادگان مهاباد سقوط کرده بود و هر چه که در پادگان بود به تاراج رفته بود، ما میتوانستیم ارتش را بفرستیم برود به کردستان. اما آن را به مصلحت نمیدانستیم، به دلیل نقشی که افسران فراری، اویسی و پالیزبان در مرزهای ایران و عراق داشتند و سیاستی که عراق دنبال میکرد. ما این نگرانی را داشتیم که ارتش به آنجا برود و با آنها بسازد و بعد باعث دردسر بزرگی برای ما شود. چون اگر در ۲۲ بهمن آمدند به انقلاب تسلیم شدند، آن فضا عوض شده بود و بعضی از افسران ارشد را تیرباران کرده بودند. همه ترسیده بودند و شرایط متفاوت بود.
نظر شما :