روایت ابراهیم یزدی از نامۀ محرمانه بازرگان و آخرین دیدار با امام
سرگه بارسقیان
ابراهیم یزدی، در گفتوگویی تفصیلی با «تاریخ ایرانی»، فیلمهای حمید آهنگران، مسئول صدا و سیمای خوزستان از تحرکات نظامی ارتش عراق در مرزهای جنوبی و گزارشهای افسران عراقی به علی شمس اردکانی، سفیر ایران در کویت را دو منبع دولت بازرگان برای کسب اطلاع از آمادگی عراق برای حمله به ایران عنوان کرد و گفت اطلاعاتی که جورج کیو، مامور سیا در مذاکره با بازرگان، یزدی و عباس امیرانتظام درباره عراق ارائه داد، برای هیات ایرانی تازگی نداشت.
او همچنین به تبلیغات صدا و سیما در آن زمان علیه عراق اشاره کرد و گفت: «آقای دعایی، سفیر ایران در عراق چند بار در جلسات شورای انقلاب به این برنامهها اعتراض کرد و گفت مگر شما قصد راهاندازی جنگ دارید که این برنامهها را اجرا میکنند؟ علاوه بر آن، آقای غرضی استاندار خوزستان بود، عدهای از معارضان عراقی وابسته به حزب الدعوه از عراق به اهواز رفتند و با استفاده از امکانات استانداری، برنامههای رادیویی اجرا میکردند که مضمون همۀ آنها تبلیغ علیه دولت عراق و شخص صدام بود.»
یزدی با بیان اینکه دولت موقت از اسفند ۱۳۵۷ حمله عراق را پیشبینی کرده بود، گفت تلاش آنها پیشگیری از بعد دیپلماتیک بود و نه از نظر نظامی، چرا که به گفته او «ما موافق دخالت ارتش و اعزام نیروی نظامی به مرز نبودیم. به آقای مهندس بازرگان گفتم ارتش ایران از انقلاب شکست خورده است، هنوز هم تصفیه نشده است. ما نمیدانیم که در ارتش چه خبر است. اگر شما به ارتش ماموریت دهید به کردستان برود، چه بسا در یک جنگ با عراق پیروز شود، اما به عنوان ارتش جمهوری اسلامی بیاید و مدعی انقلاب شود. ارتش به انقلاب تسلیم شده بود اما هنوز نیروی قابل اعتمادی نبود. علاوه بر آن نگاهی که برخیها به ارتش داشتند، بسیار مسموم و خطرناک بود. آقای غرضی فرماندهان ارتش را زندانی و خلع درجه کرد. ما چطور میتوانستیم با این ارتش در مرزهایمان مانور دهیم، در حالی که دولت مرکزی هیچ قدرتی آنجا نداشت؟»
دبیرکل نهضت آزادی ایران همچنین به انتقاداتی که به مواضع این تشکل در دوره جنگ تحمیلی میشود نیز پاسخ داد و گفت: «نهضت آزادی ۶۳ سند درباره جنگ دارد که در همه آنها دو موضوع را از هم تفکیک کردهایم؛ یکی مخالفتمان با ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر است و دیگری حمایت بیدریغ از رزمندگان که با تمام قدرتشان به جنگ رفتند. ما از فداکاریهایشان تجلیل کردیم و ارج نهادیم و برای آنها هم ارزش قائل هستیم.»
او تاکید نهضت آزادی در بیانیههایش به غرامت ۱۰۰ میلیارد دلاری به ایران برای پایان دادن به جنگ پس از فتح خرمشهر را مستند به خاطرات هاشمی، خبر پخش شده در بیبیسی و قرائت گزارشی در این باره در جلسه غیرعلنی مجلس دانست و افزود: «۱۰۰ میلیارد دلار غرامت، رقم پیشنهادی کشورهای عربی بود و نه عراق. صدام در شرایط مالی نبود که بتواند این غرامت را بپردازد. عربها گفتند که ما میپردازیم. اگر در مواردی کشورهای عربی به صدام در جنگ علیه ایران کمک کرده بودند چه ایرادی داشت اگر آنها غرامت جنگ را میپرداختند.»
یزدی به نامه محرمانۀ مهندس بازرگان به امام خمینی در سوم اسفند ۱۳۶۲ اشاره کرد که در آن آمده بود: «اختلاف نظر ما در این مسائل موجب آن نیست که علم مخالفت در مقابل جنگ اسلامی برافراشته و آب به آسیاب دشمنان بریزیم.» وی دیدار خصوصی خود با امام خمینی در نوروز ۶۴ را نیز شرح داده که طی آن به رهبر انقلاب پیشنهاد داده بود: «باید پیروزی نظامی را تبدیل به پیروزی سیاسی کنیم. برای ایشان مثال زدم. گفتم رزمندگان رفتند جاده بغداد - بصره را در کنار رودخانه دجله گرفتهاند، اما نمیتوانند آنجا بمانند. برای اینکه ارتش کلاسیک عراق آمد و با تانکهایش آنها را محاصره و نابود کرد. به محض اینکه به پیروزی نظامی رسیدید، کشورهایی که میگویند دوست ما هستند مثل سوریه و الجزایر، در سازمان ملل پیشنهاد آتشبس بدهند. در آن شرایط آتشبس فوری تصویب خواهد شد. عراق نمیتواند بپذیرد، چون شما رفتهاید و وارد خاک عراق شدهاید. اما ایران میپذیرد. بنابراین شما پیروزی نظامی را به پیروزی سیاسی تبدیل میکنید.»
دبیرکل نهضت آزادی ایران با رد ادعای جدا شدن شهید چمران از این تشکل، خاطرهای را نقل کرد: «چمران در اسفند ۱۳۵۹ به تهران آمد. وقتی همدیگر را دیدیم گله کرد که غرضی به ماشینهای ما بنزین نمیدهد. حاضر نشد به دیدن امام برود و شکایت کند. من رفتم پیش آقای خمینی و گفتم آقا، ما در مجلس گرفتار بازیهای سیاسی شدهایم. چمران به عنوان نماینده شما در جبهه است. برای چه او را اذیت میکنند؟ امام گفت که به او بگویید به دیدن من بیاید. پاسخ دادم که چمران گفته است دیگر تهران نخواهد آمد، یا آنجا میمانم و کشته میشوم یا اگر صدام شکست خورد، از همانجا به لبنان خواهم رفت. آقای خمینی، احمد آقا را صدا کرد و گفت به دکتر مصطفی بگو بیاید، من کارش دارم. در فروردین ۶۰ دکتر چمران به دیدار آقا رفت. آقا استمالت کرد. او هم حرفهایش را گفت. چمران به جبهه رفت. اردیبهشت برگشت، خواست که برود و به امام گزارش بدهد، گفتند که آقا وقت ندارد. نگذاشتند. به من زنگ زد، گفت من به جبهه میروم، به آنها هم گفتهام اگر برگشتم، دوباره میآیم آقا را ببینم. این آخرین دیدار و تماس ما بود.»
یزدی برای اولین بار گفت: «آیتالله طالقانی پس از آزادی از زندان در آبان ۵۷، عضویتش را در نهضت آزادی ادامه نداد. در یک گفتوگوی تلفنی از پاریس ایشان گفت من میخواهم فراگروهی عمل کنم. او به من گفت به دلیل موقعیتم دیگر نمیخواهم وابستگی حزبی داشته باشم.»
متن کامل گفتوگوی ابراهیم یزدی با «تاریخ ایرانی» را در ادامه میخوانید:
***
پیش از اینکه شما وارد وزارت خارجه شوید، از اسفند ۱۳۵۷ درگیریهای مرزی بین ایران و عراق آغاز شده بود چنانکه در بمباران خانههای مسکونی منطقه سیرین در نزدیکی بانه ۱۵ نفر کشته شدند. هر چند دولت عراق در یادداشتی رسمی به دولت ایران، مسئولیت بمباران دهات مرزی ایران را پذیرفت اما تا آغاز رسمی جنگ در شهریور ۵۹، مرزهای دو کشور ناآرام بود. فروردین ۵۸ که شما به وزارت خارجه رفتید، اقدامات پیشگیرانهای از جهت دیپلماتیک برای جلوگیری از درگیریهای مرزی انجام دادید؟ ارزیابی شما از تحرکات نظامی عراق در مرزهای شرقیاش چه بود؟ بوی جنگ را حس میکردید؟
ما با مطالعهای که دربارۀ سایر انقلابهای جهان داشتیم، بر این باور بودیم که آمریکا، انگلیس و اسرائیل که ۲۵ سال در ایران مطلقالعنان بودند، به این راحتی دست از سر ما بر نمیدارند. تمام شواهد تاریخی حاکی از این است که آنها انقلاب ایران را پیشبینی کرده بودند و هر کاری کردند که از وقوع انقلاب جلوگیری کنند و اگر نتوانستند، انقلاب را منحرف کنند که موفق نشدند. اولین چیزی که به ذهن ما باید میرسید که به ذهن خیلیها نرسید این بود که این سه دولت در آینده چه برنامهای برای ایران خواهند داشت؟ بر اساس تجربه سایر کشورها، سه سناریو را پیشبینی کرده بودیم که هر سه را هم اجرا کردند. سناریوی اول، ایجاد آشوب و بلوا به منظور ایجاد بیثباتی یا Destabilization بود. اگر روزنامههای دو سال اول انقلاب را نگاه کنید، میبینید هیچ روزی نیست که در نقطهای از این مملکت آشوب نبوده باشد. این آشوبها با این پیشفرض بود که حاکمان جدید نمیتوانند از عهدۀ مهار آن بر بیایند و سقوط میکنند و یا برای بقای خودشان دست به سرکوب میزنند و در نتیجۀ آن پایگاه مردمیشان را از دست میدهند که در این صورت یا سقوط میکنند یا برای حفظ و بقای خودشان متوسل به قدرتهای بیرونی میشوند. سناریوی دوم، حمله از بیرون است که تقریباً همۀ انقلابهای دنیا این مشکل را داشتند، مانند کوبا و روسیه. سومین سناریو نفوذ در نهادهای جدید برخاسته از انقلاب و مراکز تصمیمگیری است که برخی از عناصر ناشناخته وارد این مراکز شدند. ما با توجه به سناریوی دوم، در اسفند ۵۷ پیشبینی کرده بودیم که به ایران حمله خواهد شد، اما چه کشوری برای حمله داوطلب بود؟ آیا پاکستان توان آن را داشت و در وضعیتی بود که به ما حمله کند؟ ما میگفتیم، خیر. دلایلش روشن بود. افغانستان هم خودش دچار درگیری بود. شوروی هم در وضعیتی نبود که بخواهد به ایران حمله کند، چرا که جنگی بزرگتر در میگرفت. آمریکا و ترکیه هم از نظر ما جزو حملهکنندگان احتمالی نبودند. تنها کشوری که در آن تاریخ پیشبینی کرده بودیم به ایران حمله خواهد کرد، عراق بود، چون هم درآمد نفت دارد و هم ادعاها و بهانههای خوبی برای حمله داشت.
ما از اسفند ۵۷ حمله عراق به ایران را مطرح کردیم، بنابراین جنگ قابل پیشبینی و پیشگیری بود. البته از نظر دیپلماسی قابل پیشگیری بود و نه از نظر نظامی. به همین دلیل در اسفندماه که آن درگیریها رخ داد، آقای الیاسین، سفیر عراق در تهران را احضار کردیم. من در نخستوزیری بودم. من و مرحوم بازرگان با الیاسین صحبت کردیم، گفت آقا من خودم طرفدار انقلاب شما هستم. بعد گله کرد، گفت آقای حسن البکر پیام تبریکی برای آقای خمینی به مناسبت پیروزی انقلاب فرستاده است که در راستای حسن روابط است، ولی پاسخ به پیام ایشان خیلی موهن است. ما گفتیم خیر، چنین پاسخی داده نشده، الیاسین پاسخ را به ما نشان داد. پاسخی که در روزنامهها منتشر شده بود با نامهای که فرستاده بودند، متفاوت بود. یک جایی، یک کسی در آن پاسخ دخل و تصرف کرده بود. الان من قصد ندارم که آن را باز کنم.
متنی که در روزنامهها منتشر شده بود، منعطفتر از آن نامه بود؟
بله. گفت این را برای ما فرستادهاند. بعد ما با هم صحبت کردیم و گفتیم اگر آقای خمینی لب تر کند، شیعیان عراق برخواهند خاست، این به نفعتان نیست و بروید موضوع را درست کنید. دولت عراق به دولت ایران یادداشت رسمی داد و از وقوع این حادثه اظهار تاسف کرد. پذیرفت که اشتباه کرده و موافقت کرد خسارات وارد شده را جبران کند. در روابط دیپلماتیک چه توقعی میتوان داشت؟ اگر ما اصرار میکردیم که عراق عمداً و با قصد و نیت دیگری این درگیری را شروع کرده، باید وارد جنگ میشدیم. ولی وقتی که دولت مقابل میپذیرد اشتباه کرده است و میگوید جبران میکنم، دیگر باید برای ما کافی باشد. پس از آن آقای دکتر جمشید حقگو، استاندار وقت آذربایجان غربی به عنوان نماینده دولت ایران با استاندار سلیمانیه به نمایندگی از دولت عراق دیدار کرد و در بازدید از دهاتها مرزی آسیبدیده، خسارت وارده را برآورد کردند. استقبال عراق از آقای دکتر حقگو، به عنوان نماینده ویژه ایران بسیار محترمانه بود. این برخورد آشتیجویانه بود. حتی او را از سلیمانیه با ماشینهای خودشان به کربلا و عتبات بردند و زیارت کرد و برگشت. این کارها انجام شد اما آیا دولت عراق علیالاطلاق دنبال جنگ بود یا نه، ارزیابی ما آن بود که بله، در پی آن بود. اما این بدان معنا نبود که خواستن، توانستن است. حالا من در خاطراتم درباره روابط با عراق، تمام اسناد آن را آوردهام.
دولت صدام در مورد حمله به ایران هم مصمم بود، هم مردد. کشورهایی در منطقه، مثل کویت، آمادگی داشتند که میان ایران و عراق برای بهبود روابط وساطت کنند. حافظ اسد، رئیسجمهور وقت سوریه هم برای میانجیگری اعلام آمادگی کرده بود. در شهریور ۱۳۵۸ که برای شرکت در اجلاس سران کشورهای عدم تعهد به هاوانا سفر کرده بودم، در مذاکره با رهبران دولتهای عربی به آنها گفتم که شما عرب زبان هستید و زبان این عرب [صدام حسین] را بهتر بلد هستید. بروید صحبت کنید. باید شما عربها به ما یک جایزه بدهید که شاه، بزرگترین حامی اسرائیل در منطقه را سرنگون کردهایم. حالا چرا عراق آمده و قوای خودش را در مرزهای ایران تمرکز داده است؟ محور اصلی سیاست دولت موقت در رابطه با عراق این بود که از جنگ پیشگیری کند. اما دولت ایران تنها کنشگر این روابط نبود. متاسفانه کسانی رفته بودند در صدا و سیما مثل آقای محتشمیپور، محمدعلی هادی و موسوی خوئینیها که در برنامههایی که به زبان عربی از رادیو و تلویزیون ایران پخش میشد، تبلیغات مخربی داشتند، به نحوی که آقای دعایی، سفیر ایران در عراق چند بار در جلسات شورای انقلاب به این برنامهها اعتراض کرد و گفت مگر شما قصد راهاندازی جنگ دارید که این برنامهها را اجرا میکنند؟ صدا و سیمای ایران خبری پخش کرد که «امروز در کربلا هزاران نفر به خیابانها ریختهاند و تظاهرات کردند و شورش شده است.» آقای دعایی زنگ زد و گفت والله هیچ خبری نبوده، من خودم آنجا بودم. علاوه بر آن، آقای غرضی استاندار خوزستان بود، عدهای از معارضان عراقی وابسته به حزب الدعوه از عراق به اهواز رفتند و با استفاده از امکانات استانداری، برنامههای رادیویی اجرا میکردند که مضمون همۀ آنها تبلیغ علیه دولت عراق و شخص صدام بود.
آیا اطلاعاتی هم درباره آمادگی دولت عراق برای حمله نظامی به ایران داشتید؟
پس از انقلاب، آقای حمید آهنگران، برادر صادق آهنگران - که با او از نظر فکری متفاوت است - و از اعضای فعال انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا که در رشته ارتباطات تحصیل کرده بود، مسوول صدا و سیمای خوزستان شد. او از رفتوآمدهای نظامی در مرز ایران و عراق با هلیکوپتر صدا و سیما فیلم گرفته بود. فیلمهایش موجود است. خودش هم اهل دزفول است و حتی رشته ارتباطات را با تشویق من انتخاب کرد. آهنگران مرتب به وزارت امور خارجه میآمد و جزئیات همه تحرکات عراقیها را در اهواز و خرمشهر به من گزارش میداد. اخیرا ترجمه مقالهای از مارک گازیوروسکی، پژوهشگر آمریکایی درباره سفر جورج کیو، مامور سیا به تهران منتشر شد که مدعی بود کیو اطلاعاتی درباره آمادگی عراق برای جنگ با ایران به هیات ایرانی (بازرگان، امیرانتظام و یزدی) داده است که آنها پس از استعفای دولت موقت این اطلاعات را در اختیار جانشینان خود نگذاشتند. من در پاسخ به آن مقاله نوشتم که اطلاعات ما از آمادگی عراق برای حمله نظامی بیشتر از آنچه بود که کیو داد، چون از کانالهای مختلف اطلاعات به ما میرسید. هم آقای حمید آهنگران اطلاعات را به ما میداد، هم افسران شیعه عراقی که در عراق بودند، با ترتیبی که داده شد به دیدار آقای دکتر علی شمس اردکانی سفیر ایران در کویت میرفتند و گزارش فعالیتهای ارتش عراق را به او میدادند. این افسران عراقی حتی به آقای شمس اردکانی گزارش داده بودند که ارتش عراق در چه روز و ساعتی و از کدام نقطه به ایران حمله خواهد کرد. آقای شمس اردکانی هم این را به صورت تلگراف و رمز به وزارت امور خارجه فرستاد. کسی که در دولت آقای موسوی به عنوان کفیل وزارت امور خارجه معین شده بود، بدون توجه به اهمیت این تلگراف، در حاشیه آن مینویسد که ملاحظه شد، بایگانی شود. در حالی که این باید فوری به نظر امام و دولت و شورای انقلاب رسانده میشد.
اطلاعاتی که جورج کیو به شما داد، از این جهت که متکی بر منابع اطلاعاتی دیگری بود، هیچ نکتۀ جدیدی نداشت؟
اطلاعاتی که آنها در اختیار ما گذاشتند، دربارۀ جابجایی نیروهای زرهی ارتش عراق از غرب کشور به شرق، یعنی از مرزهای اردن به مرزهای ایران بود. گازیوروسکی نوشته دولت بازرگان، این اطلاعات را در اختیار هیچ کس قرار نداد. این اطلاعات اصلاً برای ما هیچ اهمیتی نداشت. ما خیلی بیشتر از این در جریان بودیم. کیو اطلاعاتی هم درباره مراکز گازی آسیای مرکزی در اختیار ما گذاشت که اطلاعات درخوری نبود. البته اولین بار نیست که نهضت آزادی را متهم به سهلانگاری درباره جلوگیری از حمله عراق کردهاند. نهضت آزادی بیانیهای در اول تیر ۱۳۶۴ صادر کرد که به این ادعاها پاسخ داد: «از نظر دولت موقت مساله تنها این نبود که عراق درصدد حمله به ایران است بلکه مساله این بود که با توجه به ماهیت شناخته شده رژیم بعثی صدام در عراق آیا انقلاب ایران باید طوری رفتار کند که بهانهای به دست آن رژیم بعثی بدهد تا حمله خود را توجیه کند یا برعکس باید تمهیداتی را به کار گرفت که مانع حمله عراق به ایران شد و یا حداقل زمان حمله را هرچه بیشتر به تعویق انداخت تا شرایط داخلی به آنچنان انسجامی برسد که بتوان در برای تهاجم نیروهای خارجی مقاومت کرد و آن را دفع نمود. دولت موقت روش اول را انتخاب کرد یعنی کوشید توطئه عراق را خنثی کند و از درگیری در زمانی که به نفع دشمن است اجتناب ورزد. در برابر این توطئهها دولت موقت از موضع قدرت اما صریح و قاطع و با یک دیپلماسی حساب شده با دولت عراق برخورد نمود. روش و عملکرد دولت موقت باعث شد که دولت عراق کتباً طی یادداشتی رسمی به دولت ایران به بمباران دهکدههای مرزی توسط هواپیماهای خود اعتراف و ضمن قبول اشتباه و عذرخواهی آمادگی خود را برای پرداخت غرامت خسارات وارده اعلام نماید.»
آمریکاییها از اینکه این اطلاعات را در اختیار شما قرار دهند، چه هدفی داشتند؟ میخواستند با مطلع کردن و آمادگی ایران برای مقابله با تهاجم نظامی، نوعی توازن قوا برقرار کنند؟
من به عنوان معاون نخستوزیر در امور انقلاب، مسئول شورای امنیت ملی بودم. مهندس بازرگان نخستوزیر، وزیران امور خارجه و کشور و فرماندهان نیروهای سهگانه ارتش هم عضو این شورا بودند. دکتر چمران هم عضو شورا بود. پس از اینکه به وزارت امور خارجه رفتم، باز هم عضو این شورا بودم، اما مهندس بازرگان مسئولیت شورا را بر عهده گرفت. نظر بازرگان این بود حال که سیستم امنیتی ما مختل شده، به روسها و آمریکاییها پیشنهاد بدهیم اطلاعاتی که هر یک درباره تحریکات دیگری در ایران دارند، در اختیار ما بگذارند. اعضای شورای امنیت ملی با این پیشنهاد بازرگان موافقت کردند. روسها میگفتند که آمریکاییها در کردستان در حال تحریک کردن هستند. ما به روسها بگوییم شما اگر اطلاعات دقیقی دارید به ما بدهید. آمریکاییها هم میگفتند روسها هستند که این کار را میکنند. ما به آمریکایی بگوییم اطلاعاتتان را به ما بدهید. روسها به ما هیچ چیز اطلاعاتی نمیدادند. این اولین موردی بود که آمریکاییها خواستند امتحان کنند. بلافاصله بعد از جلسه با جورج کیو، من و مهندس بازرگان و امیرانتظام نشستیم و سه نفری اطلاعات ارائه شده کیو را بررسی کردیم. جمعبندی این بود که اطلاعاتی که آمریکاییها دادند برای ما تازگی ندارد. پس چرا این کار را کردند؟ خواستند مزه دهن ما را بفهمند.
یعنی میخواستند از شما دربارۀ روسها اطلاعات بگیرند؟
نه. میخواستند ببینند برخورد ما در رابطه با مبادله اطلاعات امنیتی، چگونه خواهد بود. ما اطلاعاتی به آنها ندادیم، در واقع اطلاعات گرفتیم. اما چه شده که یک مامور برجسته سیا از آمریکا به ایران میآید - جورج کیو قبلاً ایران بود و فارسی هم میدانست - و چه چیزی را میخواهد به ما بگوید؟ من در آن جلسه هم با صراحت گفتم اینها خواستند که درباره تبادل اطلاعات امنیتی مزه دهن دولت ایران را بفهمند. خب طبیعی است که اول باید این کار را بکنند، بعد چنانچه این تصمیم تبدیل به یک روند شد، ما در آن روند مسائلی را مطرح کنیم. اما ما آنها را صادق ندیدیم و به همین دلیل، اقدام آنها را جدی نگرفتیم.
جورج کیو به چه عنوانی به ایران آمده بود؟ چه کسی سفرش به ایران را هماهنگ کرد؟
آقای امیرانتظام سفیر ایران در اسکاندیناوی بود. افراد مختلف در چند نوبت با او تماس گرفته بودند، مثلاً آقای شاپور ریپورتر از لندن به امیرانتظام زنگ زده بود. امیرانتظام به ما تلکس محرمانه زد که ریپورتر میگوید در منزلش در آدرسی که داده بود، اسناد زیادی دربارۀ کودتای ۲۸ مرداد وجود دارد، قبل از اینکه به دست نامحرمان بیفتد، شما بروید و آنها را بردارید.
اسناد به دست شما افتاد؟
ما افرادی را به آن نشانی فرستادیم اما قبل از ما رفته بودند و هر چه در آن خانه بود را برده بودند.
چه کسانی رفته بودند؟
از طرف آیتالله ملکی رفته بودند. در نهایت هم معلوم نشد که آن اسناد چه شد؟
جورج کیو هم با آقای امیرانتظام تماس گرفته بود؟
او از لندن زنگ میزند به آقای مهندس عباس امیرانتظام که پیش از آن معاون نخستوزیر در امور انقلاب و مورد اعتماد نخستوزیر بود و سفیر ایران در اسکاندیناوی شده بود. طبیعی است در میان سفرایی که در اروپا تعیین کرده بودیم، اگر قرار بود موضوعی منتقل شود، از طریق امیرانتظام انجام میشد، چون به غیر از امیرانتظام ما دو سفیر کارکشته داشتیم. یکی آقای امیراعلایی در پاریس بود، یکی هم آقای مهندس فریور در سوئیس. فریور آن قدر سیاسی نبود، اصلاً وارد این مقولات نمیشد. ما در سوئیس هم کار زیادی نداشتیم. فریور شخصیت برجستهای داشت، امیراعلایی هم همینطور بود، ولی امیرانتظام فرق میکرد. او در حوادث انقلاب بود و با مهندس بازرگان روابط نزدیکی داشت و مورد اعتماد و معاونش در نخستوزیری بود. بنابراین طبیعی بود که آمریکاییها یا انگلیسیها با امیرانتظام تماس بگیرند. جورج کیو در تماس با امیرانتظام گفت که ما اطلاعاتی داریم و حاضریم به ایران بیاییم، شما ترتیبی دهید که اینها را در اختیار شما قرار دهیم. امیرانتظام هم از مهندس بازرگان و من استمزاج میکند، من گفتم موافقم که بیایند و ببینیم که چه میگویند. در واقع ما در را نبندیم. اما هر نوع تصمیمی را بگذاریم بعد از اینکه آمدند و اطلاعاتشان را ارائه دادند، آن وقت تصمیم بگیریم که چه کنیم. بعد از آن هم عرض کردم که جمعبندی ما این بود که آنها قصد جدی ندارند. میخواهند یک ذره با ما بازی کنند، شرایط ایران هم طوری نیست که ما وارد این بازی شویم. به همین دلیل همان یکبار بود و تمام شد.
به اطلاعاتی که افسران عراقی به آقای شمس اردکانی در کویت میدادند اشاره کردید. این کانال اطلاعاتی با آن افسران پیش از انقلاب هم وجود داشت؟
بله، من پس از انقلاب گزارشهای ساواک را در مرکز اسناد که زیر نظر معاون نخستوزیر در امور انقلاب بود، دیدم که گزارشهای ارتش عراق قبل از اینکه به دست رئیسجمهور عراق برسد، به ایران میآمده است. یکی از مدیران کل ساواک به نام کاوه را خواستم که بعدا از ایران رفت. او را با خودم به مرکز اسناد بردم. درباره این گزارشها پرسیدم و او به من توضیح داد و گفت این افسران شیعه عراقی برای ایران کار میکردند. آنها گزارشهایشان را در پاکت میگذاشتند و به رمهدارانی میدادند که در مرز رفتوآمد دارند. آنها هم این گزارشها را به مامور ساواک در اولین ایستگاه در نزدیکترین شهر مرزی میدادند، مثلاً در ایلام یا خانقین و از آنجا هم به تهران فرستاده میشد. بعد از انقلاب، این شبکه به هم خورد، چون دیگر نه ماموران ساواک آنجا بودند و نه ارتباط با رمهداران برقرار بود. افسران عراقی با آقای دعایی، سفیر ایران در بغداد به طور غیرمستقیم تماس گرفتند و کسب تکلیف کردند. آقای دعایی به من گزارش دادند و پاسخ داده شد که به آنها بگویید بروند به کویت مستقیماً به سفیر ما گزارش دهند، چون عراقیها بدون گذرنامه میتوانستند به کویت بروند و تردد راحت بود. آنها هم این اطلاعات را میبردند و مستقیماً به دکتر شمس اردکانی میدادند.
این افسران عراقی عضو حزب الدعوه بودند؟
نه. علاقهمند به ایران بودند. مخالف حزب بعث بودند. لزوماً هم همهشان شیعه نبودند. چون در داخل ارتش عراق کسانی بودند که با سیاستهای صدام موافق نبودند. صدام هیچوقت سابقه نظامی نداشت، بنابراین در میان نظامیها هم ناراضی وجود داشت.
گفتید که کشورهایی در منطقه مثل کویت، آمادگی داشتند که میان ایران و عراق برای بهبود روابط وساطت کنند. آقای شمس اردکانی در مصاحبهای گفته: «برای سفر به تهران با پرواز Kuwait airway میآمدم که متوجه شدم به جای پرواز از آسمان آبادان، اهواز و حرکت به سمت تهران، از مسیر دریا، بحرین و بوشهر به سمت تهران آمد و بر مدت پرواز حدود چهل دقیقه افزوده شد. شیخ صباح امیر فعلی کویت در آن زمان وزیر امور خارجه این کشور بود که چندی قبلش سفری به بغداد داشت و به نظر میرسید توافق مهمی با صدام برای حمله به ایران کرده است. صدام هم طی سفری در تابستان ۵۹ به ریاض جلسهای با سعودیها، کویتیها و اماراتیها داشت که گویا نقشه جنگ با ایران را در آن جلسه ریختند. من از تغییر مسیر آن پرواز کویتی فهمیدم که کویتیها از جنگ عراق با ایران مطلعند و به همین دلیل مسیر پروازشان را تغییر دادهاند اما از زمان دقیق حمله اطلاعی ندارند. برای بازگشت به کویت با هواپیمایی هما رفتم که همان مسیر همیشگی را طی میکرد. این نشان میداد که اطلاعاتی که من به تهران داده بودم، مسیر خوبی را نیافته بود و به آن ترتیب اثر نداده بودند و هما بیخبر از توطئه از روی منطقهای که برای جنگ آماده میشدند میپرد!» با این توضیحات به نظر میرسد که نقش کویت در آستانه جنگ، دیگر میانجیگری نبود، بلکه به نوعی نقش مطلع و حامی جنگ را داشت.
همه اینها بعد از گروگانگیری سفارت آمریکا در تهران است. قبل از گروگانگیری، کویت هرگز موافق حمله عراق نبود. عربستان هم نبود. اما وقتی که گروگانگیری شد، طبیعی است عربستان سعودی که با سیاستهای آمریکا هماهنگ است، موافق حمله باشد. قبل از آغاز جنگ، موضوع طبس رخ داد. عملیات ناکام نیروهای نظامی آمریکا در طبس برای کارتر یک آبروریزی بزرگ بود. بنابراین طبیعی است که عربستان سعودی هماهنگ با آمریکا، به عراق برای حمله به ایران چراغ سبز نشان بدهد. کویت هم همینطور. کویت اوایل جنگ حاضر نبود که در کنار عراق باشد، تا زمانی که در یکی از خطبههای نماز جمعه به زبان عربی به شیخنشینهای حاشیه جنوبی خلیج فارس حمله و از آنها به عنوان خنازیر الخلیج یاد شد. روز بعد شمس اردکانی را به وزارت امور خارجه کویت احضار کردند. وزیر خارجه کویت به دکتر شمس اردکانی گفت ما تلاش میکردیم در این جنگ بیطرف باشیم، اما با این صحبتهایی که در نماز جمعه دیروز شد، امیر کویت مرا خواست تا نامهای را که برای رئیسجمهور عراق نوشته بود ببرم و به عراقیها بدهم. در نامهای به صدام اعلام شد کویت تمام امکانات خود را در جنگ در اختیار عراق قرار میدهد. کویت تا آن زمان نمیخواست وارد جنگ شود. اطلاع داشتن از حمله یک مساله است، ورود فعال و حمایت یک مساله دیگر. عربستان هیچ وقت بطور فعال وارد جنگ نشد، ولی حمایت میکرد. آمریکاییها ۴ فروند هواپیمای آواکس که ایران در زمان شاه سفارش داده بود و بختیار قراردادهایش را لغو کرد، به عربستان سعودی فروختند. آن آواکسها اطلاعات تحرکات نظامی ایران را ضبط میکردند و در اختیار عراق میگذاشتند. اما به این معنا نیست که سعودیها در جنگ به طور فعال شرکت داشتهاند.
همانطور که گفتم حمله عراق به ایران قابل پیشبینی و قابل پیشگیری بود، اما کسانی این وسط آتش بیار معرکه بودند و آنها در تحریک صدام نقش مهمی ایفا کردند. چندین بار الثوره ارگان رسمی حزب بعث عراق، خواستار تخلیه سه جزیره ایرانی شد، حتی در مذاکراتی که دهم شهریور ۱۳۵۸ در حاشیه اجلاس سران جنبش عدم تعهد در هاوانا با صدام حسین داشتم، او مساله سه جزیره ایرانی در خلیج فارس را مطرح کرد و گفت که این جزایر در زمان شاه ایران اشغال شدهاند و ایران باید آنها را تخلیه کند و به امارات برگرداند. به صدام گفتم در مورد سه جزیره ایرانی در خلیج فارس حاضر نیستیم با شما صحبت کنیم، چون به عراق ربطی ندارد. صدام گفت مگر شما با باورهای حزب بعث آشنا نیستید؟ ما معتقدیم هر مساله عربی، مساله حزب بعث است. از او پرسیدم: حزب بعث چند سال است که تاسیس شده است؟ صدام گفت نزدیک به ۵۰ سال است. گفتم: حزب بعث با یک سابقه ۵۰ ساله هر مساله عربی را مساله خود میداند. حوزه علمیه نجف بیش از ۹۰۰ سال سابقه دارد و با منطقی که حزب بعث دارد، امام خمینی هم میگوید هر مساله اسلامی، مساله ماست. حال اگر میخواهید وارد این چالش بشوید، فکر عواقب آن را هم بکنید. بعد از آن دیدار هم چنانکه صلاح عمر علی، سفیر عراق در سازمان ملل در خاطراتش نقل کرده، او به صدام گفته لازم است مشکلات دو کشور از راههای مسالمتآمیز حل شود اما صدام پاسخ داده این فرصت به دست نمیآید مگر در هر صد سال، یک بار و ما سرهای ایرانیها را خواهیم شکست و خرمشهر و شطالعرب را باز خواهیم گرداند. نظر من اینست که به رغم تمایل صدام برای حمله به ایران و آن تحریکاتی که عدهای در ایران میکردند، اگر گروگانگیری نمیشد، صدام جرات نمیکرد به ایران حمله کند.
به علت اجماع جهانی که گروگانگیری علیه ایران ایجاد کرد؟
انقلاب ایران در اوج جنگ سرد پیروز شد. عراق و سوریه، دو متحد نظامی شوروی در منطقه بودند. ارتش شوروی در افغانستان بود، سربازان کوبایی در یمن جنوبی و آنگولا بودند، سربازان شوروی در شاخ آفریقا حضور داشتند، در چنین شرایطی، اگر در ایران گروگانگیری نمیشد، امکان نداشت که جهان غرب و آمریکا تحمل کنند که صدام به ما حمله کند. اما گروگانگیری این شرایط را فراهم کرد. یک تعداد دانشجو رفتند و در اتاق در بسته نشستند و با همدیگر تصمیم گرفتند که سفارت آمریکا را اشغال کنند. آقای موسوی خوئینیها را از تصمیمشان مطلع کردند، ایشان هم به آنها گفت که نمیخواهد به آقای خمینی بگویید، شما بروید این کار را بکنید، آقا هم حمایت میکند. خب، آقا نمیتوانست بگوید نه. این اقدام همه را در برابر یک عمل انجام شده قرار داد. هاشمی در خاطراتش نوشته ما در برابر یک عمل انجام شده قرار گرفته بودیم. این انقلاب رهبر داشت، شورای انقلاب داشت، دولت داشت، آن وقت ۱۲ جوان میروند در اتاق در بسته مینشینند و تصمیمی میگیرند و یک عده هم از خارج از اینها حمایت میکنند و میروند و سفارت را میگیرند و مملکت را در برابر یک کار انجام شده قرار میدهند.
خارج از کشور یا خارج از این گروهها؟
بعضی از قدرتهای خارجی هم از این رویداد بهرهبرداری کردند. چند روز پس از گروگانگیری یاسر عرفات در اردوگاه آوارگان در صبرا و شتیلا (بیروت) گفت اگر دولت آمریکا از ما بخواهد، ما میانجیگری میکنیم. یاسر عرفات میخواست آمریکا با این درخواست سازمان آزادیبخش فلسطین را به رسمیت بشناسد و امتیاز بگیرد، بعد به ایران بیاید. درحالیکه دولت آمریکا هنوز هیچ واکنشی نشان نداده بود، بلافاصله بیانیههای تندی به نام دفتر امام علیه یاسر عرفات منتشر شد. از همانجا روابط ایران با یاسر عرفات به هم خورد. دستهایی در کار بودند که ما را به جان هم بیندازد. البته زمینههای جنگ بود، اما چنانکه در سیاست میگویند داشتن قدرت همیشه معادل به کار بردن قدرت نیست. ارتش عراق قوی بود. ارتش ما به هم خورده بود و در وضعیت نابسامانی بودیم. اما به معنای آن نبود که عراق میتوانست به ما حمله کند و یا ما نمیتوانستیم جلوی آن را بگیریم. در هاوانا با سران کشورها در این باره گفتوگو کردم. شاذلی بن جدید، رئیسجمهور الجزایر، صدام را به ویلای خودش دعوت کرد و سر مساله ایران با همدیگر گفتوگو کردند که کارشان به دعوا کشید. به پیشنهاد و وساطت شاذلی بن جدید، من با صدام مذاکره کردم. گرچه او پس از این دیدار به سفیر عراق در سازمان ملل گفته بود که الان بهترین وقت برای حمله به ایران است ولی به این معنا نیست که او میتوانست حمله کند. ما میتوانستیم جلویش را بگیریم. شیخ صباح الاحمد الصباح، وزیر امور خارجه کویت که بعد امیر کویت شد، در اوایل انقلاب به ایران آمد و با ما روابط دوستانهای برقرار کرد. در مصاحبه مطبوعاتی وقتی از او پرسیدند، شما ناراحت نیستید که امام خمینی را به کویت راه ندادید؟ او این آیه قرآن را خواند: «وَعَسَی أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ» چه بسا از چیزی ناراحت میشوید و برایتان خوب است، خب برای شما که خوب بود چون آقای خمینی رفت پاریس و انقلاب شد. آقای خمینی، وزیر خارجه کویت را در جریان این سفر پذیرفت. او هم قبول کرد که با صدام صحبت کند. در هاوانا به من گزارش آن را داد. اینها کسانی بودند که جلوی صدام میایستادند، ولی از این طرف، ما نمیتوانستیم تحریکات را کنترل کنیم. تلویزیون را نمیتوانستیم کنترل کنیم، آقای غرضی را نمیتوانستیم کنترل کنیم، مثل خیلی از چیزهای دیگر. اینها هم تحریک میکردند. فکر میکردند باید انقلاب را صادر کنند. بعد از انقلاب گروهی از فعالان انقلابی، به رهبری مرحوم محمد منتظری، نظیر تروتسکی، به انقلاب جهانی اعتقاد داشتند که آنها را تروتسکیستهای اسلامی میخواندم. در مذاکرات خصوصی با بعضی از رهبران عرب کتمان نمیکردیم که ما به بعضی از گروههای عراقی کمک میکردیم. به شاذلی بن جدید در هاوانا گفتیم تا وقتی که صدام به تحریکات در خوزستان ادامه میدهد ما هم این را حق خودمان میدانیم و اگر از این کار دست بردارد ما هیچ ادعایی نداریم. ولی اگر دست برندارد چارهای جز این نداریم و آن وقت شیعیان فقط منحصر به عراق نخواهند بود و تمام منطقه را در بر میگیرند.
شما در روزنامه کیهان ۵ مهر ۱۳۵۹، از توطئههای مشترکی نوشتید که عراق و صهیونیستها و آمریکاییها در چهار محور کردستان، خوزستان، خلیج فارس و تبلیغات در منطقه غربی و دنیای اسلام علیه انقلاب اسلامی ایران اجرا میکردند و به نوشته شما «سیاست خارجی دولت موقت با تحلیل و درک این توطئهها و جریانات در محورهای زیر پیگیری گردید: محور اول، اعزام یک سفیر [آقای دعایی] وارد به اوضاع عراق و قادر به ارتباطات لازم و منطقی و سری با گروههای مسلمان مخالف رژیم صدام در داخل عراق. مرحوم مجاهد شهید سید محمدباقر صدر رهبری فکری و سیاسی این حرکتها را بر عهده داشت. محور دوم فعالیتهای دولت منزوی کردن و تنها نمودن عراق در منطقه عربی بود. ما سیاست فعالی را در رابطه با هر کدام در پیش گرفتیم و با الجزایر و سوریه روابط بسیار نزدیک و صمیمانهای برقرار نمودیم. محورهای سوم و چهارمی که دولت انقلاب اسلامی در ایران تعقیب میکرد، برخورد قاطع نظامی در غرب و جنوب با تجاوزات و توطئه عراق بود. این برنامه متاسفانه آنطور که میباید صورت نگرفت. دلایل متعددی وجود دارند که در آن شرایط خاص ماههای اول بعد از پیروزی انقلاب نیروهای نظامی و انتظامی ما نتوانند بطور قاطع در برابر تهاجمات تحریککننده عراق مقابله کنند. هر آدم وارد و آشنا به مسائل ایران و وضعیت ارتش و نیروهای انتظامی بعد از انقلاب میتوانند درک کند که چرا؟» این توضیحات نشان میدهد در دوره دولت موقت یعنی یکسال قبل از آغاز جنگ، ایران در جبهه دیپلماتیک اقداماتی برای مهار حمله عراق انجام داده بود، اما آیا از نظر نظامی هم پیشبینیهایی شده بود؟ نیروها و تجهیزات نظامی به مرزهای غربی منتقل شدند؟
در آذربایجان غربی آمادگی نظامی داشتیم. تیمسار ظهیرنژاد به عنوان ارشدترین فرمانده نظامی با آقای دکتر حقگو، استاندار آذربایجان غربی کاملاً همکاری میکرد. در خوزستان هم آنچنان مشکلی نداشتیم، آنجا هنوز مساله برخورد نظامی نبود، بیشتر تحریک بود، مثلاً عراق از گروهی به نام خلق عرب حمایت میکردند، ولی بیشترین مشکل ما با عراق در کردستان بود. ما موافق دخالت ارتش و اعزام نیروی نظامی به مرز نبودیم. وقتی که در این باره بحث شد من به آقای مهندس بازرگان این مثال را گفتم که در عراق، در دورۀ نوری سعید در مرزهای اردن ناآرامیهایی رخ داده بود. عراق تصمیم گرفت که ارتش خود را به کمک دولت اردن بفرستد. ژنرال عبدالکریم قاسم، رئیس ستاد ارتش کاملاً مجهز از بغداد خارج شد و به سمت مرز رفت، اما چند روز بعد برگشت و بغداد را گرفت و کودتا کرد. به آقای مهندس بازرگان گفتم ارتش ایران از انقلاب شکست خورده است، هنوز هم تصفیه نشده است. ما نمیدانیم که در ارتش چه خبر است. اگر شما به ارتش ماموریت دهید به کردستان برود، چه بسا در یک جنگ با عراق پیروز شود، اما به عنوان ارتش جمهوری اسلامی بیاید و مدعی انقلاب شود.
استدلال شما برای مخالفت با اعزام ارتش به مرز چه بود؟
اشاره کردم که ارتش به انقلاب تسلیم شده بود اما هنوز نیروی قابل اعتمادی نبود. در کتاب «آخرین تلاشها در آخرین روزها» سفر ژنرال هایزر به ایران را بررسی کردهام. هایزر آمده بود که ارتش با انقلاب درگیر نشود. آمریکاییها بر این باور بودند که اولاً اگر ارتش با انقلاب درگیر شود، متلاشی میشود. ثانیاً هیجانات انقلابی دیر یا زود فروکش میکند و اگر ارتش انسجام خود را حفظ کند در آن شرایط میتواند نقش مهمی ایفا نماید. دومین ماموریت هایزر به ایران لغو قراردادهای سفارشهای تسلیحات ایران به آمریکا بود که در دولت بختیار انجام شد. بیش از ۱۱ میلیارد دلار سفارشهای ایران، ظاهراً به درخواست ایران لغو شد. به این ترتیب چند میلیارد دلار جریمه لغو قراردادها را از حساب امانی ایران در وزارت دفاع آمریکا برداشت کردند. سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران در خاطرات خود که برگردان آن به فارسی هم منتشر شده است مینویسد به کمک هایزر و اریک فون ماربد این قراردادها لغو شد که نزدیک به چهار میلیارد دلار به نفع آمریکا بود. آمریکا میخواست این قراردادها را لغو کند. اما اگر به درخواست آمریکا لغو میشد هزینههای لغو قراردادها به عهده آمریکا بود نه ایران.
پس یکی از اهداف سفر هایزر به ایران جلوگیری از فروپاشی ارتش بود؟
بله، همانطور که اشاره کردم هایزر به مراتب عاقلتر از فرماندهان نظامی ایران بود. آمد که ارتش با مردم مواجه نشود و انسجامش را حفظ کند. پیشبینیاش هم این بود که بعد از مدتی که این هیجانات انقلابی فروکش کند، دوباره ارتش وارد صحنه شود.
شبیه همین اتفاقی که حالا در مصر افتاده است؟
بله. در مذاکراتی که با وزیر امور خارجه ژاپن در سازمان ملل داشتم، به من گفت هنری کیسینجر در دیداری با او گفته است ما نگران ایران نیستیم، این انقلاب حداکثر دو سال دوام خواهد داشت. بعد ما به ایران برمیگردیم. این نگاه بزرگترین تئوریسین سیاست خارجی آمریکا بود. بنابراین در چنین شرایطی میگویند ارتش خودش را حفظ کند، دو سال وقت میدهیم و بعد وارد خواهیم شد. محاسباتشان غلط بود. بنابراین ما نمیخواستیم ارتش را به کردستان بفرستیم. در خوزستان هم آن موقع هنوز موضوعیت نداشت این کار را بکنیم. اما نگاهی که برخیها به ارتش داشتند، بسیار مسموم و خطرناک بود. آقای غرضی، استاندار خوزستان فرماندهان ارتش را زندانی و خلع درجه کرد. ما چطور میتوانستیم با این ارتش در مرزهایمان مانور دهیم، در حالی که دولت مرکزی هیچ قدرتی آنجا نداشت؟ ارتش تحت نظر حزب جمهوری اسلامی بود. آقای مهندس سحابی هم در خاطراتش آورده که دوستان ما در شورای انقلاب یک موضع میگرفتند و در بیرون یک موضع دیگر، مواضعشان دوگانه بود. تیمسار فلاحی یکی از بهترین فرماندهان ما بود. طبیعی بود در دوره شاه، افسران را برای طی دوره آموزشی به آمریکا یا ویتنام بفرستند. فلاحی یکی از افسرانی بود که به ویتنام فرستاده شده بود، نه برای شرکت در جنگ، بلکه برای طی دوره آموزشی. او یکی از قابلترین فرماندهان نظامی بود. مهندس بازرگان، در شورای انقلاب گفت آقا من که این ارتشیها را نمیشناسم، هر کسی را که میگذارند یک چیزی راجع به او منتشر میکنند. شما بروید و یک کسی را پیدا کنید، آقای خامنهای شما اسناد تمام افسران ارتش را در رکن دو ارتش در اختیار دارید. بروید بهترین را انتخاب و معرفی کنید، من حکم میدهم. آنها هم آقای فلاحی را معرفی کردند. بعد که مهندس بازرگان به عنوان فرمانده نیروی زمینی به او حکم داد، او را در شیراز بازداشت کردند. او را از پشت میزش در ستاد ارتش گرفتند و بردند. شما با این ارتش چه کار میخواهید بکنید؟ آیا این ارتش روحیه یک جنگ را دارد؟ فلاحی با من خیلی نزدیک بود. به من گفت ما افسران ایرانی داریم در بدترین شرایط با عراق میجنگیم.
لشکر ۱۸ قزوین، مجهزترین لشکر زرهی ایران بود. فرماندهاش در دوره انقلاب دست به کشتار زده بود. بعد از پیروزی انقلاب رفت خانه شادروان سید علیاکبر ابوترابی متحصن شد. مرحوم ابوترابی داماد خواهرم بود. او فرمانده نظامی را به تهران آورد خانه پدرم پیش من و امان خواست. ما دیدیم که اگر او بخواهد فرار کند، لشکر ۱۸ قزوین متلاشی خواهد شد. با ابوترابی صحبت کردم، گفتم بماند تا من صحبت کنم و یک فرمانده جدید منصوب شود. طبیعی بود فرماندهی که دوران انقلاب در قزوین کشتار کرده، نمیتواند آنجا بماند. ولی بعد او را گرفتند و کشتند. بنابراین در آذربایجان غربی ارتش فعال بود. در خوزستان، آقای غرضی اقداماتی کرده بود که بایستی الان به آن رسیدگی شود. باید معلوم شود چرا ایشان افسران ارتش را بازداشت و آن رفتار را با آنها کرد؟ در کردستان، علاوه بر اینکه پادگان مهاباد سقوط کرده بود و هر چه که در پادگان بود به تاراج رفته بود، ما میتوانستیم ارتش را بفرستیم برود به کردستان. اما آن را به مصلحت نمیدانستیم، به دلیل نقشی که افسران فراری، اویسی و پالیزبان در مرزهای ایران و عراق داشتند و سیاستی که عراق دنبال میکرد. ما این نگرانی را داشتیم که ارتش به آنجا برود و با آنها بسازد و بعد باعث دردسر بزرگی برای ما شود. چون اگر در ۲۲ بهمن آمدند به انقلاب تسلیم شدند، آن فضا عوض شده بود و بعضی از افسران ارشد را تیرباران کرده بودند. همه ترسیده بودند و شرایط متفاوت بود.
آقای دکتر یزدی، عمده انتقادات از مهندس بازرگان و نهضت آزادی در سالهای اخیر درباره مواضع شما در قبال جنگ پس از فتح خرمشهر است. سردار یحیی رحیم صفوی، فرمانده سابق سپاه پاسداران در گفتوگویی از نهضت آزادی انتقاد کرده که «به معنی واقعی، ملیگرا که دلسوز ملت ایران یا سرزمین ایران یا حتی وطنپرست باشند، نیستند»، بعد پرسیده «آن وقتی که شهرهای ایران اشغال شد، چند نفر از این نهضت آزادیها در جنگ شرکت کردند؟ چند نفرشان شهید شدند؟ شهدایشان را نام ببرند. اینها اگر واقعاً ملیگرا و وطندوست بودند، بیایند بگویند تا قبل از عملیات بیتالمقدس، چه کمکهایی را به جنگ کردند؟» آقای ولایتی هم در گفتوگویی مشابه این انتقاد را مطرح کرده که «همین نهضت آزادی که حالا مدعی است، نه در جنگ کمکی کرد، نه در آن مقطع دفاع مقدس. یک نفر شهید را اعلام کنند از نهضت آزادی یا از وابستگان به اینها، چه کار کردند؟ چه کمکی کردند به بسیج مردم در دفاع از کشور؟ (حتی تا زمان فتح خرمشهر) اینها که ملیگرا هم هستند.» شما برای انتقاداتی از این دست چه پاسخی دارید؟
هنوز خرمشهر سقوط نکرده بود که من به آنجا رفتم. رفتم به خط مقدم جبهه. تانکهای عراقی پشت دروازههای خرمشهر بودند و من تا مرز رفتم. مصمم بودم که بمانم. اما به اهواز که برگشتم، دکتر چمران به من گفت شما اینجا نمانید. گفت افرادی با ما مخالف هستند. ماندن من را در اینجا نمیتوانند تحمل کنند. تو هم بمانی، نه میگذارند که من بمانم و نه شما. از ما دو نفر یکی باید بماند. من گفتم که نه، شما بمانید، چون تجربه و دانش و آمادگی شما بیشتر است. تا فتح خرمشهر ما با تمام قوا از جنگ حمایت کردیم. آقای محسن اللهوردی از اعضای نهضت آزادی بود که در جنگ شهید شد. از اعضای انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا بود که نتوانست بماند، آمریکا را رها کرد و با معرفی من به جنوب لبنان پیش چمران رفت. در آنجا متخصص مواد منفجره شد. بعد از انقلاب به ایران آمد، رفت جنوب و به چمران پیوست و در جبهه شهید شد. کسان دیگری هم بودهاند که من لزومی نمیبینم اسامیشان را یکی یکی بگویم. اینها در جبهه بودند. با تمام قوا، کمک مالی هم میکردیم. اینها که چنین انتقاداتی به نهضت آزادی وارد میکنند، بیانیههای ما در آن سالها را بخوانند. نهضت آزادی ایران در ۱۱ اردیبهشت ۶۱ در پیام تبریک به مناسبت پیروزی عملیات بیتالمقدس تاکید کرده بود: «بر همگی ما است که با حفظ وحدت و ایجاد جو تفاهم خونهای پاکی را که از قلوب همیشه زنده و پر تپش برادرانمان در کربلای خوزستان و غرب به زمین میریزد پاس داریم و بدینوسیله دشمن جنایتکار را بیش از پیش ناامید و رسوا سازیم... نهضت آزادی ایران ضمن ارج نهادن و تقدیر از فداکاریهای سپاهیان اسلام اعم از نیروهای سهگانه ارتش، سپاه، بسیج و عشایر که هماکنون با نام مولا علی ابن ابیطالب(ع) برای نابودی دشمن متجاوز و اخراج کامل آنها از میهن اسلامی ایران در تلاش هستند آرزو میکند که هر چه زودتر پیروزی نهایی بر خصم، نصیب رزمندگان جانباز و ایثارگر ما گردد.» با کجای این بیانیه مشکل دارند؟ البته من با این منطق آقایان مخالفم که بگویند چون اینها خودشان در جنگ هیچ خسارتی ندادهاند، پس حق اظهار نظر دربارۀ آن را هم ندارند. خاطرهای در این باره نقل کنم که مربوط به چند سال پیش است که دانشگاه تربیت مدرس، از من برای سخنرانی دعوت کرد. گفتم به یک شرط خواهم آمد که بسیجیها هم بیایند، نماینده ولی فقیه در دانشگاهها هم بیاید و آنجا هر سؤالی هم میخواهند بپرسند. این شرط را به آنها که گفتند، خیلی تعجب کردند، اما آمدند، من هم رفتم. در این جلسه یک دانشجوی دختر متنی را خواند و گفت شما در جنگ نبودهاید، شما که کاری نکردهاید، حق اظهار نظر ندارید. حرفهایش که تمام شد، هنوز پشت تریبون ایستاده بودم که پرسیدم سرکار خانم، شما در جنگ بودهاید؟ خب ۱۸، ۱۷ سالش بود. گفت. نه، من آن زمان سنی نداشتم. گفتم شما در جنگ نبودهاید، پس چطور حق اظهار نظر دارید؟ خب این منطق غلط است که اگر کسی در جنگ نبود، حق اظهار نظر هم ندارد. ۷۵ میلیون جمعیت امروز که همه در جبهه نبودند، ولی حق اظهار نظر دارند.
در گفتوگو با سردار یحیی صفوی به بیانیهای از نهضت آزادی اشاره شده که در آن آمده است: «در اجرا و تداوم جنگ، غیر از مرحله دفاعی مشروع و قانونی اولیه که صدام و ارتش او را دچار شکست و خواری و مجبور به فرار گرداند، دولت عراق خواهان صلح و آماده برای پرداخت غرامت گردید.» سردار صفوی هم گفته عراق هیچ وقت آماده پرداخت غرامت نبود. از برخی فرماندهان نظامی هم که سؤالاتی در این باره داشتم، گفتند که پیشنهاد مکتوب و مشخصی از سوی عراق برای پرداخت غرامت به ایران داده نشده بود. آقای ولایتی هم گفته «اینکه برخیها میگویند ما حاضر به دریافت غرامت از عراق نشدیم شایعه است؛ اگر کسی ادعایی در این مورد دارد مستندات خود را ارائه دهد.» آقای هاشمی رفسنجانی هم در یادداشتی که در شهریور ۱۳۸۹ منتشر کرده، پیشنهاد دریافت غرامت برای پایان جنگ پس از فتح خرمشهر را «یک شایعه خبیث» خوانده و نوشته: «میانجیها که اکثراً کشورهای عرب منطقه بودند، وقتی منطق و استدلال قوی ایران را در مورد خروج کامل ارتش عراق از خاک ایران و محاکمه متجاوز و پرداخت غرامت در مذاکرات دیدند، با کمک بوق تبلیغاتی غرب و با هدف تضعیف روحیه مقاومت و دفاع مردم ایران، اقدام به انتشار شایعات بیاساس میکردند که یکی از خبیثترین شایعات آنان پیشنهاد غرامتها پس از فتح خرمشهر بود.» ماجرای اشاره نهضت آزادی به پیشنهاد پرداخت غرامت پس از فتح خرمشهر چه بود؟ شما چه مستنداتی در این باره دارید؟
وقتی خرمشهر فتح شد، سران کشورهای منطقه به شدت وحشت کرده بودند و جمعاً با هم تصمیم میگیرند که به ایران غرامت بدهند. اتفاقا این موضوع در خاطرات آقای هاشمی آمده است. همان زمان بیبیسی این خبر را منتشر کرد که اعراب حاضر شدهاند ۱۰۰ میلیارد دلار بابت خسارت جنگ به ایران بپردازند. این موضوع در جلسات غیرعلنی مجلس هم مطرح شد. در گزارشی که در مجلس قرائت شد آمده بود سران کشورهای منطقه میگویند که حاضرند ۶۰ میلیارد دلار غرامت بپردازند، اما باید ۹۰ میلیارد دلار بپردازد. من هم پس از قرائت این گزارش در مجلس گفتم اگر قرار بر پذیرش شرایط صلح است، بنشینید و مذاکره کنید. آنها یک رقم میگویند، شما رقم دیگر، بالاخره بر سر یک رقم توافق خواهید کرد. آقای درودیان از مرکز تحقیقات جنگ سپاه بارها در این باره از من پرسیده که سند شما برای پیشنهاد پرداخت غرامت به ایران چیست که من هم اسنادش را به او دادم. گفتم هم بیبیسی این خبر را منتشر کرد و هم در خاطرات هاشمی آمده که اعراب توسط سفیر ایتالیا، پیشنهاد کردند که ما تمام شرایط ایران را برای پایان جنگ میپذیریم، ۱۰۰ میلیارد دلار غرامت هم میدهیم. همه شرایط ایران را میپذیریم، جز مجازات صدام. در ۱۷ مرداد ۱۳۶۱ هیاتی ترک به تهران آمد و با مقامات کشور مذاکره کرد. روزنامه اطلاعات فردای آن روز به نقل از آقای ولایتی نوشت: «نخستوزیر و وزیر خارجه ترکیه در این سفر مطلب جدیدی برای گفتن نداشتند و تنها در رابطه با پرداخت غرامت پیشنهاد کردند که یک صندوق اسلامی پرداخت خسارات وارده از این جنگ به ایران را به عهده میگیرد. لیکن آقای خامنهای رئیسجمهوری و ریاست شورای عالی دفاع که همواره در اینگونه جلسات بیانگر مواضع به حق جمهوری اسلامی ایران بودهاند، ضمن رد قاطع این پیشنهاد، اظهار داشتند: ما ملتی بالقوه غنی هستیم و عزت ما اجازه نمیدهد که از چنین کمکهایی استفاده نماییم. امت غیور ما نیازی به گرفتن اعانه از هیچ کس ندارد، اما صدام تکریتی را ملزم به پرداخت این غرامت میداند.»
رقم ۱۰۰ میلیارد دلار غرامت به ایران، همان میزان خسارتی است که طبق برآوردهای سازمان ملل پس از پایان جنگ باید به ایران پرداخت میشد، اما رقم درخواستی ایران پس از پذیرفتن قطعنامه، ۱۰۰۰ میلیارد دلار بوده است.
۱۰۰ میلیارد دلار خسارت پس از پایان خرمشهر مطرح شده بود. دبیرکل سازمان ملل، آغازگر جنگ را عراق معرفی کرد، اما آنها ایران را مسئول ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر میدانند. البته ۱۰۰ میلیارد دلار غرامت، رقم پیشنهادی کشورهای عربی بود و نه عراق.
پس اینکه عراق آماده پرداخت غرامت نبود و این صرفا پیشنهادی بود از طرف کشورهای عربی، نقل درستی است.
عراق هم در آن جلسهای که کشورهای عربی چنین پیشنهادی مطرح کردند، حضور داشت. علاوه بر این سخنرانی صدام را بعد از فتح خرمشهر بخوانید. او میگوید ما اشتباه کردهایم، من دستور دادهام که سربازان ما به پشت مرزها برگردند. اما صدام در شرایط مالی نبود که بتواند این غرامت را بپردازد. عربها گفتند که ما میپردازیم. اگر در مواردی کشورهای عربی به صدام در جنگ علیه ایران کمک کرده بودند چه ایرادی داشت اگر آنها غرامت جنگ را میپرداختند.
سال گذشته آقای علی شمخانی در برنامهای تلویزیونی گفت: «ما برای همه مراحل مختلف جنگ یک منطق پاسخگویی داریم. این سؤال [ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر] بعد از پایان جنگ مطرح شد و پیامدهای نوع پایان جنگ بود که باعث ایجاد این سؤال شد. پس این سؤال آن زمان مطرح نشد که چرا بعد از فتح خرمشهر، جنگ را ادامه میدهید.» به گفته او «شخصاً یک نفر را نزد نهضت آزادی فرستادم و از آنها که بیشترین ادعا را روی این سؤال دارد خواستم سندی ارائه دهند که بعد از فتح خرمشهر بیانیهای صادر کرده باشند که خواهان پایان جنگ شده باشند. اما هیچ سندی در این مورد وجود ندارد و فقط بعد از عملیات رمضان صحبتهایی انجام شد که در آن مقطع جنگ وارد مرحله تازهای شده بود.» فردی که از طرف آقای شمخانی با شما در این باره گفتوگو کرد چه کسی بود؟
من نمیدانم. یادم نمیآید کسی آمده باشد. شاید منظورشان آقای درودیان بوده، ولی او اولاً نگفت از طرف آقای شمخانی آمده و ثانیاً بحث او این نبود که نهضت آزادی درباره خاتمه جنگ بیانیهای داده است یا نه. پرسش او بیشتر درباره پرداخت غرامت جنگ توسط اعراب بود که مستندات را به ایشان ارائه دادم.
چون گفته شده نهضت آزادی سندی درباره درخواست پایان جنگ نداشته است.
ما تا فتح خرمشهر با تمام قوا از جنگ حمایت کردیم، اما بعد از فتح خرمشهر، معتقد بودیم که جنگ باید تمام شود. آقای خمینی هم همین نظر را داشت. در یکی از یادداشتها این را گفتهایم. در مجلس با آقای هاشمی صحبت کردیم. آقای هاشمی گفت، آقای خمینی هم نظرش همین است. گفتیم خب الحمدالله خیال ما راحت است. باید دید چه کسانی رفتند و نظر آقا را برگرداندند. این مساله تاریخی است. نهضت آزادی ۶۳ سند درباره جنگ دارد که در همه آنها دو موضوع را از هم تفکیک کردهایم؛ یکی مخالفتمان با ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر است و دیگری حمایت بیدریغ از رزمندگان که با تمام قدرتشان به جنگ رفتند. ما از فداکاریهایشان تجلیل کردیم و ارج نهادیم و برای آنها هم ارزش قائل هستیم. یکی از این اسناد نامه محرمانه مهندس بازرگان به امام در سوم اسفند ۱۳۶۲ است که در آن آمده: «بدیهی است آن زمان که صدام دیکتاتور عراق در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۳۵۹ تجاوز آشکار به مرز و بوم و به جان و مال ما کرد، وظیفه انقلابی و قانونی همگی و بالاتر از آن حکم خدا این بود که با تمام نیرو تا آخرین نفر و نفس بجنگیم و دشمن غاصب غدار را از خاکمان بیرون کنیم، که خوشبختانه به همت جوانان و پیران غیور و ایثارگر و پیروی ملت شهیدپرور از رهبر متوکل و با تلاش مسئولین مصمم، موفق شدیم. آن کارزار، قتال فی سبیل الله بود، برای دفاع از آدمها، از آب و خاکمان، و خداوند رحمان علیم قدیر، علیرغم قلت عدد و نابرابری نیروها، نصرتمان داد تا آنجا که دشمن با خواری و پشیمانی راه فرار اتخاذ کرد و زبان به تسلیم و تمنا گشود. اما مجوز ادامه جنگ و تجاوز به داخل عراق (که در ابتدا خود جنابعالی، آنطور که در ایام تخلیه خرمشهر از آقای هاشمی رفسنجانی شنیدم، آن را مصلحت و حق نمیدانستید) با شعار سقوط صدام و حزب بعث و تعرضهای دیگر، برای ما روشن نیست.» بازرگان در این نامه صراحتا این درخواست را مطرح کرده: «نظر ما تغییر کلی سیاست جنگی و برنامه، از نفی به اثبات و از تخریب و تجاوز به امنیت و دفاع است و استقبال از صلح شرافتمندانه و از سازندگی و استقلال و آزادی» و نوشته است: «در عین حال باید بگوییم که اختلاف نظر ما در این مسائل موجب آن نیست که علم مخالفت در مقابل جنگ اسلامی برافراشته و آب به آسیاب دشمنان بریزیم. هدف نصیحت ائمه مسلمین است و توصیه به حق و انجام وظیفه الهی با دعای توفیق. بدیهی است چنانچه نظریات ما اصولاً مورد توجه قرار گیرد، آماده بحث و بیان بیشتر در زمینه مسائل و پیشنهادها و تفصیلهای اجرایی هستیم. در خاتمه با تجدید عهد و عذرخواهی و با امکان اینکه اقدام ما را ناشی از ترس یا ضعف در ایمان و توکل تلقی فرمایید، آنچه وظیفه خودمان در پیشگاه آفریدگار بزرگ، در برابر ملت و در قبال رهبری انقلاب میدانستیم، انجام دادیم.»
سند دیگر قطعنامه پنجمین کنگره نهضت آزادی ایران در اسفند ۶۱ است که در آن تاکید شده: «به نظر نهضت آزادی، بعد از فتح خرمشهر که موفقیت ممتازی در جهت نظامی، سیاسی و اسلامی برای ایران پیدا شده و خصم خود را ناچار دیده بود راه توبه و تسلیم پیش گیرد و همسایگان حاضر شده بودند تضمینهایی بدهند، دولت میتوانست به مصداق آیه کریمه «وإن جنحوا للسلم فاجنح لها وتوکل علی الله انه هو السمیع العلیم» از فرصتهای مناسبی که برای اتخاذ و اعمال خطمشیهای موثر جهت ختم موفقیتآمیز جنگ فراهم شده بود استفاده کرده و مطابق مصالح و منافع ملت ایران اقدام نماید. اما [...] از آن شرایط و فرصتها استفاده نشده است.»
در دو سه سال اخیر مصاحبههایی درباره مخالفت اولیه امام با ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر منتشر شده است که نشان میدهد در این باره در ابتدای امر بین نظر نهضت آزادی و رهبری نظام مخالفتی وجود ندارد. یکی گفتوگوی تازه منتشر شده با سید احمد خمینی که شرح داده است: «در مقابل مسائل خرمشهر امام معتقد بودند که بهتر است جنگ تمام شود اما بالاخره مسئولان جنگ گفتند که ما باید تا کنار شطالعرب (اروند رود) برویم تا بتوانیم غرامت خودمان را از عراق بگیریم. امام اصلاً با این کار موافق نبودند و میگفتند اگر بناست که شما جنگ را ادامه بدهید بدانید که اگر این جنگ با این وضعی که شما دارید ادامه یابد و شما موفق نشوید دیگر این جنگ تمام شدنی نیست و ما باید این جنگ را تا نقطهای خاص ادامه بدهیم و الان هم که قضیه فتح خرمشهر پیش آمده بهترین موقع برای پایان جنگ است.» علیاکبر محتشمیپور هم گفته: «بعد از فتح خرمشهر دشمن شکست خورده بود و تنها کسی که مخالف ادامه جنگ بود امام بودند. آقایان نزد امام آمدند و گفتند ما باید یک قسمت از خاک عراق را بگیریم و از موضع قدرت پشت میز مذاکره با عراق بنشینیم تا خسارت بگیریم. حضرت امام گفتند این را بدانید ما وقتی ما داخل عراق برویم معادله تغییر میکند و نیروهای عراقی با رویکرد جدیدی وارد میشوند. اما سران قوا اصرار داشتند که نیروهای ما با اخلاص جنگ را ادامه خواهند داد. امام گفتند نظر من این است، اما شما بروید با کارشناسان صحبت کنید و اگر آنها همین حرف شما را میزدند، جنگ را ادامه دهید. پس نظر امام روی کارشناسان دانا بود که آن کارشناسان سران سه قوه نبودند؛ بلکه کارشناسان نظامی ارتش و سپاه بودند.» آقای حسن روحانی هم در گفتوگویی که اخیراً از ایشان منتشر شده، تاکید کرده است: «بعد از خرمشهر و مخصوصاً بعد از رمضان و والفجر مقدماتی و والفجر یک تقریباً در ارتش نظر عمده این بود که ادامه جنگ عمدتاً ما را به ثمر نمیرساند. البته یک افرادی هم مثل مرحوم صیاد شیرازی بودند که موافق بودند جنگ ادامه پیدا کند؛ کلیت ارتش را من میگویم وگرنه یک عده در سپاه موافق بودند، البته بیشتر فرماندهان نظامی سپاه دنبال ادامه جنگ بودند.»
آن نوار اظهارات سید احمد خمینی بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ است که متن آن در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ شد. البته نامه محرمانهای هم هست که من هنوز ندیدهام. شنیدم در رمضان آن سالی که قطعنامه پذیرفته شد، آقای خمینی نامهای نوشته و شدیداً از مسئولانی مثل آقای هاشمی انتقاد کرده است که شما من را گمراه کردید. شما به من گفتید که اگر جنگ ۲۰ سال طول بکشد، ادامه میدهیم، ولی بعد آمدهاید و میگویید که نمیتوانید. شما به من اطلاعات غلط دادهاید. آن نامه را من ندیدهام، اما شنیدم چنین نامهای وجود دارد. غیر از آن ۶۳ سندی که نهضت آزادی منتشر کرده و شامل نامههای محرمانه است، نامهای سرگشاده هم نوشتیم که در آن مواضعمان را درباره جنگ بیان کردیم. ما میخواستیم برویم و خود آقا را ببینیم. اما هر کاری کردیم، راه ندادند. حتی من یک یادداشت خصوصی هم برای آقای خمینی نوشتم، باز هم احمد آقا ممانعت کرد. در نتیجه ما آن نامه سرگشاده را نوشتیم. بعد از انتشار آن نامه رفتم دیدن آقای منتظری، آنجا بودم که آقای کروبی هم آمد. آقای منتظری به آقای کروبی گفت، چرا نگذاشتند که آقا اینها (نهضتیها) را ببینند که این نامه سرگشاده را منتشر کردند. در آن نامه گفتیم که چرا با ادامه جنگ مخالف هستیم. طی این مدت درباره این مواضع سختترین فشارها را به ما وارد کردهاند. در همین رادیو و تلویزیونی که آقای موسوی خوئینیها و محمدعلی هادی مسئولش بودند، حاضر نشدند که سخنرانی من در سازمان ملل را منتشر کنند. حاضر نشدند که متن صحبتهای من در جنبش غیرمتعهدها را پخش کند. همین روزنامه جمهوری اسلامی که سردبیرش آقای میرحسین موسوی بود، مصاحبه من با خانم باربارا والترز را منتشر کرد که در آن وقتی خبرنگار پرسید آمریکا باید در قبال ایران چه کار کند، من گفته بودم باید دست از این قیمومت بردارد. واژه مصطلح عامیانه برای قیمومت «نگاه برادر بزرگتر» است. گفتم باید این نگاه را کنار بگذارد. آقای میرحسین موسوی هم در مقاله مفصلی با امضای ابوزینب نوشت دکتر یزدی گفته است که آمریکا برادر بزرگتر ماست. بنابراین اینها دنبال بهانه میگشتند، بالاخره همه حرفها را با صراحت زدهایم. همین حرفهایی که الان به نقل از امام مطرح میشود، همان حرفهایی است که من در نوروز سال ۶۴ در آخرین دیدارم با آقا مطرح کرده بودم.
با امام دیدار خصوصی داشتید؟
بله. نوروز ۶۳ یا ۶۴ من تهران نبودم، رفته بودم شمال. آمدم گفتند که احمد آقا در به در دنبال من میگردد. حتی به مهندس بازرگان زنگ زده بودند که من را پیدا کند. هنگامی که برگشتم احمد آقا به من تلفن زد و گفت که آقا میخواهند شما را ببینند، میگویند که فلانی چرا با ما قهر کرده است. گفتم نه، من با کسی قهر نکردهام. اگر شما بگذارید ایشان را میبینم. وقتی به جماران رفتم، اولین حرفی که احمد آقا قبل از دیدار با امام به من گفت این بود که به آقا نگویید من نمیگذاشتم تو بیایی ایشان را ببینی؟! رفتم و آقا خیلی محبت کردند و نشستیم و احمد آقا هم نشست و بعد هم آقا به او گفتند که بیرون برود. ۹۰ دقیقه، دو نفری صحبت کردیم. دو تا موضوع بود، یکی خیلی مختصر راجع به انتخابات و یکی هم طولانی درباره جنگ. در مورد انتخابات پیشنهاد کردم که زندانیان سیاسی را آزاد کنید تا در آستانه انتخابات فضای سیاسی تلطیف شود. ایشان نپذیرفتند و گفتند نمیتوانیم، اینها متنبه نیستند، بیرون میآیند و دوباره شلوغ میکنند.
موضوع دوم راجع به جنگ بود. گفتم این چه سیاستی است که میگویند جنگ، جنگ تا پیروزی. اسرائیل که بزرگترین جنگافروز منطقه است به نام حفظ صلح به لبنان حمله میکند. ما که صلح میخواهیم، چرا این شعار را میدهیم؟ ایشان گفتند ما هم صلح میخواهیم. اگر بصره را بگیریم، در عراق کودتا میشود و صدام را برکنار میکنند و بعد ما صلح میکنیم. من مفصل برای ایشان توضیح دادم که شما نمیتوانید بصره را بگیرید، دلایلش را هم شرح دادم و گفتم وقتی شما آن سوی مرز میروید، معادله جنگ عوض میشود. در ایران ما با ارتش کلاسیک جنگ چریکی میکردیم. آن سوی مرز جنگ چریکی با ارتش کلاسیک معنا ندارد. آن زمان هواداران صدام همین بعثیها به صورت نبرد چریکی نیروهای ایرانی را میزنند. اگر هم بصره را بگیرید نمیتوانید نگه دارید. صدام آب و برق و راه انتقال مواد غذایی به بصره را قطع میکند. شما هم موظف هستید که برای مردم بصره، آب و غذا تهیه کنید. اگر هم به فرض بصره را گرفتید و نگه داشتید، در بغداد کودتا نمیشود. اگر هم بشود، صدام را مومیایی میکنند و روی صندلی میگذارند تا کسی نفهمد که مرده است. با شیوههای جنگ چریکی گروههای ضربت ایران میتوانند مثلا تا عمق ۱۰۰ کیلومتر به داخل عراق نفوذ کنند و تاسیسات عراقی را خراب کنند و برگردند، ولی نمیتوانند بروند و یک جا مستقر شوند، مثل بصره. پرسیدند پس چه باید کرد؟ گفتم، آقا ما چندین بار پیروزی نظامی به دست آوردهایم، اما نتوانستیم آن را حفظ کنیم. باید پیروزی نظامی را تبدیل به پیروزی سیاسی کنیم. برای ایشان مثال زدم. گفتم رزمندگان رفتند جاده بغداد - بصره را در کنار رودخانه دجله گرفتهاند، اما نمیتوانند آنجا بمانند. برای اینکه ارتش کلاسیک عراق آمد و با تانکهایش آنها را محاصره و نابود کرد. به محض اینکه به پیروزی نظامی رسیدید، کشورهایی که میگویند دوست ما هستند مثل سوریه و الجزایر، در سازمان ملل پیشنهاد آتشبس بدهند. در آن شرایط آتشبس فوری تصویب خواهد شد. عراق نمیتواند بپذیرد، چون شما رفتهاید و وارد خاک عراق شدهاید. اما ایران میپذیرد. بنابراین شما پیروزی نظامی را به پیروزی سیاسی تبدیل میکنید.
آقای خمینی گفت یعنی میگویید رئیسجمهور ما بنشیند با صدام صحبت کند؟ گفتم اولاً آتشبس به معنای مذاکره نیست. آتشبس این است که هر کس هر کجا هست، بایستد و توپخانه خاموش شود. بعد آن زمان مذاکره میکنند. اول آتشبس است، بعد مذاکره. مذاکره ممکن است به صلح بیانجامد یا به نتیجه نرسد. ثانیاً نه مقام رئیسجمهور ایران از امام علی(ع) بالاتر است و نه صدام از معاویه بدتر. پس از آن، گزارش این ملاقات را به دفتر سیاسی نهضت دادم، یک بیانیه هم نوشتم که نهضت منتشر کرد، تحت عنوان «آتشبس، مذاکره، صلح» که در آن آمده بود: «مذاکره مستقیم یا غیرمستقیم، میان دو طرف متخاصم ممکن است به نتایجی از قبیل آتشبس، عقبنشینی نیروهای متجاوز و بازگشت به مرزهای بینالمللی، ترک تخاصم، تعهدات مرضیالطرفین و یا یک صلح همهجانبه منجر شود و یا ممکن است به هیچ نتیجهای هم نرسد ولی در هر حال قبول اصل مذاکره به عنوان یک ابزار سیاسی میتواند در جهت پیشبرد هدفها مورد استفاده قرار گیرد. در طول دوران مذاکره هماهنگی عملیات رزمی، تبلیغات بینالمللی حساب شده، دیپلماسی آرام ولی بسیار فعال، از عناصر تعیینکننده در موفقیت مذاکرات میباشد.» آقای خمینی به من اعتماد زیادی داشت، به حرفهای من گوش میکرد. تجربهام با آقای خمینی این بود که گاهی چیزهایی به ایشان میگفتم، ایشان در آن لحظه ممکن بود که با من احتجاج کنند، ولی میدیدم که بعداً آقای خمینی همان مطلب را میرود عنوان یا پیگیری میکند. احمد آقا و هاشمی، که دو نفر از نزدیکان امام بودند، نمیگذاشتند که من با آقا صحبت کنم. کمااینکه آن صحبتی هم که کردم، تاثیر داشت.
اظهار نظر دیگری که اغلب مطرح میشود درباره ارتباط دکتر چمران با نهضت آزادی است. آقای ولایتی اخیرا گفته: «شهید چمران عضو نهضت آزادی بود اما بعدا از اینها جدا شد. شهید چمران جزو حکومتیها بود و وقتی دید اینها منتقد حکومت و حضرت امام و نظام شدند، از اینها جدا شد و در سمت امام ماند. مثل دکتر شیبانی که قبل از انقلاب، جزو نهضت آزادی بود و بابت همین هم به زندان افتاد، ولی بعد از انقلاب با توجه به رویه نهضت آزادی که مقابل امام ایستاد، از اینها جدا شد و الان هم جزو نظام است. نهضت آزادی مقابل نظام است، پس چرا ایشان را مثال نمیزنند؟ مرحوم شهید چمران هم همینطور.» چمران تا اواخر عمر و حتی وقتی به مناطق جنگی رفت، رابطهاش را با نهضت آزادی حفظ کرده بود؟
اختلاف عقیده بین گروههای سیاسی – اجتماعی امری طبیعی است، اما بیانصاف بودن دور از تقواست. افراد باید در حق مخالفان خودشان هم رعایت تقوا را بکنند. چمران عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران و عضو هیات امنای روزنامه میزان به نام محک بود. چمران تمام صورتجلسات محک را امضا کرده است. ایشان به عنوان عضو شورای عالی دفاع به جبهه رفت. طبق قانون اساسی رهبر باید دو نفر نماینده در شورای عالی دفاع انتخاب کند، ایشان به آقای خامنهای و چمران حکم دادند. چمران هر وقت از جبهه به تهران میآمد با ما دیدار میکرد. مگر نهضت آزادی شرکت سهامی است که کسی سهامش را بفروشد؟ یا اگر افراد نهضت آزادی را بگیرند و به زندان بیاندازند نهضت تمام میشود؟ نهضت آزادی یک فکر است. آیا چمران از لحاظ فکری هم از نهضت بریده بود؟ نه. کسی دیده چمران حرفی خلاف بازرگان و نهضت آزادی بگوید یا انتقاد کند؟ چمران به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع به جبهه میرفت و طبیعی است که در این باره باید به رهبر انقلاب گزارش بدهد. در یادنامه چمران آوردهام که چمران در اسفند ۱۳۵۹ به تهران آمد. وقتی همدیگر را دیدیم گله کرد که غرضی به ماشینهای ما بنزین نمیدهد. حاضر نشد به دیدن امام برود و شکایت کند. من رفتم پیش آقای خمینی و گفتم آقا، ما در مجلس گرفتار بازیهای سیاسی شدهایم. چمران به عنوان نماینده شما در جبهه است. برای چه او را اذیت میکنند؟ امام گفت که به او بگویید به دیدن من بیاید. پاسخ دادم که چمران گفته است دیگر تهران نخواهد آمد، یا آنجا میمانم و کشته میشوم یا اگر صدام شکست خورد، از همانجا به لبنان خواهم رفت. آقای خمینی، احمد آقا را صدا کرد و گفت به دکتر مصطفی بگو بیاید، من کارش دارم. در فروردین ۶۰ دکتر چمران به دیدار آقا رفت. آقا استمالت کرد. او هم حرفهایش را گفت. چمران به جبهه رفت. اردیبهشت برگشت، خواست که برود و به امام گزارش بدهد، گفتند که آقا وقت ندارد. نگذاشتند. به من زنگ زد، گفت من به جبهه میروم، به آنها هم گفتهام اگر برگشتم، دوباره میآیم آقا را ببینم. این آخرین دیدار و تماس ما بود.
اما در مورد دکتر شیبانی که گفتهاند بعد از انقلاب از نهضت آزادی جدا شد، درحالی که شیبانی پیش از انقلاب وقتی از زندان آزاد شد، اعلام کرد که دیگر عضو نهضت نیست. نه اینکه چون روش مهندس بازرگان را نپسندید، جدا شده باشد. مرحوم طالقانی هم وقتی از زندان آزاد شد، به من گفت به دلیل موقعیتم دیگر نمیخواهم وابستگی حزبی داشته باشم. خب آقای طالقانی در کنار مهندس بازرگان و نهضت آزادی، طالقانی شد. این درست نیست که افراد از طریق یک جریانی بیایند و قدرت و معروفیتی پیدا کنند و بعد به آن جریان پشت کنند.
یعنی آقای طالقانی آبان ۵۷ که از زندان آزاد شد، گفت نمیخواهد عضو نهضت آزادی باشد؟
بله از زندان که آزاد شد، دیگر عضو نهضت آزادی نبود. در یک گفتوگوی تلفنی از پاریس ایشان گفت من میخواهم فراگروهی عمل کنم. این را از نظر سیاسی یک تفکر غلط میدانم. یعنی چه فراگروهی عمل کنیم؟ فعالیت حزبی چه ایرادی دارد؟ این درست نیست که با یک جریانی بالا بیایند و بعد که به آن بالا رسیدند، بگویند ما به راه خود، شما به راه خود. اما ایشان با وجودی که عضویت در نهضت آزادی را ادامه ندادند هرگز سخنی علیه نهضت یا رهبران و فعالان آن در هیچ کجا اظهار نکردند.
نظر شما :