حریق تفرقه بر هیزم نهضت/ جنگلیها پیش و پس از درگیری ملاسرا
ناصر عظیمی، نویسنده کتاب تاریخ تحولات اجتماعی و اقتصادی گیلان
در ۲۳ خرداد همین سال بود که حیدرخان عمواوغلی انقلابی معروف دوران مشروطیت برای نخستین بار به انقلاب جنگل پا نهاد. احتمالاً او به دعوت کوچکخان و یا آنگونه که ابراهیم فخرایی گفته است با اطلاع و آگاهی او به این انقلاب پا گذاشته بود، یعنی زمانی که عملکرد بلشویکها در انقلاب جنگل به طور کامل با شکست روبرو شده بود. با آمدن او روابط بین جنگلیان با جناح بلشویکی که از ابتدای انقلاب جنگل در دو قلمرو کاملاً جداگانه (در شرق و غرب رودخانهٔ پسیخان) حکومت انقلابی خود را در گیلان تشکیل داده بودند، دوباره برقرار شد. بلافاصله کمیته پنج نفرهٔ مشترکی در فومنات برای هدایت انقلاب جنگل که در طول ۹ ماه گذشته با رکود کامل روبرو بود، تشکیل و اعلامیهای در اول تیر ماه یعنی یک هفته پس از ورود حیدرخان صادر شد که در آن کوچکخان، حیدرخان، احسانالله خان، خالو قربان و میرزا محمد مهدی انشایی، اعضای پنج نفرهٔ انقلاب را تشکیل میدادند (ابراهیم فخرایی، ۱۳۵۷، صص ۳۲۸-۳۲۷). برای اینکه اختلافات بین دو جناح از انقلاب جنگل دوباره عمق بیشتری نیابد، قرار شد که هر هفته در مرز بین دو قلمرو حکومت یعنی در روستای «مُلاسرا» در محدودهٔ فومنات که تحت حاکمیت جنگلیان بود جلسهٔ تبادل نظر و تصمیمگیری در خصوص مهمترین مسائل انقلاب تشکیل شود.
واقعهٔ ملاسرا در یکی از جلسات همین کمیته اتفاق افتاد. این واقعه که در هفتم مهر ماه ۱۳۰۰ خورشیدی در روستای ملاسرا در مرز بین قلمرو بلشویکها و جنگلیها روی داد و منجر به دستگیری حیدرخان شد، به طور آشکاری نقطهٔ پایانی بر انقلاب جنگل نهاد. درباره ریشههای این حادثه و نقش کوچکخان تاکنون روایتهای متفاوتی ارائه شده است که به نظر نگارنده بسیاری از این روایتها نادرست و بدون بررسی و تعمق لازم صورت گرفته است. این نوشته کوشش دارد با بررسی دقیق این حادثه، روایتی واقعی به دست دهد. اما به باور نگارنده بدون بررسی چالش قدرت و جناحبندی درون تشکیلات جنگل برای دورهای که این تشکیلات از کسما و گوراب زرمیخ به زیده و آلیان انتقال یافت، نمیتوان به ریشههای این حادثه راهی گشود. نکتهای که تاکنون در بررسی این حادثه دست کم به صورتی که در اینجا طرح میشود انجام نشده است.
چالش قدرت در تشکیلات جنگل
میدانیم که پس از راهپیمایی بزرگ جنگلیان در آغاز بهار ۱۲۹۸ خورشیدی از کسما به شرق گیلان و سپس تا تنکابن و تسلیم شدن دکتر حشمت و اعدام او در رشت توسط دولت وثوقالدوله و تسلیم و زندانی شدن حاج احمد کسمایی یار نزدیک کوچکخان، ارتش جنگلیان به کلی از هم پاشید و جنگلیان از ناحیه تنکابن به صورت دستههای پراکنده، متواری شدند و کوچکخان با هشت تن از یاران خود از جمله حسنخان آلیانی از تنکابن به زیده و آلیان در نزدیکی ماسوله بازگشتند و از این پس تشکیلات جنگل به جای ناحیهٔ کسما در زیده و آلیان (که امروزه دهستان سردار جنگل در شهرستان فومن نامیده میشود) برگشتند. این ناحیه، قلمرو ایلی حسنخان آلیانی بود و گویا یکی از شروط حسنخان برای ادامهٔ همکاری در دوره جدید با کوچکخان نیز استقرار تشکیلات جنگل به جای کسما در ناحیهٔ آلیان بوده است. از این رو بدون بررسی شیوهٔ اعمال قدرت در تشکیلات جنگلیان پس از راهپیمایی بزرگ و انتقال این تشکیلات به ناحیهٔ آلیان، نمیتوان به ریشههای اصلی واقعهٔ ملاسرا پی برد.
واقعیت آن است که همان نقشی را که حاج احمد کسمایی در دور اول در جنبش جنگل در این تشکیلات در نواحی کسما به عهده داشت، حسنخان آلیانی در دورههای بعد یعنی زمانی که تشکیلات جنگل پس از راهپیمایی بزرگ جنگلیان به زیده و آلیان انتقال یافت به عهده گرفت. نقشی که حاج احمد در دورهٔ نخست تشکیلات جنگل در کسما ایفاء کرد را صادق کوچکپور از فرماندهان نظامی جنگل چنین توصیف کرده است: «تمام اهالی کسما، اباتر، طاهر گوراب، ندامان، چمن، صومعهسرا، کوله سر و چُمثقال تا تولمات از طرفداران حاج احمد بودند و اگر میخواست بسیج کند همه را میتوانست مسلح نماید.» (خاطرات کوچکپور، ص ۱۷). از همینرو او مسوول امور مالی و جمعآوری مالیات و اعانه برای جنگلیها تعیین شد. مسوولیتی که پس از راهپیمایی بزرگ و انتقال مرکزیت تشکیلات جنگل از کسما به زیده و آلیان دقیقاً به عهدهٔ حسنخان آلیانی معروف به کیش درهای - معینالرعایا- گذاشته شد. از این زاویه میتوان گفت که کاراکترهای مشابهی در جنبش جنگل پدید آمد که کارکردهایی یکسان در جنبش و انقلاب جنگل از خود بروز دادهاند. از نظر نگارنده این دو شخصیت جنگلی که در سایهٔ شخصیت کاریزماتیک کوچکخان همواره در سایه ماندهاند، تشکیلات جنگل را در سه دوره از مبارزات جنگلیها تحت سیطرهٔ خود داشته و تا حدود زیادی مصادره به مطلوب کرده بودند. آنها با استفاده از اقتدار و نفوذ مالی، نظامی، ایلی و محلی خود در سمتدهی به اهداف جنگل نقشی بیاندازه مهم ایفاء کردند. به ویژه باید به یاد داشت که کوچکخان واجد شخصیتی به کمال اخلاقی و فرهیخته و به گفتهٔ شمار زیادی از همراهانش، بسیار مبادی آداب، آرام، کم گو و محجوب بوده است و این خصوصیت موجب شده بود تا در عرصهٔ مبارزهٔ مسلحانه که قدرت، بیکم و کاست مستقیماً از لولهٔ تفنگ تغذیه میشد و نه چیز دیگر، ابتکار عمل سیاسی و نظامی بیش از آنکه تاکنون فرض شده در دست این دو شخصیت باقی بماند که مصادر امور نظامی و مالی را در دستان خود و یا اطرافیان خود بلوکه کرده بودند. این نکتهای است که همواره در بررسیها مغفول و در سایه مانده است. شخصیتهای دوگانهٔ محلی که یکی صاحب رعایا (حاج احمد) و دیگری صاحب ایل آلیان (حسنخان) بودند، در هر کدام از مراحل جنگل نقش محوری داشتند و علاوه بر تامین منابع مالی جنگل، تامین کنندهٔ اصلی نیروهای نظامی جنگل نیز محسوب میشدند. به ویژه حسنخان آلیانی (معینالرعایا) در مرحلهٔ پس از راهپیمایی بزرگ یعنی در دورهبندی ما که شامل دورهٔ دوم و سوم جنبش و انقلاب جنگل میشود، تمام ایل آلیان را به خدمت انقلاب جنگل فراخواند و در نتیجه هنگامی که احسانالله خان و خالو قربان پس از پیروزی انقلاب جنگل در خرداد سال ۱۲۹۹ خورشیدی از کوچکخان جدا شدند و شخصیت نظامی پرنفوذی (به جز میرزا کوچکخان) در تشکیلات جنگل حضور نداشت، حسنخان آلیانی در این تشکیلات، نفوذ و اقتداری سلطانگونه پیدا کرد و چه بسا تصمیماتی مهم بدون رضایت کوچکخان اتخاذ میکرد.
جالب است بگوییم که حاج احمد کسمایی نیز در دورهٔ اول در ساختار تشکیلات جنگل از چنین شخصیتی برخوردار بود. در تایید چنین نفوذ و اقتداری، تنها کافی است به یاد بیاوریم که پس از تسلیم شدن او به دولت وثوقالدوله و کنارهگیری او از جنبش جنگل در اسفند سال ۱۲۹۷ خورشیدی، جنگلیها بلافاصله ناحیهٔ کسما را در غرب گیلان ترک کرده و دست به راهپیمایی بزرگ به سوی شرق گیلان زدند. حاج احمد خود گفته است (و به احتمال زیاد درست نیز گفته است) که «در ابتدای امر که جمعیت ما سری و در رشت پنهانی عمل میکرد و در زمانی که به صورت هیات اتحاد اسلام آغاز به کار کرده (در واقع قبل از آغاز جنبش جنگل)، کلیهٔ مخارج نهضت مانند خرید اسلحه و مهمات و چیزهای دیگر به عهدهٔ من و از سرمایهٔ خودم بود و آن را شخصاً انجام میدادم. همچنین تا هفده ماه پس از رفتن به جنگل و شروع قیام، کلیهٔ مخارج و کارهای وابسته به آن و خرید اسلحه با شخص من بود.» (یادداشتهای حاج احمد کسمایی، ۱۳۸۲، ص ۹۲). برای مقایسه باید یادآوری کنیم که در دورهٔ دوم نیز کارگاه تعمیر اسلحه که توسط «یان کولارژ» تکنیسین اهل چکسواکی اداره میشد، در زادگاه حسنخان آلیانی (کیش درهای) یعنی در روستای «کیش دره» و در جوار عمارت او استقرار یافته بود و تمام نقشهها و اسرار انبارهای اسلحهٔ جنگل تنها در اختیار حسنخان بود (نگاه کنید: خاطرات یان کولارژ، ۱۳۸۴، با عنوان بیگانهای در کنار کوچکخان).
پس از انتقال تشکیلات جنگلیان به زیده و آلیان یعنی در قلمرو ایلی حسنخان آلیانی، او در تشکیلات جنگل اقتدار و نفوذ بیرقیب یافت. این نکتهای است مهم که یاران نزدیک و شاهدان رشتی کوچکخان نظیر ابراهیم فخرایی و محمدعلی گیلک، سعدالله درویش و غیره در انقلاب جنگل به دلایل گوناگون از جمله عدم آگاهی از این فرایند از بیان دقیق آن بازمانده و در نتیجه همین امر موجب ارائهٔ تصویری ناقص از این انقلاب شده است، در حالی که این موضوع در اتخاذ تصمیمهای جنگلیان در این دوره بسیار مهم بوده است و شناخت آن میتواند درک ما را از تحولات انقلاب جنگل دست کم آن بخشی از تحولات که از طرف جنگلیان رقم خورد، روشنتر نماید. نوشتههای «یان کولارژ» و «شاهپور آلیانی» شواهد زیادی برای اثبات این فرض به دست داده است. آنها برای نخستین بار ما را با وجوه دیگری که تاکنون ناشناخته مانده بود، آشنا میکنند. به این دلیل که این نوشتهها برخلاف شاهدان دیگر از درون تشکیلات مستقر در زیده و آلیان یعنی از جایی روایت شدهاند که به باور ما مرکز تصمیمگیریهای مهم در خصوص مواضع جنگل در دورهٔ دوم و سوم انقلاب جنگل بوده است و نه روایتی از بیرون و گفتههای دست دوم. اکنون پرسش این است که شواهد ما برای طرح چنین فرضی از کجاست و چه کمکی به درک واقعهٔ ملاسرا میکند؟
حسنخان آلیانی و تشکیلات جنگل
چنان که پیشتر نیز گفته شد واقعیت آن است که نام و نقش حسنخان آلیانی در تشکیلات جنگل در سایهٔ نام و آوازهٔ کوچکخان ناشناخته باقی مانده است. کانون و استقرار اصلی تشکیلات جنگل در دورهٔ دوم جنبش (پس از راهپیمایی بزرگ جنگلیان به شرق گیلان) که سرانجام به انقلاب جنگل در خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی منتهی شد و سپس در دورهٔ سوم که ما آن را دورهٔ انقلاب جنگل مینامیم و از خرداد تا پایان انقلاب جنگل و حدود ۱۷ ماه طول کشید به روستاهای زیده، «کیش دره» در ناحیهٔ آلیان انتقال یافت که حوزهٔ نفوذ بیرقیب حسنخان آلیانی و ایل پر قدرت او بود. نقطهٔ قوت نظامی جنگلیها در مقاومت چریکی دو سه سالهٔ بعد از تسلیم حاج احمد کسمایی و سخت جانی و بقای این تشکیلات، داشتن پناهگاه مناسب جغرافیایی و استراتژیک در قلمروی ایلی حسنخان بود که آنها را از دسترس قوای دولتی درامان نگه میداشت.
حسنخان رییس ایل آلیان بود و پیش از پیوستن به جنگل در کشاکش با سردار مقتدر تالش (خان تالشدولاب) به خوبی از منافع ایل آلیان دفاع کرده و با نشان دادن شایستگی در این مقابله، اقتدار و نفوذ بیبدیلی در میان ایل آلیان به دست آورده و از این رهگذر به ریاست ایل دست یافته بود.
در کودکی چند سالی در رشت به کلاس درس جدید رفته بود که از این نظر نیز در میان ایل و محل در مقیاس زمانهٔ خود وجه و اعتباری مدرن داشت. حسنخان با برخورداری از شخصیتی جسور و شوالیهای مانند به سبک و سیاق خود تمایل به کمک به دیگران و برقراری عدالت و عمران و آبادی داشت. پیوستن او به جنگل موجب شد تا پس از راهپیمایی بزرگ، کانون استقرار جنگلیها از کسما به زیده و آلیان منتقل شود. ظاهراً یکی از شرطهای حسنخان برای ادامهٔ همکاری مجدد با جنگلیان پس از راهپیمایی، همین تغییر مکان جغرافیایی مرکز تشکیلات جنگل به آلیان بوده است.
آلیان موقعیت استراتژیک و جغرافیایی بسیار مناسبی برای یک جنگ چریکی در آن دوره داشت. در آخرین نقطهٔ ناحیهٔ جلگهای در جنوب غربی فومنات واقع شده بود. پشت به جنگلهای انبوه کوهستانی داشت. برای رسیدن به این ناحیه، قوای دولتی میبایست از جنگلها، درهها، رودخانه و گدارهای پرشمار و زمینهای باتلاقی زیادی عبور میکرد که کمینگاههای مناسبی برای یک جنگ چریکی محسوب میشد. از پشت نیز به کوهستانهای بلند و جنگلی ماسوله و تالش اتکا داشت. در واقع آلیان از این نظر از کسما به مراتب موقعیت امنیتی بیشتر برای چریکهای جنگل فراهم میکرد، زیرا کسما به مرکز حکومت گیلان یعنی رشت بسیار نزدیک و در سرزمینی هموار، بدون عارضهٔ توپوگرافی و مهمتر از همه تقریباً فاقد پوشش جنگلی انبوه بود که در اثر ایجاد مزارع برنج و توتستانها دیگر چیزی زیادی از آن در این ناحیهٔ جلگهای برای پناهگاه مورد نظر جنگلیان باقی نمانده بود.
نفوذ و اقتدار حسنخان و جدیتی که در گرفتن کمک مالی برای جنگل از مالکان و ثروتمندان داشت و در این راه سخت بیگذشت مینمود، وضعیت مالی جنگل را که خود ریاست آن را به عهده داشت، به خوبی تامین میکرد و از این منظر تشکیلات جنگل در دو سه سال پایانی آن به اتکای نفوذ و اقتدار او تامین مالی میشد.
ایل آلیان تقریبا با انسجام تمام پشت سر او قرار داشت و با توجه به اینکه در شیوهٔ مبارزهٔ چریکی جنگل نیروی نظامی اهمیت محوری در اقتدار جنبش داشت، حسنخان با مسلح کردن اکثر ایل آلیان و کسب حمایت ماسولهایها از تشکیلات جنگل (که با آلیانیها از نقطه نظر ایلی بستگیهای نسبی و سببی داشتند)، نیروی جنگی بزرگی در اختیار جنگل قرار داده بود. فراموش نکنیم که ایل آلیان در اواخر قرن سیزده خورشیدی بر خلاف امروز از نظر تامین معیشت کاملاً به شیوهٔ دامداری وابسته بود و از همینرو ساختار سلسله مراتب ایلی در آن به طور کامل رعایت میشد. امروزه در این ناحیه به سبب گسترش کشاورزی برنجکاری و کشت چای تقریباً هیچ اثری از آن روابط منسجم و سلسله مراتب ایلی باقی نمانده است. بنابراین ریاست ایل به مفهوم فرماندهی کامل بر سلسله مراتب گوناگون این ایل محسوب میشد که در دست حسنخان بود.
خانهٔ او یا به گفتهٔ آلیانیها عمارت (۱) او در زیده مرکز رایزنیهای سران جنگل به ویژه در دورهٔ ۱۷ ماههٔ انقلاب جنگل محسوب میشد. کمتر تصمیمی بدون نظر موافق او گرفته میشد. این نفوذ پس از جدا شدن احسانالله خان و خالو قربان یعنی دو تن از همرزمان میرزا از تیر ماه ۱۲۹۹ خورشیدی و یاران مشروطهخواه او نظیر میرزا حسینخان کسمایی و غیره به طور روزافزونی بیشتر شد. به طوری که او در موارد مختلف در آشکار و نهان به مخالفت با نظر کوچکخان بر میخاست و اغلب نظر خود را پیش میبرد. دست کم معرفی یک نمونه از این موارد که در اوایل جنبش اتفاق افتاده میتواند نفوذ، اقتدار و روحیهٔ اقتدارگرایی او را بر این تشکیلات در دورهٔ بعدی نشان دهد.
میرزا نعمتالله، داماد حسنخان در یکی از عملیات جنگلیان مرتکب نافرمانی نظامی میشود و در اثر اقدامات او ظاهراً تعدادی از مجاهدین جنگل جان خود را از دست میدهند (روایت دقیقی از این ماجرا در دست نیست). به همین سبب میرزا او را به سبب زیر پا گذاشتن دستورات نظامی و به وجود آوردن شرایط کشته شدن مجاهدین جنگل به اعدام محکوم میکند. حسنخان پس از آنکه نمیتواند کوچکخان را به لغو دستور اعدام داماد خود منصرف نماید به حالت قهر آلیان را با همسر خود ترک نموده و به کردستان که در آنجا بستگانی داشت، مسافرت و اقامت اختیار میکند. با رفتن او ایل آلیان دیگر اعتنای چندانی به کوچکخان نمیکنند. کوچکخان که پس از کسما و دوری از رشت تا حدودی از اتکا به پایگاه اجتماعی شهری و یاران مشروطهخواه خود محروم شده بود، متوجهٔ این امر میشود که بیوجود و کمک حسنخان و آلیانیهای مسلح، نمیتواند تشکیلات جنگل را چون گذشته اداره نماید. دکتر شاهپور آلیانی (نوهٔ حسنخان) در کتاب «نهضت جنگل و معینالرعایا (حسنخان آلیانی)» در همین رابطه به نکتهای اشاره کرده است که اگرچه به نظر نگارنده در پاورقی کتاب او درج شده و ظاهراً اهمیت چندانی ندارد اما از نظر فرضی که ما طرح کردهایم شاهد خوبی است.
گفتیم که نعمتالله خان داماد حسنخان (همان که در آخرین لحظات زندگی تنها کسی از ایل آلیان بود که در کنار میرزا وفادارانه باقی ماند و او را در راه فرار به گیلان و خلخال همراهی کرد و در این راه همراه کوچکخان جان باخت) به دلیلی که شاهپور آلیانی فاش نکرده است از جانب کوچکخان به اعدام محکوم میشود. اما حسنخان به این موضوع اعتراض میکند و ظاهراً کوچکخان بر صدور دستور خود پافشاری نموده و خواهان اجرای حکم میشود. حسنخان به همراه همسر خود به حالت قهر به بیجار در کردستان مهاجرت میکند و کوچکخان را در آلیان تنها میگذارد. در غیاب او افراد ایل آلیان توجه چندانی به امر جنگل نمیکنند. با این حال کوچکخان بر حکم خود پا فشاری مینماید. پس از مدتی همسر حسنخان به آلیان بر میگردد و برعلیه کوچکخان سخت اعتراض میکند. او خطاب به کوچکخان میگوید: «تمام ایل و فامیل را در اختیار شما گذاشتیم و با آغوش باز شما را پذیرفتیم و از شما حمایت کردیم تا نهضت پا بگیرد. اکنون به چند کرد وارد در نهضت متکی شدهاید و دامادم نعمتالله خان را با آن همه فداکاری بازخواست نموده قصد اعدام او را دارید» (شاهپور آلیانی، ۱۳۷۵، ص ۸۴). سرانجام کوچکخان در ارزیابی نهایی خود به این نتیجه میرسد که مجازات نعمتالله خان را لغو و برای بازگرداندن حسنخان «او [همسر حسنخان] و نعمتالله خان را فراخوانده و از آنها خواست که با چند آلیانی بروند و معینالرعایا را بیاورند تا آشتی کنند» (شاهپور آلیانی، همان، ص ۹۰). این واقعه نشان میدهد که کوچکخان حتی قبل از جدا شدن یارانی چون احسان و خالو قربان نیز تصور ادامهٔ تشکیلات جنگل را بدون زیده، حسنخان و ایل آلیان دشوار ارزیابی میکرد. به گفتهٔ شاهپور آلیانی برای رفع این کدورت و کدورتهای بعدی پس از چندی کوچکخان دختر دیگر حسنخان را با وساطت احسانالله خان و خالو قربان برای برادر کوچک خود رحیمخان جنگلی خواستگاری کرد. این ازدواج روابط فامیلی و بستگی بین جنگلیها و آلیانیها پدید آورد که در سنت ایلی و سنتی زمانه بسیار مغتنم بود.
از این رو میتوان گفت که حسنخان حتی احساسی همگنانه با کوچکخان داشت و کوشش میکرد خود را همسر و همسان کوچکخان در تشکیلات جنگل نشان دهد. به باور نگارنده این احساس حسنخان آلیانی خود را در پوشش ظاهری حسنخان نیز جلوهگر میساخت و او تلاش میکرد شکل و شمایلی همچون کوچکخان داشته باشد. این همسانی آرایش چنان بود که وجود آن دو در گردهماییها برای بسیاری از نظر چهره و قیافه چندان قابل تفکیک و تمیز نبود.
همچنین در آلیان بود که اسماعیل جنگلی خواهرزادهٔ میرزا که منشی و همه کارهٔ او بود به کوشش حسنخان برکنار شد و میرزا احمد واقعی که داماد خانوادهٔ آلیانیها بود (همان کسی که حیدرخان عمواوغلی را در واقعهٔ ملاسرا دستگیر کرد) جای او را گرفت و ظاهراً همین موضوع پایهٔ اختلافات عمیقی بین دو نفر از اعضای پر قدرت تشکیلات جنگل (اسماعیل جنگلی و حسنخان) را فراهم کرد، زیرا به گفتهٔ دکتر آلیانی «این تصمیم موجب آزردگی خاطر اسماعیلخان شد و بیش از همه از معینالرعایا [حسنخان] رنجید. زیرا او را از خانه خود [درزیده] بیرون رانده بود و فرد دیگری از بستگان خود را جانشین او کرده بود.» (نگاه کنید: دکتر شاهپور آلیانی، ص ۱۳۶) چنان که میدانیم خانهٔ حسنخان یا آنچه آلیانیها همین امروز نیز عمارت حسنخان میگویند محل استقرار منشی کوچکخان بود و اینکه دکتر آلیانی میگوید حسنخان منشی کوچکخان یعنی اسماعیل جنگلی را «از خانه خود بیرون رانده» به همین نکته اشاره دارد. به عبارتی محل کار منشی میرزا کوچکخان در عمارت حسنخان بود. با تعیین منشی جدید برای کوچکخان توسط حسنخان به نظر میرسید همهٔ کردار و گفتار کوچکخان و سریترین اسرار او زیر نظر حسنخان قرارگرفته بود.
این یک واقعیت است که کوچکخان پس از آمدن از کسما به زیده و آلیان پایگاه اجتماعی چندانی در محیط ایلی و روستایی جدید نداشت و این امر به ناگزیر او را بیش از پیش به حسنخان متکی میکرد. این واقعیت به هنگام فرار در لحظات پایانی جنگل نیز به خوبی مشخص شد که کوچکخان و سران جنگل چگونه سرنوشت خود را در دستان حسنخان میدیدند و به امید او روزها در مخفیگاهی که باز هم توسط حسنخان برای آنها تعیین شده بود، حوصلهشان به سر آمده و حسنخان در مخفیگاه خود به هیچ اقدامی دست نمیزد به طوری که موجب اعتراض سخت میرزا نعمتالله داماد او واقع شد. از این منظر ما معتقدیم که حسنخان آلیانی با اقتدار روز افزون در تشکیلات جنگل این تشکیلات را به منظور اهدافی که خود درست میپنداشت، مصادره به مطلوب کرده بود. به باور ما هستهٔ تشکیلات و اقتدار جنگلیها در مبارزهٔ چریکی پس از رفتن حاج احمد کسمایی و انتقال مقر اصلی آن از کسما به زیده و آلیان و به ویژه با جدایی احسانالله خان و خالو قربان در خرداد ماه ۱۲۹۹ و دور ماندن میرزا از یاران مشروطهخواه رشتی و تهرانی خود که در پیش از راهپیمایی با او همراه و همگام بودند، به میزان زیادی از جانب حسنخان بلوکه شده بود. اقتدار حسنخان در تشکیلات نظامی جنگل هر چه به پایان انقلاب جنگل نزدیک میشویم بیشتر و بیشتر میشد و معتقدیم دست کم در این زمان اگر او میخواست سیاستی را در جنگل پیش ببرد به دلیل موقعیتی که از آن برخوردار بود در نهایت به مواضع کوچکخان و جنگلیها تحمیل میشد. روایتی که شاهپور آلیانی از واقعهٔ ملاسرا به دست میدهد میتواند شاهدی بر این واقعیت باشد. (۲)
واقعه ملاسرا: جنون یا توطئه؟
روایتها و تفسیرهای گوناگونی از واقعهٔ ملاسرا در روز هفتم مهر ماه سال ۱۳۰۰ خورشیدی از جانب افراد گوناگون به دست داده شده است. ما در اینجا واقعهٔ ملاسرا را از زبان شاهدان عینی بدون هیچ دخالتی بازگو و قضاوت آن را به خوانندگان فرهیخته واگذار میکنیم. از یاد نبریم که این واقعه که در ظهر یک روز پنجشنبهٔ آفتابی در اوایل پاییز روی داد، هنوز سایههای آن از روشنایی آن بیشتر است. در مورد این واقعه در میان نویسندگان انقلاب جنگل، بیش از هر موضوعی اختلاف نظر و جود دارد. در سایه ماندن حقیقت واقعه که ما آن را نقطهٔ پایان خودخواندهٔ انقلاب گفتهایم، از عوامل گوناگونی سرچشمه میگیرد لیکن اثرات زمانهٔ تدوین تاریخی (زمانهای که تاریخ نویسی در ایران زیر تاثیر شدید جزمیت ایدئولوژیک قرار داشت)، یکی از عوامل مهمی است که مهمتر از دیگر عوامل به وارونهسازی وقایع ملاسرا منجرشده است، زیرا نگاه ایدئولوژیک به وقایع تاریخی و جزمیت متاثر از آن میتواند به وارونه کردن حقیقت بینجامد. برای فراتر رفتن ازنگاه ایدئولوژیک و ارائهٔ بیطرفانهٔ وقایع، ما ترجیح میدهیم گزارش این واقعه را از زبان شاهدان مستقیم، همانگونه که خود نقل کردهاند، بازگو کنیم، بدون اینکه داوری ارزشی نماییم. بر این باوریم که اگر موفق به این کار شده باشیم، خوانندگان فرهیخته خود بهترین داوران این روایتها خواهند بود.
یکی از شاهدان مستقیم واقعهٔ ملاسرا محمدعلی گیلک (خمامی) بود. او که در دولت اول انقلاب جنگل به عنوان کمیسر فوائد عامه و از نزدیکان کوچکخان محسوب میشد، یکی از افرادی بود که به نمایندگی از طرف جنگلیها در خانهٔ ملاسرا برای رایزنی کمیتهٔ پنج نفری انقلاب در همان روز در محل حضور داشت و خود شاهد تمام واقعهای بوده که در آن روز در آنجا اتفاق افتاده و او به چشم خود دیده است. او در کتاب خود (انقلاب جنگل) مینویسد: «کمیته پنج نفری [انقلاب] در هر هفته یک روز در محل معروف به ملاسرا در یک فرسخ و نیمی جنوب غربی رشت در یک خانه دهاتی حاضر شده و آنجا مذاکرات لازمه را به عمل آورده و پس از ختم جلسه هر یک پی کار خود میرفتند. آخرین جلسه کمیته در روز پنجشنبه ۲۶ محرمالحرام سال ۱۳۴۰ هجری قمری [هفتم مهر ۱۳۰۰ خورشیدی] در محل مذکور تشکیل گردید. در آن روز حیدر عمواوغلی، خالو قربان با چند نفر از نفرات کرد، سرخوش شاعر رشتی و سه نفر از افراد جنگل (میرزا محمد کُردمحلهای، آقا حسام و نویسنده [گیلک]) که هیچیک از جریان امر اطلاع نداشتند حاضر شدند. مرحوم کوچکخان و میرزا محمد مهدی انشایی [دو نفر از اعضای کمیتهٔ پنج نفری] نیامده بودند. برای آنکه درجه سوءظن افراد وارد در انقلاب معلوم شود و مخصوصاً واضح گردد که چطور دو نفر رفیق نسبت به یکدیگر با روح عدم اعتماد مواجهه میشدند ناچار به ایراد این نکته مبادرت میورزد. در آن روز جمعی از افراد جنگل با هم از رشت حرکت کرده و با آنکه بعضی از آنها کم و بیش به جریان واقعه آشنا بودند معالوصف نه تنها موضوع را به رفقای سهگانه خود اظهار نکرده بلکه لااقل آنها را از رفتن در خانه که باید در معرض جریان حوادث نامطلوبی واقع گردد منع ننمودند. وقتی بعد از خاتمه قضایا علت این امر پرسش شد جواب دادند آنها نیز بیخبر بودهاند. به هر حال این طور استنباط میشد که سه نفر افراد جنگل برای آنکه رفع شبهه از سایرین به عمل آید باید قربانی شوند.
یک ساعت به ظهر مانده بود حاضرین همه کسل و نمیدانستند برای چه میرزا دیر کرده است. هر یک در گوشهای دراز کشیده مشغول صحبت کردن بودند. ناگهان صدای چند تیر بلند شد. کم کم باران گلوله به طرف خانه باریدن گرفت. از بروز این واقعه در هر یک از حاضرین حالت بهت پدید آمد. هیچکس نمیتوانست بفهمد موضوع چیست. تیر از کجا و برای چه این خانه را بمباران میکنند. در عرض چند دقیقه معلوم شد خانه محاصره و تیر برای اهل خانه انداخته میشود. در این نقطه دو خانه پوشالی [با شیروانی پوشیده از کاه برنج] به یکدیگر متصل و اطراف آن خالی و مملو از درخت بود. صدای تیر که به درب و دیوار خانه میخورد کاملاً معلوم ولی اشخاصی که تیر میانداختند دیده نمیشدند. یکی بعد از دیگری خود را به زمین پرت کردند.
مرحوم عمواوغلی بدون آنکه به گلوله اعتناء کند یا اندکی فکر کرده و تصمیم بگیرد، طرفی از راه جنگل را انتخاب کرده و از همان طرف بنای دویدن گذاشت. وقتی جنگل را تمام کرده به جاده رسید، کنار جاده پستی از افراد جنگل را مشاهده نمود، باز هم بدون آنکه فکر کند به طرف پُست رفت و از افراد پست اسب خواست تا به رشت برود. آنجا او را شناخته دستگیرش نمودند. خالو قربان و یک نفر کرد مسلح و سه نفر اعضاء جنگل در همان جا ماندند. این کرد شجاع با نهایت متانت با موزری که داشت شروع به جنگ نمود و از جلو آمدن مهاجمین جلوگیری میکرد. افراد جنگل کوچکترین اسلحهای با خود نداشتند و در حالت بهت و حیرت بودند، زیرا از دو طرف به مرگ تهدید میشدند… سرخوش شاعر از این خانه به خانه دیگر فرار کرد و در آنجا در گوشهای خود را مخفی کرد. مهاجمین پس از یک ساعت تیر انداختن هر دو خانه را آتش زدند و این وقتی بود که محصورین فرار کرده بودند. فقط سرخوش به علت ماندن در خانه آتش گرفته بود و سوخت… خالو قربان سالم از معرکه جان بدر برد و چون راه را میدانست از بیراهه به رشت آمد.» (محمدعلی گیلک، ۱۳۷۱، صص ۴۹۴- ۴۹۳ تاکید از ماست)
یادآوری کنیم که به گفته محمدعلی گیلک در میان سه جنگلی حاضر در این خانه یعنی میرزا محمد کرد محلهای، آقا حسام و محمدعلی گیلک (نویسنده کتاب انقلاب جنگل)، کاس آقا حسام (خیاط) یعنی دوست و همرزم سابق کوچکخان نیز در این خانه در موقع حمله حضور داشت. کاس آقا حسام همان کسی است که حملهکنندگان مدعی شدهاند که خبر توطئه از جانب حیدرخان را او به حسنخان آلیانی اطلاع داده است (به این نکته باز خواهیم گشت).
گفتههای «یان کولارژ» شاهد دیگر واقعه نیز گفتههای گیلک را تایید و تکمیل میکند. به رغم اینکه در این زمان او جزو افراد جنگلی محسوب میشد و در «کیش دره» ی آلیان در نزدیکی خانهٔ حسنخان آلیانی ساکن و زیر نظر حسنخان به جنگلیان خدمات فنی نظامی ارائه میداد و تا حدود زیادی نیز ضد بلشویک بود ولی با این حال گفتههای او خالی از آلودگیهای ایدئولوژیک - سیاسی بوده و میتواند بیطرفانه باشد. از این رو اجازه بدهید به تفصیل واقعه از زبان «یان کولارژ» بپردازیم که همان روز در رشت حضور داشت و به دستور جنگلیان از رشت فراخوانده شده بود و در مسیر حرکت خود چند دقیقه قبل از حمله به خانهٔ مذکور، بدان پای نهاده بود. لازم است یادآوری کنیم که کولارژ به گفتهٔ خود هر ۱۵ روز یک بار برای خرید و استراحت از کیش درهٔ آلیان به رشت میرفت و سپس از مسیر ملاسرا- فومن به خانهٔ خود، «کیش دره» بر میگشت: «اواخر سپتامبر [اوایل مهر] چند روزی را در رشت گذراندم. غلامرضا [پیشخدمت شخصی کولارژ که جنگلیها در اختیار او گذاشته بودند] را با وسایلی که خریده بودم با اسب به خانه فرستادم و خودم در هتل ماندم. (۳)
یک روز صبح زود بیدارم کردند، در راهرو یکی از افراد جنگل ایستاده بود. ظاهراً برای فروش تنباکو به بازار آمده بود، اما دستور داشت مرا پیدا کند و پیام کوچکخان را به من برساند: «باید فوراً به جنگل برگردم». در سرم جرقه زد: «جریانی در کار است». در عرض چند دقیقه آماده شدم. پیشخدمت هتل برای من به دنبال وسیله نقلیه یا اسب میگشت. در ایران وقتی هنوز کسی از هیچ چیز خبر ندارد، گاریچیها در سرا از همه چیز خبر دارند. این بار هم همین طور بود. کسی دیگر حاضر نبود به جنگل برود. پس از چانه زدن زیاد و پیشنهاد کردن کرایه چند برابر، بالاخره، سرایدار، یک کرد را راضی کرد تا مرا با خودش ببرد. ساعت هشت صبح بود که از رشت خارج شدم… پس از چند لحظه رشت پشت سرمان بود و به طرف صومعهسرا میرفتیم. راه از جنگل عبور میکرد. از پسیخان وارد شدیم. تقریباً در فاصله یک کیلومتری ما کلبهای چوبی قرار داشت. در جلوی آن دشت کوچکی با درختانی منحصر به فرد گسترده بود و از پشت، جنگل به آن چسبیده بود. جاده ما از میان دشت و کنار کلبه، در جنگل محو میشد. دفعات بسیاری از کنار این کلبه رد شده بودم و همیشه به نظرم خالی و رها شده میآمد. تعجب کردم، چون در بالاخانه افرادی را دیدم و از کلاهشان شناختم که ایرانی و کردها هستند. ایرانیها کلاه گرد کوچکی داشتند و کلاه کردها کمی بلندتر و شبیه سیلندرهای خودمان اما بدون لبه بود.
در بین آنها حیدرخان هم بود که مرا شناخت و دستور ایست داد و مرا به بالا نزد خود خواند. در جنگل بعضی مواقع با فومُف [یکی از یاران حیدر] و حیدرخان ملاقاتهایی داشتم. رفتارشان همیشه مودبانه بود. گاریچی به سایه رفت [روز آفتابی] و من از پلهها به بالاخانه رفتم. روی حصیر چند مرد نشسته بودند که بسیار رسمی به من خوشآمد گفتند و حیدرخان مرا با آنها آشنا کرد. از بین آنها خالو قربان نماینده رضاخان [احتمالاً کولارژ با توجه به اینکه خالو قربان چند روز بعد به رضاخان پیوست، او را اشتباهاً نمایندهٔ رضاخان مینامد] و کریمخان [خالو کریم] از حزب کمونیست ایران را که هر دو کرد بودند به یاد دارم. بقیه همراهان آنها را افراد دیگری تشکیل میدادند. گفتند منتظر کوچکخان هستند و قرار است که با او در اینجا ملاقات و مذاکره کنند. با یکدیگر تقریباً درگوشی حرف میزدند و بسیار هیجانزده به نظر میرسیدند. متوجه شدم که نگرانی از بیاعتمادی خاصی در بین آنها وجود دارد. ناآرامی و بیطاقتی آنها را با دستور کوچکخان که باید برگردم، (۴) به هم ربط دادم. هیجانزدگی آنها به من هم سرایت کرد. انتظار کشیدن برای کوچکخان در آنجا را قبول نکردم، استکان چایم را سرکشیدم و بعد از گفتگوی کوتاهی به روسی با حیدرخان، از همگی خداحافظی کردم و خارج شدم. همه چیز آن خانه آتش به وجودم میزد.
چهارصد متری از آنجا دور شده بودیم که صدای انفجار چند نارنجک بلند شد. حدسام به یقین پیوست: «آغاز جنگ جدید». علاقهای به بازگشت به میدان زد و خورد نداشتم و گاریچی هم همین طور رو به جلو پرواز میکردیم. اندکی بعد به جمعه بازار رسیدیم. در اینجا چند مجاهد از بین بوتهها بیرون پریدند و ما را متوقف کردند. چندتایی از آنها مرا شناختند و راه باز کردند تا برویم. کمی دورتر کوچکخان و گائوک را دیدم که با چند تن از مجاهدان در چهارراهی پخش شده و منتظر بودند که جنگ در پسیخان به کجا میانجامد. در ته دل ایمان داشتند که همه چیز خوب پیش خواهد رفت. کوچکخان مرا در آغوش گرفت و صمیمانه خوشآمد گفت. از اینکه پیش او بازگشتهام خوشحال بود… در گوراب زرمیخ خبردار شدم که در جنگلهای اطراف پسیخان [نزدیک ملاسرا] حسنخان کیش درهای با لشکری بزرگ مخفی بوده. بدون جلب توجه چند لحظه قبل از ورود من به آنجا رسیده بودند. آمدن من سبب تاخیر در حمله آنها شده بود. مرا شناخته و صبر کرده بودند تا ازآنجا خارج شوم.» (یان کولارژ ۱۳۸۳ صص ۱۶۰-۱۵۸).
دکتر شاهپور آلیانی نوهٔ حسنخان آلیانی با «میرزا احمد واقعی» یعنی شاهد ماجرا و منشی کوچکخان که توسط حسنخان جانشین اسماعیل جنگلی شده بود در این رابطه گفتوگو کرده است. او از کسانی بود که با حسنخان آلیانی در طراحی این حمله همدست بوده و بنابراین روایت او میتواند بخشی از پازل این واقعه را تکمیل نماید. روایت نقل شده از او گویای این است که کوچکخان موافق حمله به خانهٔ ملاسرا نبوده است و از این رو سازماندهی و ابتکار عمل این جریان را حسنخان و احتمالاً تیمسار ثقفی به عهده داشته است.
در هر حال در واقعهٔ ملاسرا همه چیز از یک گردهمآیی در خانهٔ حسنخان آلیانی شروع میشود که ظاهراً کشف توطئهای را از طریق کاس آقا حسام دریافته بود. دکتر آلیانی این واقعه را از زبان میرزا احمد واقعی یعنی کسی که در طراحی حمله شرکت داشت و دستگیر کنندهٔ حیدرخان بوده چنین نقل میکند: «کاس آقا [حسام] خیاط که دوست میرزا و جاسوس جنگلیان بود، خبر میدهد که حیدرخان نیت شومی در سر دارد و شرکت شما در این جلسه برابر با نابودی همه شماست. میرزا به خبرهای کاس آقا خیاط اعتمادی نداشت و میگفت: «او به دو طرف میزند».
معینالرعایا [حسنخان آلیانی]، میرزا و گاوک و تیمسار ثقفی و چند نفر دیگر را در منزل خود در «زیده» [در این زمان حسنخان از روستای «کیش دره» به زیده نقل مکان کرده بود که محلیها به آن عمارت حسنخان میگفتند] گرد میآورد [و] جلسهای تشکیل میدهد. اینکه نویسندگان نوشتهاند این جلسه در فومن بوده، منظور همان زیده است. در این جلسه تصمیم مهمی گرفته نمیشود. زیرا میرزا به عکسالعمل متقابل راضی نبود و معتقد بود ما شرکت نمیکنیم [منظور کوچکخان این بوده که ما در جلسهٔ ملاسرا که گویا به گفتهٔ حسنخان و بنا به قول کاس آقا حسام توطئهای در کار بوده، شرکت نمیکنیم]. معینالرعایا به غافلگیر کردن آنان عقیده داشت. لذا بیمشورت میرزا و با صحبت پنهانی با گائوک و دیگران، اقدام کرد. چون معتقد بود اگر حیدرخان در اینجا موفق نشود جای دیگر ضربه خود را خواهد زد و ما نباید این فرصت را به او بدهیم. اگر جلسات ما نیز مکرر گردد تا میرزا متقاعد شود، حیدرخان از قضیه آگاه میشود.
در پی این نظر، معینالرعایا و گائوک و گروهی دیگر به همراه آلیانیها [این آلیانیها همان افرادی هستند که کولارژ آنها را یک لشکر ارزیابی میکند]، عصر روز قبل از جلسه، به طرف ملاسرا حرکت میکنند و خود را در نزدیکی آن خانه در باغ توتی [این توتستان بعدها به باغ چای ارباب رفیعی معروف شد و تا امروز باقی مانده است] پنهان میکنند تا ببینند که نشانههای توطئه دیده میشود یا خیر. افراد مسلح بیشتری میآورند یا نه؟ اگر اوضاع عادی بود میرزا را فراخوانند و در جلسه شرکت کنند وگرنه پیش دستی نموده، حمله برند و نیرنگ آن را به خودشان بازگردانند...
پس از چندی افراد مسلح بسیاری گرد میآیند و سنگر میگیرند و همانند میدان جنگ خود را آماده میکنند. از اینجا به درستی گفتار خبر دهنده [منظور کاس آقا حسام خیاط] پی میبرند. حیدرخان بر تعداد نگهبانان افزوده بود و بجای کردها که با جنگلیان آشنا بودند و ممکن بود نجنگند، گروهی دیگر که احتمالاً لرها بودند [را] اجیر کرده بود. جنگلیان به سوی آنها حملهور شدند و جنگی سخت درگرفت. تعدادی از افراد حیدرخان کشته و زخمی شدند و از جنگلیان نیز تعدادی زخمی گشتند. حیدرخان و خالو قربان از بالکن منزل پایین پریدند. سرخوش که درد کمر داشت خود را در داخل بخاری پنهان کرد. وقتی که خانه را آتش زدند او همان جا سوخت.» (شاهپور آلیانی، ۱۳۷۵، صص ۱۵۱- ۱۵۰ داخل قلاب و تاکید از ماست).
این روایتی است که احمدخان واقعی از واقعه به دست داده است. به گفتهٔ او خالو قربان راهها را خوب میشناخت و گریخت اما حیدرخان در پسیخان دستگیر شد.
واقعیت این است که این روایت با روایتهای دیگر شاهدان عینی تفاوتهایی دارد. در مورد آوردن افراد مسلح توسط حیدرخان برای حمله به جنگلیان، نه گیلک و نه «یان کولارژ» هیچکدام این موضوع را تایید نمیکنند و گیلک فقط از یک کرد مسلح در میان حاضرین سخن گفته است. حضور خود کاس آقا حسام که ظاهراً هشدار داده بود که حیدرخان قصد حمله به جنگلیان را در آن خانه دارد، در میان گروه سه نفری جنگلیان همانطور که گیلک گفته است نشان از بیخبری موضوع حتی توسط جنگلیان حاضر از حمله داشت.
در اینجا لازم است به نکتهای اشاره کنیم که در وقایع جنگل نباید نقش آن را نادیده گرفت. همانطور که «چپنمایی» میتوانست به قول یحیی دولتآبادی «بالشویک مصنوعی» خلق کند، در نقطهٔ مقابل سهلگیری و مسامحهٔ بیش از اندازه در تشکیلات جنگل میتوانست به نفوذ ماموران نظمیهٔ دولت مرکزی و به ویژه ماموران آموزش دیدهٔ انگلیسی کمک کند تا در تار و پود تشکیلات جنگل نفوذ نمایند. ذکر دو نمونه میتواند به این بحث کمک بیشتری نماید و بدون اینکه گرفتار تئوری بسیار رایج توطئه شده باشیم، این ایده را تقویت مینماید که شاید ممکن است طراح و برنامهریزان اصلی این واقعه در پشت این حادثه پنهان بودهاند.
چنانکه گفتیم «یان کولارژ» تکنیسین چکسواکی که در دستگاه نظامی جنگلیان نقشی مهمی به عهده داشت و به سبب موقعیتی که در تعمیر و نگهداری کارگاه اسلحهٔ جنگلیان داشت و به ویژه به سبب اینکه محل استقرار او در «کیش دره» یعنی نزدیک خانهٔ حسنخان بود، عنصر مهمی از نظر دسترسی به آمار و اطلاعات این تشکیلات به حساب میآمد. با این حال او خود نقل میکند چگونه هنگامی که هر دو هفته یک بار از «کیش دره» در آلیان یعنی محل سکونت خود به رشت میآمد، با اینکه از تمام جزئیات اسلحه و اسرار نظامی جنگل باخبر بود، در خانهٔ میرزا یوسفخان شفتی که از یاران و یاوران دولت مرکزی بود و در تعقیب جنگلیها در شفت و فومن بعدها نقش محوری ایفا کرد، اقامت نموده و کسی متعرض او نمیشد. هرچند باید بلافاصله تاکید کنیم که کولارژ چنان که از خاطراتش بر میآید انسان درستکاری بوده و در وفاداری و تعهد او به جنگل نمیتوان شک کرد. دست کم تا موقعی که سندی معتبر در دست نداشته باشیم نمیتوانیم چنین بیندیشیم. ما فراموش نمیکنیم در جایی که حیثیت انسانی در میان است باید به غایت محتاط و محافظهکار باشیم و از گمانهزنی بیپروا بپرهیزیم. با این حال این نکته را نیز با توجه به نوشتهٔ «یان کولارژ» نمیتوانیم نادیده بگیریم: «مدتی پس از ورودم [به جنگل] با غلامرضا [خدمتکاری که جنگلیان در اختیار او قرار داده بودند] برای خرید وسایل مورد نیاز از «کیش دره» به رشت رفتیم… در رشت نزد یوسفخان شفتی به سر بردم. اموالش بیشتر در شفت بود و فقط باغ بزرگی در رشت با خانهای در آن داشت. سرایدار خانه خبر داشت که ما میآییم و همیشه مرا همانند مهمان آقای خود خوشآمد میگفت و بعدها هم چندی در آنجا زندگی کردم. بسیار کم به هتل میرفتم، مگر در موارد استثنایی.» (کولارژ، ص ۱۵۳ تاکید از ماست)
بدیهی است «یان کولارژ» اساساً یک فرد سیاسی و انقلابی نبود و چندان هم به این امر اهمیت نمیداد که میرزا یوسفخان کیست و ممکن است چه هدفی از در اختیار قرار دادن خانهٔ خود به کسی که در تشکیلات جنگل یکی از مسوولان تعمیر و نگهداری اسلحههاست، داشته باشد بلکه این رهبران جنگل بودند که میباید از درز کردن اخبار سری جنگل بیم به دل راه میدادند. ولی با آنکه غلامرضا پیشخدمت کولارژ به خوبی میدانست که او در خانهٔ یوسفخان شفتی اقامت میکند هیچ عکسالعملی از طرف رهبران جنگل تا پایان رفت و آمد کولارژ به خانه یوسفخان دیده نشد.
دومین نمونه، پیوستن پر راز و رمز کلنل فتحعلیخان ثقفی و عبدالحسینخان ثقفی بود که جزو مقامات بالای ژاندارمری دولت مرکزی تا روزهای قبل از پیروزی انقلاب جنگل در خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی بودند ولی بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب جنگل به تشکیلات جنگلیان پیوستند. کلنل فتحعلیخان به هنگامی که اسرای جنگلی را پس از تسلیم شدنشان در واقعهٔ تسلیم دکتر حشمت از رشت به تهران و سپس به سمنان تبعید کردند، رییس ژاندارمری سمنان بود. محمدحسن صبوری یکی از اسرای جنگلی که خاطرات خود را در کتابی به نام «نگاهی از درون به انقلاب مسلحانه جنگل» به رشتهٔ تحریر در آورده در این زمینه اطلاعاتی از او در این موقعیت دولتی به دست داده که بیان آن بیفایده نیست. صبوری از برخورد مناسبتر او با اسرای جنگل نسبت به دیگر فرماندهان نظمیه سخن میگوید. اما در یک جا مینویسد که او و همکاران او در سمنان برای روزهای متوالی از او و دیگر اسرای جنگلی بازجوییهای دقیقی به منظور اطلاع از موقعیت نظامی و اسلحهٔ جنگلیان و کوچکخان به عمل آوردند. از جمله خود کلنل فتحعلیخان ثقفی او را به پرسش گرفته بود: «مدت یک ماهی که از موضوع دعوت ما به ورود ژاندارمری میگذشت، روزی کلنل فتحعلیخان در حیات کاروانسرا [محل نگهداری اسرا] به ژاندارمی گفت که چند روز پیش کسی با من صحبت کرده بود، او را به نزد من بیاورید و من احضار شدم و رفتم خدمت کلنل. پس از سلام گفت سوالی از تو دارم و به من راست بگو. گفتم چشم اگر اطلاع داشته باشم خواهم گفت. محرمانه از من سوالی کرد که این عده [جنگلیان اسیر] چکاره بوده و صاحب منصبان آنان کهها بودند و چند دفعه با قزاقها جنگ کرده و کجا دستگیر شدهاند. مطالب را فهمیدم که میخواهد از من اطلاعاتی [دربارهٔ جنگلیان] کسب کند..» (محمد حسن صبوری دیلمی، ۱۳۵۸، ص ۱۳۶). صبوری سپس نحوهٔ بازجوییهای طولانی اسرای جنگلی را توضیح میدهد و مینویسد که پس از اتمام بازجوییها «کلنل فتحعلیخان تمام رونوشت استنطاقهای ما را برای تهران فرستاد.» (همان، ص ۱۴۰). اما صبوری، کلنل فتحعلیخان را بار دیگر زمانی ملاقات میکند که او در زمرهٔ انقلابیون برای حرکت از پسیخان به رشت و به دست گرفتن قدرت توسط کوچکخان در خرداد سال ۱۲۹۹ خورشیدی است: «شب را در باغ مزبور اقامت داشتیم و فردا در پسیخان خدمت میرزا کوچکخان رسیدم. دیدم جلسه دارند و خلوت کردهاند. ولی چون مطلع شدند که من در بیرون منتظر هستم اجازه دادند داخل شوم. دیدم حوزه ایشان مرکب از بیست و دو نفر میباشد و کلنل فتحعلیخان و سلطان عبدالحسینخان [تیمسار ثقفی] با یک عده دیگر از صاحب منصبان نظامی ژاندارمری که چند ماه قبل از طرف دولت مامور تشکیل اداره ژاندارمری رشت شده بودند در این مذاکرات شرکت دارند. وقتی داخل اتاق شدم کلنل فتحعلیخان به محض دیدن من خجالت کشید، زیرا زمانی که در سمنان توقیف بودیم ایشان سمت فرماندهی ژاندارمری سمنان را داشت. من هم با دیدن این وضع، ایشان را بوسیدم و گفتم ما در راه آزادی و استقلال ملی جانفشانی میکنیم و ملاحظه گذشته را نباید کرد.» (همان، ص ۱۵۳)
محمدعلی گیلک دربارهٔ کلنل فتحعلیخان و سلطان عبدالحسینخان [تیمسار ثقفی] مینویسد: «حکومت انقلابی [جنگل] به مجرد صدور بیانیه و معرفی کمیسرها [در خرداد ۱۲۹۹ یعنی پس از پیروزی انقلاب جنگل] شروع به تحویل گرفتن ادارات نمود. از روسای دوائر دولتی [در رشت] … فقط کلنل فتحعلیخان ثقفی رییس ژاندارمری گیلان به کار پذیرفته شد.» (گیلک، ص، ۲۷۹). درباره سلطان عبدالحسینخان (تیمسار ثقفی) نیز او مینویسد: «سلطان عبدالحسینخان ثقفی خواهرزاده کلنل فتحعلیخان ثقفی از جمله صاحب منصبانی بود که در بدو ورود بلشویکها جزو اداره ژاندارمری گیلان به انقلابیون پیوسته و بعداً با کوچکخان به جنگل آمد و به ریاست قوا منصوب شد و بعد از ختم غائله گیلان مجدداً داخل قشون دولتی گردید.» (همان، ص ۴۸۹). محمدعلی گیلک سپس در واقعهٔ ملاسرا انگشت اتهام را به سوی عبدالحسینخان ثقفی معروف به تیمسار ثقفی میگیرد و او را تلویحاً در به راه انداختن حمله به خانهٔ ملاسرا مقصر میداند (نگاه کنید: گیلک، ۱۳۷۱ صص ۴۹۰-۴۸۹). یادآوری کنیم که دکتر شاهپور آلیانی مینویسد که پس از خاموشی جنگل، حسنخان آلیانی بازهم به این دلیل که تیمسار ثقفی و محمد حسین آیرم (سپهبد آیرم بعدی) از افسران مخالف انگلیس بودند با آنها رابطه بر قرار کرده بود تا کودتایی علیه رضاشاه ترتیب دهند!
بدین ترتیب هنوز این پرسشی که در آغاز طرح شد میتواند به قوت خود باقی بماند که آیا این واقعه ناشی از جنون و نفرت ایدئولوژیک بوده است یا توطئهای به تحریک عناصر نفوذی دولت مرکزی و به ویژه سازمان جاسوسی انگلیس؟ با توجه به اینکه بررسی بیشتر رابطهٔ کوچکخان با این واقعه شاید بتواند به پاسخ این پرسش کمکی کرده باشد، روی آن اندکی مکث میکنیم.
کوچکخان و واقعهٔ ملاسرا
در مورد رابطهٔ بین واقعهٔ ملاسرا و کوچکخان تاکنون هواداران و مخالفان ایدئولوژیک او مواضع گوناگون و اغلب درون ایدئولوژیک متفاوتی اتخاذ کردهاند و به نظر میرسد کمتر به هدف پژوهش بیطرفانه و برای کشف حقیقت کوششی به عمل آمده باشد. این مواضع بیشتر بر دو مطلبی استوار بوده است که فخرایی در سردار جنگل که تقریباً تنها منبع جنبش و انقلاب جنگل در پیش از انقلاب در ایران محسوب میشد، استوار بوده است. فخرایی در ارتباط با این واقعه میگوید که در مصاحبه با حسنخان آلیانی پس از شکست جنگل از او شنیده است که «چنانچه ما به این کار [یعنی حمله به ملاسرا و دستگیری حیدرخان] دست نمیزدیم آنها یعنی عمواوغلی و احسان و خالو و دیگران سبقت میکردند و مانند دفعه پیش یا همه ماها را میکشتند و یا به خفت و خواری همه را به زنجیر میکشیدند.» (فخرایی ۱۳۵۷، ص ۴۲۰). فخرایی همچنین در جایی دیگری از کتاب سردار جنگل خود نیز مینویسد که «مکرر از میرزا شنیده شد که میگفت باید عمواوغلی را محاکمه کرد.» (فخرایی، ص ۳۶۹). این دو مطلب به اندازهٔ کافی در شرایط بیخبری از تناقضات درون تشکیلات جنگل و فضایی که پس از حمله به خانهٔ ملاسرا خلق شده بود میتواند به این نتیجهٔ کلی بیانجامد که جنگلیها به صورت کلیتی یکپارچه و متحد به رهبری کوچکخان تصمیم به دستگیری و نهایتاً کشتن حیدر عمواوغلی گرفتند و البته این نتیجهگیری به غایت نادرست است. اجازه بدهید در این زمینه مکث بیشتری کنیم و دلایل خود را ارائه نماییم.
در جایی از این نوشته گفتهایم که اطلاعات یاران رشتی میرزا پس از انتقال مقر اصلی تشکیلات جنگل به زیده و آلیان از درون این تشکیلات و به ویژه تصمیماتی که در نشستهای رهبران آن پس از پیروزی انقلاب جنگل و زمانی که جنگلیان دوباره از رشت در اثر اختلاف با جناح بلشویکی انقلاب به فومنات و آلیان برگشتند، دست کم در بسیاری موارد به هیچ وجه دست اول نبود، زیرا آنها به درون این تشکیلات به دلیل موانعی که حسنخان در پیش پای آنها گذاشته بود، دسترسی نداشتند. به ویژه از زمانی که میرزا احمد واقعی با برنامهریزی حسنخان به عنوان منشی کوچکخان جای خواهرزادهٔ او اسماعیل جنگلی را گرفت، دسترسی به اطلاعات درون تشکیلات جنگل برای آنها بسیار دشوار شده بود. روایت ناقص و دست دومی همین واقعهٔ مهم ملاسرا از جانب فخرایی یکی از این دلایل میتواند باشد که فخرایی آن را در مصاحبه با حسنخان، فقط در یکی دو جمله نقل میکند و خود چیز قابل توجهی به آن نمیافزاید. محمدعلی گیلک نیز تنها ناظر واقعه است و در کتاب خود چیز زیادی دست کم دربارهٔ حملهکنندگان و دلایل آن به ما نمیگوید. گیلک حتی هنگامی که به دنبال کشف حقیقت ماجراست تنها به این اکتفا میکند که «وقتی بعد از خاتمه قضایا علت این امر پرسش شد جواب دادند آنها نیز بیخبر بودهاند. به هر حال این طور استنباط میشد که سه نفر افراد جنگل برای آنکه رفع شبهه از سایرین به عمل آید باید قربانی شوند.» به عبارت دیگر گیلک به اشارهای مبهم میگوید که حملهگنندگان (که ماهیت آنان را روشن نمیکند) میخواستند سه نفر از جنگلیان شرکت کننده در کمیته را به عنوان قربانی رفع سوءظن به قربانگاه بفرستند.
چنانکه پیشتر گفته شد منبع اصلی نوشتهٔ فخرایی حسنخان آلیانی بوده است، اما حسنخان تمام داستان را به فخرایی نگفته است. روایتی که دکتر شاهپور آلیانی از واقعه به نقل از میرزا احمد واقعی ارائه میکند به نظر از صداقت بیشتری برخوردار است. یادآوری کنیم که دکتر شاهپور آلیانی علاوه بر اینکه نوهٔ حسنخان است، منابع او برای نوشتن کتاب نیز همگی دست اول و از کسانی بوده است که به طور مستقیم در رابطه با تشکیلات جنگل بودهاند و او آنها را در صفحهٔ ۱۲ کتاب خود به طور کامل معرفی کرده است. همچنین او در خانوادهای بزرگ شد که مادر او همسر میرزا نعمتالله یکی از فرماندهان خوشنام جنگلی از قوم آلیان بود که تا آخرین لحظهٔ زندگی در کنار میرزا وفادارانه باقی ماند.
بخشی از روایتی را که دکتر آلیانی از واقعهٔ ملاسرا ارائه کرده و در بالا ذکر کردهایم، نیازی به تکرار مجدد آن نمیبینیم اما تاکید بر برخی نکات برای ارتباط کوچکخان با این حادثه روشن کننده است. در آن گفتهها از قول دکتر آلیانی دیدیم که کوچکخان به توطئهای که حسنخان آن را به خبر کاس آقا حسام مربوط میکرد باور نداشت و در جلسهای که حسنخان با اصرار در خانهٔ خود تشکیل داده بود به گفتهٔ آلیانی «تصمیم مهمی گرفته نمیشود زیرا میرزا به عکسالعمل متقابل راضی نبود و معتقد بود ما شرکت نمیکنیم.» (ص ۱۵۰) همچنین ظاهراً در جلسهٔ دیگری که باز هم حسنخان پیگیر برای کشاندن پای میرزا به این واقعه بوده با عدم شرکت میرزا روبرو میشود و او باز هم اقدامات خشونتبار را نفی میکند و به گفتهٔ دکتر آلیانی هنگامی که حسنخان توطئه را «در منزل خود در زیده به گوش دیگر زعما و همکاران میرسانند باز هم میرزا تحت تاثیر دیگران قرار میگیرد و با شرکت نکردن در این جلسه میخواهد قضیه را منتفی کند که معینالرعایا با گاوک تماس میگیرد و میگوید که باید علاج واقعه را قبل از وقوع کرد.» (شاهپور آلیانی، ص ۱۸۸) به نظر میرسد که حسنخان به تدریج به مواضع کوچکخان مظنون میشود که ممکن است از طرف او یا طرفدارانش در تشکیلات جنگل خبر حمله به بیرون درز کند و به گوش حیدر برسد. زیرا دکتر آلیانی مینویسد که حسنخان معتقد بود که اگر جلسات ما مکرر گردد تا میرزا متقاعد شود، حیدرخان از قضیه آگاه میشود، (همان، ص ۱۵۰). از این رو آنها بدون اطلاع میرزا به همراه تیمسار ثقفی رهبری این عملیات را به عهده میگیرند و در نتیجه با افراد مسلح زیادی «روز قبل از جلسه به طرف ملاسرا حرکت میکنند.» (همان، ص ۱۵۰). یادآوری کنیم که دکتر آلیانی میگوید که گاوک نیز همراه آنها بوده است ولی این گفته با گفتهٔ «یان کولارژ» مطابقت ندارد زیرا کولارژ گفته است که او گاوک را پس از واقعه در نزدیکی جمعه بازار دیده است که همراه کوچکخان به محل رسیده بودند. در هر حال آنها که ظاهراً نتوانسته بودند میرزا را از رفتن به جلسهٔ ملاسرا منصرف کنند با تسلطی که بر تشکیلات جنگل داشتند چنان ترتیب داده بودند که میرزا پس از حمله در مقابل عمل انجام شده قرار گیرد. اسماعیل جنگلی که حملهکنندگان را «افراطیون جنگل» مینامد در خاطرات خود مینویسد که: «برای اجرای این تصمیم به لطایفالحیل از رسیدن به موقع کوچکخان به جلسه ممانعت به عمل آوردند و با دستجاتی که از پیش نامزد کرده بودند به محل جلسه ملاسرا تاختند… کوچکخان موقعی به محل واقعه رسیده بود که کار از کار گذشته بود.» (خاطرات اسماعیل جنگلی به کوشش اسماعیل رائین، ص ۲۴۰). این گفتهٔ اسماعیل جنگلی توسط «یان کولارژ» نیز تایید میشود که پس از حمله در حوالی جمعه بازار (مرجقل) به کوچکخان و گاوک برخورد میکند: «کمی دورتر [از جمعه بازار] کوچکخان و گائوک را دیدم که با چند تن از مجاهدان در چهارراهی پخش شده و منتظر بودند که جنگ در پسیخان به کجا میانجامد.» (همان، ص ۱۶۰) لازم است یادآوری کنیم که از مرجقل (جمعه بازار) تا ملاسرا هفت کیلومتر فاصله است که در آن زمان فاصلهٔ کمی نبود و با پای پیاده بیش از یک ساعت و نیم فاصلهٔ زمانی محسوب میشد.
پس از دستگیری حیدرخان توسط میرزا احمد واقعی نیز بلافاصله «آلیانیها او را به زیده بردند که حتی میرزا فرصت صحبت با او را پیدا نکرد.» (دکتر شاهپور آلیانی، همان، ص ۱۵). به عبارت دیگر در حالی که کوچکخان در جمعه بازار حضور داشت و دستگیرکنندگان نیز حیدر را از همین راه به زیده و آلیان بردند ولی او را به کوچکخان نشان ندادند. به باور نگارنده اینکه فخرایی بدون ذکر منبع میگوید که «مکرر از میرزا شنیده شد که میگفت باید عمواوغلی را محاکمه کرد» به هیچ وجه تایید اعمال به قول اسماعیل جنگلی «افراطیون جنگل» نبوده است. در صورت صحت گفتهٔ کوچکخان، اگر گفتهٔ او را از متن واقعه و از فضایی که افراطیون خلق کرده بودند انتزاع کنیم بیتردید این مفهوم از گفتههای کوچکخان برداشت میشود که باید کار حملهکنندگان را با محاکمهٔ حیدرخان تکمیل کرد. اما اگر به فضای جزمیت و خشونتی که افراطیون پیش و پس از واقعه به وجود آورده بودند توجه کنیم این جملهٔ کوچکخان بیتردید به این معنی بوده است که نباید به اقدامات جنونآمیزی دربارهٔ حیدرخان دست زد بلکه لازم است که مطابق قانون به اتهام وارد شده به او در چارچوب موازین قضایی بررسی کرد. در آن فضای رعب و خشونت و کارزار نفرتانگیزی که امروزه به خوبی میشناسیم، افراطیون به طور آگاهانه به منظور ایجاد شرایط نفرت و انتقامجویی بدوی و غیرمتمدنانه ترتیب داده بودند، فقط با چنین موضعی میشد به آرام کردن اوضاع دست زد و از اقدام جنونآمیز جلوگیری به عمل آورد. او دریافته بود که تنها شاید از این طریق بتوان رفتاری عقلانیتری را به جای رفتار افراطیون جایگزین کرد. شاید او رفتار جنونآمیزی را که بعدها اتفاق افتاد پیشبینی کرده بود .(۵)
یادآوری کنیم که در میان تمام طرفهای اصلی این واقعه تنها کوچکخان و حیدر عمواوغلی دارای سابقه و وجوه مشترک مبارزاتی از انقلاب مشروطه تا آن زمان بودند. از این رو در این زمان نام و آوازهٔ آنها برای هر انگیزش سیاسی در سراسر ایران کافی بود. آن دو برخلاف دیگران عمیقاً آرمانخواه و برای صرفاً به روزی مردم و پیشرفت ایران پای به میدان گذاشته بودند و به صداقت راه خود به جد اعتقاد داشتند در حالی که به مقاصد آرمانخواهی طرفهای دیگر درگیر در این ماجرا نمیتوان چندان مطمئن بود. از این رو موضع کوچکخان در این واقعه به رغم اینکه به نظر میرسد نفوذ و اقتدارش در اواخر انقلاب بر تشکیلات جنگل بیش از هرزمانی تحلیل رفته بود، قابل درک است.
واقعیت آن است که در مهر ماه ۱۳۰۰ یعنی زمانی که دیگر هیچکدام از یاران اولیهٔ کوچکخان در تشکیلات جنگل در کنار او در زیده و آلیان حضور نداشتند و مهمتر اینکه همه چیز گواه آن بود که سرنوشت جنگل رو به پایان دارد، او بیش از هر زمانی تسلط خود را بر تشکیلات جنگل از دست داده و این حسنخان، تیمسار ثقفی و … بودند که در خفا همه چیز را هدایت میکردند. چنان که شاهپور آلیانی از قول میرزا احمد واقعی که در محور این ماجرا قرار داشت نقل میکند که کوچکخان به اقدامات حسنخان و همدستان او در این واقعه مظنون شده بود و همین امر موجب شد تا آنها نتوانند پای کوچکخان را به این ماجرا بکشانند.
پس از حمله به ملاسرا نیز روند حادثه به گونهای که افراطیون طراحی و سازمان داده بودند پیش رفت، زیرا بلافاصله پس از حمله به خانهٔ ملاسرا و دستگیری حیدر، حمله به رشت که در دست خالو قربان بود شروع شد و جنگی درگرفت که ۱۶ روز مداوم و بیوقفه (به گفتهای ۱۷ روز) طول کشید تا آنکه خالو قربان خود را در ۲۳ مهر ماه به سردار سپه تسلیم کرد و پس از آن بود که بنا به گفتهٔ اسناد سفارت انگلیس نیروهای دولتی در ۱۵ اکتبر (۲۵ مهر) وارد رشت شدند (به کوشش غلامحسین میرزا صالح، ص ۵۵) و جنگلیان که نیمی از شهر رشت را اشغال کرده بودند به عقبنشینی سریع وادار شدند و با شتاب به پسیخان بازگشته و در آنجا سنگر گرفتند. اوضاع چنان به سرعت پیش رفت که هیچکس پیشبینی نمیکرد. زیرا اکنون نه فقط قوای دولتی سردار سپه به دنبال جنگلیان برای حمله به فومن و آلیان روان بودند بلکه قوای خالو قربان (که اکنون توسط سردار سپه، سالار منصور نامیده میشد) و جلال چمنی (که به سبب سابقهٔ جنگلی بودن مواضع جنگلیان را با جزئیات میشناختند)، قوای سردار مقتدر تالش، برهانالسلطنه تارمی و میرزا یوسفخان شفتی از هر سو در تعقیب شبح کوچکخان به سوی زیده و آلیان روان بودند.
پاورقی:
۱- این خانهٔ زیبا تا چند سال پیش که نگارنده آن را دیده هنوز وجود داشت اگر چه تخریب شده بود. متاسفانه به دلیل بیتوجهی سازمان میراث فرهنگی و دوستداران جنبش جنگل، این خانه سرنوشت نامعلومی پیدا کرده است. چه خوب است خانهٔ حسنخان آلیانی نیز همانند خانه کوچکخان بازسازی و به عنوان یکی از آثار بازمانده از انقلاب جنگل حفظ شود.
۲- صادقانه بگوییم که این دریافت از انقلاب جنگل را در درجهٔ نخست مدیون خواندن کتاب «یان کولارژ» و سپس کتاب شاهپور آلیانی هستم که به جزئیاتی اشاره دارند که در هیچ منبع دیگری بدانها اشاره نشده است و البته این خود نیز نشان میدهد که خاطراتنویسان جنگل که بیشتر از یاران گیلک کوچکخان بودهاند به سبب دور ماندن از تشکیلات جنگل در دورهٔ پس از راهپیمایی بزرگ جنگلیها به این بخش از تحولات جنگل چندان آگاهی نداشتند.
۳- یادآوری کنیم که پس از آمدن حیدرخان و بهبود روابط بین بلشویکها و جنگلیها، رفت و آمد در دو قلمرو برای افراد دو جناح تا حدودی آزاد شده بود. در این زمان هنوز دو حکومت و جود داشت. ناحیه رشت تا شرق گیلان در دست بلشویکها و فومنات در دست جنگلیها بود.
۴- در خصوص دستور کوچکخان باید گفت که توطئهکنندگان احتمالاً پیغام خود را به نام کوچکخان داده بودند.
۵- برای اطلاع از سرنوشت نهایی حیدرخان عمواوغلی که برای نخستین بار توسط نگارنده و با کار میدانی در روستای میان رز آلیان یعنی جایی که سرانجام کشته شد،، نگاه کنید به: جغرافیای سیاسی جنبش و انقلاب جنگل، ناصر عظیمی، نشر نیکا، ۱۳۸۹
منابع:
۱- آلیانی شاهپور (۱۳۷۵)، نهضت جنگل و معینالرعایا (حسنخان آلیانی)، انتشارات میشا
۲- رائین اسماعیل (۱۳۵۷)، قیام جنگل خاطرات اسماعیل جنگلی، انتشارات جاویدان
۳- صبوری محمدحسن (۱۳۵۸)، نگاهی از درون به انقلاب مسلحانه جنگل، تهران،
۴- عظیمی ناصر (۱۳۸۸)، روایتی دیگر از کوچکخان (anthropology.ir.www)، آذر ۱۳۸۸
۴- فخرایی ابراهیم (۱۳۵۷)، سردار جنگل، نشر جاویدان
۵- کوچکپور صادق (۱۳۶۹)، نهضت جنگل و اوضاع فرهنگی – اجتماعی گیلان و قزوین، نشر گیلکان
۶- کوپال (سالار نظام)، چگونه انقلاب گیلان خاموش شد؟ مجله خواندنیها، شماره ۷۳-۶۷، سال دهم
۷- کولارژ یان (۱۳۸۴)، بیگانهای در کنار کوچکخان، ترجمه رضا میرچی، نشر فرزان
۸- گیلک محمدعلی (۱۳۷۱)، تاریخ انقلاب جنگل به روایت شاهدان، نشر گیلکان
۹- میرزا صالح غلامحسین (۱۳۶۹)، جنبش میرزا کوچکخان بنا بر گزارشهای سفارت انگلیس، ترجمه و گردآوری، نشر تاریخ ایران
۱۰- یادداشتهای احمد کسمایی از جنگل (۱۳۸۳)، به کوشش منوچهر هدایتی، انتشارات کتیبه گیل
نظر شما :