ریشههای سیاسی - روشنفکری کودتای سوم اسفند در گفتوگو با علی انصاری: جمهوریخواهی بر دموکراسی ارجح بود
سامان صفرزائی
***
گفته میشود سیدضیاء پیش از کودتای سوم اسفند، در سفر به روسیه انقلابی از دیدگاههای انقلابی و کارگری آنجا وام میگیرد و مینویسد: «مرحله به مرحله انقلاب را از نظر گذراندم و در محله کارگران به منظور خود که دیدن لنین باشد، موفق شدم، در حالی که مشغول نطق بود و افراد را به آزادی و حریت و احقاق حق تحریک میکرد.» او پس از بازگشت به تهران نیز سرمقالههایی در روزنامه رعد مینوشت که گفته میشود تاثیرپذیری از گفتار بلشویکها و کمونیسم در آن آشکار است. با این تفاسیر اگر این ادعا را بپذیریم که بریتانیا از طراحی یک کودتا به رهبری او آگاه بوده است، پرسش این است که چطور بریتانیا به کسی که تا این اندازه شیفته بلشویکها شده بود اعتماد کرد؟
من هرگز در سیاستهای سیدضیاء اتخاذ مواضع آشکار بلشویکی مشاهده نکردهام. به وضوح انقلاب ۱۹۱۷ روسیه اثر عمیقی بر زیست روشنفکری در ایران گذاشت، به این دلیل که خاستگاه آن کاملا ضد امپریالیستی و مردمی بود و به نظر میرسید بر نظم جدیدی در جهان دلالت داشت. در پاسخ به سوال مشخص، من قادر نیستم بفهمم چطور بریتانیا، آن هم تحت فرماندهی لرد کرزن، از کسی حمایت به عمل آورده که چنین موافقت صریحی با بلشویکها کرده است. باورکردنی نیست. البته ممکن است عدم حمایت انگلستان یکی از دلایلی باشد که چرا نخستوزیری سیدضیاء چندان به درازا نکشید.
چیزی که بیش از اندازه پیرامون کودتا تاملبرانگیز است رویکرد روشنفکران در سالهای ۱۲۹۸ و ۱۲۹۹ به بحران سیاسی و اقتصادی و امنیت ایران است. اینکه چرا روشنفکران متاثر از اندیشههای دموکراتیک و غربی که بنای مشروطه را نهاده بودند، در آن سالها به سوی یک حکومت اقتدارگرا گرایش پیدا کرده بودند و اینکه آیا پایهگذاران مشروطه واقعا برای بحرانی که دولت مرکزی با آن روبرو شده بود، نمیتوانستند راه دیگری بیابند؟ اساسا آیا راههای رجل سیاسی و روشنفکران در سالهای سیاه پس از جنگ جهانی اول برای برون رفت از هرج و مرج محکوم به در دستگیری قدرت توسط یک کودتا بود؟
پرسش مهمی است که تنها با درک فرهنگ سیاسی آن دوران قابل فهم است. مشروطهخواهان در گرایشهای سیاسی خود ـ با هر درک معاصری از اصطلاحات- نه دموکراتیک بلکه جمهوریخواه بودهاند و این تفاوت با اهمیتی است. جمهوریخواهی، در معنای روشنفکری اروپایی بیشتر بر رواج قانون متمرکز بود، همچنان که یک سلطنت مشروطه در تناقض با ارزشهای جمهوری تلقی نمیشد. به علاوه، از درون فهم جمهوریخواهی روم دریافته بودند که با بحرانهای دولتی متناوب، دوره موقت دیکتاتوری الزامی بود. آرزوی آنها ساختن دولتی بود که با قانون تنظیم شود و قدرت اجرایی در قانون اساسی محدود شده باشد. مشارکت سیاسی به طور فزایندهای در مقابل نیاز مبرم به ساختن دولت مشروع (قانونی) با قدرتی که به صورت جهانی به رسمیت شناخته شده باشد، امری ثانویه شد.
دومین مرحله این بود که شهروندانی آگاه و سازنده را آموزش دهد. همچنان که تجربه انقلاب مشروطه به آنها نشان داده بود، دست یافتن به مرحله نخست دشوارتر تلقی میشد. با توجه به فقدان هر گونه نهاد معنادار تحت لوای قاجار و فروپاشی قریبالوقوع دولت مرکزی پس از ۱۹۱۲ و در جریان جنگ جهانی اول بسیاری قانع شده بودند که باید تلاشهای بیشتری برای ساخت یک دولت قدرتمند به کار گرفته شود.
ناکامی دولت وثوق و رسوایی قرارداد انگلیسی - ایرانی خط آخر برای بسیاری از این روشنفکران بود که به طور فراینده استدلال میکردند که ایران برای تغییر پارادیم به سوی مدرنیته نیازمند یک دوره حکومت قدرتمند همچون مدل پطر کبیر در روسیه است. چنین شوکی به سیستم اجازه تغییرات سریع را میداد و به آنها اجازه میداد تا در راستای ایجاد یک راه حل دموکراتیک، که بسیاری از روشنفکران به آن متعهد بودند، گام بردارند. اما تجربه دوره پسا مشروطه آنها را قانع کرده بود که حیاتی است تا نخست دولتی را تاسیس کنند که به کار آید.
در اعلامیههایی که پس از کودتا از سوی کودتاگران منتشر میشد، هدف کودتا مواردی همچون برانداختن «ریشه جنایتکاران خودخواه تنپرور داخلی» و رهانیدن «ملت ایران از سلسله رقیت مشتی دزد و خیانتکار» بود. افرادی که به زعم سیدضیاء و رضاخان، در سالهای پرآشوب پس از انقلاب مشروطه «زمام مهام مملکت را به ارث در دست گرفته بودند، مانند زالو خون مردم و ملت را مکیده، ضجه وی را بلند میساختند.» اول اینکه آیا میتوان تشخیص داد مقصود سیدضیاء از «زالو»ها متوجه کدام دسته از رجل مشروطه بوده است؟ دوم اینکه آیا رجل مشروطه مورد اشاره وی به راستی در سالهای پس از انقلاب ۱۹۰۶ خون مردم را میمکیدند؟ و آیا این اعلامیهها را میتوان گفتار پوپولیستی دانست که معمولا کودتاگران برای توجیه کودتای خود مطرح میکردند؟
این در ادامه پاسخم به پرسش قبل است که با پایان جنگ جهانی اول سرخوردگی عمیقی به همراه فقدان دستاوردی از جنبش مشروطه وجود داشت و بیزاری از اینکه بسیاری از سیاستمداران خود را به حراج گذاشته بودند - به طور حتم آشکارترین نکوهشها به سمت وثوقالدوله بود. ادبیات دوره پس از جنگ نیز بسیار تند و تیز میشد، برای مثال میتوانید روزنامه کاوه را ببینید. انعکاس دوران است، شکست پروژه مشروطه تا آن تاریخ، ظهور انقلاب روسیه و همهگیر شدن فساد سیاسی. آنها کسانی مانند «منتسکیو» را میشناختند که استدلال کرده بود برای اینکه یک جمهوری عملی شود به فضیلت احتیاج است، و این غیبت فضیلت بود که بسیاری از مردم را سرخورده کرده بود.
با این اوصاف آیا روی کار آمدن سیدضیاء نقطه عطف چرخش مشروطیت از نگاه اعتدالیون (دیدگاه مبتنی بر دموکراسی پارلمانی و سیاستهای گام به گام) به سوی نگاه عامیون (دیدگاه ضد نظام طبقاتی با رویکردی انقلابی) نبود؟ به نظر میرسد که پس از تاثیرات جنگ جهانی و نیز به توپ بستن مجلس میان دو گرایش اعتدالیون و عامیون گونهای همبستگی بر اساس اشتراکات وطندوستی و دینداری شکل گرفته بود و سیدضیاء را میتوان در ادامه این همبستگی تلقی کرد.
به طور مفصل به این پاسخ جواب دادم، اما به خاطر داشته باشید فارغ از شعارهای پوپولیستی، سیاستها و نخبگان در این نقطه زمانی جمهوریخواهانه - در مقابل دموکراتیک- باقی مانده بودند.
علی دشتی در نوشتههای دوران حبس خود به رغم زندانی بودن در حکومت سیدضیاء از تفکر ضد اشرافیگری سیدضیاء و گفتمان دفاع از محرومان او حمایت میکند. آیا تفکر ضد اشرافیگری و گفتمان سوسیالیستی و دفاع از محرومان به خواست اجتماعی آن دوران تبدیل شده بود؟
گفتمان ضد اشرافی در آن زمان (پس از انقلاب روسیه) محبوب بود اما به واقع این حس را منعکس میکرد که پیکره کارکنان از خود راضی، انگلی و فاقد مسئولیتپذیری بودند. این به طور فزایندهای به سوی اشرافیگری قجر بود تا کل طبقات. گرچه شعارها گسترده بود.
چقدر ادبیات سیاسی و دیدگاههای انقلابی و اجتماعی سیدضیاء تاثیر گرفته از آموزههای سوسیالیستی افرادی همچون میرزاده عشقی بوده است؟ اصولا نسبت فردی همچون میرزاده عشقی با حکومت صد روزه را چگونه میتوان تحلیل کرد؟
درباره تاثیر مستقیم مطمئن نیستم اما تمایل به حمایت از ارزشهای سوسیالیستی بیشتر برگردان ایدهآلهای ملیگرایی اشراف بود، و نیاز به فراهم آوردن آسایش و پشتیبانی برای توده ایرانیانی که خود نمیتوانستند این کار را بکنند. من هیچگاه حس نکردم آنها از سوسیالیسم در معنای مارکسیستی حمایت کرده باشند، یا اینکه این ادبیات چیزی بیشتر از انعکاس مد سیاسی روز بوده باشد. ما باید در همه زمانها مراقب باشیم که گذشته را در درون گزارههای مدرن و درک معاصر نخوانیم. تقیزاده برای نمونه از اصلاح «دموکراسی» بهره میگیرد، اما او همزمان ایران را به تقلید از دستاوردهای پطر کبیر فرا میخواند.
در این صورت میتوان میان اندیشه روشنفکرانی همچون حلقه ایرانشهر و مجله کاوه با اندیشه و عملکرد سیدضیاء ارتباط برقرار کرد؟
همان طور که قبلتر اشاره کردم، تقلید از پطر کبیر از کاوه بیان شد، گمان میکنم به همراه دیگر نشریات آن دوران.
آزاد کردن بازاریهایی همچون امینالضرب از زندان به واسطه گرفتن پول - با ظاهری باجگیرانه- که با ژستهای سوسیالیستی و ضد سرمایهداری سیدضیاء در تضاد هست را نیز باید در همین ظرفی که فرمودید بررسی کرد؟
فکر میکنم بیشتر پوپولیستی بوده است تا جدی.
به عنوان پرسش آخر بفرمایید دوگانه سیدضیاء طباطبایی آیا همچنان همان دوگانه ملت- مستبد زمان مشروطه بود یا او نیز متاثر دیدگاههای سوسیالیستی آن دوران دوگانهاش را بر پایه انقلابی- ارتجاعی قرار داده بود؟
تصور میکنم در یک دوره زخمی و آشفته، فرصتطلبی سیاسی و سردرگمی همیشه خود را نشان میدهند. در بسیاری از موارد مردم به طور ساده به رخدادهای دشوار واکنش نشان میدهند.
کتابشناسی پروفسور انصاری:
- سیاستهای ملیگرا در ایران مدرن (۲۰۱۲)
- ایران در زمان احمدینژاد (۲۰۰۸)
- مواجهه با ایران: شکست سیاست خارجی آمریکا و ریشههای بیاعتمادی (۲۰۰۶)
- تاریخ ایران مدرن از ۱۹۲۱: پهلوی به بعد (۲۰۰۳)
- ایران، اسلام و دموکراسی، سیاستهای اداره دگرگونی (۲۰۰۰)
نظر شما :