گفتوگوی تاریخ ایرانی با محمدعلی اکبری: انگلیس طراح کودتای سوم اسفند نبود
گلاب پارسا
***
چقدر فضای نابسامان سیاسی آن روزهای ایران و شورشهای منطقهای، انگیزه تغییر در وضعیت موجود را در میان کنشگران سیاسی و فکری ایران ایجاد کرده بود؟ آیا باید انگیزه سیدضیاء برای انجام کودتا را هم را نیز در همین راستا تحلیل کرد؟
گفتوگو درباره کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بدون گفتوگو درباره شرایط سیاسی آن روز ایران، بررسی منقطع مسائل تاریخی و خارج کردن رویدادهای تاریخی از ظرف زمانی و مکانی خود است. این کودتا مثل هر پدیده تاریخی دیگری در خلأ رخ نداده و شرایط ویژه و خاصی منجر به بروز آن شده است. به تعبیر من شرایطی که منجر به کودتای سوم اسفند سیدضیاءالدین طباطبایی و رضاخان شد بروز گونهای بنبست سیاسی در ایران بود. منظور از بنبست سیاسی این است که مجموعه نهادها، رویهها و کارگزاران سیاسی از حل معضلات پیش رو و مسائل مبتلا به عاجز شدند. البته بررسی دلایل بروز بنبست سیاسی خود بحثی مفصل و جامع و خارج از فرصت این گفتوگو است. پس واقعیت این است که ایده کودتای سوم اسفند در شرایط حاکم شدن بنبست سیاسی در ایران شکل گرفت. آنگونه که منابع تاریخی به ما میگویند، در آن مقطع خاص تاریخی تنها سیدضیاءالدین طباطبایی در پی کودتا نبود. حتی اگر رضاخان را به عنوان فردی موثر در طراحی ایده کودتا ـ و نه اجرا- قلمداد کنیم باز هم این مساله قابل توجه است که این دو تنها کسانی نبودند که در فکر انجام کودتا بودند. ملکالشعرای بهار در «تاریخ احزاب سیاسی» نقل میکند که افراد متعددی در پی انجام کودتا در ایران بودند تا شاید از این طریق قادر باشند گره کور عرصه سیاست ایران را باز کنند. کودتای سوم اسفند در روزگاری رخ داد که مجلس در ایران تعطیل بود و دستگاه حکومت توسط رجال سیاسی بازمانده عصر ناصری و مظفری دست به دست میشد. مضاف بر این شرایط بینالمللی و منطقهای خاصی متاثر از جنگ جهانی اول بر ایران حاکم بود. در چنین وضعیت سیاسیای بود که برخی از نیروها و رجال داخل ایران در فکر راه خروج از بنبست و بحران از طریق به دست گرفتن قدرت افتاده بودند. به روایت ملکالشعرای بهار حتی مرحوم مدرس نیز در فکر انجام کودتا بود. بنابراین مطابق اسناد و نوشتهها ایده کودتا با گستره قابل توجهی در میان نیروهای سیاسی آن زمان دنبال میشد.
چرا به رغم اینکه اسناد از عدم طراحی کودتا در انگلستان سخن میگویند، کودتای سوم اسفند سیدضیاء و رضاخان به عنوان یک کودتای انگلیسی شناخته میشود؟ با این همه چگونه میتوان نقش انگلستان و دیپلماتهای محلی این کشور در همراهی با کودتا را تحلیل کرد؟ به هر حال انگلستان نسبت به گرایش و تسلط بلشویکها در ایران نگرانی داشته است.
کودتای سوم اسفند اساسا یک پدیده طراحی شده توسط دستگاه دیپلماسی و نظامی انگلستان در ایران نبوده است اما طبیعی است که نیروهای انگلیس نمیتوانستند نسبت به تحولاتی که در ایران رخ میداد بیتفاوت باشند. اگر به تحولات بعد از جنگ جهانی اول و سیاستهای اتخاذ شده لرد کرزن در قبال ایران و نیز قرارداد ۱۹۱۹ بازگردیم میبینیم که دستکم وزارت خارجه انگلستان و شخص لرد کرزن نسبت به تحولات و شرایط آتی ایران حساسیت بالایی داشتند. قطعا و یقینا سیاست منطقهای آنها در مقابل اتحاد جماهیر شوروی، اتخاذ تصمیمات جدید درباره ایران را اجتنابناپذیر میکرد. پس انتظار میرفت که انگلستان به عنوان یکی از قدرتهای بزرگ حاضر در منطقه نسبت به تحولات ایران حساس باشد. اگر برنامه صدور انقلاب بلشویکها را نیز به این شرایط جدید اضافه کنیم و اقداماتی که روسهای سرخ برای تاثیرگذاری بر مناطق همجوار خود و از جمله ایران و نیز کودتایی که در جریان جنبش جنگل و روی کار آمدن احساناللهخان از وابستگان به جریان روسهای سرخ روی داد را در نظر بگیریم به راحتی میتوانیم موقعیت ویژه ایران در آن مقطع تاریخی خاص را درک کنیم. در یک تحلیل واقعبینانه انگلستان به طور طبیعی به دلیل موقعیت ژئوپلتیک و نیز وضعیت حاکم بر مرزهای شمالی و تحرکات بلشویکها و همچنین تشتت در قدرت سیاسی ایران میبایست نسبت به تحولات ایران حساسیت میداشت.
به هر حال اتصال سیدضیاءالدین طباطبایی و رضاخان توسط انگلیسیها صورت گرفت و در واقع مهرههای کودتا را آنها گزینش کرده بودند؟
شخصا از خلال مطالعه اسناد انگلیسی و اسناد ایرانی قانع نشدم که انگلیسیها ابتدا به ساکن طراحی کودتای ۱۲۹۹ را انجام داده باشند. کودتا حرکتی بود برای حل منازعه و بنبست سیاسیای که در داخل ایران وجود داشت. اما چگونه سیدضیاء و رضاخان توانستند بازیگران کودتا باشند؟ از مطالعه اسناد و مدارک ایفای نقش سفارت انگلستان از یک سمت و نیز ژنرال آیرونساید به عنوان فرماندهی نیروهای ویژه شمال از جانب دیگر در انتخاب و همراهی بازیگران کودتا مسجل میشود. انگلیسیها وقتی شرایط بحرانی ایران را مشاهده کردند و نسبت به عاقبت آن بیم داشتند، گزینههای متعددی را برای انجام کودتا در نظر گرفتند. مطابق اسناد تاریخی اگر قرار بود وزارت خارجه انگلستان به انجام کودتا در ایران فکر کند، قطعا کاندیدای آنها نصرتالدوله بود و نه فردی همچون سیدضیاءالدین طباطبایی. اسناد آیرونساید نشان میدهد آنچه که امر کودتا را پیش انداخت، تشویق افسران هنگ قزاق مستقر در ناحیه قزوین و منجیل برای اقدام نجاتبخش و دخالت در وضعیت موجود سیاسی بود. از طرف دیگر سفارت انگلستان در ایران به چهرههایی برای انجام کودتا مراجعه کرده و آنها نپذیرفته بودند. سیدضیاء اما به دلیل بلندپروازی و روحیه شخصی پذیرفت که کودتا را انجام دهد. با احتیاط میگویم که آنچه از خاطرات یحیی دولتآبادی و بهار و دیگران به دست میآید، مشخص میکند که سیدضیاء در دوران جنگ جهانی اول و زمانی که در اصفهان کمیته آهن را تشکیل داده بود با سفارت انگلستان ارتباط داشته است. این هم مسلم است که او از جمله استثنا روزنامهنگارانی بود که در روزنامه رعد در حمایت از قرارداد ۱۹۱۹ مقاله نوشت. این مجموعه شرایط سیدضیاء را در نقطهای قرار میدهد که میتواند انجام کودتا را برعهده بگیرد. پس نمیتوان و نباید انگلستان را طراح کودتا دانست. اصلا نباید سخن مشهور نخستوزیر معروف انگلستان، چرچیل را فراموش کرد که گفت: «ما در منطقه منافع ثابتی داریم و نه دوستان ثابتی.» سیدضیاء شامه خوبی داشت و خود را در این ماجرا جلو انداخت و پیشگامی کرد در حالی که رقبای دیگری برای انجام کودتا داشت. از واکنشهای آقای کرزن و وزارت خارجه انگلستان مطمئن میشویم که وزارت خارجه قبل از وقوع اتفاق در جریان اقدامات نیروهای سفارت خود در ایران نبوده و حتی بعد از ماجرا به نوعی آنها را توبیخ میکند. یکی از عللی که باعث میشود که سیدضیاء دوام زیادی نیاورد به این دلیل است که اساسا سیدضیاء کاندیدای لرد کرزن نبود. کرزن از آگاهترین و مسلطترین سیاستمداران انگلیسی در زمینه ایران بود و او در تصمیمگیری درباره ایران برای خود حق ویژه قایل بود، حتی در جریان تصویب قرارداد ۱۹۱۹ در کابینه انگلستان کشمکش زیادی میان کرزن و وزارت خزانهداری و وزارت دفاع صورت گرفت تا آن دو وزارتخانه را برای تصویب این قرارداد راضی کند چرا که این قرارداد را برای موقعیت انگلستان در منطقه مهم ارزیابی میکرد.
به رغم همراهی مسوولان محلی و نظامی انگلستان در ایران با کودتای سیدضیاءالدین طباطبایی چرا در نهایت عملکرد سیدضیاء با حمایت انگلستان مواجه نشد؟ آیا وزارت خارجه در لندن مانعی بود برای ادامه همراهی مسوولان سفارت انگلستان با دولت سیدضیاء یا اقدامات و شعارهای عدالتطلبانه و ضد اشرافیگری او بهانهای بود برای خالی کردن پشت سیدضیاء و کابینه او؟
نمیتوان مشخصا بر اساس اسناد تاریخی به این پرسش پاسخ گفت چرا که انگلیسیها اسناد این موضوع را به صورت کامل منتشر نکردند. اما بر اساس تحلیل خود از مجموعه اتفاقاتی که روی داده به این پرسش پاسخ میدهم. برای انگلیسیها مهم است که آیا بازیگر مورد نظرشان قادر است بازی مناسبی در عرصه سیاست انجام دهد یا خیر. اگر با همه اقداماتی که سیدضیاء کرد، قادر میشد قدرت سیاسی را متعلق به خود کند و میتوانست انسجام سیاسی جدیدی را سامان دهد، انگلیسیها زیر پای او را خالی نمیکردند و یا به کابینه و عملکردش بیتفاوتی نمیکردند. چون سیدضیاء نتوانست ائتلاف سیاسی مناسبی شکل دهد طبیعی بود که انگلیسیها هم نمیتوانستند همه تخم مرغهای خود را در سبد سیدضیاء بگذارند. مساله انگلیسیها شخص سیدضیاء نبود بلکه در پی آن بودند که بنبست سیاسی موجود را حل کنند و به سمتی بروند که بتوانند مفاد قرارداد ۱۹۱۹ را به دلیل اینکه برای لرد کرزن حیثیتی شده بود تحقق بخشند. در زاویهای دیگر یکی از دلایل زوال سیدضیاء نوع بازیای است که رضاخان در این دوره انجام داد. رضاخان روابط جداگانه و ویژهای را با احمدشاه برقرار کرد و به نوعی به عنوان ضلع نظامی قضیه شاید احساس میکرد که سیدضیاء کفایت سیاسی کافی ندارد. البته بعدها هم که سیدضیاء به عرصه سیاست ایران باز میگردد کفایتی از خود نشان نمیدهد و در نهایت در حد یک گروه کوچک سیاسی باقی میماند. مساله اینجاست که گاهی انسان فرصتهایی را به دست میآورد اما استفاده مناسب از فرصتها نیازمند کاردانی و مهارت و ساختن ائتلافهای سیاسی مناسب است. در چنین وضعیتی است که افراد میتوانند اعتمادهایی را به سمت خود جلب کنند. سیدضیاء نه توانست نیروی قابل ملاحظهای در داخل کشور برای خود فراهم کند و در میان سیاسیون اعتماد جلب کند و نه قادر بود انگلیسیهایی که به او کمک کرده بودند را نسبت به کفایت سیاسی خود قانع کند. البته وزارت خارجه انگلستان نیز ارزیابی مثبتی از اقدامات سفارت خود در تهران نداشت و این چنین بود که سیدضیاء وقتی با بحران مواجه شد نتوانست بر بحران غلبه کند و ماندگار شود.
سیدضیاءالدین طباطبایی فردی شرق و غرب دیده بود. هم اروپا را دیده بود و هم در زمان بروز انقلاب اکتبر روسیه در این کشور بود. آیا میتوان شالوده فکری مشخصی برای سیدضیاء تعریف کرد و مدعی شد که او برای اداره ایران طرحی مشخص داشت؟
واژه فکری، واژه کشداری است. به غیر از نگاه آنارشیستی و انحلالطلبانه در سیاست هرگونه نگاه مثبتی قاعدتا باید مبتنی بر فکر و ذهنیت خاصی باشد. اگر فکری را به معنای طرحی برای آینده ایران در نظر بگیریم، اساسا سیدضیاء را واجد چنین خصوصیتی نمیبینم. من سیدضیاء را فردی میبینم که زیرکیهای خاصی دارد. او در حوزه سیاسی ایران از جمله نیروهایی است که در جریان انقلاب مشروطه آزاد شدند. همان طور که میدانید برخی نیروهای اجتماعی - سیاسی به دلیل ساخت قدرت ایران قبل از مشروطه به صورت کمون حضور داشتند. بعد از انقلاب مشروطه که مفصلبندیهای ساخت قدرت سیاسی دستخوش تغییر شد و کارکردهای خود را از دست داد، فضایی برای آزاد شدن یکسری از نیروها ایجاد شد. در نظر من سیدضیاء از جمله نیروهایی است که در جریان انقلاب مشروطه آزاد شدند. این نیروهای آزاد شده ظرفیتهای مختلفی داشتند و در میان آنها هم افرادی بودند که میتوانستند در قالب فرمانده نیروهای مجاهدین فاتح تهران ایفای نقش کند و هم افرادی بودند که میتوانستند در قالب لیدرهای صنفی و سیاسی نقشآفرین باشند. از جمله این طیف وسیع نیروهای اجتماعی - سیاسی آزاد شده، همین آقای سیدضیاءالدین طباطبایی بود. او با روزنامهنگاری شروع کرد و آن زمان روزنامهنگاری از اسباب شهرت و شناساندن افراد به جامعه بود. اما در عقبه او نمیتوان خطی را دید که صاحب فکر و برنامه سیاسی باشد. بنابراین نمیتوان او را فردی دانست که برای اداره ایران طرح دارد. اما به عنوان کسی که سودای قدرت در سر دارد و به مشارکت در قدرت فکر میکند و بلندپروازیهایی هم در سر دارد طبیعی است که توجهاش به امور جلب میشود و از هر مجلس و مکتبی چیزی میآموزد و اخذ میکند. بنابراین نمیتوان سیدضیاء را فردی بیاطلاع و بیسواد نسبت به مسائلی دانست که در فضای فکری و سیاسی آن روزگار ایران طرح میشد. او از خانواده علمای بلاد بود و پیشزمینه فرهنگی داشت اما طرحی برای اداره ایران بعد از کودتا نداشت.
چرا سیدضیاءالدین محور اولین بیانیه خود را عدالتطلبی و مبارزه با اشرافیگری قرار داد؟ هدف گرفتن عامه مردم و نیز امیدوار کردن طبقات پایین جامعه با چه هدف و پشتوانهای گرفته بود؟
هر آدمی که فضا و ذائقه سیاسی آن روز ایران را بشناسد و هوش متوسطی هم داشته باشد، طبیعتا وقتی میخواهد طرح جدیدی دراندازد، باید نیروهای اجتماعی جدیدی را به عنوان مخاطب خود پیدا کند. سیدضیاء نیز چنین کرد اما بیانیه سیدضیاء یک ترکیب ناشیانه ژورنالیستی و غیرحرفهای از حرفهایی بود که سوسیال دموکراتها و اعتدالیون ایرانی در آن سالها بیان کرده بودند. در این بیانیه نشانههایی از عدم سازگاری بخشهای مختلف وجود دارد. سیدضیاء اولین کسی در میان صدراعظمهای بعد از مشروطه است که در بیانیه خود نوشت: «اول قشون، دوم قشون و باز هم قشون...» و جایگاه خاصی به ارتش و نیروی نظامی بخشید در حالی که این بحث با موضوع عدالت اجتماعی و مبارزه با اشرافیگری و طبقات خیلی سازگاری نداشت. به نظر میآید او در این بیانیه ملغمهای درست کرده بود از نسخهها و راه حلهایی که برای آن روز ایران طرح میشد و نیز آموختههایی که در اروپا و روسیه دیده بود.
نظر شما :