انگلیسیها در ماجرای جزایر سهگانه استخوان لای زخم گذاشتند
اعمال نفوذ بریتانیا در ایران در دوره معاصر، تاریخنگاری مبتنی بر پررنگ کردن نقش انگلیس در عزل و نصب دولتها و جایگاه دولتمردان آنگلوفیل (متمایل به انگلیس) در صحنه سیاسی ایران از محورهای میزگرد «تاریخ ایرانی» بود که متن کامل اظهارات مجلسی، تفرشی و دبیری منتشر شده است.
پس از سخنانِ سه مهمانِ حاضر در میزگرد، حاضران در جلسه به طرح دیدگاهها و پرسشهای خود پرداختند که به دلیل ماهیتِ مصاحبهای و گفتوگوهای چندجانبه انجام شده، و به منظور رعایتِ وفاداری و بیطرفی در انعکاس پرسشها و پاسخها به شکلِ گفتوگو تنظیم میشود. مجید روانچی، دیپلماتِ پیشین نخستین کسی بود که نظراتِ خود دربارۀ بحثهای طرح شده در این نشست را عرضه کرد.
مجید روانچی: دربارۀ نقش انگلستان در چند صد سال اخیر و به ویژه از دورۀ قاجار به بعد بحثهایی مطرح شد، حداقل از دیدِ من نقشِ انگلستان در این دورهها برای حکومتهایی که در ایران بر سر کار بودهاند، بیشتر تخریبی بوده است. نیازی به ورود به جزئیات نیست و من هم نمیخواهم وارد جزئیاتِ مربوط به نقش انگلیس در دورۀ قاجار یا در زمانِ روی کار آمدن رضا شاه یا عزل او بشوم و بیشتر به دورۀ بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ میپردازم. به نظر من فرقی که انگلیسیها با امریکاییها دارند، چه در دورانِ اوجِ قدرتشان به دلیل حاکم بودن دکترینِ مونروئه و انزواگرایی در سیاست خارجی امریکا و چه در دورانِ کاهشِ نسبی قدرتشان، این است که امریکاییها در مجموع برخوردِ صادقانهتری در قیاسِ با انگلیسیها داشتند. حداقل دربارۀ ایران و تا زمان پیروزیِ انقلاب که این طور بوده است و شاید تا الان هم این رویه ادامه داشته باشد. مثالهایی هم در این مورد زده میشود که به نظر من در ماجرای بحرین و جزایر سهگانه مصداق دارد. انگلیسیها در این دو مورد بر سر شاه کلاه گذاشتند. قرار بود که در بحرین رفراندوم (همهپرسی) انجام شود که انجام نشد ولی در نهایت هیأتِ بررسی اعلام کرد که مردم بحرین مایل به استقلال هستند. دربارۀ جزایر سهگانه هم شیوۀ انگلیسیها استخوان لای زخم گذاشتن بود. شاید در بررسی بحثها و استدلالهای حقوقی بتوان گفت که ادّلۀ ایران در جریانِ استقلالِ بحرین با بحثها و استدلالهای مربوط به ماجرای جزایر سهگانه بسیار متفاوت بوده اما واقعیت این است که در هر دو موضوع، انگلیسیها در هدایتِ مذاکرات و جهتدهی به آنها نقش بسیار کلیدی داشتند و به واقع آنها بودند که این مذاکرات را در دست داشتند. اتفاقاً همین چند وقت پیش که بحثِ سرکوبِ مردم بحرین مطرح بود، به این فکر افتاده بودم که شاید در زمانِ استقلال بحرین، محمدرضا شاه میتوانست مواضعِ بهتری برای بهبودِ وضعیتِ اکثریتِ مردم آنجا اتخاذ کند و امتیازاتی بگیرد مثلاً توافق شود و نخستوزیری به شیعیان برسد. حالا اینکه شاه زورش نرسید یا نگذاشتند را نمیدانم اما قطعاً انگلیسیها در این قضیه نقش اصلی را داشتند. نکته دیگر اینکه، جناب آقای تفرشی بر اساسِ تحلیلِ شخصی یا مطالعاتشان روی اسناد و مدارک گفتند که انگلیسیها تا یک سال پیش از پیروزی انقلاب نسبت به حرکتِ مذهبی موجود در ایران آگاهی نداشتند، من خیلی این مطلب را نمیپسندم...
مجید تفرشی: من هم آن را خیلی نمیپسندم، ولی اسنادی هم برای آن پیدا نکردهام. بنده بر اساس دانش و داناییهایم سخن میگویم نه بر اساس نادانیهایم...
روانچی: شاید هم اسناد آن را از بین بردهاند و شاید هم اسنادِ مکملی وجود داشته باشد. در هر صورت برای من خیلی ثقیل است که انگلیسیها با آن سابقۀ طولانی فعالیتهایشان در ایران، از اَعمالِ ساواک بیاطلاع باشند یا زمانی که شاه در اوایلِ دهۀ ۱۳۵۰ از ارتجاعِ سرخ و سیاه میگفت، ندانند که منظور شاه از ارتجاع سیاه چه بوده است. قطعاً انگلیسیها میدانستند چه خبر است ولی شاید به تحرکاتِ چپیها و نظامیها اهمیت بیشتری میدادند. اما واقعاً بعید است که ندانند حسینیۀ ارشادی وجود دارد یا مرحوم مطهری و شریعتی چه تاثیر و نفوذی در میانِ مردم دارند. به نظر من همۀ اینها برمیگردد به همانِ بینش انگلیسیها که میخواهند اوضاع را در وضعیتِ اضطراری و پُر اضطراب نگه دارند. در صحبتهای دوستان هم به این نکته اشاره شد که انگلیسیها گرچه شاه را عامل و نیروی خودشان میدانستند اما نمیخواستند که همۀ امور و قضایا به طور قطعی و مطلق در دستانِ شاه باشد و حمایتِ کاملی از او داشته باشند که این به عملکردِ تاریخی و سابقۀ فعالیتهای انگلیسیها در ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال گذشته برمیگردد.
تفرشی: من فکر میکنم که در قضاوتهای تاریخی به ویژه در کارهای مستند باید بین نگاههای فلسفی و ایدئولوژیک به قضایا و نگاههای مبتنی بر اسناد و مدارک فرق گذاشت. من نگفتم که انگلیسیها چیزی دربارۀ ساواک یا ارتجاعِ سرخ و سیاه نمیدانستند، اتفاقاً دهها پرونده در این باره دارند. من گفتم که آنها حرکتِ مذهبی را به عنوان خطری عمده علیه رژیم شاه تلقی نمیکردند وگرنه، وقتی دنیس رایت [دیپلمات برجستۀ بریتانیایی] به ایران میآید، در همان ابتدای ماموریتش در ایران، گزارشی ۱۵ صفحهای دربارۀ واقعۀ ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مینویسد که هیچگاه هم به فارسی ترجمه نشد. بحثِ من بر سر این است که اسناد بسیاری وجود دارند که بین ۹۰ تا ۹۵ درصد از آنها هم آزاد شدهاند، و ممکن است حدود ۵ تا ۱۰ درصد از این اسناد آزاد نشده باشند یا به طور کامل آزاد نشده باشند. عمدۀ این اسنادِ منتشرشده نشان میدهند که انگلیسیها نیز مانند خودِ شاه خطرِ اصلی را در جنبش چپ و به ویژه جنبشِ مسلحانۀ چپ میدانستند، نه در جنبش مذهبی.
هم در مسألۀ بحرین و هم در مسألۀ جزایر سهگانه، به نظر من امکاناتِ پیش روی شاه بسیار محدود بود. مسألۀ بحرین و جزایر را باید کاملاً جدایِ از هم بررسی کرد. برخی محققان گفتهاند که شاه از مطالبات و دعاویاش دربارۀ بحرین گذشت تا جزایر را به دست آورد. به لحاظ شفاهی چنین اظهارنظرها و صحبتهایی وجود داشته ولی هیچگاه مدارکِ مکتوب و مستنداتِ رسمی برای اثباتِ این تحلیل که چشمپوشی از بحرین برای بدست آوردن جزایر بوده، وجود نداشته است. من از خودِ اردشیر زاهدی هم در این باره پرسیدهام و او هم گفت که چنین صحبتهایی مطرح میشد ولی چنین اتفاقی هیچگاه نیفتاد و روی کاغذ هم نیامد. فکر میکنم دربارۀ مسألۀ جزایر هم دست شاه بسته بود و امکانات زیادی در اختیار نداشت. تاکید میکنم که من به جهت سیاسی و تاریخی، مخالف و منتقدِ حکومتِ پهلوی هستم ولی بر اساسِ اسناد و مدارک تاریخی، حکومتِ پهلوی در مجموع در خصوص مسألۀ سه جزیره عملکردِ درخشانی داشت. واقعیت این است که سیاست، دنیای صد و هیچ نیست، دنیای بده و بستان است. تصورِ اینکه ایران باید صددرصد به تمامِ خواستههای خود میرسید اما نرسید، تصور باطلی است. چند صد هزار سند دربارۀ جزایر وجود دارد که لحظه به لحظۀ مذاکرات طرفین را نشان میدهد و من همۀ آنها را دنبال کردهام. پنج هزار صفحه سند هم به تازگی آزاد شده و بقیه هم احتمالاً به زودی آزاد میشوند. من معتقدم که ایران در مجموع، موضعِ مقتدرانهای دربارۀ جزایر داشت و مسألۀ جزایر یکی از نقاطِ عطف و غرورآفرین در تاریخ ملت ایران است. هرچند دربارۀ بحرین وضعیت اینطور نبود و ایران تا حدودی ضعف نشان داد. این را هم اضافه کنم که در قضیۀ بحرین، جامعۀ بینالملل در مجموع و جامعۀ اعراب به طور خاص علیه ایران بودند.
فریدون مجلسی: هیچ ارتباط رسمی بین ماجرای سه جزیره و قضیه بحرین وجود نداشت. در وزارت امور خارجه هم تاکید میشد که مبادا این دو موضوع با هم مخلوط شوند چون مخلوط دانستنِ این دو موضوع میتوانست نشانۀ این باشد که جزایر مورد معامله قرار گرفتهاند و همین میتوانست استردادِ جزایر را لغو کند. هرچند گاهی احساس میشد که بده و بستانی در این مورد انجام شده ولی این احساس، درست نبود و هیچگاه چنین اتفاقی نیفتاد. حقانیتِ حاکمیتِ ایران بر جزایر هیچ ارتباطی با ماجرای بحرین نداشته و ندارد. توجه داشته باشید که آن روزها مسألۀ جزایر مثل الان مطرح نبود. آن زمان شیخنشینها خیلی مفلوک بودند، یک بیمارستان شیر و خورشید ایرانی در آنجا وجود داشت که بهترین بیمارستان در کلّ آن منطقه بود، یک مدرسه ایرانی هم آنجا بود که همۀ اعراب آرزو داشتند بچههایشان را در آنجا ثبتنام کنند ولی فقط خانوادههای شیخ و برخی ثروتمندان با کلّی پارتیبازی میتوانستند به آن مدرسه بروند. با این همه ادعاها دربارۀ جزایر از همان روز اول مطرح بود و استدلالشان هم این بود که چون گوسفندانشان را در آن جزایر میچراندند، ادعای مالکیت و حاکمیت داشتند ولی چنانکه گفته شد این انگلیسیها بودند که به تعبیری استخوان لای زخم گذاشتند. روزی دکتر جمشید ممتاز [استاد برجستۀ حقوق بینالملل] به من گفت که آیا آن زمان در وزارت خارجه کسی نبود که عقلش برسد تا در متنِ انگلیسی، برای کلمۀ «occupied» [اشغال شده] فکری بکند؟ گفتم نمیدانم چون بنده در جریانِ کارهایِ ادارۀ اول وزارت خارجه نبودم اما این سوال را از فریدون زندفرد [دیپلمات] و ارسلان نیّر نوری و دکتر حسین شهیدزاده که سفیر ایران در عراق بود، پرسیدم. همهشان گفتند که اصلاً مساله این نبود. مگر میشد ما فرق میان واژهها را نفهمیم؟ آنها [انگلیسیها] اصلاً زیر بار نرفتند و تا روز آخر هم نپذیرفتند. ما هم گفتیم که دیگر فرصتی برای چانهزنی نیست، با کمال آگاهی این قرارداد را امضا کردیم تا جزایرمان را پس بگیریم. اینها زهرهایی بود که انگلیسیها در این جریان ریختند تا جایی برای حرف و حدیثهای بعدی باقی بماند و روزی دیگر بتوانند با عربها بر سر آن چانه بزنند و امتیاز بگیرند.
محمدرضا دبیری: بنده پیشتر در سایتِ دیپلماسی ایرانی مطالبی در این باره نوشتهام ولی بگذارید به طور خلاصه بگویم که بحرین با جزایر تاخت زده نشد. بحرین با قبولی ژاندارمی ایران در خلیج فارس و پذیرش نقشِ عالی ایران در این منطقه تاخت زده شد. لازمۀ چنین چیزی البته کنترلِ ایران بر جزایر سهگانه بود ولی در حقیقت، نباید این دو موضوع را در مقابل هم قرار داد. در مورد جزایر که اهمیت بسیار کمتری نسبت به بحرین دارند مکاتبات بسیاری وجود دارد. احساساتِ زیاد و مثبت نسبت به ایران و شیعهدوستی در آنجا خیلی نفوذ داشت. به این دلیل، برای انجامِ روند استقلال بحرین و برگزاریِ نظرسنجی به خیلی از فلسطینیها و مصریها گذرنامه دادند و جابهجاییهایی شد. بالاخره همه در آن نظرسنجی قلابی شرکت کنند تا به نوعی بتوانند تاییدِ شورای امنیت را بگیرند. دبیرکل سازمان ملل یک نماینده شخصی تعیین کرد که همان نمایندۀ مستقر در ژنو بود. از این نماینده خواسته شد که برود و تحقیق کند که مردم چه میخواهند ولی دستور کاری برای اینکه چگونه نظرسنجی بشود، وجود نداشت. به باشگاهها و ادارات و موسسات دولتی رفتند و پرسشنامههایی را توزیع کردند. در نهایت هم جنابِ نماینده در گزارشش اینطور آورد که من متقاعد شدم که مردم بحرین خواستار استقلال هستند. در هر حال، بحرین در مقابل سه جزیره نبود. ولی من با دکتر جمشید ممتاز خیلی موافقم چون قراردادِ مربوط به جزایر در شرایطی امضا شد که انگلیسیها با دستپاچگی و عجله در حال خروج از خلیج فارس بودند. درست است که آنها زیر بار نظراتِ ایران نمیرفتند اما ما هم این قدر مستِ این موقعیتِ تازه بودیم و میخواستیم زودتر جزایر را پس بگیریم که خیلی به این واژهها حساسیت نشان ندادیم و کارهای دقیقتر حقوقی انجام نشد. حالا وقتی به تعداد مذاکرات و زمانبندیشان توجه میشود، میبینیم که میشد از تاکتیکهای دیپلماسی و مذاکره، مانند قرار دادن طرفِ مقابل در تنگی وقت استفاده کرد. مثلا ایرانیها نه نمیگفتند ولی امضای توافقنامه را مدام به عقب میانداختند. اما چنان که گفتم شاه به قدری مطمئن و سرمست از عنوانِ ژاندارمی و آقاییِ منطقه و دریافتِ اسلحه بود که در ریزهکاریهایی که ما الان گرفتارشان شدهایم، دقت نکرد. شاید ما هم اگر آن زمان بر سر کار بودیم، این قدر به این ریزهکاریها دقت نمیکردیم ولی چون الان گرفتاریم، همه را زیر ذرهبین گذاشتهایم. میشد قرصتر و محکمتر عمل کرد، میشد با وارد کردن واژهها و اصطلاحاتی این روزها را پیشبینی کرد که متاسفانه چنین نشد.
تفرشی: در این باره سه سال روز به روز مذاکره شده است. پنج هزار برگ سند در این باره دیدهام. هرچند از ابتدای سال ۱۹۶۸ ماجرای خروجِ نیروهای بریتانیایی مطرح بود ولی بالاخره ۲۹ نوامبر ۱۹۷۱ نیروهای انگلیسی از خلیج فارس خارج شدند و ۲ دسامبر همان سال فدراسیون امارات عربی متحده رسمیت یافت یعنی بین خروجِ نیروها و تشکیلِ رسمی امارات متحده عربی سه روز فاصله هست. به این ترتیب واقعاً سرانجامِ مذاکرات به همان دقیقه نود رسیده بود.
مجلسی: غرور هم در سیاست خارجی بیتاثیر نبود. بنده با دکتر تیموری که اولین سفیر ایران در امارات بود و با پرویز اتابکی که همان زمان سرکنسول بود، خیلی دوست بودم. دکتر اتابکی یکبار خاطرهای از دوران سفارتش در امارات تعریف میکرد که خیلی تلخ و پندآموز است. او میگفت یک روز شیخِ شارجه آمد و پیشنهاد کرد که به این اعلیحضرتتان بگویید دو سه میلیون دلاری به ما بدهد و قالِ این قضیه را بکند. ما هم خطاب به شاه نوشتیم و اعلیحضرت گفت شیخ شارجه غلط کرده است. آن روزها شیخنشینها در وضعیت خوب مالی نبودند. محمدرضا شاه گاهی به شیخنشینها کمکهای مالی میکرد اما نه در قبالِ جزایر. به تازگی کتابی از دکتر زندفرد دربارۀ بحرین منتشر شده و کتابِ مفصلی هم به قلم دکتر تیموری منتشر خواهد شد که در بررسی اسناد و مذاکرات، کتابهای با ارزشی هستند. اما راجع به بحرین یک نکته دیگر هم وجود دارد. بر بحرینی که ایران روی آن ادعا داشت، در دورانِ زندیه اعمالِ حاکمیت رسمی شد و در زمان فتحعلیشاه نیز نمایندۀ حاکم فارس در آن منطقه، پرچم ایران را در بحرین بالا برد. ولی بحرینِ اصلی محدود به مجمعالجزایر نیست و شامل بخشهایی مانند دمام است که مردمانِ آن الان ۲۵ درصد از جمعیت عربستان را تشکیل میدهند. همین مردم هستند که از حقوق مدنی، سیاسی، اجتماعی و شهروندی محروم هستند و روزی در عربستان سر بلند خواهند کرد. تازه، اولِ ماجرای عربستان است. حالا پول دارند و خرج میکنند و مدرسه و دانشگاه میسازند ولی همینها باعث میشود که چه آن مردم و چه مردم بحرین، برخیزند و حق و حقوق خود را مطالبه کنند.
روانچی: بنده عرض نکردم که این دو قضیۀ بحرین و جزایر در برابر هم قرار داشتهاند و با هم تاخت زده شدهاند. گرچه سندی در این باره وجود ندارد اما همزمانی نسبی این دو قضیه و مذاکراتی که به نوعی دربارۀ هر دو مساله جریان داشت، گرچه یک سال از همدیگر فاصله داشتند، خودبهخود این قضیه را به اذهان میآورد که این مذاکرات تا حدودی با هم همپوشانی داشتهاند. در قضیۀ شکلگیری امارات ابتدا قرار بود که این کشور متشکل از ۹ شیخنشین باشد. یک گزینۀ احتمالی این بود که قطر و بحرین هم به آن مجموعه اضافه شوند اما بعدها به دلایلی بحرین و قطر مستقل شدند. پس خیلی هم دور از ذهن نیست که سرنوشتِ این دو موضوع به طور همزمان مورد توجه بوده باشد. صحبت من این نیست که این دو موضوع در مذاکرات به هم ارتباط داشتهاند. صحبت من این است که بالاخره شاه که میدانست دارد بحرین را از دست میدهد، پس چرا سر بحثِ جزایر صفت و محکم نایستاد؟ چرا در نامهای که وزیر خارجه ایران به وزیر خارجه انگلیس داد، گفته شد که تامین امنیت ابوموسی با ماست ولی این مساله جزو قیود و بندهای قرارداد نیامد؟ ما در سالهای ۹۳-۱۹۹۲ که بحث جزایر مطرح شد، در سازمان ملل شب و روز روی این موضوع کار کردیم و در بررسی اسناد سازمان ملل متحد مشخص بود که در سال ۱۹۷۱ نقش سفیر انگلیس در شورای امنیت چقدر تعیین کننده بوده است. سفیر انگلیس هدایتکنندۀ اصلی بحثها در شورای امنیت بود و مگر ممکن است که سفیر انگلیس بدون دستورالعمل و نقشِ هدایتگر لندن کاری انجام دهد. درست است که این دو موضوع به طور رسمی با هم ارتباطی نداشتند ولی شرایط مذاکرات و همزمانی نسبی آنها خودبهخود سوالاتی در اذهان پیش میآورد. بنده عملکرد ایران دربارۀ جزایر را جزو افتخارات نمیبینم. وقتی شما میگویید جزو افتخارات بوده، باید دید چه تعریفی از افتخارات دارید.
تفرشی: آنچه من گفتم مغایرتی با نتیجهگیری شما نداشت. بریتانیا از ابتدا تعزیهگردانِ تحریکات اعراب بوده و هنوز هم چنین است. صابونِ آن به تن خودِ من هم در تلاش حقوقی که برای آزادی اسناد داشتم، خورده است. مواضع بریتانیا نه ۹۹ درصد بلکه ۱۰۰ درصد به نفع اعراب و علیه ایران بوده و این مواضع همچنان ادامه دارد.
دکتر مرادی: به ماجرای لغت «occupied» اشاره شد. شبیه به این وضعیت دربارۀ مسالۀ فلسطین و اسرائیل هم وجود دارد و اتفاقاً متن آن قرارداد را هم یک لُرد انگلیسی نوشته و یک لغت را جا انداخته است. عمدۀ دعوایی هم که امروزه بین اعراب و اسرائیل بر سر تقسیم این سرزمینها وجود دارد، در گروِ همین یک حرف است.
زاهدنژاد، دانشجوی دورۀ دکتری رشته تاریخ: من شخصاً و از نزدیک با حدودِ بیست تن از کسانی که معروف به عضویت در فراماسونری هستند، صحبت کردهام و در قضیۀ بحرین نیز نزدیک به ۵۰ صفحه گفتوگوی حضوری با یکی از آنها دارم. اولاً، در همین جریانِ جداییِ بحرین، تمام افرادِ منتسب به فراماسونری مخالفِ موضع ایران و موافقِ استقلالِ بحرین بودند. بنابراین، نمیتوان خیلی راحت و سطحی از عملکرد و نقش فراماسونها گذشت. دوماً، چرا وقتی کتابِ اسماعیل رائین منتشر شد، افرادی که نامِ آنها در این کتاب به عنوان اعضای فراماسونری برده شده بود، نیامدند و هیچ توضیحی در این باره ندادند؟ اگر این افراد ناخواسته و ندانسته به عضویتِ فراماسونری درآمدند، چرا بعدها هیچ توضیحی نداده و نمیدهند و اگر هم به این عضویت افتخار میکنند، چرا این موضع را اعلامِ علنی نمیکنند؟ من در مواجهه با آن بیست نفری که اشاره کردم، فقط پرخاشگری و مغالطهگویی دیدهام. تنها تاکیدشان این است که عضویت در فراماسونری به معنای خیانت نیست. من هم نمیگویم که آنها حتماً خائن هستند ولی چرا موضعگیریِ شفافی در این مورد ندارند و توضیح نمیدهند که چرا به این جریان پیوستهاند یا چه موضع مثبت یا منفی در قبالِ آن دارند؟
تفرشی: در اینکه همۀ کسانی که به موضعِ ایران رأی منفی دادند، فراماسونر هستند، محل تردید جدی وجود دارد. به علاوه، توجه داشته باشید که ما در شرایطی عادی برای طرحِ این اتهامات به سر نمیبریم. فرض کنید آقای ایکس میتواند بیاید و بگوید که من فراماسونر بودهام یا خیر و خیلی هم به این موضوع افتخار میکنم. بنده دربارۀ کتاب آقای رائین اطلاعات زیادی دارم چون با خانوادۀ ایشان ارتباط داشتم و همه دستنوشتههای ایشان را دیدهام. مباحثِ آن کتاب، چنانکه آقای دبیری در مجموع اشاره کردند، برنامهای بود بین موافقانِ امریکا و مخالفانِ بریتانیا و کلِ اسنادی هم که در اختیار آقای رائین قرار گرفت، بیشتر شبیه به یک بازی یا فوتبال سیاسی داخلی بود برای زدنِ برخی و آوردن نسل جدیدی از سیاستمداران. راست و دروغ در اطلاعات و اسامی موجود در این کتاب مخلوط است. بنا کردن تاریخ یا هویتِ نسلی از سیاستورزان این کشور بر اساس کتابی که قابل اعتماد نیست و راست و دروغ در آن مخلوط است، واقعاً کار درستی نیست. طبقهبندی تاریخ ایران بر اساس فراماسون بودن یا نبودن افراد، نادرست است. برای نمونه، در تاریخ با افرادی مواجه هستیم که هم به شدت مخالفِ فراماسونری بودهاند و هم در میان مردم و افکار عمومی به شدت منفور بودهاند. اصلاً نمیتوان در این موارد کلیگویی کرد. شما به هیچوجه نمیتوانید ثابت کنید که تمام نمایندگان مجلسِ وقت به جز آن شش نفر، همگی فراماسون بودهاند. ممکن است برخیها عضو یک باشگاه یا کلوپی بودهاند، حالا بیایند چه بگویند؟ بگویند که ما چون جزو این باشگاه بودهایم، فراماسون هستیم؟ من شخصاً مخالف و دشمنِ فراماسونری بودهام و از اینکه برخی ایرانیها عضو آن بودهاند، متاسفم ولی خیلی از حرفهایی هم که در این باره زده میشود، افسانه است. یکی از اشتباهاتی که در میان عموم وجود دارد، این است که همۀ فراماسونها الزاماً بریتانیایی نبودهاند. ما فراماسونهای مختلفی داشتهایم، فراماسون روسی، آلمانی، فرانسوی، و... که هر یک از اینها منافع متضاد و دیدگاههای متفاوتی را دنبال میکردهاند. در این زمینه، جای یک تحقیق مفصل و منصفانه خالی است.
مجلسی: متاسفانه افرادی، چه فراماسون و چه غیر فراماسون به استقلالِ بحرین رأی دادند ولی در مجموع، چون فراماسونری، فعالیتِ سیاسی شفافی نبوده، نمیتوان خیلی به آن پرداخت. به نظر من، اساساً فعالیتهای غیرشفافِ سیاسی درست نیستند ولی زمانی که چنین بساطی وجود داشته، شاید تصورات و ذهنیتِ این افراد با اقدامات علنی جور در نمیآمده است. زمانی که میرزا ملکمخان فراموشخانه را ایجاد کرد، قطعاً فراماسونری رسمی در ایران وجود داشت اما نوشتهها و باقی آثار میرزا ملکمخان درباره اهمیت قانون را نمیتوان نادیده گرفت. ملکمخان دوستی نزدیکی هم با سیدضیاءالدین طباطبایی داشت که واجدِ موقعیت ویژهای بود و پدرش و جدش در مقام مرجعیت بودند. او با اهدافی وارد فعالیت شد ولی ممکن است که این اهداف در جریانِ کار آلوده شده باشند. متاسفانه همیشه فرصتطلبیها و حساب و کتابهایی بوده و هست ولی از آن طرف هم خیلیها وارد چنین فعالیتهایی میشوند ولی کاری از پیش نمیبرند و به جایی هم نمیرسند.
دبیری: بنده تخصصی در بحثِ فراماسونری ندارم ولی به وجودِ آن باور دارم. در این واقعیت که تشکیلاتی به نام فراماسونری وجود داشته که نمیتوان تردید کرد. برخی اسناد و مدارکی در این زمینه دارند و شاهد آن بودهاند. تشکیلاتِ امنیتی سابق و فعلی هم چنین فعالیتهایی را تعقیب کرده و میکنند. من هم عرض کردم که خودم شاهد بودم که دعوتِ به این تشکیلات و عضویتِ در آن وجود دارد. ولی دربارۀ اعتبارِ کتاب آقای رائین، حرف و حدیث زیاد است. به نظرم، متدلوژی تحقیق در این کتاب وجود ندارد و گویی خواستهاند هرچه سریعتر کتاب را به چاپخانه برسانند. ولی اینها به معنای آن نیست که همۀ اسناد و مدارکِ موجود در آن کتاب جعلی است. این مساله هم که فلانی یا بهمانی، عضو این تشکیلات بودهاند را هیچ یک از ما نمیتوانیم ثابت یا رد کنیم.
نوشین طریقی، دانشجوی دورۀ دکتری رشته روابط بینالملل: میخواستم به نقشِ حکومتها و روشنفکران و نخبگان در ایجادِ احساس نفرت عمومی یا دامن زدن به کینه نسبت به یک کشور خارجی اشاره کنم. نمیتوان این موضوع را نادیده گرفت که از یکسو دولتها و حکومتها گاه به دلایلی بسیار متفاوت، یک قدرت یا نیروی خارجی را محورِ حملههای لفظی یا عملی خود قرار میدهند، و میکوشند بار همۀ عقبماندگیها و کاستیها را به دوش آن بیاندازند چنانکه در دوران بعد از پیروزیِ انقلاب نوعی تعریف از سیاست خارجی عرضه شده که همواره بار اصلی اتهامات را بر دوشِ غرب، بریتانیا و امریکا انداخته است. از سوی دیگر، نمیتوان نقش روشنفکران، فعالان سیاسی و نویسندگانِ چپگرایی که پیش از انقلاب، گفتمانِ اصلی و حاکم در عرصۀ عمومی را پیش میبردند، و به شدت به بریتانیا و امریکا حمله میکردند را از یاد برد. اینان چنان که باید به روسیه نمیتاختند در حالی که آسیبهایی که روسیه با جدا کردن بخشهایی از خاک ایران به ما زد، شاید از جهاتی قابل قیاس با ضرباتِ بریتانیا یا امریکا نباشد. فکر میکنم این دو عامل به اشکالِ متفاوت تاثیر مهمی در افکار عمومی ایرانیان نسبت به بریتانیا بازی کردهاند. البته بین دوران قبل و بعد از انقلاب تفاوتهایی وجود دارد که بیش از همه به این مساله برمیگردد که گفتمانِ غالب در حوزۀ رسمی سیاستِ خارجی که از سوی حکومت تبلیغ و تشویق میشود، در درونِ جامعه و بدنۀ اجتماعی گفتمانِ رقیبِ خود را هم ایجاد میکند، یعنی اگر در دوران قبل از انقلاب، وابستگی همهجانبۀ نظامی و مالی و سیاسی حکومتِ پهلوی به امریکا و غرب باعث شد که غرب منفورِ مردم شود، چنانکه با پیروزی انقلاب و تسخیر سفارت امریکا در ایران، تا ماهها بعد مردم هر روز در حمایت از این اقدام تجمع میکردند و شعار میدادند ولی حالا وقتی تعدادی از دانشجویان از دیوار سفارت بریتانیا در تهران بالا میروند، حمایت مردمی پرشوری مشابه با سی سال قبل، از آنها نمیشود. به علاوه، در هر رابطۀ سلطهای که میان کشورها وجود دارد، بار عمدۀ گناهان و تقصیرات به دوش قدرتِ سلطهگر انداخته میشود ولی کمتر کسانی به این توجه دارند که عملکرد و رفتارِ کشورِ مظلوم و سلطهپذیر چه ایراداتی داشته که سلطهگری را موفق و مستمر کرده است. این ایرادی است که به حکومتها و نخبگان برمیگردد که به جای واکاوی جنبهها و زمینههای داخلی مهیاکنندۀ آن سلطه، تنها و تنها احساس کینه و نفرت عمومی را متوجه قدرت خارجی میدانند.
تفرشی: نکتۀ مهمی که در سخنانِ شما وجود دارد، این است که توطئههای خارجی همواره وجود داشته و دارند ولی بنا نهادن همۀ کمبودها و ضعفهای احتمالی در داخل بر مبنایِ توطئههای خارجی، کاری بیهوده و عبث است. همۀ کشورها و دولتها و تمام رقبا مدام در حال توطئه علیه یکدیگرند. این واقعیتی است که نمیتوان انکار یا کتمانش کرد. در دورههای تاریخیِ مختلف به ویژه از دورانِ مشروطه به بعد هم نقش استعمارِ بریتانیا در ایران به صورت مستقیم یا غیرمستقیم خیلی آشکار بوده است اما گاهی در برخی موارد که دولتها کم میآوردند و به حمایتهای تودهای نیاز داشتند، در این مورد اغراق میکردند و این ماجرا تا به امروز هم ادامه دارد.
مجلسی: این که عدهای عصبانی شوند و بروند سفارتِ کشور دیگری را بگیرند، میتواند اتفاق متعارفی باشد درصورتی که بعد از چند ساعت تمام شود. اما مشکل زمانی رخ میدهد که این خودجوشی در راستای اجرای برنامههایی خاص و برای به زیر کشیدنِ گروهی با تفکراتِ خاص یا به روی کار آوردن گروهی دیگر با تفکرات دیگر باشد و بهانه آن هم خیلی سست باشد. آنهایی هم که هر روز میرفتند و تظاهرات میکردند، به دنبال تایید آن تفکرات بودند. باید اعمال را بر اساس نتایجی که به بار میآورند، بررسی کرد نه بر اساس شعارها. باید دید دستاوردهای آن عمل چه بود. آیا روی کار آوردنِ یک گروه و حمایت از آنها چنین ارزشی را داشت که کشور چنین ضربهای بخورد. دست بر قضا آن زمان، من مأمورِ مذاکرات گروگانگیری بودم و در تمام جلسات رسمی در وزارت خارجه حضور داشتم. اول، سوئد حافظِ منافع امریکا در ایران بود که بعد این وظیفه به سوئیس محول شد. ما با نمایندگان اروپایی جلسه داشتیم. با کاردار سفارت کانادا هم جلسهای داشتیم. در نهایت ما چه به دست آوردیم؟ اینکه دعاوی و مسائلی را که در صلاحیتِ بررسی دادگاههای ایران بود، به یک سیستمِ قضایی بینالمللی محول کردیم و تمام رأیها به ضرر ایران صادر شد، اگر نگوییم کار خوبی کردیم چه بگوییم؟ بالاخره باید چیزی گفت. از آن گذشته، مردم یک کشور میخواهند که دیپلماتهایشان هر جایی که میروند برای آنها افتخارآفرین باشند و همه به استقبالِ آنها بروند و بگویند که اینها ملتی هستند که با همه، با عربها و آسیاییها و اروپاییها خوب هستند و ارتباط نزدیک دارند. ما باید همه جا حضور داشته باشیم و مذاکره کنیم. دیپلمات نباید وحشت داشته باشد. دیپلمات باید بتواند حرفش را بزند و سازشکار باشد. سازشکاری از افتخارات یک دیپلمات است. شنیدهام که مدام میگویند «قرارداد ننگین ترکمنچای»، اما باید گفت «قرارداد افتخارآمیز ترکمنچای» چون با این قرارداد ما تبریز و زنجان و اردبیل را پس گرفتیم. چشممان کور، این ما بودیم که حمله کردیم ولی شکست خوردیم. بگذارید برای یکبار هم که شده، مسئولیت کارهایی را که کردهایم، بپذیریم. یکبار، در گلستان یک پسگردنی محکم به ما زده بودند که ده بار دور خودمان چرخیدیم اما عبرت نگرفتیم. باز هم لشکرکشی و حمله کردیم، آن وقت انتظار داشتیم که به ما احسنت بگویند. ما با اشکهای عباس میرزا توانستیم تبریز را پس بگیریم. به نظرم کسانی باید قدر گریههای عباس میرزا را بدانند و برای آن اشکها شعری بنویسند یا تئاتری بسازند. ما سرِ بند بند مغان چانه زدیم.
دبیری: در مقایسۀ آن تسخیرِ سفارت امریکا و این تسخیر سفارت بریتانیا باید توجه داشت که آن زمان، در اوایلِ انقلاب یک جوّ انقلابی خاصی در ایران حاکم بود. هم چپیها و هم مذهبیها در جوشش و هیجانِ انقلابی شریک بودند. حضور هر روزۀ مردم در خیابانها و شعارهای «مرده باد» و «زنده باد» و «نابود باید گردد» و... به حدّی بود که ما تا مدتها برای رفتن به ادارات و سر کار مشکل داشتیم. در این شرایط فعلی که ثبات سیاسی و استقرارِ حاکمیت برقرار است، طبیعی است که آن جوّ وجود ندارد. به علاوه تجربیاتی هم در این موارد هست و عمومِ مردم هم دیگر خیلی روحیه و حوصله این کارها را ندارند.
تفرشی: بگذارید من هم در پایان به این نکته اشاره کنم که اتفاق جدیدی که در روابط ایران و بریتانیا افتاد، نتیجهاش درازتر شدن زبان و دستِ جنگطلبان دنیا علیه ایران بود. بزرگترین برندۀ این ماجرا هم آنها بودند. شاید سی سال قبل سیاستمداران ما عامل یا طرفدار تسخیر سفارت امریکا بودند ولی خوشبختانه پس از سی سال به این نتیجه رسیدهاند که مقابله با دشمن به این معنی نیست که حتماً با صورت بکوبیم به مشت دشمن.
نظر شما :