مجلسی: انگلیسیها غارت نکردند، به غیرت ما ضربه زدند
میزگرد بررسی روابط ایران و بریتانیا در دوره معاصر- ۲
اعمال نفوذ بریتانیا در ایران در دوره معاصر، تاریخنگاری مبتنی بر پررنگ کردن نقش انگلیس در عزل و نصب دولتها و جایگاه دولتمردان آنگلوفیل (متمایل به انگلیس) در صحنه سیاسی ایران از محورهای میزگرد «تاریخ ایرانی» بود که در ادامه متن کامل اظهارات فریدون مجلسی آمده است:
***
پس از ورود معترضان به سفارت بریتانیا در تهران و باغ قلهک در هشتم آذر ماه، مفسران بسیاری نوشتند جوانان خشمگین از دیوار بلند بیاعتمادی تاریخی بین دو کشور بالا رفتند؛ به قول تحلیلگر بیبیسی عصبانیتی که اظهار شد، بازتاب دهنده خصومت وسیعتر و آشکارکننده تاریخ پر تنش روابط دو کشور است. آنچه رخ داد را باید بواقع ادامه همان بیاعتمادی تاریخی دانست یا خود نمودی بود از تاریخ بیاعتمادی، با مظاهر عینی و بعضا ذهنی آن. آنچه در پس ذهن و ضمیر ایرانیان با عبارت مرسوم «کار، کار انگلیسیهاست» جا خوش کرده، از چه مشاهدات و قضاوتهایی نشات گرفته است؟ انگلیس در تاریخ بالاخص ۶۰ ساله اخیر ایران از ملی شدن صنعت نفت تاکنون، میراثدار یا میراثبر کدام خصومت یا توطئه است که حتی یا به عمد یا به استخفاف بجای بریتانیا، «انگلیس» نامیده میشود؟ چگونه است که در روابط دیپلماتیک، تاریخ هنوز به سیاست روز چنگ میزند و هر آنچه امروز میگذرد، ارجاع به دیروز میشود؟
فریدون مجلسی: تاریخ روابط ایران و انگلیس به دوره قاجار باز میگردد و این حالت کینهتوزانه و بدبینی در روابط هم در همان دوره به وجود آمد، ولی به فراخور موضوع بحث، دوره پس از کودتای ۲۸ مرداد را مقطع آغاز تحلیل قرار میدهم، گرچه مساله ۲۸ مرداد خودش بحث مفصلی را میطلبد و هنوز هم در این باره خیلی بحث نشده و خود نیازمند یک بحث غیرمذهبی است، چون در ایران بحثهای راجع به این دوره از تاریخ جنبه مذهبی پیدا کرده است. وقتی میگوییم مذهب مقصودم اسلام یا مسیحیت نیست بلکه دیدگاه ایرانی است که مثلا مصدق را مقدس میکنیم و تا امروز هم اگر انتقادی به این مرد وطنپرست ملی وارد باشد و کسی بخواهد درباره او بحث کند، بلافاصله از سوی طرفداران مصدق لقب خائن میگیرد.
بعد از ۲۸ مرداد، مشکل حکومت شاه از دست دادن مشروعیت اخلاقی و سیاسی خود نزد مردم بود. البته منظور از مردم در اینجا الیت (نخبگان) است یعنی کسانی که جزو توده عادی نیستند. در آن زمان مردم دست بیگانه را در کودتای ۲۸ مرداد میدیدند ولو اینکه تاثیر بیگانگان در این کودتا بدون حضور حتی یک سرباز بیگانه بود، اما به هر حال در حمایتها و برنامهریزیها حضور آنها محرز بود و این موضوع نوعی عدم مشروعیت برای حکومت شاه به ارمغان آورد و علاوه بر آن بدنامی دولت انگلیس که پشت سر این کودتا بود، این بحران مشروعیت را مضاعف کرد. ممکن است سهم آمریکا در این کودتا بیشتر از انگلیس بوده باشد اما چون مساله ملی شدن صنعت نفت در جهت مقابله با انگلیس بود و کینه انگلیس را برانگیخت، بنابراین حتی سهم آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد را به حساب انگلیس گذاشتند. حامیان ملی شدن صنعت نفت امیدوار بودند که اصل مورد نظر نظام جدید بینالملل در مورد نفت یعنی اصل ۵۰-۵۰ رواج پیدا کند اما انگلیسیها این را نمیخواستند. بنابراین وقتی کودتا شد و روال این کار را برهم زد و شاه هم برگشت، مردم این را بیش از همه از چشم انگلیسیها دیدند. به عبارتی قضاوت راجع به انگلیس بعد از مصدق، ناشی از ضربهای بود که به یک دولت محبوب زد، دولتی که محبوبیتش فقط نزد روشنفکران و تحصیلکردگان بود، نزد کسانی که ارزشمندند و متاسفانه درصدشان هم خیلی زیاد نبود، وگرنه در همان زمان هم انگلیس دیگر آن قدرت بلامنازع قبل از جنگ جهانی دوم نبود که اساسا بتواند چنین عناوینی را بپذیرد. انگلیس به این علت خلیج فارس را ترک کرد که دیگر از عهدهاش برنمیآمد.
با این وجود در ایران حس کینهتوزانهای که نسبت به انگلیس در مساله ملی شدن صنعت نفت ایجاد شده بود همه مردم را متحد کرد، ایستادگی در مقابل چرچیل احساس رضایت زیادی به ما میداد. من البته اهمیت زیادی برای چرچیل قائل هستم، این احترام به خاطر لطماتی نیست که به ما زده، بلکه به خاطر خدماتی است که به کشور خودش کرده است. هر کسی در برابر کشور خودش مسوول است. ما باید خودمان را اصلاح کنیم و مبنای قضاوت درباره کشورها و رهبرانشان را با توجه به اینکه آنها مسوولیتهایشان را به خوبی انجام دادهاند یا نه استوار کنیم. آنها اگر از حدود خودشان تجاوز کرده و حق ما را تضییع کردهاند باید ببینیم در آن زمان آیا معیارها این اجازه را به آنها میداده یا نه؟
دولت انگلیس در دورهای به یک قدرت درجه دو اروپایی تبدیل شده بود و بعد از فرانسه، آلمان و حتی ایتالیا قرار گرفته و کشور شماره چهار اروپا شده بود و نمیتوانست چندان عرض اندامی بکند ولی ما با تصورات ذهنی دایی جان ناپلئونی خودمان به انگلیس نگاه میکردیم. اگر انگلیس بعدا تا حدود زیادی توانست قدرتش را بازیابی کند یک علت آن دستیابی به نفت دریای شمال بود. ناگهان یک توانمندی جدیدی در اختیار انگلیس قرار گرفت که - چه در قسمت اختصاصیاش و چه در قسمت مشارکتیاش با نروژ- توانست از یک نقدینگی تازه برای نوسازی صنعت و اقتصاد خود بهرهمند شود. نکته دیگر تداوم نقش امپراتوری انگلیس است، البته نه به عنوان امپراتوری اقتصادی بلکه به عنوان یک امپراتوری فرهنگی و ذهنی و روانی. ژنرال دوگل مدتها از ورود انگلیس به اتحادیه اروپا جلوگیری میکرد به این علت که زبان فرانسه که تا آن روز زبان اول اتحادیه اروپا بود اهمیت خود را از دست ندهد. اما بعد از ورود انگلیس به اتحادیه اروپا، زبان انگلیسی زبان نخست اتحادیه اروپا شد.
قضاوت درباره انگلیس بعد از ۲۸ مرداد در وهله نخست ناشی از کودتا و در وهله دوم متاثر از انتقامجویی حزب توده ایران بود. حزب توده بیشترین تلاش را در جهت بدنام کردن انگلیسیها انجام داده بود، نمونه آن تبلیغات و قضاوتها درباره قرارداد وثوقالدوله است که در واقع چنین قراردادی اصلا وجود نداشت و چون مراحل قانونی خود را طی نکرد و به تصویب مجلس نرسید، هم توسط مشیرالدوله لغو شد و هم سیدضیاءالدین طباطبایی برای اینکه استقلال خودش را نشان دهد، روز سوم پس از کودتای ۱۲۹۹ قراردادی که هنوز منعقد نشده و تنها پیشنویس آن امضا شده بود را لغو کرد. به هر حال بدنامی این قرارداد دو جنبه داشت، یک جنبه مربوط به مخالفتهایی بود که از سوی رجال وجیهالمله با آن میشد، فراموش نکنید که پیشنویس این قرارداد کمتر از پانزده سال بعد از مشروطیت تنظیم شد، مشروطه چنان خون ناسیونالیستی شدیدی را در عروق مردم ایران تزریق کرده بود که در برابر هر خطر خارجی به شدت واکنش نشان میدادند، و جنبه دوم بدنامی این قرارداد مربوط به رقابتی بود که درون ایران آغاز شده بود. نتیجه آزادیهای ناشی از قانون اساسی ۱۲۸۵ عملا یک آنارشی بود که در ایران به وجود آمد. در شمال «جمهوری شوروی سوسیالیستی گیلان» توسط مرد شریفی به نام میرزا کوچک خان تاسیس میشود، من بر کلمه جمهوری شوروی سوسیالیستی گیلان تاکید میکنم که دیگر جای قضاوتهای مشکوک باقی نماند. سرهنگ محترم و خوش سابقهای به نام کلنل میرزا تقی خان پسیان در خراسان حکومت میکند و در کاشان و خوزستان و... هم به همین ترتیب که ناگهان سردار سپه آمد و همه چیز را به هم ریخت.
رخدادهای تاریخی را باید بر اساس حقایقی که رخ داده بسنجیم. قرارداد وثوقالدوله در سال ۱۹۱۹ و دو سال بعد از انقلاب اکتبر شوروی و یک سال بعد از تشکیل جمهوری شوروی سوسیالیستی گیلان امضا شد، زمانی که یک دولت انقلابی مانند همه دولتهای انقلابی دیگر با اقدامات حاد و توسعهطلبانه خواهان صدور نوزاد خود به تمام دنیا بود. انگلیسیها هم با این دولت وارد جنگ شدند و بنابراین مایل بودند در این جنگ همدستانی داشته باشند و در پی آن قرارداد ۱۹۱۹ مطرح شد که ذیل آن حمایتهایی از دولت ایران به عمل میآمد و انگلیس تضمین میکرد که به قصد جلوگیری از توسعه نفوذ شوروی ارتش، صنایع، راه آهن و آموزش و پرورش و... ایجاد کند. تقریبا سه سال بعد از آن حزب توده تشکیل میشود و از آن زمان به بعد است که موج هجوم به قراردادی که هرگز اجرا نشد آغاز میشود. البته مفاد قرارداد چند ماه بعد در ۱۹۲۰ دقیقا اجرا شد، برنامههای سیدضیاءالدین طباطبایی پس از کودتا دقیقا همان مفاد قرارداد ۱۹۱۹ بود و سه ماه بعد در حکومت رضا شاه برنامههای ایجاد صنایع، راه آهن، ارتش ملی و پدید آوردن ناسیونالیسمی که بتواند در برابر انترناسیونالیسم کمونیستی ایستادگی کند عملا اجرا شد. حمایتی هم که به انگلیس نسبت میدهند برای همین هدف بود که این هدف هم الزاما به ضرر ایران نبود، اما متاسفانه وقتی میخواهیم در مورد کسی که کینهای از او به دل داریم قضاوت کنیم کارهای خوبی را هم که او انجام داده، بد تلقی میکنیم.
با مروری بر روابط ایران و انگلیس میبینیم جز در مورد صنعت نفت آن هم تا زمان ملی شدن، انگلیسیها سودجویی مالی دیگری نداشتند. ملی شدن صنعت نفت هم برای جلوگیری از آن سودجویی مالی بود و هم ورای دعوای مالی صرف با یک شرکت انگلیسی اهمیت داشت. ایرانیها بعد از شکست از روسیه و از دست دادن قفقاز برای اولین بار حس کردند در برابر چشمآبیهای اروپایی حقیر و ضعیف هستند. این حس شکست لطمه روانی و تاریخی زیادی به ایرانیها زد. لطمهای که انگلیسیها را هنوز هم نگران میکند که در پس ذهن هر ایرانی بالقوه یک ذهنیت امپریالیستی نسبت به آنها نهفته است. از سوی دیگر انگلیسیها همان الگوی ارباب - نوکری که در پهنه امپراتوری خود اجرا میکردند را در مورد مردم ایران اعمال کردند و این امر حس تحقیرشدگی ما را دوچندان کرد. رفتاری که انگلیسیها در محلات خودشان به خصوص در آبادان داشتند و ورود سگ و ایرانی به برخی محلها را ممنوع کرده بودند، برای ایرانیها قابل پذیرش نبود. بنابراین در حالی که کل منطقه به انگلیسیها «صاحب» میگفتند، ما با ملی شدن نفت به آنها گفتیم که باید بروند و ما به آنها صاحب نخواهیم گفت. به نظر من اساسا عقدهگشایی از تحقیرهای تاریخی باید این چنین باشد نه اینکه حمله و اتباع کشور دیگری را اسیر کنیم و افراد غیرمسلح و ناتوان را در گوشهای محبوس کنیم و بعد بگوییم شما بدیهای زیادی در طول تاریخ به ما کردهاید. نتیجهاش هم این میشود که ۱۳ میلیارد دلار از داراییمان را از دست بدهیم و نوعی کاپیتولاسیون اجرا کنیم و بگوییم آن موضوع در صلاحیت دادگاههای ایران نیست، بروید و در دادگاهی که دو سوم آن اروپاییها هستند ما را محکوم کنید.
در تاریخنگاری معاصر علاوه بر جایگاهی که برخی بطور افراطی و برخی با تفریط برای جایگاه انگلیس در رخدادهای تاریخی قائلند و برخی حتی در پس هر رویدادی داخلی، رگههایی از نیت و خواست انگلیسی را میجویند، کشف و افشای رجال آنگلوفیل (متمایل به انگلیس) هم در حال ازدیاد است و برخی متون رسمی تاریخی پر شده از معرفی رجال خائن، وطنفروش، جاسوس و عامل انگلیس، فراماسون و... آیا این پیشینه پرتنش در روابط در باورپذیری وجود انبوه چنین عاملان انگلیسی دخیل است و این خود عامل رقابتهای داخلی و ابزاری برای بیرون راندن رقبا از صحنه سیاسی بوده یا این آنگلوفیلها بنا به جایگاه و موقعیت انگلیس در ایران وجود و نفوذ داشتند و در تعدادشان اغراق شده یا تعابیری چون جاسوس و فراماسون در وصف و تعریفشان بکار رفته است که تعبیر درستی برای آنها نیست؟
فریدون مجلسی: اینکه دولت انگلیس بتواند نفوذ خود در ایران را توسط برخی عوامل محلی اعمال کند در تئوری حرف درستی است اما در عمل باید دید که تا چه اندازه درباره این مسائل مبالغه میشود. ما متاسفانه کلیگویی میکنیم و درباره عینیات و مصادیقی که رخ داده وارد بحث نمیشویم. مثلا معمولا میگوییم امپریالیسم برای غارتگری به ایران آمده، درحالیکه ما در ایران جز نفت چیز دیگری برای غارت نداشتهایم. نفت هم فقط مربوط به صد سال اخیر است. در حالی که امپریالیسم از ۱۵۰ سال قبل در اینجا حضور داشته و اقداماتی را انجام داده است. در مورد نفت هم میتوان میزان غارتی که شده را محاسبه کرد. متوسط نفتی که از زمان کشف تا ملی شدن نفت در ایران تولید شده سالانه ۳۰۰ هزار تن بوده که پس از آن به ۶۰۰ هزار تن رسید که مدتی قطع شد و در دولت زاهدی از سر گرفته شد. بنابراین اگر رقم ۳۰۰ هزار تن را در ۵۰ سال (تا زمان ملی شدن صنعت نفت) ضرب کنیم، میزانی که امپریالیسم از نفت ما غارت کرده به دست میآید. ما حق داریم که از این مقدار غارت نفت عصبانی باشیم چون سرمایه دیگری نداشتیم اما هدف انگلیس در ایران سودجویی نبوده است. انگلیسیها چیزی از ما به غارت نبردهاند بلکه قصدشان استفاده از موقعیت ایران بود. روسها میخواستند هند را به تصرف خود درآورند و در این راه با مانع ایران روبرو شدند. انگلیسیها اما مایل بودند این مانع باقی بماند ولی برای آن حد و حدودی قایل بودند چرا که در طول تاریخ هر بار که ایرانیها را در تنگنا قرار دادند بعد از مدتی دوباره سربلند کرده و حرفهای خودمان را زدیم. انگلیسیها از این موضوع بسیار میترسیدند و اساسا یک رنجش بزرگ ایرانیها از انگلیس این بود که امپریالیسم انگلیس در ایران به صورت بازدارنده عمل میکرد، مثلا وقتی ما هرات را که برایمان ارزش سمبلیک داشته و به نوعی مرکز فرهنگی ایران محسوب میشد، تصرف کردیم، انگلیسیها با آن مخالفت کرده و گفتند که باید آن را آزاد کنیم. بنابراین ضربههایی که انگلیسیها به ناسیونالیسم و حیثیت و غیرت ایرانی زدند موجب کینه و نفرت شد. من بحث چپاول و غارت را اصلا قبول ندارم. در مورد نفت هم تا حدودی حق داشتند، نفت در زیر زمین بود و ما چیزی از آن نمیدانستیم و آنها هم تقریبا در روزهای آخر و با قرض، بالاخره موفق شدند چاه را به نفت برسانند و بعد از آن بود که تازه معلوم شد دعوا بر سر چیست. پیش از آن قصد غارت نداشتند و این کینه ناشی از غارت نبود بلکه ناشی از ضرباتی بود که به ناسیونالیسم ما وارد کردند.
اینکه بعضی از رجال هم وابسته میشدند، درست است. این یک واقعیت است که وقتی حیثیت و موقعیت دولتی ضعیف میشود و ارتباط با اتباع خودش را تحت تاثیر قرار میدهد، میبینیم که در شهر یک منطقه «زرگنده» و یک «قلهک» پیدا میشود. اهالی قلهک اتباع و رعایای انگلیس و اهالی زرگنده اتباع روس بودند. در مواردی که خطری آنها را تهدید کند پرچم روس و انگلیس را بالا میبرند و دولت مرکزی اصلا جرات نمیکند به سراغ آنها برود.
درباره فراماسونری در ایران هم باید با این مفاهیم آشنایی داشت که فراماسونری چه بود و چگونه به ایران آمد و اصلا چرا به ایران آمد؟ یا الگوی افرادی مثل میرزا ملکم خان در فراموشخانه چه بود؟ ممکن است هم صدها خائن و جاسوس غیرفراماسون داشته باشیم و هم دهها خائن و جاسوس فراماسون. باید ببینیم این خیانت به فراماسون بودنشان ربط دارد یا به جاسوس بودنشان؟ باید به جای اتهام زدنهای بیاساس اسناد را مطالعه کرده و بر اساس آنها قضاوت کنیم. محمدعلی فروغی اگر خدمتی کرده باید خدماتش را شمرد و اگر خیانتی هم کرده باید آنها را بیان کرد و در ترازو گذاشت و بعد در موردش قضاوت کرد، نه اینکه صرفا بر این اساس که در باشگاهی عضویت داشته بگوییم پس فراماسون و خیانتکار بوده است. یا مثلا درباره عملکرد مصدق در دوران ملی شدن صنعت نفت که آن زمان دانشجوی متمایل به جبهه ملی بودم، معتقدم دکتر مصدق که چهره درخشان تاریخ دویست ساله اخیر ماست در برخی موارد اشتباهاتی کرده که اصلا در مورد آنها آگاهی نداشته اما نمیتوانیم در هیچ کدام از اعمالش خیانت ببینیم. یا قوامالسلطنه که ما آن روزها ندیده به او فحش میدادیم، امروز که دوباره بررسی میکنیم میبینیم کسی است که بدنامی را برای دفاع از کشورش خرید و این ملاک قضاوت است. حالا اینکه قوام فراماسون بود یا نبود اصلا ملاک نیست. بعضی از دشمنان مصدق هم رفت و آمدش را در یک روز به یک جایی، دال بر فراماسون بودنش میدانند. این اگر واقعیت داشته باشد مهم نیست، اگر دروغ هم باشد مهم نیست. یا میگویند مرحوم جمالالدین اسدآبادی در جایی عکس انداخته و عضو کوکب شرق و فراماسونری مصر بوده است. خوب سیدجمال آشناییهای کلی راجع به اروپا داشت و تاریخ انقلاب فرانسه را هم میدانست و از نقش فراماسونری در آن انقلاب کاملا آگاهی داشت و احتمال دارد رفته و عضو آن شده است ولی این اصلا مشخص نیست. قضاوت درباره آن بستگی به این دارد که چه چیزی را امضا کرده، چیزی را واگذار کرده یا نه، از چیزی گذشته یا نه. باید آنها را مشخص کرد و به قضاوت نشست. من شخصا به کسانی که وابسته به انگلیس بودند در مقابل کسانی که وابسته به روس بودند احترام بیشتری میگذارم. بدترین وابسته روس متاسفانه عباس میرزا خوش نامترین پادشاه قاجار بود– من میگویم پادشاه چون او عملا در دو سال آخر پادشاه بود- عباس میرزا در ترکمانچای همه چیز را میدهد و میگوید در عوض سلطنت در دودمان ما تضمین شود. سلطنت در این دودمان حفظ میشود تا نوبت به محمدعلی شاه میرسد که او هم وقتی فرار میکند به سفارت روسیه میرود و میگوید شما حامی من هستید. در مقابل او کسانی که میخواستند اصلاحات مختصری انجام دهند متهم میشوند به اینکه به سراغ انگلیس رفتهاند. یک سیاستمدار باید اهل مذاکره، برخورد و سازش و مهمتر از همه به جز در مسائل نظامی و محرمانه باید اقداماتش شفاف باشد در غیر این صورت به فساد و مخصوصا فساد مالی خواهد گرایید. نقطه ضعفی هم که در قرارداد ۱۹۱۹ آشکار شد همان فساد مالی بود که البته آن هم در زندان رضا شاه ثابت شد و باید از سوی منابع دیگر هم اثبات شود.
من شخصا مبالغه در این خصوص و قضاوتهای صریح و یکجانبه در مورد افراد با عنوان نوکر روس یا انگلیس و یا تودهای و... را درست نمیدانم. به هر حال بسیاری از عناصر وطنپرست این کشور به خصوص در حوزههای فرهنگی و هنری در مقاطعی چارهای نداشتند و با کمال صداقت و به قصد خدمت عضو حزب توده شدند. از طرف دیگر بسیاری از سران حزب توده خائنانه برای انحصار قدرت، خدمتگزار دولت شوروی شدند و بزرگترین خیانتها را به بدنه حزب توده کردند. ما باید بتوانیم تحمل کنیم که برخی نجات کشورشان را با پیروی از کمونیسم، برخی با اولویت دادن به دموکراسی و در کنار آن سوسیالیسم و برخی هم با لیبرالیسم و... میدانند. این نوع اندیشیدن لزوما به معنی نوکری کسی نیست. فقط کسانی که قطبی فکر میکنند، دیگران را نوکران و وابستگان و... مینامند تا خودشان را روز به روز در اقلیت قرار داده و منافع جامعهشان را در انحصار خودشان دربیاورند.
بنابراین درست نیست که مبنای قضاوت را صرفا تعلقات سیاسی و عضویت در فلان باشگاه در نظر بگیریم و بر این اساس بگوییم که آن شخص خائن است. اگر سیاستمداری علیه مردم اقدام کرده یا منافع آنها را به باد داده است این سند خیانت است، ولی اگر صبح تا شب کار کرده و بیداری کشیده و قصد فراهم کردن بهداشت و افزایش اشتغال را داشته است، اسمش هرچه باشد او از دید خودش خدمت کرده است. متاسفانه ما در هر قالبی که قرار میگیریم تمام افکار دیگران را تخطئه میکنیم. این نام نهادنها و انگ زدنها در ایران همواره رواج داشته است. حزب توده بدترین انگزنیها را داشت. حزب توده انگ میزد و بقیه حتی غیرتودهایها و ضد تودهایها هم این انگها را قبول میکردند. این روالی است که هنوز هم ادامه دارد. مثلا آن زمان انگ میزدند که اشرف پهلوی قاتل محمد مسعود است اما بعد از چهل سال معلوم شد خسرو روزبه او را کشته است. ما باید عادت کنیم که مثلا با یک کمونیست دوست باشیم و در عین حال با او مخالفت کنیم و بدانیم که او هم میتواند حسن نیت داشته باشد. باید بر اساس اعمال هر شخص راجع به او قضاوت کرد. خیانت تعریف دارد. خیانتکار کردارهایی را در موارد مشخص مرتکب میشود و اگر غیر از این باشد دیگر خیانت نیست.
نظر شما :