تفرشی: نقش بریتانیا در سقوط شاه توهم دایی‌جان‌‌ناپلئونی است

میزگرد بررسی روابط ایران و بریتانیا در دوره معاصر-۱
۱۴ دی ۱۳۹۰ | ۱۹:۳۱ کد : ۷۴۱۴ کار، کار انگلیسی‌هاست؟
با اینکه بسیاری دولت رضا شاه را در یک دسته‌بندی کاملا عمومی «دولت انگلیسی» خطاب می‌کنند، به نظر می‌آید این عنوان خیلی از لحاظ تاریخی دقیق نباشد... بریتانیا از رشد نیروهای مذهبی در ایران غفلت کرد... محور مباحث کنفرانس گوادلوپ درباره «پس از شاه» بود نه «حکومت شاه» و یا اینکه شاه باید برود و دیگری بیاید...«کار، کار انگلیسی‌‌هاست» مفری است برای فراموش کردن مشکلات و کوتاهی‌های داخلی...کتاب اسماعیل رائین مملو از افسانه و واقعیت و راست و دروغ‌ است.
تفرشی: نقش بریتانیا در سقوط شاه توهم دایی‌جان‌‌ناپلئونی است
تاریخ ایرانی: «کار، کار انگلیسی‌هاست؟» عنوان میزگردی است که «تاریخ ایرانی» با حضور فریدون مجلسی دیپلمات سابق، نویسنده و پِژوهشگر، مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ و محمدرضا دبیری از دیپلمات‌های سابق برگزار کرد که نگاهی دارد به روابط ایران و بریتانیا پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تاکنون.

 

اعمال نفوذ بریتانیا در ایران در دوره معاصر، تاریخ‌نگاری مبتنی بر پررنگ کردن نقش انگلیس در عزل و نصب دولت‌ها و جایگاه دولتمردان آنگلوفیل (متمایل به انگلیس) در صحنه سیاسی ایران از محورهای میزگرد «تاریخ ایرانی» بود که در ادامه متن کامل اظهارات مجید تفرشی آمده است:

 

***

 

پس از ورود معترضان به سفارت بریتانیا در تهران و باغ قلهک در هشتم آذر ماه، مفسران بسیاری نوشتند جوانان خشمگین از دیوار بلند بی‌اعتمادی تاریخی بین دو کشور بالا رفتند؛ به قول تحلیلگر بی‌بی‌سی عصبانیتی که اظهار شد، بازتاب دهنده خصومت وسیع‌تر و آشکارکننده تاریخ پر تنش روابط دو کشور است. آنچه رخ داد را باید بواقع ادامه‌‌ همان بی‌اعتمادی تاریخی دانست یا خود نمودی بود از تاریخ بی‌اعتمادی، با مظاهر عینی و بعضا ذهنی آن. آنچه در پس ذهن و ضمیر ایرانیان با عبارت مرسوم «کار، کار انگلیسی‌هاست» جا خوش کرده، از چه مشاهدات و قضاوت‌هایی نشات گرفته است؟ انگلیس در تاریخ بالاخص ۶۰ ساله اخیر ایران از ملی شدن صنعت نفت تاکنون، میراث‌دار یا میراث‌بر کدام خصومت یا توطئه است که حتی یا به عمد یا به استخفاف بجای بریتانیا، «انگلیس» نامیده می‌شود؟ چگونه است که در روابط دیپلماتیک، تاریخ هنوز به سیاست روز چنگ می‌زند و هر آنچه امروز می‌گذرد، ارجاع به دیروز می‌شود؟

 

مجید تفرشی: بحث را از آنجا شروع می‌کنم که اشاره کردید عده‌ای از افراد برای تحقیر بریتانیا، از نام انگلیس استفاده می‌کنند. رسانه‌های ایران همیشه با اصلاح مصاحبه‌ها یا مقاله‌های من، نام بریتانیا را به انگلیس تغییر می‌دهند. بر سر این موضوع جنگی دائمی داریم. دو سال پیش هم در کنفرانسی به ما تاختند که چرا می‌گویید بریتانیا، بریتانیا مرده و دیگر وجود ندارد. اما واقعیت این است که کشور بریتانیا چهار تکه است و یک قسمت آن انگلیس است که در کنار سه تکه دیگر بریتانیا نامیده می‌شود و تاکید بر این نوع گفتار چیزی را تغییر نمی‌دهد که خوشایند یا بدآیند ما باشد. یک نکته به اظهارات آقای مجلسی درباره پیدایش و گسترش منابع نفتی دریای شمال اضافه کنم و آن اینکه در پیدایی بریتانیای نوین به عنوان یک قدرت احیا شده، مارگارت تاچر، نخست‌وزیر سابق بریتانیا نقش اساسی داشت. با وجودی که او بسیاری از منابع و مزایای رایگان زندگی در بریتانیا را کاهش داد، ضعف طبقه متوسط بیشتر شد و حتی مشکلات مختلف جامعه بریتانیا را به او نسبت می‌دهند ولی واقعیت این است که اگر تاچر و تاچریسم در بریتانیا وجود نداشت امروز ما با کشوری به نام بریتانیا با این قدرت و ثروت قابل توجه مواجه نبودیم. این به نظر مساله‌ای ا‌ست که هرچه در تاریخ بریتانیا پیش‌تر بریم نه‌ تنها رهبران محافظه‌کار بلکه رهبران احزاب رقیب به خصوص شخص آقای تونی بلر هم به شدت بر آن واقف هستند و موافق‌اند که اگر دوران سخت تاچریسم نبود، موقعیت بریتانیا هم به صورت امروزی نبود. همه این اشتراک نظر را در مورد خانم تاچر دارند، علی‌رغم همۀ ضعف‌ها و اشتباهاتی که داشته است.

 

اما در باب تاریخ روابط ایران و بریتانیا باز نکته دیگر به اظهارات بیان شده بیافزایم. درباره قرارداد ۱۹۱۹ اختلاف نظرهایی وجود دارد، از جمله در مورد اینکه آیا این قرارداد به نفع ایران بود یا نه؟ اما به نظر من آنچه قابل توجه است و مساله‌ای که از نگاه تاریخ‌نویسان قرارداد را خدشه‌دار یا لکه‌دار کرده، بیش از آنکه محتوای قرارداد باشد، موضوع رشوه‌خواری برخی رجال بود که در جریان آن صورت گرفت؛ یعنی پولی که رد و بدل شد یا وعدۀ پولی که به وثوق‌الدوله و نصرت‌الدوله داده شد. در واقع این رد و بدل شدن پول برای پیشبرد روند انعقاد قرارداد معضلی بود که اهمیت و مثبت بودن آن برای منافع ملی ایران را تا حدی زیر سوال برد. این قرارداد بعد‌ها به نوع دیگری اعمال شد، بدون اینکه آن امتیاز‌های پیش‌بینی شده به ایران داده شود، ولی آن رشوه‌خواری و مبلغی که رد و بدل شد ـ که البته بعد‌ها رضا شاه از آن‌ها پس گرفت ـ اگر صورت نمی‌گرفت شاید قضاوت در مورد قرارداد ۱۹۱۹ ساده‌تر بود و می‌توانست گرایش مثبت‌تری نسبت به آن وجود داشته باشد.

 

در سال‌های پس از پیروزی انقلاب مشروطیت تا جنگ جهانی اول فشار آشکار و نهانی از سوی دولت بریتانیا بر روی دولت‌های ضعیف ایران اعمال می‌شد، به واقع نوعی امتیازگیری از دولت ایران در قبال پرداخت وام‌هایی که دولت ایران به شدت محتاج آن‌ها بود و نه تنها امتیازگیری بلکه زمین‌گیری یعنی گرفتن اراضی ایران در قبال پرداخت وام. مهم‌ترین نمونه‌های آن در اسنادی منعکس شده بود که من به تازگی با آن‌ها برخورد کردم. گرچه مساله پنهانی نبود اما من تازه با آن برخورد کردم، اسنادی مربوط به سال‌های ۱۹۱۳-۱۹۱۵ که حاکی از اصرار فراوان دولت‌های مختلف بریتانیا برای خرید یا اجاره دراز مدت همه جزایر ایرانی خلیج فارس بود که اوج آن درخواست وثوق‌الدوله برای گرفتن وام از بریتانیا بود که در قبالش بریتانیا اصرار غریبی داشت که نه تنها سه جزیره مورد ادعای اخیر بلکه تقریبا همۀ جزایر حاشیه خلیج فارس را یا به صورت خرید یا اجاره طولانی مدت مانند نمونۀ هنگ‌کنگ از ایران بگیرد. این درست در زمانی است که بریتانیا می‌خواهد نیروی نظامی خود در خلیج فارس را گسترش دهد. این مساله از قرن بیستم گسترش پیدا کرد، ابتدا درباره اشغال سه جزیره بود و سپس به مناطق مختلف کشیده شد. این‌ها فشارهایی است که خوشبختانه دولت‌های ایران با همه ضعف خود زیر بار آن نرفتند یا تا آنجایی که ما می‌دانیم این اتفاق نیفتاده است. در جنگ اول جهانی هم مسالۀ پلیس جنوب پیش آمد و پس از آن هم مسالۀ حضور نظامی تمام عیار بریتانیا در صفحات جنوبی ایران که خوب به هر حال مقابله‌هایی هم صورت می‌گرفت.

 

وقوع کودتای ۱۲۹۹ و کودتای سیدضیاء‌الدین طباطبایی و سردار سپه (رضاخان میرپنج) در واقع پاسخی بود به تحولات و فراز و نشیب‌های پیش آمده. غلط مصطلحی که درباره کودتای ۱۲۹۹ وجود دارد این است که این کودتا گزینۀ اصلی و نهایی بریتانیا برای حل و فصل مسائل ایران بود. در اینکه سفارت بریتانیا در تهران و نورمن، وزیرمختار بریتانیا در تهران حامی حرکت نظامی سیدضیاء و سردار سپه بودند تردیدی نیست ولی باید به یاد داشته باشیم که وزارت خارجه بریتانیا و وزارت مستعمرات دولت هند موافق این اقدام نبودند. گزارش‌ها نشان می‌دهد که آن‌ها در ابتدا دیدگاه مساعدی نداشتند. بحث بر سر این بود که «ما نمی‌دانیم در تهران چه اتفاقی می‌افتد و نظر‌ها هم مختلف است. شما اگر می‌خواهید خودتان از کودتا حمایت کنید، اگر موفق شد ما هم حمایت می‌کنیم ولی اگر موفق نشد مسوولیتش با خود شماست.» این دیدگاهی است که در مکاتبات رسمی بریتانیا وجود دارد، بنابراین کاملا انگلیسی خواندن کودتای ۱۲۹۹ شاید خیلی دقیق نباشد، اگرچه مورد حمایت بخشی از دولت بریتانیا قرار گرفته و به عنوان برنامه‌ای برای مقابله با نفوذ کمونیسم و دولت جدید شوروی مطرح بوده است. به هر حال در دوره رضا شاه هم علی‌رغم گرایشی که در سال‌های اول به سیاست بریتانیا وجود داشت، اما اختلاف نظرهای جدی و دعواهای اساسی چه در مساله جزایر و چه در موضوع نفت پیش آمد. با اینکه بسیاری دولت رضا شاه را در یک دسته‌بندی کاملا عمومی «دولت انگلیسی» خطاب می‌کنند، به نظر می‌آید این عنوان خیلی از لحاظ تاریخی دقیق نباشد. باید جداگانه، مورد به مورد و فاز به فاز بررسی کرد و در موضوعات مختلف قضاوت متفاوت داشت.

 

یکی دیگر از بحث‌هایی که در مورد نفوذ بریتانیا در ایران مطرح است، اشغال ایران در شهریور ۲۰ است که تحت هیچ شرایطی قابل توجیه نیست و این مساله یکی از صفحات غم‌انگیز تاریخ روابط ایران و بریتانیا است. بار‌ها مطرح شده که روی کار آمدن محمدرضا شاه گزینۀ انگلیسی‌ها بوده که به دست مرحوم فروغی انجام شد. به نظر من دولت بریتانیا در ابتدا دست کم نسبت به روی کار آمدن محمدرضا شاه نظر خوشی نداشت. از سوی دیگر چه ما خوشمان بیاید چه نه، چه از حامیان محمدرضا شاه باشیم و چه اقدامات او را نپسندیم که من خودم یکی از منتقدان عملکرد محمدرضا شاه هستم، اما فکر می‌کنم آنچه فروغی انجام داد در مجموع و از دیدگاه او کم‌خطر‌ترین و بی‌ضرر‌ترین اقدام ممکن برای جلوگیری از نفوذ بیگانگان در ایران بود. به هر حال محمدرضا پهلوی یک جوان ۲۲ ساله بود که به نظر من سلطنت وی در مقایسه با تبدیل ایران به یک جمهوری با کاندیداهایی مثل فروغی یا دیگران، یا روی کار آمدن دوبارۀ خانواده قاجار و یا تحت‌الحمایه شدن بریتانیا کم‌خطر‌ترین گزینه برای فروغی بود. اینکه حدود ۲۰ یا ۳۰ سال بعد محمدرضا شاه چه تغییراتی کرد را نمی‌توان عطف به‌ماسبق کرد و به دلیل اقداماتی که بعد‌ها انجام داد، تصمیمی که در شهریور ۲۰ گرفته شد را بررسی کرد و تحت‌الشعاع قرار داد. به نظر من شاه جوان ۲۲ ساله در مجموع برای ایران، نمی‌توانم بگویم بهتر بود اما کم‌ضرر‌ترین گزینه‌ای بود که در آن زمان پیش روی فروغی قرار داشت و بنابراین معتقدم اقدام مرحوم فروغی به دلیل درک او از منافع ملی در آن زمان بود. ممکن است بر سر این موضوع که درک ایشان از منافع ملی ایران درست بوده یا غلط، اختلاف وجود داشته باشد ولی در اینکه فروغی بر اساس منافع ملی آن عمل را انجام داد، تردیدی نیست. حالا می‌شود این اقدام را نسبت داد به سکولار بودن فروغی، نمی‌دانم به فراماسون بودن یا... ولی آنچه از اسناد و تاریخ برمی‌آید به نظر می‌رسد که اگر سیاست را به اصطلاح آنچنان که گفته می‌شود هنر استفاده از امکانات بدانیم، فروغی بهترین کاری که به نظرش ممکن بود را انجام داد.

 

من به دلیل اینکه بحث‌های زیادی درباره دوره ملی شدن صنعت نفت مطرح شده و موضوع بحث امروز هم نیست، از آن می‌گذرم و به دوران بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ می‌پردازم که به نظر من باید آن را به چند دوره تقسیم کرد. اول یک دورۀ ۱۰ ساله از سقوط دولت مصدق و روی کار آمدن دولت زاهدی در سال ۱۳۳۲ تا سال ۱۳۴۲ (۱۹۶۳) است که طی آن دو حادثه رخ داد، یکی در داخل ایران و دیگری در روابط ایران و بریتانیا که به نظر من نقطۀ عطفی بود. در داخل ایران قیام ۱۵ خرداد ۴۲ رخ داد که دارای دو جنبه است. یک جنبه قیام دینی و واکنشی بود به اقدامات اصلاحی که شاه انجام داد، ولی وجه دیگری هم داشت و آن اینکه قیامی بود که مورد حمایت ۲۸ مردادی‌هایی قرار گرفت که تصور می‌کردند به حقشان نرسیده‌اند. افرادی که در یک تلاش مجدد سعی می‌کردند با حمایت از نیروهای مذهبی در مقابل شاهی که حق آن‌ها را پایمال کرده بود بایستند. بنابراین ائتلافی بین نیروهای مذهبی و نیروهای ۲۸ مردادی شکل گرفت.

 

قبل از ۱۵ خرداد ۴۲ یک اتفاق دیگر هم افتاد که بر روابط ایران و بریتانیا سایه افکند و آن آمدن سر دنیس رایت به ایران به عنوان سفیر بود. او ۸ سال در ایران به عنوان سفیر حضور داشت. حضور او نقطه عطفی بود، زیرا هم خودش و هم گروهی که به همراه داشت روابط ایران و بریتانیا که بعد از ۲۸ مرداد تا حدودی تحت‌الشعاع قرار گرفته بود را تا حد زیادی احیا کردند، سر دنیس رایت هم دو جلد کتاب دربارۀ آن منتشر کرده است، ولی کمتر کسی به سراغ تیمی رفته که با او به ایران آمدند. من فرصت این را داشته‌ام که با برخی از کسانی که با او به ایران آمده بودند صحبت کنم. نفر دوم سفارت بریتانیا در ایران شخصی بود با نام سر هوراس فلیپ که بعد‌ها در ترکیه هم سفیر شد. وی تمام خاطرات خودش شامل دوران سفارت رایت در تهران را جمع‌آوری کرده که به صورت بدی هم منتشر شده است، بد از آن جهت که به اسناد محرمانه دسترسی نداشته، خیلی کلی‌گویی کرده و ارزش تاریخی‌اش شاید به نسبت اهمیت واقعی خودش نیست. در آن دوره مناسبات بریتانیا با ایران نه لزوما در ابعاد استراتژیک و سیاسی بلکه در ابعاد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دوباره احیا می‌شود. البته روابط نظامی هم در جهت مبادلات و خرید و فروش تسلیحات نظامی دوباره احیا می‌شود و در یک دوره هشت ساله روابط ایران و بریتانیا دوباره اوج می‌گیرد. البته اتفاقی در سال ۴۷ می‌افتد که روابط مقداری کم‌رنگ می‌شود.

 

بعد هم که مساله خروج نیروهای بریتانیا از خلیج فارس و اعاده حاکمیت ایران بر جزایر سه‌گانه در نوامبر ۱۹۷۱ پیش می‌آید که پشت پرده مذاکرات گسترده‌ای صورت می‌گیرد. سرتیم مذاکرات در لندن از طرف ایران آقای امیر خسرو افشار قاسملو، سفیر ایران در لندن و از طرف بریتانیا آقای سر ویلیام لوس بود. در تهران غیر از آقای اردشیر زاهدی وزیر خارجه، آقای فریدون زندفرد معاون وزیر و از طرف بریتانیا هم سر دنیس رایت در فرآیند مذاکرات نقش داشتند. بر اساس گزارش‌هایی که در اختیار بریتانیا است، مذاکرات باز پس‌گیری جزایر پس از مدتی به بن‌بست می‌رسد. در اواسط سال ۱۹۷۱ دو مانع در راه مذاکرات و بهبود روابط به وجود می‌آید، مانع اصلی ایرانی آقای اردشیر زاهدی، به عنوان تنها کسی بود که مواضعش در مساله جزایر از شاه نیز سرسختانه‌تر بود. مانع بریتانیایی هم سر دنیس رایت بود که سرسختی نشان می‌داد. سرانجام به جای سر دنیس رایت یک سفیر نرم‌خوتری آمد که خیلی تاثیرگذار نبود، به نام سر پیتر رمزباتم، که در اواخر عمر هم درویش شده و علاقه به عرفان ایرانی پیدا کرد و چند سال پیش هم فوت کرد، من چند بار با ایشان گفت‌و‌گو کردم. او به حل مساله جزایر سه‌گانه کمک کرد. پس از رفتن رمزباتم تا زمانی که آنتونی پارسونز به ایران می‌آید، روابط ایران و بریتانیا از جهت تجاری به خصوص در بعد مبادلات تسلیحاتی رشد تصاعدی پیدا می‌کند. در سال ۱۹۷۳ با افزایش ناگهانی بهای نفت خام، ایران بیشترین تاثیر را از آن می‌گیرد و ناگهان از کشوری ضعیف به یک کشور قدرتمند و ثروتمند تبدیل می‌شود و شرایط نوینی برای ایران به وجود می‌آید. از اواخر عمر سه ساله سفارت سر پیتر رمزباتم و یک یا دو سال بعد که پارسونز به ایران می‌آید، دغدغه اصلی بریتانیا نسبت به حکومت شاه متاثر از این تغییر شرایط اقتصادی است. همان زمان اقتصاددانان ایرانی با همین دغدغه بحث‌هایی با شاه داشتند، دیدگاه افرادی مانند آقایان مهدی سمیعی، آگاه و دیگران این بود که اگر توسعه اقتصادی به موازات توسعه سیاسی پیش رود، به مصلحت ایران است و اگر به موازات هم صورت نگیرد کشور دچار بحران می‌شود. وزارت خارجه بریتانیا و آنتونی پارسونز نمی‌خواستند با انتقادات و توصیه‌هایی که به شاه می‌کنند روابط دوستانه دو کشور را به هم بزنند و مناسبات اقتصادی که بریتانیا به شدت محتاج آن بود را تحت‌الشعاع قرار دهند. بعد‌ها آقای پارسونز در نوشته‌هایش اعتراف می‌کند که این اشتباه بزرگی بود که به خاطر منافع آنی و میان مدت بریتانیا یک منفعت دراز مدت که نجات حکومت شاه بود را از یاد بردند و بیشتر لطمه خوردند. این باعث شد دولت بریتانیا تا حدی همچون حکومت شاه نسبت به خطر رشد گروه‌های مذهبی در ایران غفلت کند. اشتباه بزرگی که خود شاه انجام داد و در گزارش‌های بریتانیا نیز کاملا مشهود است این بود که بزرگترین خطر را از ناحیۀ حزب توده و عمده‌ترین تهدید را نیروهای مسلح چپ می‌دانستند و غفلت و نادانی آشکارشان از رشد نیروهای مذهبی مشخص است.

 

یک مورد که این غفلت را به خوبی نشان می‌دهد اینست که تا آستانۀ تعطیلی حسینیه ارشاد، هیچ گزارشی در اسناد وزارت خارجه بریتانیا درباره این محل وجود ندارد و تنها در یک گزارش که مربوط به روزهای نزدیک به تعطیلی حسینیه ارشاد بوده، آمده است که به تازگی گرایش جدیدی در میان جوانان ایرانی به وجود آمده و آن گرایش به مُلای جوانی به نام علی شریعتی است! یا وقتی یک یا دو سال بعد حرکت انقلاب اسلامی شروع می‌شود و وزارت خارجه بریتانیا اطلاعات خودش را از نیروهای مذهبی در ایران ناقص می‌بیند، دست به دامن روزنامه‌نگاران بریتانیایی در ایران می‌شود و از آن‌ها اطلاعات جمع می‌کند، نه اینکه هیچ اطلاعاتی نداشتند، بلکه اطلاعاتشان ناقص بود و اطلاعاتی که از نیروهای چپ و توده داشتند بسیار بیشتر بود. در حقیقت بعد از ذهنیتی که انقلاب اکتبر ایجاد کرده بود آن‌ها فکر نمی‌کردند با سابقه‌ای که شاه داشت و ضد مذهب نبود، نیروهای مذهبی روزی در مقابل او بایستند.

 

در سه سال اخیر من این فرصت را داشتم که به اسناد روابط ایران و انگلیس بعد از انقلاب دسترسی پیدا کنم. نکته‌ای که در تاریخ‌نویسی متوهم بعد از انقلاب به خصوص در خارج از کشور وجود دارد این است که دولت بریتانیا به برافتادن حکومت شاه کمک کرد. به نظر من این تداوم نگرش دایی ‌جان ناپلئونی است. هیچ سندی وجود ندارد که تا قبل از اتمام دولت شریف امامی، انگلیس و آمریکا تلاشی برای سرنگونی حکومت شاه کرده باشند. تمام تلاش آن‌ها برای حمایت از شاه بود. در اواخر دولت شریف امامی، پارسونز تقریبا هر روز با شاه دیدار داشته و در گزارش‌ها آمده شاه مرتب کنایه می‌زند که شما پدر من را در آوردید و بالاخره کار خودتان را کردید. خود شاه هم درگیر این توهم بوده و پارسونز تلاش می‌کند که اعلام برائت کند. پارسونز به شاه پیشنهاد می‌دهد که یک دولت مقتدر نظامی را سر کار بیاورد ولی شاه بد‌ترین و ضعیف‌ترین دولت نظامی که از دولت‌های غیرنظامی هم ضعیف‌تر بود را سرکار ‌آورد. اشتباهی که شاه با تاسیس حزب رستاخیز هم مرتکب شد. آن زمان عده‌ای از رجال نزد شاه رفتند و گفتند به موازات توسعه اقتصادی، توسعه سیاسی هم باید انجام شود و احزاب باید آزاد باشند. شاه با روی باز پذیرفت اما چند روز بعد همه احزاب را منحل کرد و حزب رستاخیز را تشکیل داد، از این جهت شاید بتوانیم شاه را یکی از رهبران پنهان انقلاب اسلامی بدانیم، چرا که به نظر من اگر حزب رستاخیز تاسیس نشده بود، انقلاب چند سالی عقب می‌افتاد. دربارۀ کنفرانس گوادلوپ که گفته شده سران غرب در آن در رابطه با ایران تصمیم‌گیری کردند، من فرصت داشتم که اسناد آزاد شدۀ آن را در آرشیو ملی بریتانیا مطالعه کنم. تا جایی که اسناد آزادشده نشان می‌دهد محور مباحث این کنفرانس درباره «پس از شاه» بود نه «حکومت شاه» و یا اینکه شاه باید برود و دیگری بیاید. این کنفرانس قرار بود در پاییز سال ۱۹۷۸ پس از روی کار آمدن جیمی کار‌تر برگزار شود و علت آن هم بررسی و شفاف کردن نقاط خاکستری روابط اروپا و آمریکا بود و در این میان یکی از مواد مورد بحث ایران بود. بحث کلی این کنفرانس درباره ایران این بود که ایران به دست کمونیست‌ها نیفتد. حکومت آینده ایران حکومت مسکو نباشد و مساله آینده پایگاه‌های نظامی غربی در ایران مطرح بود، اینکه چه کسی بیاید و چه کسی برود اصلا موضوع کنفرانس گوادلوپ نبود.

 

 

در تاریخ‌نگاری معاصر علاوه بر جایگاهی که برخی بطور افراطی و برخی با تفریط برای جایگاه انگلیس در رخدادهای تاریخی قائلند و برخی حتی در پس هر رویدادی داخلی، رگه‌هایی از نیت و خواست انگلیسی را می‌جویند، کشف و افشای رجال آنگلوفیل (متمایل به انگلیس) هم در حال ازدیاد است و برخی متون رسمی تاریخی پر شده از معرفی رجال خائن، وطن‌فروش، جاسوس و عامل انگلیس، فراماسون و... آیا این پیشینه پرتنش در روابط در باورپذیری وجود انبوه چنین عاملان انگلیسی دخیل است و این خود عامل رقابت‌های داخلی و ابزاری برای بیرون راندن رقبا از صحنه سیاسی بوده یا این آنگلوفیل‌‌ها بنا به جایگاه و موقعیت انگلیس در ایران وجود و نفوذ داشتند و در تعدادشان اغراق شده یا تعابیری چون جاسوس و فراماسون در وصف و تعریفشان بکار رفته است که تعبیر درستی برای آن‌ها نیست؟

 

مجید تفرشی: در تاریخ‌نویسی ما در تمام سال‌های قرن بیستم و به خصوص سال‌های بعد از شهریور ۲۰، مساله اصلی و مشکل بزرگ این است که تاریخ‌نویسی، ایدئولوژیک و بر اساس اعتقادات شخصی است و بسیاری از تاریخ‌نویسان چه مستقیم و چه غیرمستقیم درک درستی از روش تحقیق تاریخ ندارند و در واقع پیش فرض‌ها و اهداف از پیش تعیین شده‌ای دارند و به دنبال آنند که در تاریخ برای مدعای خودشان استشهاد جمع کنند. از قبل معلوم است که نتیجۀ چنین روش تحقیق بر دو مبناست: آبروخری برای عده‌ای و آبروبری از عده‌ای دیگر. این مشکل بزرگی است که نقطه اوجش در تاریخ‌نگاری چپ است ولی تنها در آنجا طرفدار ندارد و به گروه‌های دیگر هم سرایت کرده است و چه در تاریخ‌نگاری حاکم و چه اپوزیسیون وجود دارد. این مساله‌ای است که خود من در سال‌های اخیر از نزدیک با آن برخورد داشته‌ام و به اصطلاح صابونش به تنم خورده است. شنیدم از کسی که در جوانی نزد سیدضیاءالدین طباطبایی رفته و از او پرسیده بود «اینکه می‌گویند شما انگلیسی هستید راست است؟» سیدضیاءالدین گفته بود که «من بچه یزدم و پدرم یزدی است. ولی معتقدم که سیاست بریتانیا در مجموع از سیاست شوروی بهتر است و بی‌طرفی هم در ایران معنایی ندارد، ولی پدر شما را در می‌آورم اگر تکذیب کنید که من انگلیسی هستم، برای اینکه من نانم در این است.»

 

مساله اینست که سیاست بریتانیا در ایران لزوما همواره در نفی منافع ملی ایران نبود زیرا استقلال ایران به حدی زیاد بود که نمی‌شد منافع ملی‌اش را نادیده گرفت. در عین حال در بسیاری از موارد می‌بینیم که این گفته که «کار، کار انگلیسی‌‌هاست» مفری است برای فراموش کردن مشکلات و سوء مدیریت‌ها و کوتاهی‌های داخلی و راحت‌ترین کار اینست که مشکلات را به گردن خارجی بیاندازند.

 

در تاریخ‌نگاری معاصر ایران در بحث دربارۀ نگاه بریتانیا باید توجه داشته باشیم که زاویه دید نویسندگان در نگارش تاریخ و در واقع قضاوت‌های تاریخی بسیار مهم و تحت تاثیر تاریخ‌نگاری چپ و حزب توده بوده، به خصوص تاریخ‌نگاری بعد از شهریور ۲۰ که هم در تاریخ‌نگاری حزب توده و جبهه ملی و هم تاریخ‌نگاری دوره پهلوی و جمهوری اسلامی این نگاه چپ دخالت داشته است. رگه‌های نفوذ مورخان توده‌ای در آثار دیده می‌شود و حتی به آن‌ها متوقف نشده و انواع تاریخ‌نگاری درباره نقش منفی استعمار را در برمی‌گیرد.

 

در بحث فراماسونری نظر من بر اینست که قضاوت درباره افراد و جریان‌ها باید بر اساس عملکرد و نوع رفتارشان باشد و با ‌‌‌‌نهایت شفافیت و حسابرسی صورت گیرد. بر این دو عامل تکیه می‌کنم که این قضاوت باید منصفانه و در عین حال بی‌رحمانه باشد. منصفانه از این جهت که من بسیار دیده‌ام که تاریخ‌نگاران ما افراد و جریان‌ها را با شرایط امروز قضاوت می‌کنند. ما وقتی قضاوت تاریخی می‌کنیم باید افراد را در ظرف زمانی و مکانی و شرایط و موقعیت خاص خودشان بررسی کنیم. نمی‌توانیم با موقعیتی که خودمان هستیم قضاوت کنیم. نتیجه‌‌‌‌ همان می‌شود که در اول انقلاب می‌گفتند که فردوسی سلطنت‌طلب بوده و شاهنامه یکی از نمونه‌های سلطنت‌طلبی است و باید شاهنامه را خمیر کرد.

 

بحث فراماسونری در همه کشورهای دنیا وجود دارد، در غرب بیشتر بوده که البته الان خیلی کمتر شده است، مثلا در بریتانیا هنوز هم بحثی جدی است، بسیاری از سران نیروهای پلیس و قضات فراماسونر هستند، این ظاهرا اشکالی ندارد ولی در عمل تناقض منافع پیش می‌آید، یعنی عضویت در فراماسونری ممکن است به شغلشان ضربه بزند. در ایران این مساله همواره در هاله‌ای از ابهام و اتهام بوده که آغازگرش کتاب «فراماسونری و فراموشخانه در ایران» نوشته مرحوم اسماعیل رائین است، اثری مملو از افسانه و واقعیت و راست و دروغ‌. در واقع نتیجه‌اش این شده که آدم‌های سیاسی دو دسته‌اند، غیرفراماسون‌ها و فراماسون‌ها. با این طرز قضاوت به شخصیتی مثل زاهدی برمی خوریم که در تاریخ ایران در مجموع نگاه مثبتی به او وجود ندارد اما ضدفراماسون است یا اسدالله علم که می‌گویند انگلیسی بوده اما او هم به شدت مخالف فراماسونری بوده است. در چنین مواقعی این نادرستی این قضاوت، معایب نگاه سیاه و سفید به شخصیت‌های تاریخی و تهیه جدول خوب‌ها و بد‌ها آشکار می‌شود. در یک دوره‌ای فراماسونری یکی از معدود مفرهای روشنفکران جامعه بوده که عده‌ای به آن پناه بردند که آزاداندیشی کنند.

 

علاوه بر آن اعتقاد دارم که اساسا بدنه هیچ یک از احزاب سیاسی ایران خائن نبوده است. افراد برای خدمت و آرمان‌هایشان به عضویت احزاب درآمدند و البته در بین آن‌ها خیانتکار بوده همان‌طور که در جاهای دیگر هم بوده است. اما بدنه احزاب معمولا افراد بدی نبودند، چه چپ، چه راست، چه ملی، چه مذهبی و اساسا قضاوت درباره خائن و جاسوس را می‌گذارم به عهده دادگاه، وظیفه تاریخ‌نویس نیست که این کلمات را به کار ببرد. در رابطه با بریتانیا و نقش‌ آن همیشه باید توجه داشته باشیم که این دولت همانگونه که ما دوست داریم عمل نمی‌کند. باید توجه داشت که آن دولت‌ها به دنبال منافع کشور خودشان هستند و این ما هستیم که باید منافع خودمان را حفظ کنیم. انتظار اینکه دشمنان در عرضه سیاست با رفتار جوانمردانه و مرام و معرفت رفتار کنند توقع بی‌جایی است.

کلید واژه ها: ایران و انگلیس مجید تفرشی قرارداد 1919 گوادلوپ فراماسونری


نظر شما :