روایتی تازه از قیام ۳۰ تیر؛ کشتیبان کشتار که بود؟
اینچنین است که ۶ دهه پس از وقایع سیام تیرماه، ارائه روایتی تازه از آن ماجرا، برای تشنگان دانستن از حقایق تاریخ معاصر ایران، هنوز هم تازه و جذاب به نظر میرسد. روایتی که آنچه تاکنون درباره نقش مستقیم قوام در کشتار مردم معترض گفته شده است را با چالش و ابهام مواجه میکند. روایتگر این ناگفتهها دکتر سیدرضا سجادی است که در خلال گزارش- گفتوگویش با اسماعیل رزمآسا در شماره اردیبهشتماه ماهنامه «گزارش»، تلویحاً شاه را مسئول کشتار ۳۰ تیر ۳۱ معرفی میکند و قوام را به عنوان مقامی فاقد ابزارهای لازم برای اِعمال قدرت به یاد میآورد که وقتی به این مهم نائل آمد استعفا داد. هرچند دیگر دیر شده بود.
سیدرضا سجادی کیست؟
سجادی ۹۳ ساله، چهره شناختهشده در دوران سلطنت پهلویهاست که به عنوان آجودان خبری محمدرضاشاه، در اکثر سفرها وی را همراهی میکرد و بعد به دستور شاه در مقام شهرداریهای مشهد در دو نوبت، اصفهان، رشت، معاون استانداری خوزستان و سرپرست شهرداری اهواز و قائممقامی استانداری خراسان و قائممقامی مدیرعامل شیر و خورشید سرخ در مناطق زلزلهزده جنوب خراسان، در دوران استانداری مرحوم باقر پیرنیا در سال ۱۳۵۰ مشغول به کار بوده و علاوه بر گویندگی رادیو، نمایندگی بجنورد در مجلس و مدیرکلی تبلیغات و مشاورت وزارت کشور را نیز در کارنامه خود دارد.
پدرش مرحوم سیدمصطفی سرابی از وعاظ معروف خراسان و مشروطهخواهان بود که در کودتای سیدضیاءالدین طباطبایی مدت کوتاهی در مشهد زندانی میشود. در همان ایام خداوند پسری به او عطا میکند. وقتی برای نامگذاری طفل به او مراجعه میکنند، میگوید: «هرچند من زندانی سیدضیاءالدین هستم، ولی نام او را سیدضیاءالدین بگذارید.» و او همان دکتر سیدضیاءالدین سجادی استاد ممتاز دانشگاه و رئیس شورای نویسندگان رادیو ایران بود که در سوم مرداد ۱۳۷۵ درگذشت.
برادر او سیدرضا، که اکنون راوی روایتی تازه از ۳۰ تیر شده، همان فردی است که بیانیه جنجالبرانگیز و تاریخی احمد قوام که به اعلامیه «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» مشهور شد را از رادیو قرائت کرد.
اسماعیل رزمآسا در گزارشی که از گفتوگو با سیدرضا سجادی در ماهنامه «گزارش» نوشته، با اشاره به نقش ویژۀ قوام در وقایع آذربایجان و تاثیر منفی واقعه سی تیر بر تصویر عمومی که از او در یادها مانده، تصریح میکند اگر واقعه سی تیری در کار نبود «به خاطر نجات آذربایجان و بیرون راندن قوای بیگانه میباید مجسمه قوام را از طلا میگرفتند و در یکی از میادین تهران نصب میکردند.»
او اما صدور فرمان کشتار مردم در واقعه ۳۰ تیر از سوی قوام را «اتهام» میداند و در توضیح آن مینویسد: در حقیقت قوام «متهم» به واقعه سی تیر شد و تصویر همه هم در آن زمان بر همین اساس بود؛ ولی همانطور که مرحوم دکتر مصدق در جلسه فوقالعاده نهم اسفند ۱۳۳۱ در مجلس گفته بود که: «ریاست عالیه قوام با شاه است و اُمرا به دستور من اعتنایی نمیکنند»، سایر نخستوزیران از جمله قوام هم همین وضع را داشتند.
مصدق چرا رفت؟ قوام چگونه آمد؟
در پی برگزاری انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی که به عقیدۀ حامیان دولت در بسیاری از حوزهها با تقلب همراه و مخدوش بود، دکتر محمد مصدق در ۱۹ تیرماه ۱۳۳۱ برای دومین بار از سوی شاه مامور تشکیل کابینه شد و از همان ابتدا به دنبال کسب اختیارات ویژه بود و این موضوع را در قالب ماده واحدهای به مجلس داد. او یک روز پیش از استعفا در ۲۵ تیرماه ۱۳۳۱، در جمع خبرنگاران خارجی بدون اینکه توضیحی درباره ماده واحده پیشنهادی خود به مجلس شورای ملی ارائه کند، گفت: «فعلاً افشای آن برخلاف مصالح ملت ایران است اما برای خاتمه دادن به بحران فعلی و بهبود وضع اقتصادی مملکت در دست داشتن اختیارات مزبور لازم است.» او اظهار امیدواری کرد که «با استفاده از اختیارات فوق و با استفاده از نظریات و تجربیات اقتصادیون معروف دنیا» بتواند به بحران فعلی خاتمه دهد.
اما این خواستهها با مقاومت جریانهای متنفذ حکومتی روبرو شد. جریاناتی که یک سر آن در دربار و سر دیگر آن در مجلس شورای ملی بود و حرکت دلخواه مصدق را با کندی مواجه میکرد. اما مصدق چه خواسته بود که اینچنین در برابر آن مقاومت میشد؟ این راز در روز ۲۵ تیرماه ۱۳۳۱ افشا شد. زمانی که استعفانامه مصدق از سمت نخستوزیری پیش از آنکه در رادیو خوانده شود، در افواه عمومی برملا گشت. او در این استعفانامه خطاب به محمدرضاشاه تصریح کرده بود: «چون در نتیجه تجربیاتی که در دولت سابق به دست آمده پیشرفت کار در این موقع حساس ایجاب میکند که پست وزارت جنگ را فدوی شخصاً عهدهدار شود و این کار مورد تصویب شاهانه واقع نشد البته بهتر آن است که دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملاً مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند. با وضع فعلی ممکن نیست مبارزهای که ملت ایران شروع کرده است پیروزمندانه خاتمه دهد.»
اینچنین بود که مصدق که داشتن اختیار قوای نظامی را شرط پیشبرد اهداف نهضت ملی میدانست، میدان را برای ورود نخستوزیری که «کاملاً مورد اعتماد باشد» خالی و زمینۀ حضور قوام را فراهم کرد. اما آیا قوام نیرویی «کاملاً مورد اعتماد» بود؟
قوام نمیخواست جانشین مصدق شود
سیدرضا سجادی تاکید میکند که قوام نمیخواست جانشین مصدق شود و این «عدم تمایل به پذیرش مسئولیت» را به اطلاع نمایندگان مجلس شورای ملی هم رسانده بود: «من شاهد بودم بارها به نمایندگان مجلس میگفت: به من رای ندهید. باید خود مصدق کاری را که شروع کرده به اتمام رساند. وقتی نمایندگان به دیدار او آمدند به آنها گفت: آقایان! بیخود به من رای دادید. کار مشکلی است و خود مصدق باید آن را به سامان برساند.»
به هر ترتیب ساعت ۵ بعدازظهر ۲۶ تیرماه ۳۱ در جریان جلسه خصوصی مجلس شورای ملی که با غیبت ۳۰ تن از نمایندگان حامی مصدق برگزار شد، از ۴۳ نفر عده حاضر، مجلس به اکثریت ۴۱ رای به نخستوزیری احمد قوام ابراز تمایل کرد.
از شامگاه آن روز که خبر رای اعتماد به قوام از رادیو تهران اعلام شد، دورانِ تازهای در زندگی او آغاز شد. دورانی که پیرمرد ۸۰ ساله را بار دیگر به مقامی حساس گماشته بود تا در کانون تحولات سیاسی قرار گیرد و سیل وکیل و وزیر سابق و سناتور و روزنامهنویس و غیره به طرف منزلش سرازیر شوند.
او اما به جلسه فردای آن روز میاندیشید؛ نشستی که قرار بود با شاه جوان داشته باشد تا سنگهایشان را وابکنند. ساعت ۸ و نیم صبح ۲۷ تیرماه بود که قوام در حالیکه زیر بازویش را گرفته بودند با کادیلاک شماره ۲ شخصی به طرف کاخ سعدآباد حرکت کرد. او به مدت یک ساعت و ربع با محمدرضا شاه مذاکره کرد و نتیجه شد بیانیهای که سرنوشت سیاسی او را تغییر داد.
شاه گفت کشور یک کشتیبان بیشتر ندارد
شاید یکی از مهمترین نکات برای تحلیل آنچه در فاصله استعفای مصدق و روی کار آمدن قوام و واقعه سی تیر اتفاق افتاد، وقوف بر رابطه میان قوام و شاه باشد. آیا به راستی او همان کسی بود که میتوانست منویات شاه را پیش ببرد و اعتماد اعلیحضرت را جلب کند؟ روایت سیدرضا سجادی از آنچه در روز ۲۷ تیرماه پیرامون متن بیانیه قوام در دربار گفته شده، خلاف این فرض را اثبات میکند.
سجادی به نگاه قوام به شاه جوان و موقعیت سیاسی واقعی او در ساختار سیاسی آن روزگار اشاره کرده و میگوید: «وقتی فرمان نخستوزیری را، علاء برای او آورد، قوام، سرلشگر کوپال رییس شهربانی را احضار کرد و به او گفت: به مسئولیت من آیتالله کاشانی را دستگیر کن. او گفت: اطاعت میشود و رفت. چند ساعت بعد برگشت و گفت: مراتب را به عرض اعلیحضرت رساندم، فرمودند تحمل کنید. مرحوم قوام به شدت عصبانی شد و به او گفت: «تو.... خوردی به عرض رساندی. بگو بقیه کارها را هم خود ایشان انجام دهند»؛ و از آنجا رفت خانه برادرش معتمدالسلطنه در شمیران و استعفایش را به دربار فرستاد.»
او درباره این شایعه که اعلامیه معروف قوام توسط مورخالدوله سپهر نوشته شده است، به چگونگی تنظیم این بیانیه اشاره کرده و تصریح میکند: «به هیچ وجه چنین نیست، قوام بسیار باسواد بود و نظیر نداشت. اعلامیهها تمامی به خط و ربط خود او بود. وقتی مرحوم قوامالسلطنه اعلامیه را به من داد مورخالدوله وارد اتاق شد. قوام به او گفت: سپهر! زیر این اعلامیه یک شعر مناسبی بنویس. سپهر این مصرع از شعر منوچهری را نوشت: «کُشتنیان را سیاستی دگر آمد». این را نوشت و رفت. وقتی قوام متوجه شد گفت نه این خیلی تند است، ایجاد مشکل میکند. گفت: بخوان کشتیبان را سیاستی دگر آمد.»
سجادی سپس به دیدار با شاه و کسب نظر او درباره بیانیه قوام اشاره میکند و میگوید: «قرار بود قبل از رفتن به رادیو به دربار بروم. چون اتومبیل نداشتم با دکتر هومن که میخواست به دربار برود، رفتم. وقتی شاه مرا دید، گفت: ها آمدهای اعلامیه را بخوانی؟، بعد دستور داد بخوانم. من اعلامیه را با همان لحن خودم ولی آرام خواندم. وقتی مصرع کشتیبان را سیاستی دگر آمد، را خواندم، شاه گفت: "ولی مملکت یک کشتیبان بیشتر ندارد و اون منم." معلوم شد که شاه از این جمله خوشش نیامده. اصولاً محمدرضا شاه از قوام خوشش نمیآمد؛ حتی از او میترسید و قوام هم او را قبول نداشت.»
قوام؛ از تحقیر شاه تا قربانی شدن در سی تیر
آنچنان که از گفتههای سجادی برمیآید شاه نه تنها قوام را به مصدق ترجیح نمیداد و علاقه ویژهای به او نداشت، که با گماشتن او به نخستوزیری دو تن از دشمنانش را در مقابل یکدیگر قرار داد. شاه از قوام نفرت داشت و میدانست گماشتن او به جانشینی مصدق، وی را در مقابل بخش عمدهای از نیروهای سیاسی قرار خواهد داد. تقابلی که هر طرف بازندۀ آن باشد، سود آن به شاه میرسد که سایۀ سنگین یکی از سیاستمداران قَدَری که هیچگاه او را جدی نگرفتند، را از سرش کم خواهد کرد.
احمد قوام، تا پیش از به سلطنت رسیدن محمدرضا پهلوی او را جز یکبار در دوران خردسالی ندیده بود. در سال ۱۳۰۱ که قوامالسلطنه نخستوزیر و سردار سپه وزیر جنگ بود، رضاخان از رئیسالوزرا و وزیران برای صرف ناهار در منزل ییلاقی خود که بعدها سعدآباد نامیده شد، دعوتی به عمل آورد. در آن روز سردار سپه فرزند سه ساله خود را نزد قوامالسلطنه میبرد و قوام نیز بر حسب رویه رجال متعین، کودک را در آغوش گرفته مُشتی اشرفی طلا در جیب او میریزد. دیگر از آن تاریخ به بعد، شاه جدید را ندیده بود. قوام سالها بعد توسط شکوهالملک پسرعموی خود از شاه، تقاضای ملاقات میکند. شاه او را میپذیرد و قوام وقتی وارد اتاق شاه میشود، بدون کوچکترین رعایت تشریفات میگوید: آه، چقدر بزرگ شدهای، شاه از این جمله که جنبۀ تحقیر در آن نهفته بود، از قوام نفرت پیدا میکند و همیشه انزجار خود را ابراز میکرد.
این نفرت و انزجار از آنجا نشأت میگرفت که قوام همانگونه که نشان میداد از شاه بزرگتر بود و افتخاراتی در کارنامهاش داشت که شاه جوان حسرتش را میخورد. بسیاری معتقدند شاه همواره میخواست نجات آذربایجان را به حساب خودش بگذارد در حالی که دوست و دشمن بر اینکه فاتح آذربایجان و کسی که افتخار ختم غائله آذربایجان نصیبش میشد، احمد قوام است، متفقالقول بودند. از آن جمله محمد مسعود مدیر روزنامه «مرد امروز» بود که در آذرماه ۱۳۲۵ در مقالهای با عنوان «آقای قوام جنگ اصلی را آغاز نمایید!» نوشت: «انکار نمیشود کرد که آقای قوامالسلطنه با ختم غائله آذربایجان خدمات شایانی به مملکت کردهاند و آنهایی که میخواهند زحمات ایشان را به حساب دیگری درآورده و مقامات غیرمسئول را (منظور مسعود از مقام غیرمسئول، شاه است) در فتح یا شکست مملکت مسئول جلوه دهند همان چاپلوسان، متملقین و جیرهخواران خانواده هستند که خوب و بد مملکت را متکی به فرد غیرمسئول نموده و حاضر نیستند دهان را از پستان پربرکت غول دیکتاتوری ولو برای یک لحظه کوچک بردارند!»
وجود تصویر قهرمانگونه از قوام یا هر فرد دیگری برای شاه جوان که کمتر اقتدار و پرستیژی برای فرمانروایی بر صف رجالِ خوشنام، در وجود و سابقۀ خود میدید، انتخاب شخصی چون قوام را به جانشینی مصدق به یک بازی برد- برد تبدیل میکرد. شاه که به درخواست مصدق برای دریافت پست وزارت جنگ پاسخ منفی داده بود، به قوام وعده داد که مجلس را منحل کند و ارتش را در اختیارش بگذارد اما در عمل چنین نکرد.
شاه یک روز پس از بیانیه شدیداللحن قوام که او را عملاً در مقابل طیف وسیعی از نیروهای سیاسی قرار داد، در دیدار با نمایندگان همان مجلس که قول انحلالش را به قوام داده بود، از پذیرفتن مسئولیت آنچه در کشور میگذرد شانه خالی کرد و خطاب به نمایندگان مجلس شورای ملی تاکید کرد: «مایلم طبق موازین قانون اساسی سلطنت کنم.» قوام که با صدور بیانیه جنجالیاش به راهی بیبازگشت قدم گذاشته بود هیچ حمایتی نمیدید، از یک سو حامیان مصدق او را غاصب عنوانی که تنها شایستۀ رهبر نهضت ملی بود میدانستند و از سوی دیگر شاه که به هیچ یک از وعدههایش عمل نکرده بود، به سادگی خویش را بیاختیار و سلطانی در چارچوب قانون میخواند. این در حالی بود که هنوز اختیار قوای نظامی همه و همه در ید قدرت شاه بود و از سوی دیگر هرچه در خیابانها روی میداد به نام قوام نوشته میشد. همچنان که سجادی میگوید قوام بیاذن شاه حتی توان بازداشت مهمترین مخالف خود آیتالله کاشانی را نداشت. در چنین شرایطی واقعه ۳۰ تیر به وقوع پیوست. مردم حامی مصدق به خیابان آمدند و شعار «یا مرگ، یا مصدق» سر دادند. این راهپیماییها به سختترین وجه ممکن سرکوب شد و همۀ اینها به پای قوام نوشته شد.
شاید اگر روایتِ سجادی از دستور ناکام قوام به سرلشگر کوپال برای بازداشت آیتالله کاشانی، همان زمان به گوش مردم میرسید تصویری که امروز از احمد قوام در تاریخ معاصر ایران به ثبت رسیده بود جز این بود که هست. تصویر مردی که «افتخار ختم غائله آذربایجان» را در کارنامه داشت و چون به نخستوزیری رسید و دستورش برای بازداشت مخالفان «به عرض رسانده» شد و نغمۀ مخالفتی شنید، گفت «به شاه بگویید باقی کارها را هم خودش انجام دهد».
در همین باره بخوانید:
نظر شما :