شکست شوم ۳۰ تیر و رابطه قوام با آلمانیها- حمید شوکت
من چون آن کتاب را نخواندهام، نمیتوانم دربارهاش داوری کنم. اما نظر به اینکه آقای عظیمی در مقالۀ سنجشگرانۀ خود به کتابی هم که من چند سال پیش درباره زندگی سیاسی قوامالسلطنه نوشته و منتشر کردهام، پرداختهاند و ایرادهایی نادرست به آن گرفتهاند، لازم میبینم چند نکته را توضیح دهم. به ویژه از آن رو که در مقالۀ خود ایشان، در آنجا که از کتاب من سخن گفتهاند، بخشی از همان خردهها که خود به میلانی گرفتهاند و برخی کاستیها که آنها را ضعف کار او دانستهاند، دیده میشود که مطرح کردن آنها شاید کمکی باشد برای پرهیز از بیملاحظگی در داوری تاریخی.
آقای عظیمی با اشاره به نمونهای از «بیدقتی»های میلانی مینویسند: «کتابی را در چند جا در تیررس حوادث نامیده و در مواردی در تیررس حادثه؛ دومی درست است.»(۱) با توجه به اینکه قصد اصلاح نکتهای و توضیح خطایی از خطاهای میلانی را داشتند، درست این بود که عنوان کامل کتابم را که «در تیررس حادثه. زندگی سیاسی قوامالسلطنه» است، ذکر میکردند. قاعدۀ پذیرفته و روش مرسوم در تحقیقات دانشگاهی و مجلات معتبر علمی این است که وقتی در نوشتهای برای نخستین بار به منبعی اشاره میکنند، نام نویسنده و عنوان کامل آن را مینویسند. از اینکه بگذریم، دربارۀ موضوعی از کتاب من بیدقتی مهمتری در نوشتۀ ایشان هست که توضیح آن را ضروری میدانم و آن مربوط به ایراد نادرستی است به آنچه در آن کتاب درباره رابطۀ قوام با آلمان در جریان جنگ دوم جهانی نوشتهام. ایشان به نقل از کتاب میلانی درباره شاه مینویسند: «میلانی بر پایهٔ کتاب حمید شوکت «در تیررس حادثه» به داستان درگیری قوام در توطئهای با آلمان نازی علیه رضا شاه، همزمان با اشغال ایران، اشاره میکند. اما این داستان بیپایهتر و ابهامآمیزتر از آن است که تصور شده. ادعایی که در مورد قوام و رهبری کودتایی علیه رضا شاه شده، نیازمند اسناد استوار است. قوام، با توجه به شرایط سیاسی آن روزگار، میخواست به گونهای رفتار کند که بتواند با طرفی که در جنگ برنده شود میانه خوبی داشته باشد.»(۲)
به نظر میرسد به کار بردن کلمۀ «داستان» در نوشتۀ ایشان، به قصد بیارزش جلوه دادن تحقیقاتم در آن کتاب درباره رابطۀ قوام با آلمان انجام گرفته و لحن ایشان با نوعی خودپسندی همراه است، که اگر چنین باشد، نیازی به پاسخ ندارد. همین قدر بگویم که معنای داستان در فارسی بیشتر نقل و قصه و حکایت و افسانه است تا واقعه و حادثه. اما این را که نوشتهاند آنچه در این باب مطرح کردهام، «بیپایه و ابهامآمیزتر از آن است که تصور شده. ادعایی که در مورد قوام و رهبری کودتایی علیه رضاشاه شده، نیازمند اسناد استوار است»، نمیتوانم بیپاسخ بگذارم. اگر نکتهسنجیها و دقت ایشان را در انتخاب کلمات به جد بگیریم و این ویژگی نوشتۀ او را معیار سنجش کار او قرار دهیم، پرسیدنی است که «بیپایه و ابهامآمیز» خواندن آنچه در این زمینه گفتهام، به چه معناست؟ اگر «بیپایه» است که دیگر ثابت کردنش نیازی به «اسناد استوار» ندارد، زیرا که شدنی نیست (وقتی چنین حکمی درباره رویدادی صادر میکنیم، دیگر چه ضرورتی دارد که برای بازنمودن واقعیت آن در پی اسناد استوار باشیم) و اگر «ابهامآمیز» است، دیگر داستان خواندن آنچه معنایی دارد؟ به فرض هم که چنین باشد، میباید از «ابهامات» پرده بر گرفت و با تکیه بر «اسناد استوار» حقیقت امر را روشن کرد. حقیقتی که معلوم نیست چه کسانی به نادرست، درستیاش را بدون در دست داشتن مدارک قابل استناد پذیرفتهاند یا به گفتۀ ایشان «تصور» کردهاند.
اگر بپذیریم که منظور آقای عظیمی از «اسناد استوار»، یافتن و عرضه کردن مدارک انکارناپذیر است که میتوان با تکیه به آنها ادعایی را درباره مقولهای تاریخی به اثبات رساند، آن وقت این پرسش به میان میآید: چرا آن اسناد و مدارکی را که در اثبات صحت بررسیهایم درباره رابطۀ قوام با آلمان به آنها تکیه کردهام، کافی ندانستهاند و آنچه را که گفتهام، «بیپایه و ابهامآمیز» خواندهاند؟ آیا گزارشهایی که در بایگانی اسناد ملی بریتانیا در این زمینه وجود دارد، جزو «اسناد استوار» به شمار نمیآیند؟ آیا به آنچه مقامات عالیرتبه وزارت خارجه انگلستان و کارگزاران درجه اول بریتانیا در ایران، چون ریدر بولارد، وزیرمختار و سفیر بعدی آن کشور در تهران در باب تحولات جاری کشور به دولت متبوع خود در لندن مخابره کردهاند، نمیتوان به عنوان «اسناد استوار» استناد کرد؟ اگر روش تحقیق خود ایشان را ملاک قرار دهیم، میبینیم که در کتابهاشان، بارها به این اسناد مراجعه کرده و از آنها در تایید، رد یا توضیح موضوعی استفاده کردهاند. من نیز جز این نکردهام؛ آن هم با توجه به این اصل که «... دلیلی وجود ندارد تا هر سند و گزارشی، به صرف آنکه از دقت و نظم و منطقی درونی برخوردار است، ملاک سنجشی مستند و متکی بر واقعیات باشد. میتوان گمان کرد که وزیرمختار یا سفیر کشوری بیگانه، در ارزیابی خود از شخصیت یا واقعهای به خطا رفته یا برای پیشبرد برنامه و هدف معینی، گزارشی را جانبدار و چه بسا واژگونه به دولت متبوع خود مخابره کرده است. از این رو، تکیه بر این گزارشها و توجه به این گونه اسناد که ضرورتی غیرقابل انکار دارند، میباید محتاطانه صورت پذیرد و پیش از اظهارنظری قطعی، مورد مقایسه، بازبینی و وسواسی هوشیارانه قرار گیرد.» (۳) این همان روشی است که آقای عظیمی نیز به عنوان اصول و روش تحقیق در نقدی که بر کتاب میلانی نوشتهاند، کم و بیش مطرح کردهاند.
بر همین اساس پس از دستیابی به اسناد وزارت خارجه آلمان درباره رابطۀ قوام با آن کشور در جریان جنگ دوم جهانی، آنها را با اسنادی هم که در وزارت خارجه بریتانیا به دست آوردم، مقایسه کردم. علاوه بر این، در مرکز اسناد و خدمات پژوهشی وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران نیز تحقیقاتی انجام دادم و به مدارکی در این زمینه دسترسی پیدا کردم. بنابراین، چگونه است که اگر ایشان با مراجعه به بایگانی اسناد ملی بریتانیا به سند یا اسنادی دست یافتند و آنها را ملاک سنجش صحت و سقم رخدادی قرار دادند، حَرَجی بر ایشان نیست و باید آنها را جزو «اسناد استوار» شمرد، ولی اگر دیگران چنین کردند، گفتههای آنان را باید «بیپایه و ابهامآمیز» خواند! به نظر میرسد ایشان کتابی را که درباره زندگی سیاسی قوامالسلطنه نوشتهام نخواندهاند و ادعای بیپرواشان را به جای مراجعه به منابعی که نقل کردهام، بر شنیدهها استوار کردهاند. یا آنکه خواندهاند، اما توجهی به منابع و زیرنویسهای کتاب نکردهاند. هر چه هست، جای آن داشت که آقای عظیمی به روشی که خود پیشنهاد میکنند، عمل میکردند و با ارائه «اسناد استوار» نادرستی دیدگاه مرا درباره رابطۀ قوام با آلمان مطرح میکردند. ایشان مینویسند چنین نظریهای «بیپایه و ابهامآمیز» است چون «قوام با توجه به شرایط سیاسی آن روزگار، میخواست به گونهای رفتار کند که بتواند با طرفی که در جنگ برنده شود میانه خوبی داشته باشد.»(۴) مگر نمیشد هم با آلمان رابطه داشت و هم با در نظر گرفتن امکان پیروزی آن کشور در جنگ، منافع ایران را نیز در نظر گرفت. این دو نه در تضاد، که در هماهنگی با یکدیگرند.
تمام بحث من در آن کتاب این است که قوام به عنوان نخستوزیری برجسته در شرایطی بحرانی بر مسند صدارت تکیه زد. شرایطی که میبایست از سویی امکان پیروزی آلمان در جنگ دوم جهانی را از نظر دور ندارد و از سوی دیگر با نیروهای متفقین که کشور را اشغال کرده بودند، کنار بیاید. او این وظیفه تاریخی را با درایت پیش برد، بیآنکه لحظهای منافع ایران را از نظر دور بدارد. رابطۀ او با آلمان نیز تنها از این دیدگاه معنا مییابد. واقعیتی که بنا بر اسنادی که به دست آوردهام، از نظر کارگزاران سیاست رژیم نازی و دولت بریتانیا نیز دور نمانده است. فریدریش ورنر فون شولنبورگ، وزیرمختار سابق آلمان در تهران و سفیر وقت آن کشور در شوروی معتقد بود: «قوام، نخست وزیر کنونی ایران را «دوست انگلستان» خواندن نادرست است. او هیچگاه چنین نبوده است. قوام نه جزو «دوستداران انگلستان» بود و نه جزو «دوستداران روس»(۵) و بولارد تاکید داشت: «قوام همان اندازه با آلمان کنار آمده است که در مورد هر ایرانی دیگری قابل تصور بود.» محبوبیت آلمان در ایران و به ویژه سرنوشت ناروشن جنگ، رابطۀ مسلم او را با آلمان توجیه پذیر میساخت. به اعتقاد بولارد، قوام «نه مدافع آلمان و نه برضد متفقین بود. توفیق قوام در پنهان داشتن رابطهاش با آلمان، که پیش و پس از جنگ برقرار بود، از سویی نشان از زیرکی او داشت و از سوی دیگر حاکی از فقدان هر نوع اصولی در نزد وی بود.» انتخابی که بولارد آن را «یک بازی طبیعی ایرانی» قلمداد میکرد و قوام ماهرانه آن را پیش برد.» (۶) آیا این همان دیدگاه آقای عظیمی نیست که میگویند: «قوام با توجه به شرایط سیاسی آن روزگار، میخواست به گونهای رفتار کند که بتواند با طرفی که در جنگ برنده شود میانه خوبی داشته باشد»؟ دیدگاهی که برای نخستین بار آن را با تکیه بر اسناد معتبر در کتابم مطرح کردهام.
باری، گمان میکنم مطلب از این قرار باشد: اختلاف آقای عظیمی با من بر سر سیاست قوام به هنگام اشغال ایران در جریان جنگ دوم جهانی یا نقش بیهمتای او در رویارویی با شوروی و کارزار آذربایجان نیست. این اختلاف به روزگار حکمرانی او در خراسان یا چگونگی مبارزهاش با رضاخان و محمدرضا شاه نیز بر نمیگردد. در این زمینهها، ایشان اگر بیشتر از من «مدافع» قوام نباشند، کمتر نیستند. بنابراین، گمان میکنم اختلافشان از جای دیگری سرچشمه میگیرد. اختلافی که از نظر من سرچشمهاش را در رویارویی قوام با مصدق در واقعۀ سی تیر ۱۳۳۱ باید جست. سی تیر، آنگونه که آن را در آخرین فصل کتاب «در تیررس حادثه» بررسیدهام، نه قیامی تاریخی، که شکستی شوم بیش نبود. شکستی که بازگشت مصدق به قدرت و پیامد هولناکی چون کودتا را به دنبال داشت. این ارزیابی به ایشان و تمام کسانی که کمترین خردهای را به مصدق برنمیتابند، گران آمده است. سرچشمۀ بیملاحظگی ایشان را در انتقاد از کار من در همین نکته باید جست.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
-۱فخرالدین عظیمی. نگاه نو، شماره ۸۹، بهار ۱۳۹۰، ص ۸۲
-۲ همان، ص ۷۴
۳- حمید شوکت. در تیررس حادثه. زندگی سیاسی قوام السلطنه. تهران ۱۳۸۷، ص۱۱
۴ - عظیمی. نگاه نو، شماره ۸۹، ص ۷۴
PAAA. R 61138. Stellungnahme Schulenburg, 19 November 1942 -۵
به نقل از شوکت. در تیررس حادثه. ص ۱۷۲
BNA. WO 97/ 1488-E1861/155/34. Bullard to FO, 24 March 1944-۶
به نقل از همان، ص ۱۷۸
منبع: سایت حمید شوکت
نظر شما :