خلیل ملکی، از انشعاب تا همراهی با مصدق- محمدعلی همایون کاتوزیان
استاد دانشگاه آکسفورد
با این وصف ملکی پس از شهریور ۱۳۲۰ و رفتن رضاشاه از ایران، حاضر نشد در تاسیس حزب توده شرکت کند. زیرا که از بیشتر سران آن، رفتارهایی را در زندان ۵۳ نفر دیده بود که رفتاری شایسته نمیدانست. حزب توده در چند سال نخست پیدایش و فعالیت خود یک حزب کمونیست نبود و ادعای آن را هم نداشت. حزب توده بر مبنای جبهههای ملی یا ضد فاشیستیای تشکیل شده بود که در زمان جنگ در فرانسه، ایتالیا، یوگسلاوی، یونان و سایر کشورهای اروپایی برای مبارزه با نازیسم و فاشیسم پدید آمده بودند. رهبری این جبههها را غالبا عناصر مارکسیست تشکیل میدادند ولی چنانکه از عنوانشان پیداست در برگیرنده طیف وسیعی از لیبرالها، سوسیالیستها، دموکراتها و کمونیستهایی بودند که به این ترتیب در جبههای برای مبارزه با اشغالگران نازی و فاشیست متحد شده بودند.
حزب توده هم در آن زمان جبهه وسیعی بود که طیف وسیعی از فعالان سیاسی را در بر میگرفت، و طبق منشور آن صریحا حزب اصلاحطلبی متعهد به رژیم مشروطه سلطنتی بود. اما این دیری نپایید و به زودی شکافی بین جناح لیبرال و دموکرات و سوسیالیست، از سویی، و جناح کمونیست که رشته رهبری در دستشان بود پدید آمد.
در این بین گروهی از جوانان زبده آن حزب به رهبری هنرمند برجسته عبدالحسین نوشین، مکررا پیش ملکی از رفتار سران حزب خود شکایت میکردند و از او دعوت میکردند که برای اصلاح حزب توده به آنان بپیوندد و آنان را در کوشش برای اصلاح حزب رهبری کند، که بالاخره پذیرفت. اعتراض اصلی انتقادکنندگان داخل حزب بر دو محور قرار داشت، یکی دیکتاتوری رهبری در داخل حزب، و دیگری اطاعت همان رهبری از دستورهای سفارت شوروی. این انتقادکنندگان گروه بزرگی از سازمان ایالتی تهران (که در کنگره حزب دو سوم آرا را داشت) و بعضا جای دیگری بودند ـ مانند خلیل ملکی، اسحق اپریم، احمد آرام، رحیم عابدی، انور خامهای، فریدون توللی و جلال آلاحمد ـ که به اصلاحطلبان شهرت یافتند یعنی کسانی که میخواهند حزب را از داخل اصلاح کنند. احسان طبری، نورالدین کیانوری و احمد قاسمی نیز در ابتدا با اینها بودند ولی سر بزنگاه به آن سو رفتند و به دشمنترین دشمنان اصلاحطلبان بدل شدند.
پشتیبانی رهبری و نمایندگان حزب توده در مجلس چهاردهم از دادن امتیاز نفت به شوروی، حزب توده را اندکی تکان داد ولی برخورد بزرگ بین اصلاحطلبان و رهبری بر سر مساله آذربایجان پیش آمد. فرقه دموکرات آذربایجان به رهبری کمونیستهای آذربایجانی مانند جعفر پیشهوری قیام کرده و خواستار خودمختاری برای آذربایجان بودند. در آن زمان آذربایجان در اشغال شوروی بود و علائم و امارات گوناگون نشان میداد که نیت اصلی جدا کردن آذربایجان ایران و پیوستن آن به آذربایجان شوروی بود که اسناد و مدارک به دست آمده آن را تایید کردهاند.
اصلاحطلبان حزب توده عقیده داشتند که حزب در این زمینه روش بیطرفی مثبت در پیش گیرد، یعنی ضمن دفاع از حقوق پایمال شده مردم آذربایجان، خود را به قیام دموکراتها ـ کمونیستها متعهد نکنند. رهبری حزب توده هم در ابتدا همین نظر را داشت ولی پس از دریافت دستور از سفارت شوروی تغییر جهت داد، سازمان ایالتی حزب خود را در آذربایجان عملا در اختیار پیشهوری گذاشت و از قیامکنندگان پشتیبانی بلا شرط و بیچون و چرا کرد.
طولی نکشید که شوروی در عوض قولی که دولت ایران برای دادن امتیاز نفت شمال به آن کشور داد ارتش خود را از ایران برد و از پشتیبانی از فرقه دست برداشت. به این ترتیب فرقه و قیام آذربایجان در اندک مدتی فرو پاشیدند و سران آن از مرز گذشتند. این واقعه عملا رهبری فرقه را ورشکست کرد، چنانکه فریدون توللی عضو اصلاحطلبان حزب، قصیدهای خطاب به رهبران آن را با این بیت آغاز کرد:
ای رهبران که تکیه به باد خزان زدید/ برق محن به چادر زحمتکشان زدید
صادق هدایت که اگرچه عضو حزب توده نبود ولی به اصلاحطلبان ارادت داشت و جلسات آنان در خانه او تشکیل میشد، در نامهای نوشت: «خیانت دو، سه جانبه بود حالا تودهایها خودشان را گه مالی میکنند تا اصل واقعه را بپوشانند. به هر حال باید افتخارات گهآلود خودمان را قاشق قاشق بخوریم و بهبه بگوییم.»
رهبری حزب به هیات اجتماع استعفا کرد و یک هیات اجراییه موقت تشکیل شد که ۹ تن از ۱۱ تن اعضای آن از اصلاحطلبان بودند ولی ملکی پیشنهاد دبیرکلی را نپذیرفت زیرا که حاضر نبود که رابط بین حزب توده و سفارت شوروی باشد. اما این شرایط ـ دقیقا به خاطر ماهیت حزب توده و روابط آن با شوروی ـ دیری نپایید، زیرا که نفوذ و قدرت شوروی و (به همان دلیل) دگردیسی بعضی از سران اصلاحطلبان مانند کیانوری و طبری باعث شد که بار دیگر کار به منوال سابق باز گردد.
در نتیجه عدهای از جوانان اصلاحطلب، به ویژه جلال آلاحمد و حسین ملک، بر آن شدند که دیگر کوچکترین امکانی برای تغییر ماهیت حزب نیست و باید حزب دیگری را به وجود آورند. اصرار این جوانان بود که خلیل ملکی را قانع کرد که انشعاب ۱۳۲۶ را رهبری کند. آنان تشکیل «جمعیت سوسیالیست توده ایران» را اعلام کردند ولی رادیو مسکو بلافاصله آنان را به جاسوسی امپریالیسم انگلیس متهم کرد که طبعا مانع از این میشد که تودههای حزب به آنان رو آورند و این سبب شد که از تشکیل جمعیت مزبور منصرف شوند.
در جریان نهضت ملی و حکومت مصدق، ملکی و یارانش، اول با بقایی و هواخواهانش حزب زحمتکشان ملت ایران را تشکیل دادند ولی پس از انشعاب او از این حزب به دلیل مبارزه با مصدق، حزب نیروی سوم را پدید آوردند. این حزب، سوسیالیست، طرفدار (ولی نه بیچون و چرای) دولت مصدق و هواخواه عدم تعهد و استقلال از دو بلوک بود. به همین دلیل بود که حزب توده جزوهای به عنوان «نیروی سوم، پایگاه اجتماعی امپریالیسم» منتشر کرد و در آن بدترین تهمتها و احترامات را به ملکی بست. در واقع حزب توده هیچ گاه با ملکی وارد بحث نشد، بلکه صرفنظر از آنچه ملکی میگفت و مینوشت، یک روز او را جاسوس انگلیس، روز دیگر نوکر دربار، و باز هم روز دیگر جاسوس سازمان امنیت خواند.
حزب توده در نخستوزیری مصدق در اردیبهشت ۱۳۳۰ تا قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ از هیچگونه تهمت کتبی و شفاهی نسبت به مصدق و همکاران و طرفدارانش دریغ نکرد. پس از قیام ۳۰ تیر لحن حزب توده تا اندازهای تغییر کرد ولی هیچ گاه به یک «اپوزیسیون سازنده» بدل نشد، چنان که وقتی که در دیماه ۱۳۳۱ مصدق حاضر نشد امتیاز به پایان رسیده شوروی برای ماهیگیری در دریای خزر را تمدید کند حزب توده اعلام کرد که او ماهیگیری شمال را به «دستور اربابانش» ملی کرده است.
ملکی و نیروی سوم اما همچنان به پشتیبانی خود از مصدق و نهضت ملی توام با انتقادها و رهنمودهای سازنده ادامه دادند. این جمله ملکی معروف است که در مخالفت با رفراندوم برای بستن مجلس به مصدق گفت: آقای دکتر مصدق این راهی که شما میروید به جهنم است ولی ما تا جهنم به دنبال شما خواهیم آمد.
تندرویهای حزب توده از جمله عواملی بود که قدرتهای خارجی و داخلی را از اینکه شاید قدرت به دست آن حزب بیفتد بیمناک کند، و این در تکوین کودتای ۲۸ مرداد موثر بود. با این وصف در روز ۲۸ مرداد حزب توده با سازمان وسیع و منظم و منسجم خود، سازمان مخفی نظامی که نزدیک به ۶۰۰ افسر عضو آن بودند، و داشتن یک انبار مخفی اسلحه، کوچکترین اقدامی در برابر کودتاچیان نکرد. اما از آن مهمتر، در ماههای پس از کودتا که رژیم جدید ضعیف و متزلزل بود، و در عین حال تشکیلات نظامی و مدنی حزب توده کاملا بر قرار سابق بودند باز هم هیچ اقدامی نکرد تا اینکه اعضایش را گرفتند و سازمان نظامی، اسلحهخانه و چاپخانه روزنامه مردم را کشف کردند و بند از بند آن حزب و اعضایش جدا کردند.
پس از ۲۸ مرداد، ملکی با اینکه رهبر یک حزب قانونی بود مدتی در زندان فلکالافلاک زندانی شد و بار دیگر در دهه ۴۰ دستگیر، محاکمه نظامی و به جرم «قیام علیه سلطنت مشروطه» محکوم و از همه حقوق اجتماعی از جمله بازنشستگی که به عنوان یک معلم ساده از دولت میگرفت محروم شد و چندی بعد در تنگدستی و تنهایی و انزوا در گذشت.
از انبوهی از جزئیات مهم که بگذریم بزرگترین ویژگی ملکی برای زمان خود (و حتی زمان ما) یکی مخالفت سرسختانه با تئوری توطئه، و دیگری اعتقاد به اصلاح و در نتیجه دیالوگ و سازش اصولی بود، یعنی ـ برخلاف همه آن دیگران ـ با انقلاب خونین و سیاست حذف دیگران مخالف بود. فقط به عنوان یک نمونه کوتاه از مبارزه او با تئوری توطئه (آن هم در سال ۱۳۲۹، در بحبوحه مبارزه برای ملی شدن نفت) در مقالهای با عنوان «مرض استعمارزدگی» نوشت: «از استعمار بریتانیا شبح هولناکی برای ملت ایران ساختهاند و در سایه آن شبح یک محیط بدبینی و بدگمانی و بیایمانی و عدم اعتماد به نیروی ملت به وجود آوردهاند... در نیرومندی استعمار هیچ شکی نیست، ولی باید دید این نیرومندی در چیست و این تاثیر در مرگ و ریشه جامعه ما که ورد زبان این آقایان استعمارزده گردیده از کجا سرچشمه میگیرد... یکی از بزرگترین و مهمترین عوامل یا اسلحه و ابزار استعمار بر همه مستولی شده همین یاس و بدبینی (است)... این عده سیاستبافان و روشنفکران را که به مرض خیالی قادر مطلق بودن استعمار و حقیر بودن ملت ایران دچارند، حقا باید مردمان استعمارزده نامید...»
یک نمونه اعتقاد به اصلاح و دیالوگ زمانی پیش آمد که در فروردین ۱۳۴۰ دکتر علی امینی به رغم میل شاه و با برنامه اصلاحات ارضی و اجتماعی نخستوزیر شد. ملکی اعلام کرد، و تا سقوط دولت امینی در تیرماه ۱۳۴۱ ادامه داد، که نیروهای آزادیخواه و ملی باید به امینی فرصت دهند که اصلاحات خود را انجام دهد، و بدون اینکه الزاما در دولت او شرکت کنند او را به کلی نکوبند. او گفت و نوشت که اگر امینی به دست نیروهای ارتجاع و با همکاریهای آزادیخواهان و مخالفان شکست بخورد جانشین آن استبداد مطلقه خواهد بود. اما حزب توده و جبهه ملی دوم با تمام قوا امینی را کوبیدند و در نتیجه خود آنان شکست خوردند و حکومت استبدادی نیز مستقر گردید.
در این دوره ملکی یک بار نوشت که اگر سران جبهه ملی دوم به سیاست حذف ادامه دهند «جبهه ملی به معبد متروکی بدل خواهد شد که رهبران آن فقط بتوانند در مراسم ختم یکدیگر حاضر شوند و از دور سری به علامت آشنائی و تأسف تکان دهند» و عینا همان طور شد.
اما در شرایطی که همه طرفدار سیاست حذف بودند و هر قدرتی میخواست قدرتهای دیگری را به کلی محو و نابود کند نتیجه برای ملکی چه شد؟ فقط اینکه چپها به او تهمت بزنند که جاسوس آمریکا است و راستها او را به اتهام «قیام علیه سلطنت مشروطه و اقدام به مسموم کردن ذهن جوانان» محاکمه نظامی، زندان، و از همه حقوق اجتماعی محروم کنند.
منبع: بی بی سی
نظر شما :