من متوجه بیشخصیتیِ باشخصیتترین روشنفکران هستم
رنجنامه خلیل ملکی خطاب به عبدالحسین نوشین
در حزب توده، عبدالحسین نوشین از اعضای مهم و فعال جناحِ اصلاحطلب و از جمله دوستان نزدیک و صمیمی ملکی به شمار میآمد. نوشین که مانند بعضی دیگر از اصلاحطلبان، انشعاب را صلاح نمیدانست با رضایت ملکی و دیگرِ انشعابیون، در حزب توده ماند. چندی بعد اما فشار رهبری حزب برای محکوم کردن انشعاب ملکی، نوشین را نیز ناگزیر کرد تا علیرغم میل خود، با آنان همساز شود و اعلامیۀ شدیداللحن و افتراآمیز حزب توده علیه ملکی را امضا کند.
آنچه در پی میآید نامهای است که خلیل ملکی پس از این واقعه خطاب به نوشین نوشت. نامهای که اندوه و افسردگی عمیق او را از عملِ ناروای دوست نزدیکش عیان میکند. این نامه اوایل سال ۱۳۲۷ و چند ماه پس از انشعابِ دی ماه ۱۳۲۶ از حزب توده، نوشته شده است:
دوست عزیز آقای نوشین!
چند ساعت پس از نصف شب است که این سطور را برای شما مینویسم. خیلی دلم برای شما تنگ شده است، ولی ملاقات با یک نفر خائن و منحرف برای شما خیلی خوشایند نباید باشد. گاهی خیال میکنم شما را در روی صحنۀ تئاتر زیارت نمایم، ولی نمیتوانم خود را راضی کنم. ایراد من [به شما] نه برای این است که شما امضایی برای تقبیح عملی نمودهاید که مسبّبین حقیقی آن را بیشتر از من میشناسید! برای این نیست که من نمیخواهم و نمیتوانم حتی در روی صحنۀ [تئاتر] شما را ببینم! بلکه تنفر من از دیدن شما به این جهت است که در مقابل این روشِ بیشرفانه و ناجوانمردانه، سکوت اختیار نمودید. شما که جرأت تقبیح علنی من و خامهای [و] جواهری و غیره را داشتید، ولی جرأت تقبیح این روش را که خودتان نزدیکتر از من به قُبـح آن هستید ندارید.
اگر من فعلاً نمیتوانم این افتخار را داشته باشم که بازی هنرمندانۀ شما را روی صحنۀ تئاتر ببینم، دارای این افتخار هستم که بازی هنرمندانۀ شما را در صحنۀ سیاست تماشا مینمایم. اگر من نمیتوانم به اندازۀ یک نفر از هزاران نفر تماشاچی از شما و همکاران هنرمند شما تشویقی به عمل آرم، در عوض یک پیشنهاد مفید دارم:
پس از «وُلپن» شما نقشی را که امروز در صحنۀ سیاسی بازی میکنید در صحنۀ تئاتر بازی نمایید و شخصیّت سیاسی خودتان را به مردم مجسّم سازید؛ بیشک موفقیت بزرگی خواهید داشت. چون من «قریحۀ» این نوع نویسندگی را ندارم، ممکن است این مشکل و حل آن را به عهدۀ آقای [احسان] طبری، یا رفیق طبری بگذاریم که رفاقت چهارده سالۀ خود را با [انور] خامهای مخصوصاً به حد کمال هنرمندی رسانده است.
در روی صحنه، یک فرد اجتماعی و مبارزی را مجسّم نمایید که تا دیروز علیرغم توجه تمام دوستان خود و علیرغم عقل و منطق، هنر و قریحۀ خود را فدای سیاست، یعنی وکیل شدن برای مجلس نموده بود، ولی امروز - به عکس- تمام عقاید سیاسی و اجتماعی خود را به تمام معنیِ کلمه، فدای قریحه و هنر، یعنی فدای نتیجۀ حاصل از هنر، یعنی «پول» نموده است، همان پولی که شما هنرمندانه بارها آن را در صحنۀ [تئاتر] معرفی نمودهاید، که با آن میتوان وجدان اخلاقیترین مردم را خرید! با پول میتوان شجاعت اخلاقی انسان را خرید، البته تصدیق خواهید فرمود که این نوع خریداری لازم نیست همیشه مستقیم باشد: غیرمستقیم هم، از لحاظ اخلاقی همان اثر و نتیجه را دارد.
اگر یک فردِ مبارزِ هنرمندی برای رواج بازار تجارت هنرمندانۀ خود، و یا از ترس کسادی بازار خود، اجازه دهد که به نام او - و یا [بـا] سوءاستفاده ضمنی از نام و شخصیّت او - قبیحترین مردم، شریفترین افراد را خیانتکار و منحرف و عامل امپریالیسم و همردیف تروتسکی و غیره جلوه دهند، و او ساکت و آرام بنشیند که اسم او نیز به عنوان عضو هیئت اجراییه در این اتهامات به عنوان اکثریت تام و تمام [هیئت اجراییه موقت حزب توده] مورد سوءاستفاده قرار بگیرد، اسم این را چه میتوان گذارد؟
آری دوست عزیزم... نشان دادن شخصیت یک همچو فردِ «بیشخصیتی» در صحنۀ امروز بیشتر از هر روز برای جامعۀ ایران مفید و مؤثر است. من خوب متوجه این بیشخصیتیِ با شخصیتترین افراد جامعۀ روشنفکران هستم و لزوم مبارزه با این بیشخصیّتی را بخوبی درک مینمایم. شما این مبارزه را از صحنۀ [تئاتر] شروع کنید، و از خودتان نیز شروع نمایید.
اگر من جرأت صراحت لهجۀ گستاخانه را پیدا کردهام، البته تعجب نخواهید نمود. شما که لااقل در روی صحنه تئاتر، نقش «حادثه جو» را بازی نمودهاید، متوجه هستید که من امروز با حادثهای روبرو شدهام که هر نوع صراحت لهجۀ گستاخانهای را توجیه مینماید. شما خوب متوجه هستید در این پیس [نمایشنامۀ] سیاسی که امروز در نهضت تودهای ایران به قلم آقای طبری نوشته میشود، و به کارگردانی ایشان و شرکت دکتر یزدیها و دکتر کشاورزها و قاسمیها و عمّه مظفر فیروزها و شوهر او و متأسفانه با شرکت خودِ شما بازی میشود، نقش خیانتکار به من و خامهای و جواهری و سایر افراد شرافتمند تحمیل شده است. خوب متوجه هستید که در این بازی تراژیک و کمیک، نقش لنین و استالین و غیره را دکتر یزدی و دکتر کشاورز و عمّه فیروز مظفر و شوهرش بازی کرده، و نقش خیانتکاران را خامهای و جواهری بازی مینمایند!
دوست عزیزم آقای نوشین! گویا فراموش نمودهاید این انحرافات خیانتکارانه که به من نسبت داده میشود تاریخش، به عکس آنچه ادعا شده، از موقع انتشار کتاب «چه باید کرد؟» [اثر اپریم اسحق، اردیبهشت ۱۳۲۵] نمیباشد. خیلی زودتر از آن شروع شده. البته فراموش نکردهاید - و اگر اشتغالات کسبی باعث فراموشی شده باشد، با کمی تأمّل تصدیق خواهید نمود - که طبری و قاسمی و کیانوری و شما بودید که این فکر امروزی را که من تعقیب مینمایم، در من تزریق نمودید. گویا فراموش نکرده باشید که من پس از شناختن افراد «اپورتونیست» در گوشۀ خانۀ خود منزوی شده بودم. وقتی شما از طبری تعریف و تمجید [کردید] و مرا به تبعیت از فکر خودتان تشویق نمودید، من ضعفها و خودخواهیهای او را که در زندان دیده بودم برای شما تعریف کردم. شما خوب میدانید که فکر امروزی من عیناً همان فکر مشترکی است که من و شما و طبری و قاسمی و کیانوری آن روز تعقیب مینمودیم و گویا تنها من و خامهای، از آن عده، امروز نسبت به آن افکار شریف و عالی وفادار ماندهایم، و طبری و قاسمی و شوهرِ مریم [کیانوری] درست در عکس آن جهت حرکت مینمایند، و شما هم نقش «لش» [یعنی: رُل نعش] را بازی مینمایید.
اگر [هم] کسب و تجارت شما را خیلی فراموشکار نموده باشد، حتماً فراموش ننمودهاید که علاوه بر اشخاص نامبرده، یک شخص ساکت و آرام نیز در اغلب جلسات ما حضور داشت، شخصی که نَطـّاق خوبی نیست ولی متفکر و قضاوت کنندۀ خوبی است، و من و شما هر دو نسبت به او احترام و ارزش قائل هستیم. آری... اگر خاطرات آن روز را فراموش کردهاید، و اگر جرأت دارید، خواهش میکنم این سطور را برای صادق هدایت بخوانید. او فراموشکاری شما را جبران خواهد نمود!
من پس از نوشتن این مراسله، حس میکنم که تمام نفرت من از شما تبدیل به محبت و صمیمیت همیشگی گردیده و حس میکنم که در یکی از شبهای هفته میتوانم شما را در روی صحنۀ [تئاتر] ببینم و مانند گذشته، سعی میکنم در صف اول نشسته و از نزدیک به روی شما تماشا نمایم. من بدون شرمساری و با وجدان راحت به روی شما نگاه خواهم کرد، زیرا با نوشتن این سطور، دیگر هیچ اثری از نفرت و تحقیر در فکر من باقی نمانده، و ارزش و احترام همیشگی خود را نسبت به شما بازیافتهام. من در عالم دوستی موظّف بودم به تکلیف خود عمل کنم، و افکار خود را دربارۀ شما به خودِ شما بنویسم تا بتوانم استراحت نمایم.
دوست صمیمی شما
نظر شما :