دیپلماسی شوروی در دوگانه تروتسکی و استالین
چگونه صدور انقلاب متوقف شد؟
تاریخ ایرانی: بلشویکها پس از تصرف قدرت، ابتدا از تبیین مبانی سیاست خارجی منصرف شدند. آنها به این امید بودند که امنیت روسیه تنها زمانی تامین خواهد شد که انقلاب در غرب مانعی در برابر خطر مداخله امپریالیستی ایجاد کند. از سوی دیگر اما اتحاد شوروی به کمکهای فنی و اقتصادی کشورهای غربی نیاز داشت تا بتواند در روسیه عقبمانده، مبانی ساختمان سوسیالیسم را ایجاد کند.
لئو تروتسکی، کمیسر امور خارجی، به عنوان طرفدار «انقلاب مداوم» احساسی جز تنفر و تحقیر نسبت به این اداره از خود بروز نمیداد. او هیچ دلیلی برای برقراری مناسبات دیپلماتیک با حکومتهای سرمایهداری که قرار بود انقلاب قریبالوقوع بساط آنها را برچیند، نمیدید و در گفتوگو با همکاران خود در این اداره چنین ابراز داشته بود که به زودی تمام قراردادهای محرمانهای را که رژیم ساقطشده با دولتهای امپریالیستی منعقد کرده برملا خواهد کرد و سپس در این اداره را تخته و همه را از کار بیکار میکند.
تقریبا ۱۰ سال بعد از آن، وزارت امور خارجه بریتانیا صعود ژوزف استالین «پرقدرت، قاطع و کمحرف» را به مقام رهبر بلامنازع حزب با آسودگی خاطر محسوسی چنین تعبیر کرد: «شگفتانگیز نیست که شکست اپوزیسیون افراطی بلشویکها پیامآور استفاده از اهرمهای ملی در سیاست خارجی است.»
از شکاف میان برداشتهای تروتسکی و استالین میتوان به تحول در سیاست خارجی اتحاد شوروی پی برد؛ سیاستی که تضاد طبقاتی حتی پس از معوق ماندن انقلاب در اروپای مرکزی و شرقی به مثابه ارکان آن باقی ماند. عادیسازی مناسبات با کشورهای دیگر به ندرت به مثابه یک هدف مستقل تبیین و بیشتر در حکم تاکتیکی برای گسترش شعاع عمل به کار گرفته میشد. لنین با چنین برداشتی در نوامبر سال ۱۹۲۰ اظهار داشت: «ما هنوز در صحنه بینالمللی به چنان پیروزی دست نیافتهایم که ضمانتی واقعی برای امنیت ما تلقی شود، علیرغم آن امروز گام به دورانی نوین گذاشتهایم و ما را به عنوان یک قدرت مهم در صحنه بینالمللی به رسمیت میشناسند.»
از نشانههای مهم حکومت در این مرحله صدور اعلامیه صلح (بدون تصرفات و غرامات پرداختی) درست پس از پیروزی انقلاب بود؛ قرارداد برست لیتووسک و پایان دادن به جنگ با آلمان، قرارداد راپالو میان آلمان و اتحاد شوروی در سال ۱۹۲۲؛ اما برای حکومتی که خود را پویا و انترناسیونالیست تلقی میکرد تلاش در راه شناسایی از سوی دیگر قدرتها و ثبات سیاسی شمشیر دولبهای بود.
از آنجایی که بلشویکها همواره میکوشیدند به اصول خود وفادار بمانند، مجبور بودند در سیاست خارجی از خطمشی دوگانهای پیروی کنند. آنها از یکسو میکوشیدند امنیت ملی خود را از طریق تعمیق مناسبات دیپلماتیک با کشورهای غربی تضمین نمایند و از سوی دیگر در صورت امکان از فعالیتهای انقلابی و مخفی حمایت میکردند، مانند پشتیبانی از قیام سال ۱۹۲۳ در هامبورگ.
این تضاد در سال ۱۹۲۴ به اوج خود رسید؛ یعنی هنگامی که فرانسه، بریتانیا و ایتالیا، اتحاد شوروی را به رسمیت شناختند و کمینترن وادار به اعتراف شد که انقلاب جهانی به تعویق افتاده است. در چنین شرایطی اتحاد شوروی چگونه میتوانست امنیت ملی خود را بدون لطمه زدن بر وجهه و اعتبارش به مثابه پیشاهنگ انقلاب جهانی، تضمین نماید؟ کمینترن با حفظ ظاهر به تدریج از سیاست خارجی اتحاد شوروی تبعیت کرد. کنگره نهم حزب کمونیست شوروی در سال ۱۹۲۲ سیاست جبهه واحد را اعلام کرد و از این طریق راه برای توافق و همکاری با احزاب و سازمانهای غیرکمونیستی گشوده شد.
رابطه اتحاد شوروی و بریتانیا در فاصله سالهای ۱۹۲۴ تا ۱۹۲۷ نمایانگر کامل این تضادهاست. در فوریه سال ۱۹۲۴ نخستین دولت کارگری بریتانیا تحت صدارت رمزی مکدونالد، اتحاد شوروی را با بیمیلی کامل به رسمیت شناخت؛ اما بیزاری نخستوزیر بریتانیا از رویدادهای درونی اتحاد شوروی و فقدان تکیهگاه سیاسی او در داخل به مانعی در برابر بهبود مناسبات با اتحاد شوروی تبدیل شده بود. در نوامبر همان سال، حزب محافظهکار در پی کارزار انتخاباتی که در آن حزب کارگر را با خطر کمونیسم یکسان جلوه داده بود، موفق به کسب قدرت شد. اتحاد شوروی در حال عقبنشینی بود و تلاش میکرد روابطی را که با جنبش کارگری بریتانیا ایجاد کرده بود در خدمت اهداف دیپلماتیک خود به کار بگیرد.
این امید از تجربه روسیه در فاصله سالهای ۱۹۱۸ و ۱۹۲۰ برمیخاست، زمانی که چپهای بریتانیایی مداخله نظامی در جنگ داخلی روسیه را نکوهش کرده و تحت لوای «دستها از روسیه کوتاه» علیه اعزام نیرو و مهمات به جبهه روسیه مقاومت جانانهای کرده بودند. رهبری حزب کارگر و اتحادیه سندیکاها TUC تحت فشار توده حزبی و کارگری، دولت را به بازگرداندن فوری نیروها از روسیه فراخواندند. زمانی که ارتش سرخ در سال ۱۹۲۰ در حال پیشروی به سوی ورشو بود، سندیکای کارگران بارانداز، از بارگیری کشتی جولی جورج که باید روانه دانتسیگ میشد، جلوگیری کردند.
لنین امید فراوانی به شوراهای بریتانیایی بسته بود؛ اما برداشت او از منشویکهای بریتانیایی که باید راه را برای یک انقلاب بلشویکی در این کشور هموار میکردند، غیرواقعبینانه بود. اگرچه سندیکاهای بریتانیا تحت تاثیر انقلاب در روسیه بودند، اما پس از تجربه جنگ اول جهانی، از گرایش نیرومند صلحطلبانه نیز پیروی میکردند. چنین بود که کارزار «دستها از روسیه کوتاه» اولین و آخرین تلاش جدی چپهای بریتانیایی برای وادار کردن دولت به پیروی از سیاست خارجی معینی بود.
در سال ۱۹۲۴ زمانی که شورویها با پراگماتیسم نمونهوار خود بر برپایی جبهه واحد با اتحادیه سندیکایی اصرار میورزیدند، آشکار شد که اتحاد شوروی به چه میزان از ایده اولیه خود فاصله گرفته است. بسیاری از رهبران سندیکایی در دولت نخست حزب کارگر دارای مقام و سمت بودند. چنین بود که بسیاری از رهبران چپگرای سندیکایی که با حزب کمونیست شوروی همکاری کرده بودند و با اتحاد شوروی رابطه دوستانهای داشتند، جای آنها را اشغال کردند.
بازی دوگانه با رفقای بریتانیایی
در فاصله ۹ ماهی که دولت حزب کارگر بر سر کار بود، رهبری سندیکایی تاثیر بسزایی بر چگونگی مناسبات با مسکو برجای گذاشت و روسها با علم به این تاثیر، بر برقراری توافقهای تنگتری با اتحادیه سندیکایی اصرار میورزیدند. آنها اهداف خود را در پس الفاظ مارکسیستی و دیالکتیکی به مثابه همدردی طبقاتی پنهان میکردند. حزب کمونیست بریتانیا مجبور به پشتیبانی از این عمل بود ولی میترسید هویت خود را از دست بدهد و تیشه به ریشه خود زند.
پس از روی کار آمدن محافظهکاران، شورویها اصرار داشتند سندیکاهای بریتانیایی، هیاتهایی مشترک با سندیکاهای شوروی ایجاد کنند؛ امری که در آوریل سال ۱۹۲۵ تحقق یافت. شورای مشورتی بریتانیایی - شوروی وظیفه ایجاد مناسبات تنگتر میان دو کشور را به عهده داشت.
پس از سقوط دولت حزب کارگر، رهبری سندیکاها به دست سندیکالیستهای معتدلتری چون ارنست بوین و والتر سیترین افتاد. آنها تنها به دلایل اقتصادی طرفدار همکاری با مسکو بودند؛ گشودن بازار اتحاد شوروی بر کالاهای بریتانیایی برای مبارزه با بیکاری فزاینده در این کشور. اما از دیدگاه مسکو این نوع همکاریها این زیان را در بر داشت که سندیکاهای بریتانیا در صورت بروز بحران بینالمللی، برای به راه انداختن تظاهرات اعتراضی و یا دست زدن به ابتکارهای دیپلماتیک وظیفهای احساس نمیکردند. برداشت اتحاد شوروی با زمانه ناسازگار بود. به همان میزان که شورویها امکان مداخله جدید از سوی بریتانیا را بیش از حد بزرگ کرده بودند، جنبش کارگری بریتانیا نیز عملا در همبستگی با اتحاد شوروی اغراق میکرد. تضادهای داخلی این سیاست و ضرورت قائل شدن برای اولویتها، در کانون مشاجرات و مباحثات تندی قرار داشت که اپوزیسیون تروتسکیستی به آن دامن میزد. تروتسکیستها در کنگره چهاردهم حزب کمونیست اتحاد شوروی در ماه دسامبر ۱۹۲۵ خواهان قطع مناسبات با سندیکاهای بریتانیایی شدند.
در حالی که اتحاد شوروی در پی احیای روابط دیپلماتیک با بریتانیا بود، علاقهاش به هیاتهای مشترک سندیکایی کمرنگتر میشد. هنگامی که در سال ۱۹۲۶ کارگران معادن بریتانیا دست به اعتصاب و مبارزات کارگری زدند، کاخ کرملین دستور داد این هیاتهای مشترک منحل شوند. این اقدام فرصتطلبانه، با انتقاد شدید اپوزیسیون تروتسکیستی روبهرو شد.
کرملین زمانی به ارزش این هیاتها پی برد که خطر انزوای بینالمللی آن را تهدید میکرد و محافظهکاران دوآتشه در لندن دولت را برای قطع مناسبات با مسکو تحت فشار گذاشته بودند. قرارداد آشتیجویانه با آلمان در لوکارنو که بریتانیا ترغیبکننده آن بود به زعم مسکو قرارداد راپالو را بیاعتبار ساخته بود و این امر موجب انزوای هرچه بیشتر روسیه میشد. علاوه بر آن، این قرارداد راه را برای پذیرش آلمان در جامعه ملل که روسیه اعتقاد داشت در حال تدارک جنگ صلیبی علیه اتحاد شوروی است، هموار میکرد.
مخاطرات تاکتیک دولبه جبهه متحد زمانی کاملا آشکار شد که اتحادیه سندیکایی بریتانیا در ماه می ۱۹۲۶ در حمایت از اعتصاب کارگران معادن دست به اعتصاب عمومی در سراسر این کشور زد. اگرچه اتحاد شوروی از این اقدام غافلگیر شده بود ولی سازگار با نقشی که برای خود به مثابه رهبر انقلاب جهانی قائل بود در بدو امر از آن پشتیبانی کرد؛ اما پس از شکست این اعتصاب، مسکو رهبران اتحادیه کارگری را به علت نپذیرفتن کمکهای نقدیاش، به خیانت به کارگران معدن متهم کرد.
تنها اشاره به مساعدت از مسکو کافی بود تا در لندن درخواست اخراج دیپلماتهای شوروی از بریتانیا مطرح شود. شورویها امکان ادامه خطمشی دوگانه را نداشتند. زمانی که اپوزیسیون تروتسکی مهار شد، استالین ادامه همکاری با اتحادیه سندیکایی بریتانیا را به منظور استفاده از آن در حکم ابزاری دیپلماتیک تجویز کرد. کمینترن و پروفینترن (کنگره انترناسیونال سرخ اتحادیه کارگری) سیاست انتقاد شدید از اتحادیه سندیکایی بریتانیایی را ادامه دادند. این رابطه درست زمانی لطمه دید که دولت بریتانیا تهدید به قطع مناسبات با اتحاد شوروی میکرد و به یاری این سندیکاها نیاز بود.
در پاییز سال ۱۹۲۶ مسکو آخرین تلاش خود را برای رفع این بحران عملی ساخت؛ دیپلماتی چون ایوان مایسکی در سال ۱۹۳۲ سفارت اتحاد شوروی در لندن را بر عهده گرفت، لئونید کراسین یکی از محافظهکاران سنتگرا نیز به لندن اعزام شد و به این ترتیب فعالیتهای کمینترن به میزانی محسوس کاهش یافت؛ اما این تمهیدات نیز نتوانست جلوی شکستهای دیپلماتیک سال ۱۹۲۷ را بگیرد. آلمان به تدریج به غرب گرایش یافت، چین نیز به درخواست بریتانیاییها دفاتر فرستاده اتحاد شوروی در پکن را تفتیش کرد و نیروهای چیانگ کایچک دست به قتلعام کمونیستهای چینی زدند.
در ماه می همان سال دولت بریتانیا اقدام به تجسس دفاتر فرستادههای تجاری اتحاد شوروی در لندن کرد و گویا اسناد و اوراقی دال بر فعالیتهای خرابکارانه نیز به دست آورد. همبستگی سندیکایی هم با خروج سندیکای بریتانیایی از شورای مشترک به خط پایان خود رسید. در ماه سپتامبر مذاکرات اتحاد شوروی و فرانسه نیز به مانع برخورد کرد و دولت فرانسه، کریستین راکووسکی، سفیر اتحاد شوروی در پاریس را به عنوان عنصر نامطبوع از این کشور اخراج کرد.
سال ۱۹۲۷ در مسکو سال هراس از جنگ، بدبینی و آگاهی به شکست سیاست خارجی اتحاد شوروی بود. در سال ۱۹۳۰ گئورگی چیچرین، کمیسر امور خارجه، از کار برکنار شد و معاونش ماکسیم لیتوینف که طرفدار سیاست خارجی متعارفتر و همگرایی در نظام کشورهای اروپایی بود، جای او را گرفت.
اتحاد شوروی در این روند رویکرد خصومتآمیز خود را نسبت به کشورهای سرمایهداری کنار گذاشت و همزیستی مسالمتآمیز در پیش گرفت. به این ترتیب فرصت تنفس جدیدی به دست آمد. با کنار نهادن بلندپروازیهای انقلابی، دیپلماسی شوروی الگوی کشورهای غربی را دنبال کرد و توانست از اعتبار و وجههای که منحصر به دیپلماتهای غربی بود برخوردار شود.
منبع: لوموند دیپلماتیک، اکتبر ۲۰۱۷
نظر شما :