وعده بهشت زمینی در عصر ترور سرخ
روسیه در آتش و خون میپزد
تاریخ ایرانی: بلشویکها در سال ۱۹۱۷ تقریبا به سهولت و بدون مانع و مشکل خاصی توانستند در پتروگراد یا همان سنپترزبورگ، قدرت را به چنگ آورند؛ اما به قول معروف نباید گول ظواهر امر را خورد، زیرا بلشویکها تازه بعد از خلاصی از جنگ داخلی، قدرت واقعی را از آن خود کردند؛ جنگی پر از وحشت و وحشیگری، گردابی از خشونت متقابل که در تاریخ روسیه تا به آن زمان سابقه نداشت. «ادوین اریش دوینگر»، نویسنده آلمانی که در آن زمان در جبهه به اصطلاح «سفیدهای» ضد کمونیست میجنگید، از این جنگ با عناوینی چون «جنایت همگانی» و یک «عیاشی سادیستی» یاد کرده است. «آرتیوم وسیولی» نویسنده روس که در طرف مقابل میجنگید نیز تعبیری مشابه ارائه میدهد: «روسیه در آتش و خون میپزد.»
سفیدها همواره علیه سرخها میتاختند و مناطق تحت سلطه آنان را به محاصره خود درمیآوردند، یگانهای هر دو طرف همیشه روستاها را غارت میکردند و روستاییان را به قتل میرساندند. سلاحهای مدرن از جمله توپها و مسلسلهای خودکار، شمار کشتهها را افزایش میدادند. شمار کشتهشدگان غیرنظامی در طی این خونریزی سه ساله، هشت میلیون نفر تخمین زده میشود. همه جا جبهه بود و در همه جا به غیر از جنگ چیز دیگری به چشم نمیخورد، جنگ علیه دشمن خارجی با جنگ علیه نیروهای داخلی در هم آمیخته بود.
هنگامی که جنگ داخلی آغاز شد، روسیه با شکستی سنگین از جنگ اول جهانی بیرون آمد. بدین ترتیب دولت شوروی در مارس ۱۹۱۸ به صلحی تحقیرکننده با آلمان در برست - لیتوفسک تن در داد. این صلح اگرچه بسیاری از طرفداران انقلاب اکتبر را ناامید کرد، اما بخشی بزرگ از بلشویکها از آن به عنوان «صلحی جسورانه» یاد میکردند. روسیه بر اساس این پیمان صلح از مالکیت فنلاند، سرزمینهای حوزه بالکان، لهستان و اوکراین چشمپوشی میکرد و بدین ترتیب یک چهارم از جمعیت، یک سوم از صنایع نساجی و سه چهارم از تولیدات فولاد و ذغالسنگ خود را از دست میداد. لنین به خاطر وعدهای که داده بود و به دلیل تنشها و گسستها در میان نیروهای ارتش، قصد داشت به هر قیمتی صلح کند و تازه جنگ واقعی پس از این صلح آغاز شد.
در بهار ۱۹۱۸ یک لژیون متشکل از ۳۵۰۰ مرد قوی از چکسلواکی در روسیه مستقر بود. این نیروها که متحدان دولت تزاری روسیه محسوب میشدند، در سالهای گذشته به نفع روسیه تزاری و علیه قدرتهای متوسط و میانه میجنگیدند؛ اما اینک و با تغییر رژیم، قصد ترک روسیه را داشتند. در این میان اما اتفاقی عجیب افتاد: در امتداد راهآهن ترنس سیبری، جنگی که البته علت اصلی آن برخی سوءتفاهمها بود، میان نیروهای چک و نیروهای جوان ارتش تازهتاسیس سرخ درگرفت. لئو تروتسکی در مقام فرمانده ارتش سرخ در روز ۲۵ ماه می دستور داد هرگونه اقدام مسلحانه نیروهای چک باید بلافاصله به همان صورت پاسخ داده شود؛ اما نیروهای چک موفق به تسخیر شهرهای واقع در امتداد خط راهآهن ۹۰۰۰ کیلومتری ترنس سیبری شدند، افزون بر آن یکی از یگانهای عملیاتی این لژیون، در روز ۲۹ ژوئن بندر پاسیفیکی و بسیار مهم ولادیوستوک را نیز به تصرف خود درآورد.
از دست دادن سرزمینهای سیبری برای سرخها نه تنها امری خجالتآور بلکه خطرناک بود؛ اما وضعیت برای رژیم بلشویکی بدتر شد؛ زیرا در این وضعیت، دیگر نیروهای ارتشهای خارجی نیز که هنوز از جنگ اول جهانی خارج نشده بودند، دست به پیشروی زدند. این نیروهای خارجی قصد داشتند همزمان آلمانیها را متوقف و کمونیستها را نیز نابود کنند. در ماه ژوئن سربازان بریتانیایی وارد مورمانسک شدند. متعاقب آن، گروهی دیگر از بریتانیاییها و نیروهای فرانسوی به آرخانگلسک رسیدند و در همین حال ۵ هزار سرباز آمریکایی به آنان پیوستند. گروهی متشکل از نیروهای فرانسوی و لیتوانی، بندر اودسا واقع در سواحل دریای سیاه را به تصرف خود درآوردند. بندر مهم ولادیوستوک در منتهیالیه شرق نیز به نیروهای بریتانیایی و آمریکایی تحویل داده شد. در این میان ژاپنیها نیز قصد داشتند یک کلونی در شرق سیبری برپا کنند. بدین ترتیب در سال ۱۹۱۹ نیروهای چهارده کشور جهان در خاک روسیه استقرار داشتند.
در همان زمان که قدرتهای بزرگ غربی علیه سرخها لشکرکشی کرده بودند، پیام کمکخواهی نیروهای ضد بلشویک مستقر در سامارا، واقع در ولگای وسطی به یگانهای لژیون چکسلواکی ارسال شد. روز ۸ ژوئن نیروهای چک به سوی این منطقه لشکرکشی کردند. در شهرهای منطقه ولگای وسطی نیز مانند دیگر مناطق جنوب روسیه، مخالفان و دشمنان کمونیستها از گروههای قومی و نژادهای مختلف گرد آمده بودند. از جمله این افراد میتوان از کارگزاران و هواداران احزاب غیربلشویک به ویژه از جناح راست انقلابیهای سوسیالیست یاد کرد، همان گروهی که طرفداران زیادی در میان دهقانان داشتند.
نیروهای ضد کمونیست در شهر سامارا، دولتی موازی و به عبارت بهتر یک دولت در تبعید در برابر دولت بلشویکها تاسیس کردند که به آن «کوموچ» میگفتند؛ اما دیگر احزاب از جمله منشویکها و کادتها در این دولت در تبعید مشارکت نمیکردند. از سوی دیگر دشمنان سرخ یعنی همان «سفیدها» نیز یکدست نبودند و در واقع از طیفهایی مختلف تشکیل میشدند. جالب آنکه سفیدها در برابر بلشویکهای حاکم بسیار گسسته عمل میکردند و از نظر سیاسی متحد نبودند. در همان حال دولتهای متعددی توسط نیروهای گسسته سفید در دیگر مناطق روسیه تاسیس میشدند.
در عین حال تلاشهایی برای ایجاد وحدت صورت گرفت. در ماه دسامبر ۱۷۰ هیات اعزامی در شهر اوفا، بین مناطق اولگا و اورال برای شرکت در «کنفرانس دولتی همه ملتهای روسیه» گرد هم آمدند. نمایندگان ۲۰ دولت محلی سفید در نهایت خواست خود را برای تعیین ریاست مشترک کشور اعلام کردند. پس از بحث و جدل زیاد بالاخره با رهبری دولت توسط یک هیات پنج نفره متشکل از چهار غیرنظامی و یک ژنرال ارتش موافقت شد؛ اما آن شورایی که با زحمات زیاد تشکیل شده بود و نام «شورای وزیران همه ملتهای روسیه» را بر خود داشت، خیلی زود از بین رفت. البته این شکست نه به دلیل اختلافهای داخلی بلکه به دلیل حمله ارتش سرخ به اوفا در ماه دسامبر ۱۹۱۸ و پایان کار آن کنفرانس دولتی بود.
این موفقیت سرخها اما به هیچ عنوان اتفاقی نبود. سرخها در نهایت تعصب و جدیت ارتش خود را تاسیس کرده بودند، معمار این ارتش نیز همان استراتژیست حرفهای یعنی تروتسکی بود. نفرات ارتش سرخ در عرض دو سال از یکصد هزار نفر به پنج میلیون نفر افزایش یافت. ارتش سرخ پس از سپری کردن دوران ایدهآلهای انقلابی و گذراندن آزمونهای ایدهآلگرایانه، در نهایت تبدیل به یک ارتش سنتی شد و خدمت وظیفه عمومی، سلسله مراتب نظامی و دادگاههای نظامی را جزء ارکان خود قرار داد. در اینجاست که تروتسکی نبوغ خود را ثابت کرد: او از افسران تزاری دعوت کرد به ارتش سرخ بپیوندند. بدین ترتیب ۵۰ هزار افسر ارشد و ۲۰۰ هزار افسر جزء با سابقه خدمت در ارتش قیصر آلمان، به ارتش سرخ پیوستند. تروتسکی برای جذب این افسران از آنها خواست که نه برای کمونیسم بلکه برای دفاع از روسیه در برابر قدرتهای خارجی به ارتش سرخ ملحق شوند.
روز ۱۰ جولای ۱۹۱۸ قانون اساسی جدید اتحاد جماهیر شوروی به تصویب رسید؛ اما تاسفبار آنکه لنین و رفقایش از همان آغاز کار نه به قانون بلکه به ترور اعتقاد داشتند. آنها در دسامبر ۱۹۱۷ پلیس امنیت موسوم به چکا را تحت فرماندهی مردی «آهنین» به نام فلیکس دزرژینسکی که یک بلشویک معتقد و پسر اشرافزادهای لهستانی بود، تاسیس کرده بودند. شمار افراد این یگان رعبآور و خشن از ۶۰۰ نیرو در آغاز سال ۱۹۱۸ به ۲۸۰ هزار نیرو در سال ۱۹۲۱ افزایش پیدا کرد. افراد چکا به ویژه در استانها و ایالتهای روسیه خشونت به خرج میدادند و مردم را شکنجه و یا تیرباران میکردند. البته نیروهای امنیتی سفیدها نیز از این نظر تفاوتی با مردان چکا نداشتند.
تزار نیز ۱۶ ماه پس از کنارهگیری از قدرت، توسط بلشویکها کشته شد. این جنایت در شب ۱۶ جولای و در شهر یکاترینبورگ واقع در سواحل اورال انجام گرفت. دستور این عملیات توسط شخص لنین و پس از مشورت با رهبران بلشویک صادر شد. لنین از این میترسید که حاکم سابق روسیه توسط نیروهای سفید آزاد شود و به عنوان ابزاری نمادین مورد استفاده قرار گیرد. نه تنها تزار، ملکه و ولیعهد، بلکه چهار دختر وی به همراه چهار ندیمهشان و پزشک سلطنتی در نهایت قساوت به گلوله بسته و کشته شدند. البته دولت شوروی تا دههها بعد هرگونه ارتباط لنین و نیروهای دولتی را با این جنایت تکذیب کرد؛ اما جزئیات قتل تزار و خانوادهاش بالاخره در سال ۱۹۹۱ فاش شد.
در اردوگاه سفیدها نیز تا اندازه زیادی ورق برگشت. با توجه به شکست آزمون سیاسی در اوفا، وعدههای چپها و لیبرالها کنار گذاشته و در عوض همه تلاشها معطوف به حکومت نظامیان شد. رهبر و فرمانده قدرتمند این ارتش حاکم، یکی از ژنرالهای نیروی دریایی تزار به نام الکساندر کولچاک بود که مهمترین دشمن لنین محسوب میشد. کولچاک مانند یک دیکتاتور نظامی رفتار کرد و به عنوان «فرمانده عالی روسیه» در اومسک واقع در جنوب غربی سیبری مستقر شد و به نوعی یک دوکنشین بزرگ در سیبری تاسیس کرد. دوینگر، نویسنده آلمانی، پس از ملاقات با کولچاک از وی به عنوان «یک پیشوا» یاد کرده است. این نویسنده آلمانی بعدها و تحت زعامت و «پیشوایی» آدولف هیتلر در جنگ دوم جهانی علیه اتحاد جماهیر شوروی شرکت کرد. ژنرال الکسی بودبرگ، کولچاک را «فردی بسیار عصبی که در یک لحظه جوش میآورد» توصیف کرده است. در آن دوران لنین یادآوری میکرد: «این بار نیز یک دیکتاتور سفید خود را قدرت برتر و فناناپذیر میداند.»
البته ظاهرا در سال ۱۹۱۹ کمونیستها به پایان کار خود نزدیک شدند. در آن زمان بخش عمده سرزمینهای تحت اختیار خود را از دست دادند و تنها یکپنجم از سرزمینهای امپراتوری سابق روسیه همچنان در اختیار آنها بود. ملتهای غیرروس ساکن در حاشیه مرزهای روسیه، خواهان جدایی از این کشور بودند. با توجه به این وضعیت ژنرال کولچاک با ارتش سیبریایی خود حملهای را آغاز و ۳۰۰ کیلومتر به سمت غرب پیشروی کرد. ارتش تحت امر کولچاک در پایان آوریل، اوفا را به تصرف خود درآورد و به این ترتیب بخش بسیار مهمی از راهآهن روسیه به دست مخالفان لنین افتاد. لنین همچنان هشدار میداد و توصیه و تهدید میکرد: «اگر تا قبل از زمستان پیروز نشویم، پایان کار انقلاب اجتنابناپذیر خواهد بود.» بدین ترتیب سرخها نیروهای ارتش شرق خود را جمع کردند و با افزایش نفرات از ۸۰ هزار به ۳۶۰ هزار نفر و به فرماندهی سرگئی کامنوف، سرهنگ سابق ارتش تزار حمله را آغاز کردند و پیروز شدند. نیروهای ارتش سرخ در فصل تابستان، نیروهای سفید را وادار به فرار و عقبنشینی کردند، در ماه نوامبر شخص ژنرال کولچاک رهبر سفیدها نیز ناچار به ترک مقر خود در اومسک شد.
اما نواحی جنوب هنوز هم برای نیروهای ارتش سرخ بسیار خطرناک بود. در آن مناطق آنتون دنیکین، ژنرال سابق ارتش تزار، یگانهای داوطلب خود را به نیروهای سوار ملحق کرد. این نیروها در تابستان نخستین پیروزی را به دست آوردند و با عزمی جزم به سمت مسکو لشکرکشی کردند، پس از دو جنگ سخت در پاییز به پیروزی رسیدند. یگانهای تحت فرمان دنیکین در ۲۰ سپتامبر ۱۹۱۹ وارد کورسک شدند، در اواسط اکتبر شهر اوریول را به تصرف خود درآوردند و تنها ۳۰۰ کیلومتر با مسکو فاصله داشتند. ظاهرا شانسی بیسابقه به سفیدها روی آورده بود، سرخها نیز به همان اندازه وحشتزده شده بودند؛ اما بار دیگر این به اصطلاح معجزه سرخ بود که پیروز شد. یکی از یگانهای مشترک سفیدها و نیروهای لتونی در مرحله نخست موفقیتهایی به دست آورد؛ اما سپاه سوار اول سرخها به فرماندهی ژنرال سمیون بودیونی، موفق به قطع مسیرهای پشتیبانی سفیدها شد. تا ژانویه ۱۹۲۰ کییف و مناطق حاشیه رود دانوب به انضمام روستوف تحت تسلط بلشویکها قرار گرفت.
اما شهر پتروگراد از سمت شمال غربی همچنان در معرض تهدید بود. در همان زمان که ارتش سرخ با نیروهای دنیکین در جنوب درگیر بود، بخشی از نیروهای سفیدها در ماه می از مرز روسیه و استونی عبور کردند. این نیروها در اکتبر ۱۹۱۹ به نزدیکی پتروگراد رسیدند، به همین خاطر نیروهای ارتش سرخ در جنوب به سرعت عقبنشینی کردند و به سمت پتروگراد آمدند. تروتسکی فرماندهی نیروهای مدافع پایتخت را بر عهده گرفت، بدین ترتیب ۷۰ هزار نیروی ارتش سرخ در برابر ۱۵ هزار نیروی سفید صفآرایی کردند و بلشویکها سومین نبرد بزرگ رهاییبخش خود را با پیروزی به پایان رساندند. در عرض شش ماه در دیگر جبههها نیز پیروزیهایی تعیینکننده نصیب کمونیستها شد.
اگرچه جنگ در طول سال آینده و در سیبری شرقی تا سال ۱۹۲۲ ادامه یافت، اما پیروزی سرخها همچنان ادامه داشت. نیروهای سرخ در فوریه ۱۹۲۰ ژنرال کولچاک را در شهر ایرکوتسک تیرباران کردند، دنیکین در آوریل همان سال شکست را پذیرفت و به آمریکا فرار کرد. با این حال حمله بلشویکها به لهستان شکست خورد و این کشور در سال ۱۹۲۰ از پیوستن به سیستم شوروی در امان ماند؛ اما آخرین نبرد سفیدها در سایه جنگ میان روسیه و لهستان به پیروزی رسید. ژنرال «پیتر ورانگل» که تباری آلمانی - بالتیکی داشت با چهل هزار نیروی خود از کریمه تا شهر دنیپر پیشروی کرد. اما پس از انعقاد قرارداد صلح میان روسیه و لهستان، نیروهای ارتش بار دیگر سفیدها را شکست دادند. در اثر این شکست، ورانگل و ۱۴۶ هزار ساکن اکثرا غیرنظامی این منطقه، از طریق دریای سیاه روسیه را ترک کردند.
بسیاری از مردم و شخص لنین این پیروزیهای درخشان سرخها را «معجزه» میدانستند. با نگاهی به نقشههای سال ۱۹۱۹ میتوان به گستردگی مناطق تحت اشغال سفیدها پی برد. در آن زمان ظاهرا لکهای کوچک برای سرخها باقی مانده بود اما نه تنها این مناطق از تسلط سفیدها درآمد، بلکه مسکو و پتروگراد نیز از خطر کاملا دور و به مراکز اصلی حکومت بدل شدند. تروتسکی نیز با قطاری که پرچم سرخ را حمل میکرد، سراسر خاک شوروی را پیمود و از خود افسانه ساخت. کاملا آشکار بود که سفیدها همه راههای ارتباطی میان جبهههای خود را از دست دادهاند.
کشاورزان شوروی پس از شکست قطعی سفیدها دوران سیاهی را سپری کردند. در آن زمان بخش عمده جمعیت شوروی از دهقانان تشکیل میشد. نیروهای سرخ در خلال جنگ و پس از آن برای تهیه محصولات کشاورزی و مصادره آنها رفتاری وحشیانه با روستاییان در پیش گرفته بودند و آنها را مسئول قحطی در شهرها و گرسنگی سربازان ارتش میدانستند. از طرف دیگر نیروهای سفید برای غارت محصولات کشاورزان به روستاها حمله میبردند. به همین خاطر در سال ۱۹۱۹ نیروی سومی متشکل از روستاییان به نام «سبزها» تشکیل شد تا از دهقانان در برابر تعدی سرخها و حملات سفیدها دفاع کند. با این حال بسیاری از دهقانان با نیروهای سرخ سنخیت بیشتری داشتند و سفیدها را حامی منافع اربابان میدانستند. به این ترتیب باز هم سفیدها شکست خوردند؛ زیرا این گروه برای رسیدن به اهداف خود و جذب روستاییان فاقد هرگونه برنامه سیاسی بودند.
لنین دلایل زیادی برای پیروزیهای سرخها ارائه میکرد که در نوع خود جالب بود. او در یکی از سخنرانیهای خود در مارس ۱۹۲۰ بخشی از سخنان کارل رادک، کارشناس برجسته آلمانی امور روسیه را نقل کرد که میگوید: «هیچ نیروی بیگانهای توان جنگیدن در خاک روسیه را ندارد.» لنین عقیده داشت که به همین دلیل فرانسه و بریتانیا در روسیه کاری از پیش نبردند. جالب آنکه در این مورد نیز میهنپرستی سنتی روسها، به منبعی نجاتبخش برای انقلابیون کمونیست بدل شد.
و ترور؟ آیا این وسیله وحشتناک بیشترین کمکها را به سرخها نکرد؟ البته سفیدها هم از این نظر کارنامهای بهتر نداشتند. آنها در مناطق تحت اشغال خود بیشترین فشارها را بر یهودیان وارد آوردند؛ اما سرخها و بلشویکها از «ترور سرخ» به عنوان یک سیستم یاد میکردند، آن را در مواردی لازم میدانستند و حتی مجلهای به نام «ترور سرخ» نیز منتشر کردند. لنین نیز بارها ترورهای ژاکوبینها را در انقلاب فرانسه ستوده بود.
تیرباران مخالفان، بیرون راندن مردم و اعمال شکنجه، این امکان را برای سرخها فراهم میآورد که از هر وسیلهای برای رسیدن و ساختن بهشت زمینی وعده دادهشدهشان استفاده کنند. چه بسیار دهقانان، کارگران و روشنفکران که تیرباران شدند. شخص تروتسکی فرمان اعدام سربازان متمرد را صادر کرد. از قرار معلوم استفاده از حربه وحشت بیش از هر عامل دیگر برای کمونیسم موثر بود. به همین خاطر ایدهآلهای یک دنیای برخوردار از اتحاد و صلح با این رفتار در تضاد کامل است. اتحاد جماهیر شوروی که در سال ۱۹۲۲ و در میان آتش و حمام خون سر برآورده بود تا آخرین لحظه حیات در سال ۱۹۹۱ نتوانست از وابستگی خود به خشونت گسترده رهایی یابد.
منبع: اشپیگل
نظر شما :