هویدا و ایران نوین/ حزبی که نقاب شاه بود
ماروین واینبام، استادیار علوم سیاسی دانشگاه ایلینویز
تاریخ ایرانی: بعد از سال ۱۹۷۱، ایران دو جشن باشکوه و پر زرق و برق به خود دید. سالگرد دو هزار و پانصد سال پادشاهی در ایران به محمدرضا شاه این فرصت را داد که از یک طرف پیشرفتهای اقتصادی دولت و از سوی دیگر تلاش برای جذب توریست در مناطق مختلف ایران را در بوق و کرنا کند. برای این نمایش جذاب او از مهمانان داخلی و خارجی مختلفی دعوت کرد تا بتواند به نحوی ماهرانه قدرت و ثبات ایران در منطقه را به رخ اعراب بکشاند. در ژانویه ۱۹۷۳ بار دیگر ایران را آذینبندی کردند تا دهمین سال وقوع انقلاب سفید را جشن بگیرند. انقلابی که به انقلاب شاه و مردم تغییر نام داده بود. شاه برای پر و بال دادن به این نمایش اعلام کرد که ایران به زودی قراردادهای نفتی خود با غرب را محدود میکند.
همزمان با این جشنها دو انتخابات هم برگزار شد. حضور ۴/۹ میلیون نفر در پای صندوقهای رأی در انتخابات جولای ۱۹۷۱ پیروزی نامعمولی برای حزب نخستوزیر وقت امیرعباس هویدا (ایران نوین) رقم زد. کاندیداهای دولت ۲۳۰ کرسی از ۲۶۸ کرسی موجود در مجلس را از آن خود کردند. در اکتبر ۱۹۷۲ ایران نوین بیش از ۸۰ درصد صندلیهای موجود در شورای شهر و شهرستانها را از آن خود کرد؛ فرصتی مناسب برای گسترش حزب در سطح ملی. رهبران دولت کارآمدی و موفقیت حزب ایران نوین را از آن خود میدانستند و خودشان را تحسین میکردند. علاوه بر این، قرار گرفتن هویدا در رأس امور دولت – که همه کارهای دولت از مارس ۱۹۶۵ برعهدهٔ او بود – طولانیترین دوران یک نخستوزیر از زمان انقلاب مشروطه در سال ۷- ۱۹۰۶ به حساب میآید. موفقیت حزب ایران نوین در سطح ملی به نظر قابل پیشبینی میرسید. در طول یک دههای که این حزب قدرت را در دست داشت، اقتصاد حدود ۱۲/۶ درصد رشد کرد و هزینههای توسعهٔ سالانه تقریباً چند برابر شد. برنامهٔ تقسیم زمینها کامل شد و پیشرفتهای قابل توجهی در زمینهٔ آموزش و ارتباطات به دست آمد. با تمام این تفاسیر، طولانی بودن عمر ایران نوین به عنوان حزبی مستقل که در انتخابات پیروز شده، در تاریخ کشور بیسابقه و تأثیرگذار است.
این مقاله سعی دارد که وضعیت حزب ایران نوین را در محیط سیاسی و اجتماعی حکومت ایران در بین سالهای ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۵ مورد بررسی قرار دهد. چهار قدم نهادینه شدن سازمانها که توسط ساموئل هانتینگتون پیشنهاد شده، برای بررسی ساختار و فعالیتهای حزب دولت مورد استفاده قرار گرفته است. این بحثها نشان میدهد که چگونه حزب ایران نوین توسط خود رژیم و با هدف نقد دولت پایهگذاری شده بود. با ورود این حزب به حوزهٔ سیاسی، بوروکراسی سنتی موجود، پلیس امنیتی و خانوادههای گستردهٔ آن زمان همچنان حفظ میشد. با اعلام نقش «نگهبان» انقلاب شاه، این حزب توانست نخبگان مؤثر در مدرنیزه کردن ایران را به خود جذب کند. در همان زمان، عدم موفقیت ایران نوین در جذب حمایت مردمی و تلقی عامه از آلت دست شاه بودن نخستوزیر، سبب شد که این حزب در جامعهٔ مدام در حال تغییر ایران آیندهای نداشته باشد.
طولانی شدن زمان صدرنشینی حزب ایران نوین، نشان از ضعفهای سنتی موجود در سیستم انتخاباتی ایران دارد. همانطور که ساموئل هانتینگتون میگوید، ظرفیت تطبیق با شرایط و تغییر اهداف با توجه به اوضاع موجود میتواند برابر با نهادینه شدن یک سازمان باشد و طول دوران بر سر قدرت ماندن نیز شاخصی ساده اما مهم در این خصوص است. دههٔ ایران نوین درست معادل دورانی است که ایران از رکود اقتصادی بیرون آمد و به سمت رفاه اقتصادی حرکت کرد. همچنین زمانی است که ایران از وضعیت یک ماهوارهٔ خبرچین دوران جنگ سرد تبدیل به قدرت مطلق منطقه شد، حتی جریان ضد رژیمی که در اوایل دههٔ هفتاد میلادی در ایران شکل گرفت نتوانست بر انتخابات مجلس تأثیری بگذارد و در مقابل آن شکست خورد. با این وجود با افزایش درآمدهای نفتی بحرانهایی نیز در پیشرو بود. با این حال، پشتکار و استقامت حزب در دههٔ اول، بخت بقای آن را در مواجهه با چالشهای مختلف افزایش داد.
حزبی که بتواند از زیر فشار سختیهای اداره کردن یک کشور با موفقیت بیرون آید، نشان میدهد که ظرفیت تطبیقی مناسبی دارد. در اولین آزمون حیاتی این حزب، رفتار مصالحهجویانهٔ نخستوزیر با شاه و جدی نگرفتن مشکل دولتی بودن حزب، باعث شد عمل انتقال قدرت، که معمولاً با دشواریهای بیشماری همراه است راحت پیش برود. با شکستن رویهٔ پیشین منصور، هویدا پُست دبیرکلی حزب را نپذیرفت و آن را به عهدهٔ یکی از اعضای کابینهاش، عطاالله خسروانی گذاشت. زمانی که در سال ۱۹۶۹ خسروانی سعی کرد نخستوزیر را دور بزند، هنگامی که تلاش کرد از نفوذش در حزب برای ملاقاتهای رده بالای وزارتخانه سوءاستفاده کند، هویدا او را از هر دو مقامش، هم در وزارتخانه و هم در حزب کنار گذاشت. انتخاب منوچهر کلالی به عنوان جانشین خسروانی توانست تا حد زیادی تنش موجود ناشی از برکناری خسروانی در حزب را از بین ببرد. بعد از این هویدا سعی کرد که حزب و فعالیتهای آن را کاملاً تحت نظر بگیرد تا دیگر کسی نتواند حزب را تبدیل به ماشین شخصی خود کند. ستاد تبلیغاتی هویدا در سالهای ۱۹۷۱ و ۱۹۷۲ مشخصاً تظاهراتی بود که نشان دهد شخصیت سیاسی هویدا فارغ از همهٔ درگیریها و گرفتاریهای موجود در ایران است. سخنرانیهای او درخواستهایی بود از رأیدهندگان که او را نه عضوی از حزب بلکه رهبری «فراحزبی» ببینند. با همهٔ این تفاسیر، تا زمانی که شاه سیاستی را دنبال میکرد که مطابق آن هر فردی که مستقل و فارغ از رژیم طرفدارانی پیدا کند، حذف میشد، هیچ حزب یا دولتی نمیتوانست در جامعهٔ ایران آن قدر مهم و ضروری شود. علاوه بر این، ایران نوین باید ثابت میکرد که میتواند هدایت جامعه را به آسانی از نخبگان پایهگذار آن به نسل بعدی منتقل کند.
بدون شک ایران نوین توانست در کوتاه مدت نشان دهد که میتواند از هر نوع ایدئولوژی به جز انقلاب سفید دوری کند و همان ایدئولوژی انقلاب سفید را هم تا حدودی مطابق با شرایط روز پیش ببرد. ایدئولوژی و موضع آرام حزب امکان جذب ناسیونالیستها و سوسیالیستها را از بین میبرد. اما عملگرایی (پراگماتیسم) و فرصتگرایی حزب حاکم در شرایط کنونی مفید واقع میشود. تکنیسینها و کارمندان دولت بیشتر در پی آزادی اقتصادی و رشد آن بودند تا ایدههای خالص سیاسی.
شاخص دوم هانتینگتون در مورد نهادینه شدن سازمانها، دستیابی به ساختارهای پیچیده است. ایران نوین در طول حیات خود به دستاوردهایی هم رسید. رشد حزب و یکپارچگی آن و توسعهٔ فعالیتهای آن در زمینههای مختلف جامعه با تمامی احزاب سیاسی پیش از خود متفاوت بود. نفوذ آن بر بیشتر گروههای اجتماعی رسمی قابل انکار نبود. تقریباً هیچ گروهی نبود که تا به این اندازه با حزب دولتی به رقابت بپردازد. تنها در تهران، ۹۰ سازمان کارگری با بیش از صدهزار عضو در سال ۱۹۷۱ به حزب ایران نوین رأی دادند.
در ابتدا، مسوولیتهای حزب حاکم تنها به مشخص کردن خط مشی مجلس و رهبری اکثریت اعضای آن محدود میشد. ایران نوین به عنوان حزب حاکم نه تنها این مسوولیتها را برعهده داشت، بلکه وظایفی فراتر برای خود مقرر کرد، وظایفی از قبیل قانونگذاری، برگزاری انتخابات، ارائه و نظارت بر خدمات مردمی. کمیتهٔ جایگزین حزب مرکزی، کلیهٔ انتخابات وزارتخانهها و فعالیتهای آنان را تحت نظر میگرفت و در آخر یک گروه ۹ نفره که در رأس آنان نخستوزیر قرار داشت، کلیهٔ فعالیتهای این کمیته از جمله صورتحسابها و شهود وزارتخانه را مورد بررسی دقیق قرار میداد.
در حیطهٔ نظر، فرصتهایی که برای شور و مشورت با نمایندگان مجلس در کمیتههای موازی با هم به وجود میآمدند، سبب ایجاد فضایی انتقادی از سیاستهای دولت میشد و به تولید ایدههای نوینی برای قانونگذاری کمک میکرد. اما در عمل، یک کمیتهٔ مرکزی که از ۱۵ عضو از جناحهای مختلف مجلس تشکیل میشد، تنها انجمن جدی برای بحث و مناظره و نظارت بر قوانین محسوب بود.
نفوذ اختیارات گستردهٔ حزب ایران نوین در انتخابات مجلس کاملاً مشهود بود. سیستمهای پیشرفتهٔ حزب برای بررسی نامزدهای مشتاق و غربالگری افراد کاملاً در تضاد با استقلال حزب از دربار و پلیس امنیت بود، به گونهای که ردپای دربار، پلیس امنیت ملی و وزارت کشور در انتخاب کاندیداهای مجلس کاملاً هویدا بود. تا جایی که یکی از نامزدهای مجلس تنها برای اینکه به کرسی مجلس راه پیدا کند، به عضویت حزب درآمد تا بتواند از نفوذ آن برای راه یافتن به مجلس استفاده کند، اما ضمناً از آن پس میبایست سران رسمی حزب را هم راضی نگه میداشت. در بسیاری از تصمیمگیریها، دبیرکل حزب شخصاً تأثیر میگذاشت. با این وجود در بسیاری از موارد او فکر میکرد افزایش بوروکراسی در سیستم تصمیمگیری، به افزایش قدرت حزب کمک خواهد کرد.
مبارزات انتخاباتی بیش از پیش بسته و مرکزگرا شدند و بازیگرانش تنها حزب و اعضای اصلی آن بودند. در ستاد انتخاباتی مجلس در سال ۱۹۷۱، دستورالعملهای هر گروه از مقر حزب در تهران ابلاغ میشد. اکثر کاندیداها تا زمانی که به نحوی وابسته به حزب بودند، دیگر حتی نیازی به پرداخت هزینههای هنگفت تبلیغاتی نداشتند. طبیعی است زمانی که حوزههای متمایل به چپ از رقابت حذف شوند، دیگر شور و نشاطی برای برگزاری انتخابات باقی نمیماند. در این حالت تنها وظیفهٔ کاندیداها کشاندن مردم به پای صندوقهای رأی است.
میل مشهود طبقهٔ متوسط به حزب ایران نوین شهادتی است بر عدم استقلال از گروههای سیاسی و فعالیتهای مربوط به آنها که سومین شاخص از نهادینه ساختن سازمانها است. در ظاهر حزب دولت از هرگونه دفاع از منافع اقتصادی و طبقاتی امتناع میورزید. برخلاف دو حزبی که در سال ۱۹۵۷ تأسیس شدند و هردوی آنها احزابی وابسته به زمینداران و سرمایهداران بودند، ایران نوین به شدت مدافع منافع کارگران و کشاورزان بود. به همین خاطر بود که این حزب توانسته بود ارتباطی بین طبقهٔ فرودست و قانونگذاران برقرار کند. هزینهٔ این رابطهٔ تازه احداث شده، تلاش برای گسترش بیسابقهٔ شیوهٔ زندگی غربی و مجبور ساختن اصناف از پیروی قوانین آن، موجب خفه کردن و تضعیف هرگونه جنبش مردمی و کارگری شد.
در چهارمین شاخص از نهادینهسازی سازمانها، انسجام سازمانی، عملکرد ایران نوین حتی بدتر بود. همانطور که پیشتر اشاره شد، درگیریهایی که هر از گاه درون حزب و یا خارج از آن رخ میداد، نشان از این داشت که ایران نوین از شکافهای عمیقی رنج میبرد. عدهای از رهبران طیفهای مجلس کنار گذاشته شدند بدون اینکه حزب احساس لطمهای کند. کار به جایی کشید که سران حزب با اغوای اعضای حزب و قرار دادن آنها در پُستهای مختلف دولتی در تهران و سایر شهرستانها سعی بر کنترل تمامی اقدامات سیاسی افراد و اماکن دولتی داشتند. تعدیل تأثیر مقامهای مهم در مجلس و رو کردن اسنادی علیه آنها در مجلس، تا جایی پیش رفت که حدود ۸۰ چهرهٔ جدید در لیست سال ۱۹۶۷ ایران نوین ظاهر شدند و ۹۷ نمایندهٔ تازه کار در سال ۱۹۷۱ از طرف حزب به مجلس رفتند. تا زمان انتصاب نمایندههای جدید و حتی بسیار پس از آن، نمایندههای قبلی هنوز نیمی از حقوق خود را دریافت میکردند. اعضایی که با حزب مصالحه نمیکردند، معمولاً از حزب بازنشسته میشدند تا نتوانند تأثیری بر رهبری حزب و آیندهٔ آن داشته باشند. برای تمامی قوانین سختگیرانهٔ حزب، توجیهاتی از طرف رهبران آن ارائه میشد که مشخصاً نشاندهندهٔ عدم اعتقاد این افراد به دموکراسی و آزادی بود. اگرچه در همهٔ سطوح عناصر مختلف حزب برای طرح سوالات و تعیین خط مشی حزب دعوت میشدند، اما مشخص است که رویهٔ اظهارنظر آزاد از طرف رهبران حزب و نفس دموکراسی ارج نهاده نمیشد. به ندرت پیش میآمد که اعضا از ترجیحات دولتمردان و مشخصاً شخص شاه آگاه نباشند و آنها را در تصمیمگیری حتی درون حزبی دخالت ندهند. تا جایی که رهبران حزب حتی تلاشی برای حفظ خط مشی تعیینشده درون حزب نیز نمیکردند. هرگاه مسیر حزب اعلام میشد، کوچکترین تخطی از آن موجب اعمال برخوردهای شدید میشد.
اگر به این نکته با دقت بیشتری توجه کنیم، متوجه میشویم که بدون عضویت در حزب ایران نوین، به استخدام دولت درآمدن کاری بس دشوار بود. در نهایت کلید انسجام حزب ایران نوین بر این اعتقاد استوار بود که رهبران حزب با صدای (حداقل با تأیید شاه) صحبت میکنند.
زمانی که هویدا پُست دبیرکلی حزب را در سال ۱۹۶۵ به خسروانی داد، حزب از زیر سلطهٔ مستقیم دولت بیرون آمد. خسروانی به عنوان وزیر کار حمایت گستردهٔ حزب را داشت و برای عزل و نصب هر فردی، چه در حزب و چه در کابینه، از اختیارات فراوانی برخوردار بود. پس از برکناری او، مقام دبیرکلی نزول کرد و قدرتش میان واحدهای گوناگون تقسیم شد. در این زمان هویدا کنترل مستقیم دولت بر فعالیتهای حزب را با حفظ ریاست کمیتهٔ اجرایی ایران نوین در دست گرفت تا از این پُست برای اثبات قدرت خود در زمینههای اجرایی استفاده کند. طبیعی است کسانی هم بودند که برای جلب توجه نخستوزیر ــ که باواسطه یعنی شاه ــ دست و پا میزدند، به نحوی که تعدادی از اعضا با تمام وجود از دولت حمایت میکردند و هر انتقادی را نادیده میگرفتند.
تردیدهایی که تا این زمان در مورد وجههٔ حزب و سیاستهای قانونگذاریاش وجود داشت، به تدریج تبدیل به یقین شدند و تهدیدی جدی برای سیاستهای حزب و نحوهٔ فعالیتهایش به حساب آمدند. دیگر اصلاً دور از ذهن نبود که حزب با دستور شاه یا در هر انتخابات آتی حذف شود. اما هویتی که حزب طی این سالها حزب به دست آورد، آن قدر به دربار و شاه گره خورده بود که نمیشد این دو را از هم مجزا کرد. با وجود اینکه حزب همواره سعی میکرد مطابق نظر دربار قدم بردارد اما حمایت شاه از اکثریت حزب هیچگاه به صورت آشکار نبود. اگرچه شاه به طور مداوم از اعتماد خود به نخستوزیرش سخن میگفت اما حاضر نبود ناکارآمدیهای حزب را بپذیرد. ادعاهای ایران نوین مبنی بر اینکه آنها موتور اصلی تغییرات و اصلاحات سیاسی و اجتماعی هستند تا جایی مورد قبول شاه بود که خودش را مسوول این دستاوردها بدانند و او یا حتی نخستوزیرش زیر سوال نروند. شاه حتی هیچگاه رسماً اعلام نکرد که حضور حزب در آن برهه لازم و ضروری است، چون هر آن ممکن بود تصمیم به کنار گذاشتن آن بگیرد: حزب نقابش بود؛ حزب خود شاه بود.
نظر شما :