حزب توده مارکسیستی نبود
داوری نجف دریابندری درباره ابراهیم گلستان، کودتای ۲۸ مرداد و آبادان دیروز
فهیمه نظری
تاریخ ایرانی: «سالهای جوانی و سیاست» نام کتابی در قطع جیبی درباره زندگی نجف دریابندری، مترجم و نویسنده معاصر ایرانی است. این کتاب که توسط نشر آبادان به چاپ رسیده، حاصل گفتوگوی حسین میرزایی با این نویسنده و دربرگیرنده روایاتی از زمان تولد، اوضاع خانواده و شغل پدر در بوشهر، مهاجرت به آبادان، استخدام در شرکت نفت، نخستین تجربیات نویسندگی و ترجمه در انتشارات شرکت نفت و در کنار افرادی چون ابراهیم گلستان، عضویت در حزب توده و سپس دستگیری و به زندان افتادن اوست؛ روایاتی که جذابترین بخش آن از ماجرای اختلافاتش با گلستان آغاز شده و با کودتای ۲۸ مرداد، نگرش کنونیاش راجع به حزبی که روزی به خاطر عضویت در آن به اعدام محکوم شد و روایتش از شرایط اجتماعی - فرهنگی آبادان اوج میگیرد.
هیچ وقت با گلستان رابطه صمیمی نداشتیم
۱۰ سال پیش، ابراهیم گلستان در گفتوگو با پرویز جاهد در کتاب «نوشتن با دوربین»، به خیلیها تاخت؛ از ناصر تقوایی گرفته تا احمد شاملو: «دریابندری کجاش روشنفکر بود… چه روشنفکری که برای خوشایند یک نفر آن همه مزخرف درباره رمان چوبک نوشت. من ایران نبودهام، ۳۰ سال است. شاید در این مدت او رشد کرده و روشنفکر شده است…» دریابندری در نخستین مواجهه با این نظرات گلستان به دور از هر هیجانزدگی و برآشفتگی گفت: «این آدم حالا دیگر پیر شده است. هشتاد و سه، چهار سال دارد. آدمی هم که پیر میشود یک چیزهایی میگوید. بنده هم همینطور، یواش یواش پیر میشوم.»
خیلی پیشتر از اینکه گلستان اینگونه وی را به باد انتقاد بگیرد، دریابندری ۱۶ سال پیش در شماره ۳۷ مجله آدینه، به تمامی از خجالت گلستان درآمده و در پاسخ به این پرسش که آیا نظرش از بازی درآوردن زبان و مسابقه نثرنویسی، طعنه به کارهای گلستان و آلاحمد است، گفته بود: «راستش این تخم لق را به نظر من چوبک توی دهن آن حضرات انداخت ولی خودش زیاد دنبالش را نگرفت… بعضیها به طور طبیعی نوعی استیل شخصی دارند که اشتباهناپذیر است. مثل فردوسی در شاهنامه… اگر بخواهیم به عصر خودمان برسیم مثل کسروی در «تاریخ مشروطه». بعضیها هم نوعی استیل را خودشان میسازند، وگرنه پیش از آن مثل سایر خلق خدا حرف میزنند... گلستان هیچ وقت به استیل ثابتی نرسید. بیماری از نوع پارکینسونیسم بود. بیمار پارکینسونی اول قدری ملنگ و خوشادا میشود بعد رفته رفته اداهایش مبدل به لغوه میشود و آخر سر به فلج کامل ختم میشود. گلستان چندی نوآوری و شیرینکاری کرد. بعد این در و آن در زد تا بالاخره سر از بحر طویل درآورد و خاموش شد. خوشبختانه پارکینسونیسم واگیردار نیست.»
دریابندری حالا در «سالهای جوانی و سیاست» پس از گذشت ۱۰ سال از انتشار «نوشتن با دوربین» و سخنان تند گلستان، انگار که رقیقالقلبی کهنسالی کار خود را کرده باشد، از نظرات تند ۶۰ سالگیاش فاصله بسیار گرفته و با آرامشی بیشتر درباره گلستان و آثارش به قضاوت مینشیند: «آقای گلستان ظاهراً مدتی سردبیر اخبار هفته بود. از جمله یادم هست که آنجا مقالهای راجع به کتاب صادق چوبک "انتری که لوطیش مرده بود" نوشته بود که مقاله خوبی هم بود.»
او حتی در بخشی از گفتوگوی خود درباره گلستان، وقتی حسین میرزایی درباره روابطش با گلستان در انتشارات شرکت نفت میپرسد، در عین اشاره به سردی رابطهاش با گلستان، به تأثیر وی در کار ترجمهاش اشاره و حتی به نوعی نسبت به وی ابراز ارادت میکند: «ما با هم تماس زیادی نداشتیم. گلستان با پزشکنیا توی یک اتاق بودند؛ اما خیلی کم به اداره میآمد. گاهی میآمد و سلام علیکی میکردیم. گاهی هم درباره ادبیات با هم صحبت میکردیم. من و گلستان هیچ وقت رابطه واقعی و صمیمی نداشتیم؛ ولی خب او دو، سه کار برای من انجام داد. زمانی که من به اداره انتشارات رفتم و تا حدی با گلستان آشنا شدم صحبت شد که شما چیکار میکنید، چیکار کردید و از این حرفها. من گفتم که چند داستان کوتاه ترجمه کردم. سه داستان از ویلیام فاکنر که شامل انبارسوزی، دو سرباز و گل سرخی برای امیلی میشد. آقای گلستان خیلی علاقهمند شد که من فاکنر را ترجمه کردهام… به هر حال گلستان به ادبیات آمریکا علاقهمند بود… گلستان از کار من خوشش آمد و بعداً که آن سه داستان را در یک کتاب چاپ کردم، مقدمهای برای کتاب نوشت. حالا در این گفتوگوی اخیری که با پرویز جاهد کرده... از این قضیه یادی نکرده...»
کودتا را جدی نمیگرفتیم
این عضو پیشین حزب توده، در خلال گفتوگویش درباره کودتای ۲۸ مرداد نیز صحبت میکند؛ کودتایی که به هر روی کنش و منش حزب توده نسبت به آن خالی از اهمیت نیست: «بعدازظهری بود و ما توی اتاق آقای نطقی در اداره انتشارات شرکت نفت آبادان نشسته بودیم. من و دکتر نطقی و گمان میکنم ابوالقاسم حالت و فخر داعی، درست یادم نیست. آنجا یک رادیو داشتیم که ناگهان صدای مدیر روزنامه آتش از آن بلند شد و گفت من فلانیام و ملت ایران دولت مصدق را برانداخت و از این صحبتها. خب ما چند دقیقهای اینها را گوش کردیم و بعد هم پا شدیم هر کدام برویم خانههامان. شهر یک کم به هم ریخته بود. چند ساعت بعدش یعنی در حدود عصر شهر شلوغ شد و تظاهراتی در حمایت از کودتا برگزار شد که همهاش ساختگی و از قبل برنامهریزی شده بود. فردای آن روز ما رفتیم سر کار. اتفاقاً هم کسی نیامد سراغ ما؛ یعنی در واقع بگیر و ببندی اتفاق نیفتاد تا در حدود هفت، هشت ماه بعد که شبکه افسران حزب توده لو رفت و عدهای را گرفتند…» و در پاسخ به اینکه آیا به خاطر نقدهای مصدق به حزب توده، اعضای این حزب از وقوع کودتا خوشحال شدند یا خیر نیز میگوید: «نه خوشحال نبودند؛ ولی در عین حال خیلی کودتا را جدی نمیگرفتند. فکر میکردند که یک روزی حریفش میشوند…»
حزب توده هیچ چیز از مارکسیسم سرش نمیشد
دریابندری چند ماه پس از کودتای ۲۸ مرداد، به خاطر عضویت در حزب توده دستگیر شد و تا پای اعدام نیز پیش رفت. او پس از گذشت قریب به ۶ دهه از آن دوران، ضمن ابراز رضایت از فعالیتهای سیاسی دوران جوانیاش، در پاسخ به اینکه آیا به خاطر ادبیات مارکسیستی جذب حزب توده شد، با اذعان به اینکه پس از ورود به این حزب با این ادبیات آشنا شده است، حزب توده را خالی از اندیشههای مارکسیستی میداند و میگوید: «اصولاً حزب اسمش و ظواهرش مارکسیستی بود. در واقع از مارکسیسم چیزی در حزب نبود. منتها بعدها که من نگاه کردم و مثلاً با رجال حزب آشنا شدم، دیدم اینها هیچ چیز از مارکسیسم سرشان نمیشود… مارکسیسم در حزب توده فقط یک اسم بود و در شوروی هم یک تعبیر خاصی از مارکسیسم وجود داشت. باید بگویم که این تعبیر اصلاً مارکسیسم نبود؛ بلکه انگلسیسم بود. میدانید که انگلس دو تا کتاب دارد که ظاهراً در توضیح مارکس است، ولی واقعیت این است که یک چیز جدیدی است. یک چیز سطحیتر از مارکس و البته جدید. من فکر میکنم که حتی لنین و بعدش استالین و دیگران در شوروی هم مارکس را نمیشناختند، انگلس را میشناختند. واسطه این شناخت از انگلس هم پلخانف بود. پلخانف که میدانید در واقع رهبر فکری روسها بود. در واقع تمام رجال حزب کمونیست شوروی شاگردان پلخانف بودند. برداشت شورویها از مارکسیسم به واسطه پلخانف آن هم با انگلس برداشته شده بود. پلخانف حتی با انگلس در لندن ملاقاتی داشته؛ بنابراین باید گفت که آن جریاناتی که منجر شد به تشکیل دولت شوروی، در واقع اسمش مارکسیسم بود ولی رسمش انگلسیسم و این دو با هم کلی فرق دارد.»
آبادان از تهران پیشرفتهتر بود
یکی از بخشهای مهم گفتوگو با دریابندری مربوط به وضعیت فرهنگی - اجتماعی آبادان در سالهای پیش از ملی شدن صنعت نفت است؛ سالهایی که آبادان در اوج شکوفایی اقتصادی و اجتماعی بود و از قِبَل حضور تکنیسینهای بریتانیایی شرکت نفت ایران و انگلیس، چهرهای مدرن به خود گرفته بود و در دسترسی به ابزار و آداب مدرنیته حتی گاهی از تهران نیز پیشی میگرفت: «… یادم هست آن موقع در تهران اتوبوسها ظاهر عجیب و غریبی داشتند. موقع سوار شدن، مردم میریختند و خیلی منظره عجیبی ایجاد میشد؛ چون سر ایستگاهها مردم صف نمیکشیدند، اتوبوس که میآمد، میریختند و غوغا میشد؛ اما در آبادان برای اتوبوس همیشه صف بود و اتوبوسها خیلی مرتب رفتوآمد میکردند؛ درست مثل شهرهای حسابی دنیا، به طوری که مسافرانی که از تهران به آبادان میآمدند خیلی متعجب میشدند. خب مردم آبادان این رفتار را از انگلیسیها یاد گرفته بودند.»
وجهه منفی آبادان نفتی
دریابندری در کنار همه تعریف و تمجیدهایش از شرایط اجتماعی - فرهنگی آبادان پیش از کودتا، اما نمیتواند از وجوه منفی حضور انگلیسیها در این شهر چشم بپوشد؛ آنجا که با تفکیک کارکنان شرکت نفت به سه طبقه مجزا، این شهر به جامعهای طبقاتی تبدیل شده بود: «… فضای اجتماعی که شرکت نفت در آبادان ساخته بود متأثر از ویژگیهای جامعه انگلیسی خیلی طبقاتی بود. هنوز هم انگلیسیها همینطور هستند. مثلاً شرکت نفت اتوبوسهایش را دو قسمت کرده بودند. تعدادی از اتوبوسها که دورش نوار قرمز داشت و رویش نوشته بود «سینیور استاف»، فقط مخصوص کارمندان ارشد شرکت بود. تعدادی از اتوبوسها مخصوص «جونیور استاف» ها یعنی کارمندان معمولی شرکت نفت بود. در واقع باید بگویم آبادان سه طبقه کاملاً مشخص داشت؛ یکی طبقه کارگران که شرکت نفت برایشان در محله بهمنشیر خانه ساخته بود. کارگرها حق سوار شدن به اتوبوسهای شرکت را نداشتند و توی محلهشان اتوبوس رفتوآمد نمیکرد. طبقه دیگر جونیور استافها یا به اصطلاح کارمندان درجه پایین بود که در خانههای باوارده جنوبی زندگی میکردند. طبقه سوم سینیور استافها یا به اصطلاح کارمندان درجه بالا بودند، در بریم و باوارده شمالی زندگی میکردند و اتوبوسهای مخصوصی داشتند که غالباً خالی هم بود، برای اینکه تعداد کارمندان سینیور خیلی کم بود. فکر میکنم سال ۱۳۲۵ به بعد بود که تفاوت این اتوبوسها برداشته شد… باشگاههای تفریحی هم هر کدام به یک طبقه اختصاص داشت...»
این مترجم جنوبی، هرچند که پس از آزادیاش از زندان قصر دیگر هرگز برای سکونت به آبادان بازنگشت، با این حال موقعیت خاص این شهر را در رشد شخصیت سیاسی و فرهنگیاش بسیار مؤثر دانسته و از روزها و سالهای سپری کرده در این شهر به نیکی یاد میکند: «به هر حال ساخته آن محیطم. آبادان به لحاظ فرهنگی شهر خیلی پیشرفتهای بود. حالا نمیدانم چطوری است؛ ولی آن موقع حتی از تهران هم خیلی پیشرفتهتر بود. ما در آبادان به لحاظ فرهنگی کتابخانه، باشگاه، روزنامه و خیلی امکانات فرهنگی دیگر داشتیم، بعد هم کار حزبی میکردیم. گمان نمیکنم این امکانات و موقعیتها در جای دیگری برایم فراهم میبود.»
***
سالهای جوانی و سیاست: خاطرات نجف دریابندری از آبادان
در گفتوگو با حسین میرزایی
انتشارات آبادان
چاپ اول، ۱۳۹۵
۱۳۵ صفحه
نظر شما :