شعار «بهشتی، طالقانی رو تو کشتی» از کجا آمد؟
به گزارش «تاریخ ایرانی»، فرزند شهید بهشتی در گفتوگو با روزنامه «مردمسالاری» افزود: «از دیگر سوی، نیروهای مذهبی هستند. بخشی از این نیروها به مبارزه مسلحانه معتقد بودند، بخشی دیگر به مبارزه مسلحانه اعتقادی نداشتند. برخی از نیروهای مبارز به مارکسیسم به عنوان «علم مبارزه» معتقد بودند و تلفیقی از مارکسیسم و ارزشهای اسلامی را به وجود آوردند. همچنین گروههایی وجود داشتند که از هرگونه منشا غیردینی برای مبارزه پرهیز داشتند و صرفا بر مبانی اسلامی تکیه داشتند. از دیگر سو جریانی که وابستگی فکری و معنوی و ذهنی به رویکرد امام خمینی از سال ۴۲ پیدا کرده بودند، در صحنه حضور داشت. همچنین نیروهایی به صورت مستقل فعالیت میکردند. همه اینها جریانات مختلفی را درون زندان شکل میدادند.»
رئیس بنیاد حفظ و نشر آثار شهید بهشتی تاکید کرد: «به جرات میتوانم بگویم که از معدود کسانی که ماهیت و اهمیت کار جمعی را به خوبی درک میکرد، مرحوم شهید بهشتی است. به همین دلیل شما میبینید که در سال ۵۷ که ایشان به خارج از کشور رفت، به دنبال برطرف کردن منازعات میان نیروهای خارج از کشور نبود، بلکه به دنبال یافتن «نقطه اجماع» میان دیدگاههای مختلف بود. در این دوره اختلافات، بسیار گسترده شده بود. پس از انحراف ایدئولوژیک سازمان، عدهای طرفدار ایده اولیه مجاهدین بودند و بر اصل سازمان و بر تاثیرگذاری آن و همچنین اثربخشی و نقش مهم مبارزات مسلحانه تاکید داشتند، عدهای به رویکرد فرهنگی که دکتر شریعتی سمبل آن بود، اعتقاد داشتند، گروهی هم مسئله رهبری امام را مطرح میکردند. مرحوم بهشتی در آن دوره طرحواره و مثلثی را مطرح میکند که در ایران هم مجددا آن را تکرار میکند و آن را در قالب مثلث خشم (خمینی، شریعتی، مجاهد) مطرح مینماید.»
وی با نقل خاطرهای ادامه داد: «یک بار من از آیتالله موسوی اردبیلی پرسیدم که شما به چه دلیل از حزب جمهوری اسلامی خارج شدید؟ ایشان به من گفت که آقای بهشتی فردی بود که با افرادی که تا یک میزانی با آنها احساس نزدیکی و همخوانی میکند، میتوانست کار کند؛ اما برای من میزان قرابت باید خیلی زیاد میبود تا بتوانم با یک جمعی کار بکنم، فلذا من این شیوه را قبول نداشتم و نمیتوانستم کار کنم، اما آقای بهشتی میتوانست این کار را بکند. اگر هم منصفانه قضاوت کنیم میبینیم که واقعا مرحوم بهشتی همینطور عمل میکند. در واقع ایشان با افراد و جریاناتی که تا حدی با آنها اشتراک نظر دارد، همراهی و همکاری میکند.»
خاطرات دیگر بهشتی مربوط به دوره بعد از درگذشت آیتالله طالقانی است: «مسعود رجوی و عدهای دیگر به دیدن آقای بهشتی میآیند. البته پیشتر هم با ایشان گفتوگوهایی داشتند. در آن جلسه صحبتشان این بود که ما احساس میکنیم بعد از مرحوم آیتالله طالقانی، میتوانیم با شما همکاری داشته باشیم. آقای بهشتی خطاب به آنان میگوید که من از ابتدا با شما بر سر دو مسئله موضع داشتهام، اگر شما این دو مشکل را حل کنید، بعد از آن من مانعی در همکاری با شما نمیبینم: یکی اینکه باید در خصوص مبانی فکریتان با یکدیگر بحث کنیم. چراکه مرحوم بهشتی معتقد بود که آنها اساسا مارکسیسم را درست نفهمیدهاند و مفاهیمی چون جامعه توحیدی که از جانب آنان مطرح میشد، مشکل مبنایی داشت؛ لذا به تعبیر مرحوم بهشتی، بخشی از مشکلات، مربوط به اختلافات فکری است. مشکل دوم؛ این است که شما صداقت ندارید و در رفتار و گفتارتان خیلی دروغ میگویید. اگر قبول دارید که در مواضعتان صداقت نداشتهاید، این را به مردم اعلام کنید و این قدم اول در اثبات صداقتتان است. طبعا آنها نپذیرفتند و ماجرای شعار «بهشتی بهشتی، طالقانی رو تو کُشتی» پس از این جلسه قوت گرفت و بر دیوارهای شهر نقش بست. خاطره دوم مربوط به خرداد سال ۶۰ است. در آن دوره هنوز ساختار امنیتی نظام به شکل کاملی شکل نگرفته بود. صرفا یک سازمان اطلاعات نخستوزیری بود که بخش عمدهای از ساختار و بدنه آن مربوط به پیش از انقلاب بود و هنوز تصفیه و سازماندهی نشده بود. اطلاعات سپاه هم هنوز شکل نگرفته بود. در آن دوره خیلی از مبارزین سابق، خدمات اطلاعاتی ـ امنیتی میدادند؛ چراکه هنوز خطر کودتا بر سر کشور سنگینی میکرد. خطر تجزیهطلبی و جنگهای داخلی هم به عنوان تهدید وجود داشت. یکی از این گروهها سراغ آقای بهشتی میآیند و عنوان میکنند که از تمام جلسات و خانههای تیمی و محافل سازمان منافقین مطلعاند و نسبت به آنان اشراف اطلاعاتی کامل دارند، فلذا اطلاع پیدا کردهاند که آنان مقدار زیادی سلاح و مهمات تجمیع کردهاند و بنا دارند که دست به عملیات نظامی بزنند. در این راستا میخواستند مجوز حمله به خانههای تیمی منافقین را از مرحوم بهشتی دریافت کنند تا شبکه آنها را از بین ببرند. آقای بهشتی به آنها میگوید که ما نمیتوانیم این کار را انجام دهیم؛ چراکه ایشان معتقد بود که ما نمیتوانیم شروعکننده باشیم و قبل از اینکه طرف مقابل دست به اقدامی زده باشد، کاری صورت دهیم. آنها ناراحت میشوند و میگویند که الان شمشیر بالای سر ما آمده است، ما نمیتوانیم منتظر باشیم تا گردن ما را قطع کند و پس از آن دست به عمل بزنیم. آقای بهشتی هم به آنها میگوید که شرع اسلام این اجازه را به ما نمیدهد که چنین کاری انجام دهیم، سپس ایشان خطاب به آن جمع میگوید که بخش عمدهای از وضعیت فعلی، مربوط به کمکاری و قصوری است که ما داشتهایم. بخش زیادی از نیروها و هواداران مجاهدین خلق، نیروهای خیلی خوب و معتقد و مسلمان هستند و اینها خیلی هم برای این کشور قابل استفادهاند و میتوانند مفید باشند؛ ولی اینها متوجه نیستند سران و راس این سازمان چه جور آدمهایی هستند و نسبت به ما هم آگاه نیستند؛ بنابراین ما باید وقت بیشتری میگذاشتیم تا با آنها صحبت میکردیم. آنها به شهید بهشتی میگویند که اینها اساسا سراغ شما نمیآیند تا با شما گفتوگو کنند. مرحوم بهشتی هم میگوید که ما باید به سراغ آنها میرفتیم. نگاه آقای بهشتی اینگونه بود.»
نظر شما :