شهید بهشتی به روایت فرزندش علیرضا: اعتقاد داشت انقلاب ۳۰ سال زود اتفاق افتاده است/ مخالف نامزدی جلالالدین فارسی بود/ با ترور منصور مخالف بود
***
سال گذشته در سالگرد هفتم تیر، شبکه چهارم سیما فیلمی از یکی از سخنرانان مشهور دانشگاهی در جمع اندیشمندان حوزه پخش کرد که حاوی نکات قابل تاملی بود. وی تاکید داشت که چهرههای حوزوی باید شهامت تبلیغ اندیشه شهید بهشتی را داشته باشند و به نقدهای ایشان در خصوص بازخوانی نگاه به روحانیت پرداخت. چرا بعدها، گفتمان ایشان به شکلی که باید و شاید در محافل علمی و حوزوی طرح نشد؟
پرسش شما در واقع نوعی ریشهیابی یک معضل است. اینکه چرا برخی آثار اندیشمندان و عالمان مورد کم توجهی قرار گرفته است، دلایل مختلف دارد. در خصوص شهید بهشتی، این مساله به نگاه همعصران و همنسلان به آثار منتشر شده از ایشان باز میگردد. به تجربه دیدم کسانی که به هر میزان با دکتر بهشتی در ارتباط بودند، غالبا خود را از فهم اندیشه ایشان بینیاز میدانند.
این بینیازی، عامدانه است یا سهوی؟
عامدانه نیست یا حداقل در مورد کسانی که جزو علاقهمندان به ایشان هستند، عامدانه نیست.
مستندات شما برای اینکه این معضل را به این شکل ریشهیابی کردید، چیست؟
تا چند سال قبل که در مسجد قبا، سالگرد شهادت دکتر بهشتی توسط خانواده ایشان و بنیاد نشر آثار و اندیشههای شهید آیتالله دکتر بهشتی برگزار میشد، دوستان اصرار داشتند تا در حاشیه این بزرگداشت، کتب ایشان در نمایشگاهی برای بازدید عموم به نمایش گذاشته شود. برای من جالب بود، میدیدیم نسل جوان که با دکتر بهشتی برخورد نداشتند، سراغ کتابها میرفتند اما برخی فضلای حوزه و دانشگاه که دعوت شده بودند، نیازی به دیدن این کتب نمیدیدند، گویی او را کاملا میشناسند. اما واقعیت این است که امثال بنده بعد از شهادت ایشان، نه به دلیل نسبت پدر و پسری بلکه به دلیل درگیریای که با آثار ایشان دارم هفتهای نیست که در آثار منتشر نشده، نکتهای پیدا نکنم یا به مبحثی در آثار منتشر شده برخورد نکنم که پیش از آن از چشم ما پنهان مانده بوده است.
این بازبینی آثار و افکار و یافتن نکات تازه، شاید به دلیل تغییر زمان و تغییر دیدگاه خواننده هم باشد.
بله، بخشی از آن به شرایط روزگار ما باز میگردد که هر فردی در حد خود، مشغول بازنگری راجع به راه طی شده است و این البته اتفاق مثبتی است. این همان چیزی است که در عرفان از آن به نام مراقبه و محاسبه یاد میشود. همان روح امر به معروف و نهی از منکر است. آن چیزی است که فرد انسان به عنوان شخص و جامعه اسلامی به عنوان مجموعه، به آن نیاز دارد یعنی ارزیابی راه آمده و بررسی نقاط ضعف و قوت. بخشی از دلایل رخداد این اتفاق به داخل کشور باز میگردد و بخشی نیز به شرایط جهانی بر میگردد که به شکل مداوم، در حال طرح پرسشهایی است. برای پاسخ به این ابهامات، مراجعه به متون امری اجتنابناپذیر است و در این مراجعات است که نکات تازهای هم به چشم میخورد.
یعنی در آن مقطع برای پرسشهایی که سالها بعد احتمال طرح داشته، دیدگاههایی مثلا در آثار دکتر بهشتی طرح شده اما به دلیل اینکه ضرورت این مباحث احساس نشده، در میان بقیه نوشتهها، مکتوم باقی مانده است؟
این ویژگی فکری آقای بهشتی است. او فردی است که به جرات و بر اساس دایره آشنایی که دارم، میتوانم بگویم در معاصران ایشان، کمتر کسی وجود دارد که صاحب یک منظومه فکری باشد. یعنی دارای یک سیستم فکری است. افراد زیادی در حوزههای مختلف که بودند نظریه داشتند، کتاب، سخنرانی، مقاله و گفتوگو از ایشان منتشر شده است اما سیستمی که اجزای آن با هم ارتباط دارد و شما احساس کنید با یک دستگاه فکری طرف هستید، کمتر دیده شده است. البته ممکن است چنین افرادی وجود داشته باشند اما سیستم آنها نیازمند بررسی و تحقیق است تا پیدا شوند.
این جامعیت به این مفهوم است که در همه حوزهها، به بیان دیدگاه پرداختهاند؟
خیر، اینگونه نیست. منظورم یک نظام فکری است. اگر نظام فکری را به یک مثلث تشبیه کنیم، یک ضلع آن به مبانی معرفتشناختی باز میگردد. مثلا عقلانیت و مباحث ذیل آن. یک ضلع دیگر را مفهوم انسان و انسانشناسی تشکیل میدهد. ضلع سوم هم نظام ارزشهاست و توجه دارید که این نظام با ارزشهای پراکنده فرق میکند و ارزشهای اخلاقی نباید یکدیگر را نقض کنند. منظومه فکری شهید بهشتی از ابتدا تا انتها در خصوص اندیشهورزی در باب انسانشناسی، سیر تکاملی دارد. هرچه ایشان بیشتر به جلو میرود، ابعاد جدیدتری را مییابد و مفاهیم را بهتر تبیین میکند اما این انسانشناسی، همان انسانشناسی است که ابتدا در منظومه فکری ایشان موجود و مفهومی بسیار کلیدی است. کسی که انسانشناسی شهید بهشتی را بشناسد، میتواند به سایر مبانی فکری و عملی ایشان هم وقوف پیدا کند. در مورد مبانی معرفتشناختی و عقلانیت، آقای بهشتی انصافا کار کرده بود و ارزشهایی را که ما در فرهنگ امروزی و معاصر غرب، با عنوان کلی قلمرو و حوزه باید و نبایدها پیرامون آن صحبت میکنیم، مورد بازشناسی قرار داده بود.
منظور شما حوزه هنجارهاست؟
بله، در این مفاهیم یعنی حوزه باید و نبایدها در منظومه فکری دکتر بهشتی، کمتر تناقض دیده میشود. هر کجا صحبت کرده و چیزی نوشته و من ادعا میکنم هر کجا که عمل کرده با ارجاع به همان منظومه فکری است.
این منظومه، باعث بسته شدن فکر نیست؟ این دیدگاه از سوی برخی منتقدان مطرح شده که ایشان، در مبانی نظری خود مستحکم بودند.
خیر پایبندی به گفتمان خود دارد اما متصلب نیست. میداند باید تعامل کند و نقایص آن را برطرف کند.
این گفتمان چگونه مطرح میشود؟ ایشان نگرانی از تکفیر خود نداشت؟ آقای بهشتی و عدهای دیگر از روحانیون در آن عصر، خلاف جهت معمول پیش میروند و مثلا سراغ آموختن دانشهایی میروند که بدبینی نسبت به آنها وجود داشته است. این مبانی چطور در فردی که از حوزه برخاسته، شکل گرفته است؟
همانطور که اشاره کردید این منحصر به آقای بهشتی نیست اما در خصوص ایشان، دلایل روشنی دارد. او وقتی شروع به رشد فکری میکند، ایران تجربه مشروطه را پشت سر گذاشته بود. سپس، مساله دهه ۲۰، حوادث آن و تغییر شاه در ایران رخ میدهد و طبیعتا با مواجهه مذهب و اساسا اندیشه و تفکر، وارد فاز تازهای میشود. او هم در حوزه فعال است و هم یک ناظر دقیق وقایع است. در قلمرو اجتماعی از همان زمان و پس از آن، مسایل سیاسی را دنبال میکند. مسایل ملی شدن نفت را که در آن شرکت داشته، میبیند. از همان موقع دنبال ریشهیابی رخدادهاست. او نشریه کاوه را میخوانده و مرتب به دنبال لایهبرداری است. تجربیات جدید هم رخ میدهد. این پرسش وجود داشته که یا اسلام دینی است که توانایی پاسخ دادن به پرسشهای زمان را دارد یا ندارد. اگر ندارد، خیال همه راحت باشد و به دنبال یافتن پاسخ هم نباشند. در این تفکر، دین در زمان نزول خود، برخی انسانها را قانع میکرده اما برای جهان جدید، پاسخی ندارد. کسی که اینگونه بنگرد، نیازی به تلاش برای یافتن پاسخهای روز ندارد. طبیعی است که دکتر بهشتی و دوستان ایشان، خلاف این نظر را داشتند و برای همین به دنبال تغییر فضا بودند. آنها میگفتند ظرفیتهای لازم برای پاسخگویی وجود دارد اگر نه نمیتواند دینی ابدی باشد. به همین دلیل وضعیت خود را هم ارزیابی میکنند و نسبت به زمان و اتفاقات، نگاه آسیبشناسانه دارند. حتی در خصوص هملباسان خودشان نیز اینگونه میاندیشند. شهید بهشتی در اینباره نقدهای جدی دارند و اتفاقا میگوید از خودمان شروع میکنم تا وقتی به دیگران میرسم، نگویند پس خودتان چه؟! در عین حال، در نقد بسیار منصف نیز هست. ایشان مقالهای در کتاب «مرجعیت و روحانیت» دارند که به مناسبت یکمین سالگرد درگذشت مرحوم آیتالله بروجردی نگاشته شد که عنوان آن «روحانیت در اسلام و در میان مسلمین» است. بحث آقای بهشتی این است که ما چیزی به نام روحانیت به عنوان طبقه خاص نداریم بلکه عالم دینی داریم. ایشان در بسیاری از اقوال، صراحتا میگوید وقتی میگویم فقیه، فکر نکنید عمامه به سر را میگویم بلکه دارم درباره اسلامشناس حرف میزنم.
و این «اسلامشناس» یا «فقیه» از نظر شهید بهشتی، چه ویژگی منحصر به فردی دارد؟
مهمترین ویژگی آن، «زمان آگاهی» است یعنی توجه و درک درست از تحولات و مقتضیات زمان. پس ابتدا میخواهد بررسی کند که موضوعات چه بوده تا بعد ببیند پاسخ برای آنها چیست؟
برخی میگویند دین، باید با طرز فکر گروه اول مورد اشاره شما، معرفی شود و روشنفکران دینی به خطا میروند. اسلام همین است که هست و نمیتوان به زور، آن را برای پاسخگویی به تحولات جدید مورد استفاده قرار داد. اتفاقا در دهههای ۲۰ و ۳۰، این نوع ادبیات بسیار به چشم میخورد. شرایط آن مقطع با امروز، تفاوت دارد یا شباهت؟
این سوالات در دهه ۲۰ هم مطرح بود و اتفاقا، شباهتهایی با مقطع فعلی دارد. اینکه دین توانمندی دارد یا نه؟ شرایطی که برای سازمان مجاهدین خلق پیش میآید به چه دلیل است؟ تغییر ایدئولوژی چرا رخ میدهد؟ کارهایی که استاد مطهری، دکتر شریعتی و مرحوم مهندس بازرگان در طول دوران عمر خود انجام میدهند برای چیست؟ من فکر میکنم امروز دچار نوعی تسلط ژورنالیزم یا جایگزینی ژورنالیسم به جای مباحث علمی در تدوین تاریخ اندیشه شدهایم. کار ژورنالیستی استانداردها و تعاریفی دارد و باید در جای خود باشد. اتفاقا من آن را حد واسطی میان جامعه و فضای علمی میدانم. اما اگر بخواهد جایگزین مباحث علمی و تخصصی شود، آسیب از اینجا شروع میشود. برعکس آن هم صادق است. اینکه محقق و عالم، معمولا ژورنالیست خوبی نیست. هر کسی در جای خود باید قرار گیرد. وقتی تاریخ اندیشه را میبینیم خلاف این دیدگاه را نشان میدهد. مکاتب فلسفی را در نظر بگیرید. مگر میتوان گفت مکتب ارسطو مرده است؟ بله افت و خیز داشته اما هر بار تفاسیر جدیدی از آن ارایه شده است. امروز به «نو ارسطوییها» ی معاصر رسیدیم. زمانی هیچ توجهی به آثار هایدگر نبود و افرادی نیز که همعصر او بودند و در آلمان نازی زندگی میکردند، شرایط مشابهی داشتند. مثل کارل اشمیت. به خاطر جنایاتی که نازیها انجام دادند و تجربیات تلخ و انکارناپذیر، این اتفاق دامن آن اندیشمندان آلمانی را نیز گرفت. البته من معتقدم این دیدگاه پرسشگر پیرامون نازیسم، باید همیشه زنده بماند مبادا که دوباره به آن توحش مدرن باز گردیم. در عین حال در اواخر قرن بیستم، فضا عوض میشود. باید موج پستمدرنیسم رخ دهد تا نیچه دوباره مطرح شود. قرون وسطی از جمله مباحثی بود که اندیشمندان و تاریخنویسان میگفتند این هزار سال تاریک تاریخ را جدا کنیم و به آن نپردازیم. از دهه ۸۰ به این سو در دانشگاههای دنیا و مراکز خاص روی آن کار میشود و این باور در برخی ایجاد میشود که قرون وسطی تجربه صرفا تاریکی نبود. اینها زیانها و مضرات قرون وسطی را نفی نمیکند اما اندیشههای نابی هم در آن تاریکی، ایجاد شده است. این ادعا که دینمداران تلاش میکنند هر طور شده به ضرب و زور، پاسخ مسایل را بدهند نوعی داوری علمی نیست و داوری سطحی است.
این امر به دلیل عدم تلاش کنشگران برای کارآمد جلوه دادن، امری طبیعی نیست؟
برخی تجربههای تلخ متاسفانه افرادی را وادار کرده که به فکر ناکارآمدی دین بیفتند.
چپ در آن مقطع، حملات جدی را در خصوص اندیشههای دینی مطرح میکند و به طور طبیعی نیاز به پاسخگویی به وجود میآید. اما آقای بهشتی دیدگاه جهانی دارد. این از اندیشه ایشان است یا مقتضیات زمان؟ یعنی صرفا تلاش برای پاسخگو نشان دادن دین دارند؟
برخی نکتهای را روشن کنم که در فهم اندیشه دکتر بهشتی نقش کلیدی دارد. ایشان به صراحت میگوید اسلامی که فقط برای پاسخگویی به شبهات بخواهد مطرح باشد، به درد نمیخورد. برخی از متفکران معاصر ایشان بیشتر در این زمینه تلاش میکنند و سعی در دفاع خوب از دین دارند. آقای بهشتی به تمام معنا آن است که درباره دکتر شریعتی میگوید یعنی «جستجوگر». او هم تشنه است و میخواهد در ابتدا خودش سیراب شود. جنس مباحث ایشان این است و دلیل نظم یافتگی ذهنی ایشان همین است. برای همین است که وقتی سراغ فهم دنیای جدید میرود احساس میکند با این ترجمهها و واسطهها شدنی نیست. از همان دوران طلبگی و وقتی وارد دانشگاه میشود مساله زبانآموزی را دنبال میکند. ایشان استعداد ویژهای نیز در این امر داشته (طبیعی است که برخی در زبان استعداد دارند) و دریچههای معرفتی را به روی خود باز میکند. زمانی که در دانشگاه تربیت مدرس درس میدادم از دانشجویان دکتری خواهش میکردم حال که میخواهند در رشته خود مجتهد شوند حتی به بهترین ترجمهها تکیه نکنند. برای مترجمین احترام قایلم و زحمات بسیاری میکشند. من اخلاق ارسطو را برای دوستان دوره دکترا درس میدادم. ترجمهای منتشر شد که به احترام مترجم آن، خوشحال شدم. به دوستان گفتم این کتاب وجود دارد و میتوانند به آن مراجعه کنند. خود من ناچار شدم به خاطر کارم، مدام به منابع اصلی رجوع کنم و دیدم برخی مباحث اصلی بسیار بد ترجمه شده و متن معنا ندارد. بعد دیدم به خاطر انتخاب واژه در ترجمه بوده است. مثلا دو واژه شادی و سعادت معنای یک واژه میتوانند باشند، اما بسیار در ترجمه، تفاوت ایجاد میکند. ظرفیت شادی در مباحث اخلاقی با سعادت، بسیار متفاوت است. آقای بهشتی این نیاز را احساس میکند و به سراغ آموختن زبان میرود.
آیا خروج از ایران و اقامت در کشوری دیگر، در ذهن ایشان بوده که زبان را فرا گرفته است؟
از آنجایی که ایشان ارتزاق از دین را درست نمیدانست، از ابتدای طلبگی، پدر ایشان که دفتر ازدواج و طلاق داشته، کمک هزینهای بسیار ناچیز به ایشان میداد. شهید بهشتی در ابتدا برای آموختن زبان به سراغ برخی افراد میرود و بعد به صورت حرفهای، آن را آغاز میکند. ایشان پس از مدتی به عنوان دبیر، فعالیت خود در آموزش و پرورش را آغاز میکنند و البته هیچگاه تعلیمات دینی تدریس نکرد و در دبیرستانهای قم زبان انگلیسی تدریس میکرد و بعد هم که خودش دبیرستان «دین و دانش» را اداره میکند هم مدیر است و هم زبان درس میدهد. بعد هم که کارمند آموزش و پرورش شد. وجوهات در زندگی ایشان وارد نشد و پای آن هم ایستاد. اما مساله رفتن به آلمان متفاوت بود. یک بار بورس تحصیلی به دکتر بهشتی تعلق گرفت برای رشته دکترا در انگلستان. ایشان احساس کرده بود که استادان فلسفه ایران اعم از دانشگاهی و حوزوی، چیز بیشتری برای ارایه به ایشان ندارند. در یک دیدار، مرحوم استاد مطهری به ایشان اطلاع میدهد که علامه طباطبایی آمدهاند قم و درس فلسفه را شروع کردهاند و از ایشان دعوت میکنند که به کلاسها بروند. آقای بهشتی میگوید احساس نمیکند مفید باشد اما وقتی به این کلاس میرود، چند سال آن را ادامه میدهد و بورس تحصیلی را فراموش میکند. این ماجرا ادامه دارد تا پس از وقایع سالهای ۴۲ و ۴۳. در سال ۴۳ از قم به تهران تبعید شده و منفصل از خدمت میشود. البته به صورت حقالتدریس در دبیرستان «کمال» نارمک و چند جای دیگر درس میداده است. در این مقطع، مراجعاتی از سوی اعضای هیاتهای موتلفه اسلامی، به ایشان وجود داشت.
اینکه گفته میشود به صورت سازمانی با موتلفه ارتباط داشتهاند درست است؟
خیر، رابطه آنها سازمانی نبوده است و این خطای تاریخی باید اصلاح شود. به تدریج نیز نتایج تحقیقات بنیاد در این رابطه منتشر خواهد شد. ایشان به اعضای موتلفه علاقهمند بوده است اما رابطه سازمانی نبوده است. بعد از ترور حسنعلی منصور که آقای بهشتی هم مخالف آن بوده، اسم ایشان به میان میآید. مساله انفصال از خدمت و رفتن برای یک دوره مطالعاتی و ترور منصور مصادف میشود. وقتی میگویند مرکز اسلامی هامبورگ فاقد امام است و از ایشان دعوت میشود که به آنجا برود، تصمیم به رفتن میگیرد. البته ممنوعالخروج بوده و با مشکلاتی از کشور خارج میشود. آنجا زبان، آلمانی است. آن موقع لینگا فون وجود داشت که به صورت صفحه بود. ایشان یک گرامافون کوچک قابل حمل داشت و در راه به دلیل زمینی بودن سفر، فرصتی پیدا میکند تا اینها را گوش دهد و در یکی، دو سال اول، این آموختن ادامه مییابد اما در سال دوم به بعد سخنرانی، گفتوگو و نوشتن مقاله را به خوبی انجام میدهد. ایشان هیچگاه زبانآموزی را فراموش نکرد. آقای بهشتی، فرانسه را در دبیرستان خوانده بود اما به خاطر خبرنگاران فرانسوی در ماههای منتهی به انقلاب، میگفت خوب است آن را تکمیل کند. او به عربی حوزه کفایت نکرد و عربی روزانه هم یاد گرفت. زبان ابزار شهید بهشتی برای فهم و ارتباط با دنیای پیرامونش است.
میتوان در خصوص مباحث دینی در حوزه نظری صدها کتاب نوشت. اما وقتی ماجرای مبارزه و انقلاب جدی میشود و احتمالا این باور هم در ایشان وجود داشته که ساختار باید عوض شود، تبدیل کردن این نظریهها به ابزار برای نظام اداره کشور، کاری دشوار است و هنوز هم در خصوص آن، دیدگاههایی ارایه میشود. در این بخش درست عمل کردند یا فرصت نداشتند؟
اولا عرض کنم آقای بهشتی از اوایل دهه ۳۰ درباره مساله حکومت و حکومتداری کار تحقیقاتی جدی کرده است. به کار تشکیلاتی نیز اعتقاد داشت و برخی مقالات کارهای جمعی در این زمینه، در نشریه «مکتب تشیع» آن سالها منتشر شده است. چندی قبل با فردی که نسبت دوری هم با ما دارد، مصاحبه میکردم، گفت: سال ۴۴ از فرانسه به آلمان رفتم، از آقای بهشتی پرسیدم که شما به دنبال چه مدلی از حکومت هستید و آقای بهشتی گفت: «جمهوری اسلامی». پس به لحاظ نظری این موضوع برای ایشان روشن بود. اتفاقا در کتاب «ولایت، رهبری و روحانیت»، بیشتر مباحث مربوط به قبل از انقلاب است که پیوستگی کاملی میان آنها با مباحث بعد از انقلاب وجود دارد. اما آیا این را کافی میدانست؟ قطعا پاسخ منفی است. با این همه میدانید وقتی انقلاب شروع شد، هیچکس انتظار پیروزی در سال ۵۷ را نداشت.
بله، شاه در برنامه مشهور ۶۰ دقیقه، در پاسخ به سوال مجری که از او میپرسد «چرا مردم به شما اعتراض دارند» میگوید: «خیر، مردم، من و ملکه را بسیار دوست دارند.» مجری میپرسد پس اینهایی که در خیابان آمدهاند چه کسانی هستند؟ و شاه میگوید: «مه فشاند نور و سگ عوعو کند.» این بین گفتههای زندانیان سیاسی هم بوده که اوایل سال ۵۷ نیز احتمال پیروزی انقلاب به این سرعت را نمیدادند. این یعنی احتمالا آقای بهشتی هم به طور عملی، آمادگی این رخداد به این سرعت را نداشته است؟
آقای بهشتی اعتقاد داشت انقلاب ۳۰ سال زود اتفاق افتاده است. ایشان احساس میکرد در دو حوزه نیاز به کار جدی است تا آمادگی لازم برای اداره کشور ایجاد شود. ایشان بعد از اینکه از آلمان بازگشت، مرکز تحقیقات اسلامی را با آقای موسوی اردبیلی پایهگذاری کردند و یک کار مشترک ایشان نوشتهای درباره علم امام معصوم بوده که گم شده است و هرچه میگردیم آن را نمییابیم و یکی هم در حوزه تربیت نیروهای کادر برای اداره کشور بحث داشتند. ایشان اتحادیه انجمنهای اسلامی اروپا که به دلیل کار سیاسی، امکان برگشت نداشتند را هم به تلاش دعوت میکرد و میگفت خود را حفظ کنید و شما برای اداره کشور ضروری هستید و فکر نکنید همیشه اینجا هستید بلکه باید خود را در اینجا میهمان بدانید. او همیشه به کادرسازی توجه میکرد. اگر مدرسه حقانی را راه انداخت، اگر دوره ۱۴ ساله تربیت مبلغ تدوین و راهاندازی کرد، برای همین بوده است. ارتباط با فعالان دانشجویی داخل و خارج برای همین است و تاسیس مدارس رفاه و دین و دانش نیز به همین دلیل است.
پس حقانی را هم باید پروژهای نیمهتمام بدانیم؟
بله، وقتی انقلاب شد پروژه حقانی ناتمام بود و یکی از مشکلات حقانی همین شد که خروجیای که آقای بهشتی به دنبال آن بود، امکانپذیر نشد. این را طلبههای دورههای اول و دوم حقانی میگویند. آقای بهشتی همه هم و غم خود را بر این دو بخش گذاشته بود.
پس برای انتقال مفاهیم نظری به عملی، مشکلاتی وجود داشت؟
نگاه این بود که روزی به دانش و تخصص و نیروهای آموزش دیده و البته نظام فکری منسجم نیاز پیدا میشود اما وقوع انقلاب، همه را شوکه کرد. آقای بهشتی دو کار میتوانست انجام دهد. بگوید ما نه به میزان لازم نیروی کادر داریم و نه به اندازه کافی اندیشهورزی شده است پس به گوشهای برود و کار خود را انجام دهد. دیگر اینکه بگوید به دلیل اثرگذاری در حوزه علمیه و دانشگاه - با توجه به اینکه درباره فقاهت ایشان تردیدی نبود و در دانشگاه هم از نظر علمی مورد پذیرش همگان بودند- در حدی که میتوانند تلاش کنند. خاطره مهمی در این خصوص وجود دارد. پس از پایان کار شورای انقلاب، یادم هست آقای بهشتی یک هفتهای بسیار شاد بود. ایشان همیشه روحیه خوبی داشت اما در آن مدت به کتابخانه میرفت، یادداشتهای خود را مرتب میکرد. میگفت تصمیم من این است که وقت خود را دو قسمت کنم. حزب باید سر و سامان پیدا کند چرا که با درخواستهای بیسابقه عضویت، روبهرو شده است. باید حوزهها شکل بگیرد، کادرسازی آغاز شود و همه در دورههای آمادگی عضویت، مشغول آموزش دیدن بودند. بخش دیگر را هم میخواهم به مرکز تحقیقات اسلامی اختصاص دهم که کار بزرگی بوده و هزاران فیش برداشته شده بود و امروز من تاسف میخورم که به نتیجه نرسید.
آقای موسوی اردبیلی نمیتوانست این مسیر را ادامه دهد؟
تلاشهایی شد اما به هر حال اینکه افرادی که به باور احتیاج به آن رسیده بودند تا دوباره پیدا شوند و احاطه مرحوم بهشتی را پیدا کنند، کار آسانی نبود. شهید بهشتی تاکید داشت که مصمم هستم مسوولیت رسمی نپذیرم. آقای بهشتی اهل مجامله نبود. ایشان میدانست که یکی از مدیران قوی انقلاب است. ما شرایط ابتدای انقلاب را درک کردیم و احتمالا دوستانی که منتقد مسوولیت رسمی گرفتن آقای بهشتی بودند نیز آن فضا را درک کردند. آن موقع روزی ۹ بحران در کشور پدید میآمد. از گوشه و کنار کشور مسایل مختلفی مطرح میشد و همه را به شورای انقلاب ارجاع میدادند. ارکان حکومت هنوز استقرار پیدا نکرده بود. از قطع شدن بیمورد برق یک خانه در اهواز تا مسایل کلان به آنجا میرسید و باید رفع و رجوع میشد. به ناچار مسوولیت قوه قضاییه را میپذیرد اما خدمت امام شرط میکند و میگوید من تا وقت اداری در دادگستری هستم اما بعد میروم حزب.
مهمترین رکن یک فعالیت سیاسی منسجم، تشکیل حزب است، اینکه ارتباط جامعه با حاکمیت بدون حزب ممکن نیست. بعد از دکتر بهشتی، اندیشه تحزب، محدود میشود. چرا این اتفاق افتاد؟
قبول دارم این اتفاق افتاد چون فلسفه تحزب را نشناختیم.
این موضوعی عمدی بوده یا سهوی؟
خیر، نیازی به حزب دیده نمیشد.
چطور در ابتدای انقلاب، همه از تشکیل احزاب منسجم استقبال میکردند که نمونه آن حزب جمهوری است؟
تصور بسیاری این بود که باید تشکیلاتی داشته باشند تا در مقابل تشکیلات دیگران بایستند. این هم مثل تفاوت اسلامشناسی آقای بهشتی با دیگران است. ایشان اسلام را نمیخواست برای اینکه فقط به شبهات پاسخ بدهند. حزب را هم فقط نمیخواست در مقابل احزاب دیگر باشد تا وقتی آنها محدود شدند، ادامه حیات حزب هم بیموضوع شود.
مدل مورد نظر شهید بهشتی، نظامی تکحزبی است؟ عدهای انتقاد میکنند که شهید بهشتی به دنبال حضور اعضای حزب، در همه سمتهای رسمی بوده است.
خیر، ایشان را نمیتوان مدافع تکحزبی دانست چه در نظر و چه عمل. ایشان در جزوه مواضع حزب تاکید داشته با احزاب همسو و احزاب مخالف چگونه باید مواجه شود. ضمنا وقتی به دنبال تشکیل حزب است در عین حالی که جزو نفرات اول کشور است، یعنی قواعد بازی را پذیرفته است. برای ایشان، تربیت نیرو مدنظر بوده است، چه از آنها استفاده شود چه نشود. در واقع شهید بهشتی از اول عمر تا آخر عمر، معلم باقی ماند. در عین حال فقط به وابستگیهای حزبی نمیاندیشید. انتخاب شهید رجایی این را نشان میدهد. میداند که شهید رجایی قبلا در نهضت آزادی بوده و بعد هم با گروهی از جوانان نهضت مانند عزتالله سحابی از این تشکل جدا شده بود. در نوارهایی که موجود است، میبینیم در جلسات حزب بحث است که نخستوزیر چگونه انتخاب شود؟ وقتی آقای رجایی از نفر دوم و سوم که گزینههای حزبی هستند بالاتر است، شهید بهشتی میگوید با اینکه او حزبی نیست، آقای رجایی نامزد شود.
ما با در نظر گرفتن ویژگیهای جهان مدرن، تجربه انقلاب و موضوعات دیگر، اهمیت حزب را دریافتیم. اینکه شهید بهشتی، پیش از سال ۵۷ به فکر تشکیل حزب بود از کجا نشأت گرفته است؟ کادرسازی را در جاهای دیگر هم میشود دنبال کرد. چرا به استفاده از عنوان حزب تاکید داشت؟
تجربیات اجتماعی و مشاهدات خودش، او را به این باور رسانده بود. شناختی که از تحزب در کنگرههای احزاب در آلمان به دست آورده بود هم مزید بر علت شد. من این ادعا را دارم و برای آن سند دارم که شهید بهشتی میدانند راه حل نجات ملت، نوعی عقلانیت جمعی است. در مصاحبهای خواندنی که شهید بهشتی پس از پایان فعالیت شورای انقلاب داشتند، بر این مساله تاکید میکند. در آن مصاحبه ایشان توضیح میدهد شورای انقلاب چگونه شکل گرفت. میگوید آرزو داشتیم تصمیماتی که گرفته میشد، توسط شخص نبود و شورای انقلاب، چیزی بیش از یک شورای مشورتی بود. این در حالی است که امام هستند و نظام شرایط خاصی دارد. ایشان، امام را از سالها قبل میشناخت و ایشان را فردی خودساخته و دارای ویژگیهای رهبری میدانست. اما وقتی خدمت امام میرفت، بین آنها مباحث جدی وجود داشت. مثلا در بحث پخش موسیقی ایشان، امام را قانع کرد. فقها باید رابطه اینگونه با هم داشته باشند. چون با فقه و زبان استدلال سروکار دارند و جنس کارشان شبیه فلاسفه است. او نگاه به ساختار دارد. او از دنیای مدرن فهم دارد. این تحول هم ریشه فکری دارد و هم ساختار اجتماعی. تا قبل از دنیای مدرن، تکیه بر حسن و قبح فاعلی است و به دنبال این هستند که آدم عادل چه ویژگیهایی دارد اما در دنیای مدرن، به حسن و قبح فعلی اصالت دادند و برای همین است که قانون اهمیت مییابد. این تحول را ایشان درک کرده بود. برای همین به دنبال حاکمیت قانون است. آقای سروش محلاتی در اشاراتی کوتاه، در بحثی با عنوان «با میراث بهشتی چه کردیم» به موضوع قانون و جایگاه آن در دیدگاه شهید بهشتی پرداخته که بسیار خواندنی است.
اما در مقاطعی حتی در جلسات خبرگان قانون اساسی، این نگاه وجود دارد که شهید بهشتی میتوانسته اثرگذاری بیشتری در خصوص برخی اصول داشته باشد.
فرق مصلح با کسی که فکر میکند فقط باید روی مواضع خودش تاکید کند همین است. مصلح اجتماعی میگوید چه کند که در وضع موجود، بهترین نتیجه را بگیرد حتی اگر نتیجه آرمانی نباشد. سر اصول کوتاه نمیآید اما در فروع، بحث میکند. از آقای بهشتی میپرسند رییسجمهور میتواند زن باشد؟ پاسخ میدهد با مطالعات من در آیات و روایات، مانعی نیست اما در زمان تدوین قانون اساسی ایشان یک نفر از اعضای خبرگان قانون اساسی بوده و یک رای داشته است. جالب این است که همان مخالفان بیانصاف، تبلیغ کردند تا خوب و بد قانون، به پای آقای بهشتی نوشته شود در حالی که این تدوین، یک کار جمعی است. ایشان میگوید در قانون اساسی برخی به دنبال استفاده از واژه مرد بودند اما ما برای اینکه راه باز باشد، از واژه «رجل» استفاده کردیم. به مخاطب میگوید اجازه بدهید با گذر زمان، فضا هموار شود تا بعدها بتوان برای آن تصمیم گرفت.
اما فردی در اندازه آقای بهشتی حتما میدانستند که ممکن است بعدها، مسیری که از چنین رویکرد فکری ناشی میشود، شاید اجازه اصلاح را ندهد.
و دقیقا به همین دلیل، حزب را تشکیل دادند تا دیدگاههای ایشان، فردی نباشد تا در زمان نبود ایشان، از بین برود. او میداند باید نهادی بسازد که بماند. این نکته برای مخاطبان جوان شما مهم است. آقای بهشتی فقط دو سال و نیم، بعد از انقلاب بودند و در مجموع ۵۳ سال عمر کرد اما در نهادسازی فعالیتی چشمگیر داشت.
آقای بهشتی را با تساهل و مدارا میشناسیم. تصاویر مناظره با مهدی فتاپور و نورالدین کیانوری را دیدهایم. با اینکه قدرت بلامنازع هستند، روحیه اقناع دارند نه برخورد از بالا به پایین. اما در خصوص قوه قضاییه، افرادی که از آن دوره انتقاداتی دارند. آیا شما آنها را وارد میدانید؟
واقعیت این است که برای فهم آن زمان نه فقط درباره آقای بهشتی بلکه درباره همه شخصیتها، باید تصویری حاصل از یک بازسازی دقیق تاریخی داشت. تاریخ را معمولا دو گروه مینویسند. یا تاریخنگاران رسمی یا کسانی که به دلایلی، دلخوشی از ساختار ندارند که البته ممکن است دلایل آنها وارد باشد. اما ما نیازمند کار دقیقتر علمی هستیم. درباره مشروطه هم چنین کاری نشده اما آن قدر تولید آثار بوده که از دل کتابهای مختلف میتوان چیزی به دست آورد. اما در مورد تاریخ بعد از انقلاب، این اتفاق رخ نداده است. موقعی که دوستان جوان در گذشته برای کار تحقیقاتی به سراغ من میآمدند به آنها میگفتم حداقل روزنامههای سالهای اول انقلاب را بخوانید تا بدانید با چه فضا و جامعهای طرف بودیم؟ در مورد آقای بهشتی چند نکته را روشن کنم. برخی از انتقادات به دادگاههای انقلاب است که اساسا زیر نظر قوه قضاییه نبودند. آنها یک روزی باید به تدریج منتشر شوند اما حتی در شورای انقلاب از همان روزهای اول، انتقادات جمعی نسبت به کار برخی افراد که به عنوان حاکم شرع مشغول به فعالیت بودند وارد بود هرچند کلیت آن نیاز زمانه بود. مراجعات مکرری هم خدمت امام صورت گرفت و تذکراتی درباره عملکرد برخی از این افراد بر اساس مستندات و گزارشهای مردمی ارایه شد. توجه داشته باشید که در خصوص بازه زمانی سخن میگوییم که هنوز حکومت مستقری نداریم. مثلا تشکیل کمیتههای انقلاب اسلامی در اصل چیز خوبی بود. الان میبینید در لیبی ناامنی به چه شکل در حال آسیب رساندن به مردم است. تنها تشکیلات آمادهای هم که وجود داشت و در همه محلات قابل دسترسی بود، شبکه سنتی مساجد بود. در همین تهران، شرایطی ایجاد شده بود که رییس کل کمیته، روی چند منطقه در تهران احاطه نداشت چون افرادی در راس آنها بودند که بعضی از آنها زیر بار ابلاغها نمیرفتند. معمم و غیرمعمم هم فرقی نمیکند، از هر دو مورد وجود داشت. دادگاههای انقلاب ربطی به آقای بهشتی ندارد. اما درباره قوه قضاییه حتما مردم به یاد دارند که آن وضع نابسامان باید سر و سامان میگرفت. قضات بسیاری کنار گذاشته شده بودند، در برخی زمینهها قوانین وجود نداشت و شرع باید در قانون لحاظ میشد. بنابراین تکتک این اتهامات به آقای بهشتی باید مشخص شود. آقای بهشتی در جاهایی از جایگاه و موقعیت خود استفاده کرد و اصلاحاتی را صورت داد. شرایط به گونهای بود که هر روز صبح عدهای مقابل قوه قضاییه ایستاده بودند. ایشان تاکید میکنند دو روز در هفته، مراجعین میتوانند بدون وقت قبلی و صرفا با گرفتن نوبت، با ایشان دیدار کنند و شخصا به موضوعات میپرداخت.
قضات دیوان عالی کشور برای من در خصوص مشی شهید بهشتی نکاتی را گفتهاند که بخشهایی از آن ضبط شده است. میگفتند در ابتدا این دیدگاه وجود داشت که یک روحانی، چه میداند دیوانعالی کشور کجاست؟ اما در همان جلسه اول دیدار قضات عالیرتبه با ایشان، از اول تا آخر جلسه، قضاوتمان عوض شد چون فهمیدیم با کسی سر و کار داریم که میداند با سیستم کار میکند، تقسیم کار را میشناسد و میخواهد بیاموزد.
حزب جمهوری اسلامی، شخص محور بود؟
خاطرهای بگویم که شاید جایی گفته نشده باشد. میدانید که بعد از دولت موقت، انتخابات ریاست جمهوری قرار بود برگزار شود و میدانید که کاندیدای حزب، جلالالدین فارسی بود. اما شاید کسی ندادند که آقای بهشتی از همان ابتدا مخالف بود.
به دلیل شبهه ملیت یا مورد دیگری بود؟
خیر به دلیل آشنایی که به مسایل لبنان و فلسطین داشتند، سوابق افراد را میدانست و تا آخر نسبت به این انتخاب، مخالف بود. اما اعضای شورای مرکزی ۳۰ نفر بودند و رایگیری میشود و جلالالدین فارسی، اکثریت رای را میآورد. بعد از آن نه کلمهای و نه حتی حرکتی یا ژستی از آقای بهشتی نمیبینید که نشانه مخالفت باشد و این نکته بسیار مهمی است. این شیوه همچنان ادامه داشت. من نمیگویم به هیچوجه اشتباه ندارد و در جاهایی میتوانست بهتر عمل کند و این کار را نکرده است. اما این نیازمند بازسازی علمی و دقیق است و از کلیگوییها باید دست برداشته شود.
در خصوص شایعات پیرامون ایشان چطور؟
برای بررسی پدیدارشناسی وقایع بعد از انقلاب و بلوکبندیهای قدرت باید به دو منبع مراجعه کنید. یکی جریانات داخل زندان و یکی موضوعات خارج از کشور در دوره مبارزه. آقای بهشتی در دوره حضور در آلمان، برای گروههای چپ، تودهای سابق، کنفدراسیون و مائوییستها شناخته شده بود و توانمندیهای او را میشناختند. میدانستند با فردی سر و کار دارند که اگر مقابل آنها باشد، مانع دشواری است. یک هفته بعد از انقلاب، حزب اعلام موجودیت کرد که میدانید مقدمات آن یکی، دو سال قبل فراهم شده بود. بعد از اعلام موجودیت و به خصوص برگزاری انتخابات خبرگان و ریاست ایشان بر دیوان عالی، جنگ روانی سازمان یافته عظیمی علیه شهید بهشتی به راه میافتد. چون میدانند باید اول شخصیت فرد را بزنند تا بتوانند او را کنار بگذارند. هنوز هم این مشی کم و بیش دیده میشود. دلیل آن این است که هر وقت شفافیت محو شده و شایعه به جای خبر آمد، فضا از کنترل خارج میشود. چیزهایی درباره دکتر بهشتی میگفتند که مضحک بود و باور نمیکردیم مردم آن را میپذیرند.
مثلا اینکه منزل شما در کاخ اسدالله علم بود!
خاطرهای در اینباره برای شما بگویم. روزی اتوبوسی آمد جلوی خانه ما توقف کرد! اتوبوس شرکت واحد! همه متعجب شدیم. معلوم شد راننده در راه با یکی از مسافران بر سر اینکه خانه شهید بهشتی در کجاست بحث میکند. آن مسافر میگوید با چشم خود دیده که خانواده دکتر بهشتی در کاخ علم زندگی میکنند. راننده اتوبوس هم بدون بحث، او را به در خانه ما آورده بود. امیدوارم روزی جامعه ما به رشد یافتگی برسد که درباره مخالفان هم نباید این طور حرف بزنیم. اینها آفت بیاخلاقی است که افزایش زیادی داشته و مثل خوره، روح جامعه را میخورد.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :