نیکسون، کیسینجر و شاه؛ ایران چگونه شریک آمریکا شد؟
بهنام بن طالبلو / ترجمه: شیدا قماشچی
فصل اول کتاب متشکل از مواردی است که دشمنان شاه - از جمله آیتالله خمینی، بنیانگذار انقلاب اسلامی - از آن بهره میبردند تا او را به عنوان «عامل آمریکا» نشان بدهند. در سال ۱۹۶۴ سفارت آمریکا در تهران با مذاکره توانست قوانین بحثبرانگیزی را به شاه تحمیل کند که بر اساس آن شهروندان آمریکایی در ایران از مصونیت دیپلماتیک گستردهای برخوردار میشدند. پس از اینکه مذاکرات به نتیجه رسید، سفارت آمریکا در گزارش خود خبر وحشتناکی را نوشت: «بهای پرداختی توسط رژیم شاه به طور غیرمنتظرانهای سنگین بود.»
تا پیش از روی کار آمدن دولت نیکسون، شاه احساس میکرد که ایران دیگر در اولویت دولتهای آمریکا قرار ندارد و این موضوع مایهٔ رنجش او بود. برای نمونه حمایت آمریکا از یونان و ترکیه برای تامین امنیت این کشورها پس از جنگ جهانی دوم پیش از ایران در اولویت قرار داشت. شاه که پس از تبعید پدرش در سال ۱۹۴۱ به سلطنت رسید، این را یک تحقیر شخصی میدانست. گفته میشود که شاه در سال ۱۹۵۱ رابطهٔ واشنگتن را با خود همانند «نه یک همسر بلکه یک زن صیغهای» تشبیه کرد. پس از آن، شاه دو دههٔ نخست حکومت خود را با «سیاست موازنه» گذراند، یعنی ایران که از زمان قدیم قدرت چندانی نداشت با ابرقدرتهای دیگر معاملاتی انجام میداد تا به این ترتیب از سلطهٔ یک ابرقدرت بر امور کشور ممانعت به عمل بیاورد. اما در نهایت با افزایش قیمت نفت سیاست خارجی آمریکا در آسیا تغییر میکند و با استقبال گرم آمریکا، ایران از سیاست موازنه خارج شده و به یک قطب در خلیج فارس تبدیل میشود.
این تغییر در سیاست شاه مصادف بود با تحولاتی در سیاست آمریکا. پیش از آنکه نیکسون بر سر کار بیاید، سیاست آمریکا در قبال خلیج فارس تحت تاثیر سیاست بریتانیا بود تا رقابت متعادل شده و هیچ قدرت محلی کل منطقه را تحت سلطهٔ خود در نیاورد. در سال ۱۹۶۷ زمانی که بریتانیا متعهد شد تا نیروهای خود را از «شرق سوئز» خارج کند، شاه فرصت را مغتنم شمرد و به آمریکا پیشنهاد کرد تا ایران را به عنوان ضامن امنیت منطقه بپذیرد.
این پیشنهاد به دست فراموشی سپرده شد تا آنکه ریچارد نیکسون رئیسجمهور شد. نیکسون نخستین بار شاه را در دسامبر ۱۹۵۳ ملاقات کرد، زمانی که معاون آیزنهاور بود و چند ماه از کودتایی که قدرت را به شاه بازگرداند میگذشت. در این ملاقات دوستی شکل گرفت که آتش آن برای چندین دهه شعلهور بود. این رابطهٔ دوستی و حساسیتهای ژئوپلیتیک نیکسون توضیحدهندۀ بسیاری از تغییر و تحولات است. الوندی با ظرافت تاکید میکند که پایداری شاه متقارن شد با تغییر سیاست آمریکا در قبال خلیج فارس. کیسینجر نیز بر این روند تاثیرگذار بود و در نهایت تفاهمنامهٔ ۹۲ امنیت ملی امضا شد و به واسطهٔ این پیمان، «ایران به عنوان یک قدرت» به رسمیت شناخته شد.
علیرغم تلاش کیسینجر برای توجیه سیاست نزدیکی با شاه به عنوان «واقعیت ژئوپلیتیک»، تاثیر روابط شخصی در این زمینه را نمیتوان نادیده انگاشت. نیکسون احترام زیادی برای شاه قائل بود و او را «بسیار محکم» میدانست و گفته بود: «از او خوشم میآید، از او خوشم میآید و از این کشور خوشم میآید. عدهٔ دیگری آنجا هستند که از آنها خوشم نمیآید.» الوندی با مهارت این رابطه را در کنار افزایش ناگهانی خرید سالیانهٔ تسلیحات از آمریکا قرار میدهد؛ در زمان کنارهگیری نیکسون، این رقم به بیش از ۶۸۲ میلیون دلار رسیده بود.
مهمترین بخش کتاب الوندی اشاره به این نکته است که «ایران از یک خریدار به شریک ایالات متحده ارتقا یافت.» الوندی به خصوص بر نقش اساسی شاه در متقاعد ساختن آمریکا برای تسلیح کردهای عراق بر ضد بعثیها طی دههٔ ۱۹۷۰ تاکید میکند. نویسنده این موضوع را به عدم اطمینان شاه به رژیم بعث نسبت میدهد و به خوانندگان یادآوری میکند که ایران دو کودتا علیه رژیم بعث را پشتیبانی کرده است.
مباحث مربوط به نگرش ایران نسبت به بعثیها و گرایش آنها به سمت شوروی، درخشان هستند. ایران که با موساد همکاری میکرد سعی داشت تا پای آمریکا را نیز به این دسیسه باز کرده و با استفاده از کردها رژیم عراق را نگران کند تا این امکان برای ایران فراهم شود و اروند رود (که مرز آبی میان دو کشور بوده و پیش از آن نیز مرز حکومت صفوی با امپراتوری عثمانی به شمار میرفت) را به دست بیاورد. عراق پیش از آغاز جنگ هشت ساله ۸۸-۱۹۸۰ به دنبال دستیابی به این مسیر آبی بود. منابع متعددی که الوندی فراهم میکند نشان میدهند که شاه این عملیات مخفیانه را آغاز کرد ولی زمانی که اعمال نفوذش بر بغداد ثمر داد و عهدنامهٔ ۱۹۷۵ الجزایر امضا شد و مرزهای رسمی دو کشور بر پایهٔ خط تالوگ رودخانه تعیین شد، ناگهان از این حمایت دست کشید. در این زمان دولت فورد در آمریکا بر سر کار آمده بود و چارهای نداشت جز اینکه همراه ایران از این درگیری مخفیانه بیرون بیاید، همانطور که نیکسون و کیسینجر ایران را در آغاز این درگیری همراهی کرده بودند.
سیاست «دو ستونی» نیکسون که در تفاهمنامهٔ ۹۲ امنیت ملی هم مشخص شده بود، ایران (در اولویت) و عربستان سعودی را ضامن ثبات خلیج فارس میشمرد. با این وجود، این شاه است که به دو ستون دیگر - نیکسون و کیسینجر - متکی است. پس از سال ۱۹۷۴ تنها یکی از این ستونها یعنی کیسینجر در کاخ سفید باقی ماند. در این سال نیکسون کنارهگیری کرد، فورد به ریاست جمهوری رسید و درآمد نفتی ایران به شدت افزایش یافت و به حدود ۱۸ میلیارد دلار رسید. علیرغم موقعیت شاه در اوپک، او در تحریم نفت شرکت نکرد.
الوندی اشاره میکند که «از همان زمان ناخشنودی آمریکا از برنامهٔ هستهای ایران آغاز شد». در اینجا رابطهٔ میان قیمت نفت و بلندپروازیهای شاه همچون برنامهٔ هستهای و… قابل توجه است. دولت نیکسون از سیاست «برتری ایران» حمایت میکرد ولی در دورهٔ فورد تحت فشار وزرایی همچون اشلزینگر، رامسفلد و سیمون این سیاست تغییر یافت. روزنامهنگاران و اعضای کنگره هم اضافه شدند و افزایش ظرفیت برنامهٔ هستهای ایران نیز به این موضوع دامن زد و نگرانیها را افزایش داد.
برداشت الوندی از بررسی اسناد مربوط به رابطهٔ ایران و ایالات متحده آمریکا در طول جنگ سرد، این است که «مرز میان کشورهای عضو جنبش عدم تعهد و کشورهای غیرعضو در این جنبش بسیار انعطافپذیرتر از آن چیزی است که پیشتر تلقی میشد». چنین برداشتی که در آن مطالعات جنگ سرد را از حوزهٔ کشورداری دقیق و تئوریک فراتر میداند، یک نگرش تازه است.
امید میرود که این نگرش الهامبخش دیگر تاریخ نگاران شود تا به مطالعهٔ دیگر شخصیتهایی بپردازند که تاکنون به طور مطلق به عنوان بازیچهٔ آمریکا شناسانده شدهاند. با درک بهتر این شخصیتها و عقاید سیاسی آنها، انگیزههای این رهبران که در طول جنگ سرد میان شوروی و ایالات متحده قرار گرفته بودند، روشن میشود و به تاریخنگاری جنگ سرد کمک میکند. در عین حال این موضوع میتواند به سیاستگذاران کمک کند تا درباره محاکمهٔ متحدان یا دشمنان آمریکا تجدید نظر کنند.
در این کتاب اشکالاتی نیز به چشم میآید. برای مثال، آن اندازه که کتاب به شخصیت شاه پرداخته، به شخصیت کیسینجر و نیکسون بها نداده است. اینها افرادی بودند که سیاستهای مخصوص به خود داشته و نگرشهای تعریف شدهای از نظم جهانی و نقش ایالات متحده در آن را در ذهن میپروراندند. دغدغههای شخصی آنها به ارزیابی بهتر سیاست «برتری ایران» کمک میکرد. علیرغم انتقادات فراوان، این سیاست موفقیتآمیز بود. به هر صورت خلیج فارس هیچ وقت به دست اتحاد جماهیر شوروی نیافتاد، حتی پس از انقلاب اسلامی سال ۱۹۷۹ که روابط میان آمریکا و ایران به هم خورد.
علاوه بر این، کتاب الوندی مسائل مطرح شده در دیگر کتابهایی که اخیرا دربارهٔ ایران و با استفاده از اسناد تازه منتشر شدهٔ دولت آمریکا به چاپ رسیدهاند را به چالش نمیکشد. آثاری چون کتاب «شاه» عباس میلانی و «پادشاهان نفت» نوشتهٔ اندرو اسکات کوپر. نتیجهگیری کوپر در پایان کتاب در تقابل با نگرش شخصیتمحور الوندی است و جالب بود اگر الوندی نیز به این موضوع میپرداخت. به خصوص اینکه کوپر از قول ریچارد هلمز - رئیس اسبق سیآیای و سفیر آمریکا در ایران - نقل قول میکند که با تمام احترامی که برای شاه قائل بود، او و کیسینجر «هیچ وقت شاه را جدی نگرفتند».
الوندی از جنبهٔ سیاسی فقط یک صفحه را به حکومت پس از شاه، یعنی جمهوری اسلامی، اختصاص میدهد. در این کتاب به این موضوع اشاره میشود که شاه مایل نبود بار یک «توافقنامهٔ هستهای غیرمنصفانه» را به دوش بکشد. برای اثبات میزان اهمیت رهبران فقط کافی است به ایران پس از انقلاب اسلامی بنگریم. الوندی به درستی ارزیابی میکند برای اینکه امروزه تغییری در رابطهٔ ایران و آمریکا ایجاد شود، «رهبران این دو کشور میبایست نگرش مشترکی نسبت به نظم جهانی داشته باشند».
البته این انتقادات از ارزش این اثر پژوهشی نمیکاهد، کتابی که الوندی در آن سیاستهای شخصیتمحور را به عنوان پیشزمینهٔ جنگ سرد قرار داده است. کتاب الوندی دامنهٔ گستردهای از زمان و مکان را در بر میگیرد. اما نقطهٔ قوت این کتاب در روایتی است که بازگو میکند: عهد و پیمان میان کشورها به شخصیت سردمداران آنها وابسته است. دانشجویان و محققین نسلهای آینده از الوندی تشکر خواهند کرد چرا که به شخصیت افرادی همچون شاه عاملیت داده است. به گفتهٔ او: «پیروزیها و شکستهای شاه مختص به شخص او بودند.»
منبع: War on the Rocks
نظر شما :