کیسینجر؛ بنیانگذار بحرانهای امروز خاورمیانه
استراتژیستی که رابطهٔ ایران و آمریکا را عمیقتر کرد
گرگ گرندین/ ترجمه: شیدا قماشچی
تاریخ ایرانی: محمدرضا پهلوی، شاه ایران، تنها کسی است که بیش از نیکسون مورد تملق و چاپلوسی کیسینجر قرار گرفت. در آغاز دههٔ ۱۹۷۰ شاه که بر گنجینهٔ عظیمی از نفت گرانقیمت تکیه داشت، شخصیتی کلیدی در تحرکات منطقهای نیکسون و کیسینجر محسوب میشد. شاه میخواست جدی گرفته شود، او انتظار داشت تا واشنگتن همان میزان احترامی که برای دیگر متحدان جنگ سرد همچون بریتانیای کبیر و آلمان غربی قائل میشد را برای ایران نیز داشته باشد. کیسینجر به عنوان مشاور امنیت ملی نیکسون و پس از سال ۱۹۷۳ به عنوان وزیر امور خارجه، وظیفه یافت تا به شاه این حس را القا کند که «شاه شاهان» است.
با مطالعهٔ اسناد دیپلماتیک میتوان بیزاری کیسینجر را متصور شد: زمانی که خود را برای ملاقات با پهلوی آماده میکرد، اینکه چگونه سخن بگوید و چه رفتاری مورد نیاز است تا شاه باور کند که به راستی برای واشنگتن با اهمیت است و ارزش او با هیچ کس دیگر قابل مقایسه نیست. یکی از دستیاران کیسینجر که او را برای چنین ملاقاتهایی آماده میکرد، گفت: «شاه حتماً مایل خواهد بود تا راجع به پاکستان، افغانستان، عربستان سعودی، خلیج فارس، کردها و برژنف صحبت کند.»
در یکی دیگر از این جلسات آمادگی به کیسینجر گفته شد: «شاه دوست دارد سوار اف-۱۴ بشود.» به دنبال این حرف سکوتی حاکم شد. سپس کیسینجر با صدای بلند مشغول فکر کردن شد تا چگونه با چاپلوسی، شاه را از این تصمیم منصرف کند. اینگونه افکارش را آغاز کرد: «میتوانیم به او بگوییم که اگر واقعاً دلش میخواهد، میشود این کار را انجام داد؛ اما برای رئیسجمهور آسانتر است که ۱ در ۱۰ هزار هم نگرانی نداشته باشد (که هواپیما ممکن است سقوط کند). شاه حتماً خوشش خواهد آمد.» یک بار نیکسون از کیسینجر خواست تا از دنی کِی دعوت کند تا در یک اجرای خصوصی شاه و همسرش را سرگرم کند.
کیسینجر ۹۲ ساله ید طولایی در روابط با ایران دارد و مخالفت او با توافق هستهای باراک اوباما و ایران، اگرچه با استانداردهای کنونی واشنگتن منکوب شد، ولی همچنان با اهمیت است. در آن به نوعی کنایه نهفته است که به سابقهٔ او در منطقه باز میگردد. انتقاد اصلی کیسینجر این است که چنین توافقی باعث ایجاد یک رقابت هستهای در منطقه میشود و حکومتهای سنی به رهبری عربستان سعودی در مقابل ایران شیعه صفآرایی خواهند کرد. او در سخنرانیاش در سنای آمریکا گفت: «ما در دنیایی زندگی خواهیم کرد که سلاحهای هستهای در آن گسترش یافتهاند.» کیسینجر در سرمقالهای در واشنگتنپست که به همراه یکی دیگر از وزرای اسبق امور خارجه - جورج شولتز - نوشته شده، ابراز نگرانی میکند که منطقه به سمت «درگیریهای فرقهای» و «سقوط کشورها» پیش میرود و «عدم توازن قدرت» ممکن است به سمت تهران متمایل شود.
کیسینجر بهتر از همه میداند که بهترین نقشهها به چه آسانی میتوانند از مسیر پیشبینی شده منحرف شده و به فاجعه ختم شوند. این دیپلمات اسبق به تنهایی مسئول رخدادهای امروز خاورمیانه نیست. حملهٔ جورج دبلیو بوش به عراق در سال ۲۰۰۳ نیز عامل دیگر آن است، حملهای که کیسینجر از آن حمایت کرد. اما کیسینجر در عدم توازن قدرت در جهانی که سلاحهای هستهای در آن گسترش یافتهاند، نقش بسیار زیادی داشته و تقصیر دارد.
برخی از سیاستهای خاورمیانهای او مشهور هستند. برای نمونه در آغاز سال ۱۹۷۴، دیپلماسی شاتل او باعث شد تا تنشهایی که به جنگ سال قبل آن میان اعراب و اسرائیل انجامیده بود، کاهش یابند، ولی نتیجه آن شد که اسرائیل برای چند دههٔ آینده حق وتو در سیاستهای خارجی آمریکا داشته باشد. همچنین در دسامبر ۱۹۷۵، او که فکر میکرد موازنهٔ دائمی قدرت در عراق و ایران پدید آورده است، دست از حمایت کردها کشید (او سالها از کردها به عنوان عامل بیثباتی مقابل بعثیها استفاده میکرد). عراق به سرعت به کردها حمله کرد و هزاران تن از آنها را به قتل رساند و برنامهٔ پاکسازی قومی را آغاز کرد، سپس بازماندگان کردها را بیرون رانده و خانههایشان را در اختیار اعراب گذاشت. در یکی از گزارشهای تحقیقاتی کنگره راجع به تصمیم کیسینجر برای قربانی کردن کردها نوشته شده است: «حتی اگر پیشزمینه عملیات پنهانی را در نظر بگیریم، حرکت ما غیربشردوستانه بود.» نقش سیاستهای کیسینجر در قبال ایران و عربستان سعودی که به تندروی در منطقه انجامید، امروزه کمتر شناخته میشود؛ اینکه چگونه با گامی پس از گام فاجعهبار دیگر زمینه برای بحرانهای پیچیدهٔ امروزی فراهم شد.
نگهبان خلیج فارس
درگیری و دخالت آمریکا در ایران در سال ۱۹۵۳ آغاز شد؛ زمانی که آمریکا با همکاری بریتانیا کودتایی علیه نخستوزیر منتخب محمد مصدق انجام داد و پهلوی را بر تخت طاووس نشاند. اما این کیسینجر بود که در سال ۱۹۷۲ رابطهٔ واشنگتن و تهران را عمیقتر کرد. او کسی بود که سیاست حمایت بیقید و شرط از شاه را به کار گرفت تا قدرت آمریکا را در خلیج فارس تضمین کند، در حالیکه ایالات متحده مشغول بیرون کشیدن نیروهای خود از آسیای جنوب شرقی بود.
جیمز اشلسینگر، رئیس سیآیای و وزیر دفاع در زمان نیکسون میگوید: «اگر میخواستیم شاه را نگهبان خلیج فارس کنیم باید آنچه را که نیاز داشت فراهم میکردیم.» همانطور که اشلسینگر اضافه میکند یعنی «هر آنچه که میخواهد به او بدهیم. آنچه که شاه بیش از هر چیز دیگری میخواست سلاح بود، همه نوع سلاح و مستشاران نظامی آمریکایی، نیروی دریایی و نیروی هوایی. این کیسینجر بود که مخالفتهای پنتاگون و وزارت امور خارجه را نادیده گرفت و آنچه که هیچ کشور دیگری نداشت را در اختیار شاه گذاشت: اجازهٔ خرید هر آنچه که میخواست از کارخانههای تسلیحاتی ایالات متحدهٔ آمریکا. شاه در سال ۱۹۷۳ به کیسینجر گفت: «ما نیروی دریایی میخواهیم. ما یک لیست خرید بسیار بلند داریم» و کیسینجر به او اجازه داد تا نیروی دریایی بخرد.
در سال ۱۹۷۶، آخرین سالی که کیسینجر بر سر کار بود، ایران بزرگترین خریدار تسلیحات آمریکایی شده بود و بیشترین تعداد مستشاران نظامی در جهان در این کشور اقامت داشتند. یرواند آبراهامیان – تاریخنگار - مینویسد که در سال ۱۹۷۷ «شاه بزرگترین نیروی دریایی خلیج فارس، بزرگترین نیروی هوایی غرب آسیا را داشت و پنجمین قدرت نظامی جهان محسوب میشد.» به این معنا که هزاران تانک مدرن، صدها فروند هلیکوپتر، جنگندههای اف-۴ و اف-۵، چندین دستگاه هاورکرفت، قطعات سلاحهای دوربُرد و موشکهای ماوریک فقط گوشهای از این فهرست هستند. سال بعد شاه ۱۲ میلیارد دلار دیگر برای خرید اسلحه هزینه کرد.
پس از پایان دورهٔ وزارت کیسینجر، رابطهای که کیسینجر آن را شکل داده بود با آغاز انقلاب ۱۹۷۹، فرار شاه، به قدرت رسیدن آیتالله خمینی و حمله به سفارت آمریکا و گروگانگیری به دست دانشجویان معترض به پایان رسید. طبقهٔ سیاسی حاضر در واشنگتن هنوز در تلاشند تا خود را از این ویرانه بیرون بکشند. تعداد زیادی از سیاستگذاران و متخصصین ارشد خاورمیانه، به طور مستقیم کیسینجر را مقصر اصلی این فاجعه میدانند؛ جورج بال سیاست کیسینجر در ایران را «حرکتی احمقانه» مینامد.
کیسینجر با مهارت توانسته است توجهات را از این بخش تاریخ منحرف سازد. در سال ۲۰۰۷ پس از یک سخنرانی در آناپولیس یک دانشجوی دانشکدهٔ افسری از او پرسید که چرا به شاه ایران اسلحه فروخت در حالیکه «به طبیعت رژیم او آگاه بود؟» کیسینجر پاسخ داد: «همهٔ دولتهای آمریکا از سال ۱۹۵۰ به بعد با شاه ایران همکاری کردند.» او ادامه داد: «ایران یک منطقهٔ بسیار مهم استراتژیک است و این حقیقت که اکنون در دستان حریف قرار دارد نشان میدهد که چرا ما با شاه ایران همکاری کردیم؟ چرا به او سلاح فروختیم؟ زیرا میخواست از خود دفاع کند و دفاع از او به سود ما بود. باز هم تکرار میکنم من نمیدانم چرا باید برای دفاع از منافع ملی آمریکا عذرخواهی کنیم، چیزی که به منافع ملی ما در آن منطقه نیز باز میگشت.»
به این ترتیب نقش خود را در حمایتهای روزافزون از شاه - شکنجهگران بدنام ساواک، ماموران پلیس مخفی او که جوخههای اعدامی بودند که توسط آمریکا آموزش یافته بودند و رژیم را بر سر قدرت نگه میداشتند - حذف کرده است. هر فرد شکنجه شده و هر عضو مفقود شده از یک خانواده راه را برای انقلاب هموار ساخت. جیمز بیل نویسندهٔ زندگینامهٔ جورج بال مینویسد: «شایان توجه است که کیسینجر در دو جلد کتاب قطور زندگینامهٔ سیاسیاش مشتمل بر ۲۸۰۰ صفحه، کمتر از بیست صفحه را به انقلاب ایران و رابطهٔ ایران و آمریکا اختصاص داده است.»
پس از سقوط شاه، روحانیون بودند که از گشادهدستی کیسینجر در اهدای تسلیحات نظامی بهره بردند و میلیاردها دلار ناو جنگی، تانک، هواپیماهای جنگنده، تفنگ و دیگر تسلیحات را به ارث بردند. این کیسینجر بود که کارتر را متقاعد کرد که شاه را در ایالات متحده بپذیرد و به او پناه دهد؛ حرکتی که نابودی روابط تهران و واشنگتن را تسریع کرد و بحران گروگانگیری سفارت را شدت بخشید. سپس در سال ۱۹۸۰، صدام حسین به ایران حمله کرد و جنگی را آغاز کرد که جان صدها هزار نفر را گرفت. دولت رونالد ریگان به سمت بغداد «گرایش» یافت، اطلاعات جنگی را در اختیار عراق گذاشت که برای حملات شیمیایی با گاز سارین علیه ارتش ایران مورد استفاده قرار گرفتند. در همان زمان، کاخ سفید به صورت غیرقانونی تسلیحاتی با فناوری بالا به انقلابیون ایران داد، آنچه که به ماجرای ایران - کنترا شهرت یافت.
کیسینجر در مورد ایران و عراق گفته است: «جای تأسف است که هر دو طرف نمیتوانند بازندهٔ این جنگ باشند.» اگرچه تأیید این نقل قول کار سختی است ولی ریموند تنتر که از اعضای شورای امنیت ملی بوده است میگوید که در اکتبر ۱۹۸۰ در جلسهای که برای ارائه گزارش سیاستهای خارجی به کاندیدای جمهوریخواه رونالد ریگان برگزار شد، کیسینجر اظهار کرده است که: «ادامه جنگ میان ایران و عراق به سود آمریکاست.» کیسینجر که بر روی شاه قمار کرده و باخته بود در پی آن بود تا از یک جنگ سنگین بیشترین سود ممکن را ببرد. او به ریگان مشاوره داد که «ایالات متحده باید از ادامهٔ این درگیریها و خصومتها سود ببرد.»
عربستان سعودی و دلارهای نفتی
اما عربستان سعودی، دیگر «نگهبان» کیسینجر در خلیج فارس، سقوط نکرد و او تمام تلاشش را کرد تا این رابطهٔ نزدیک به یک اتحاد آهنین بدل شود. در سال ۱۹۷۵ او برای معاملهای مشابه آنچه که با تهران انجام شده بود به عربستان سعودی چراغ سبز نشان داد، قراردادی ۷۵۰ میلیون دلاری برای فروش ۶۰ فروند جنگندهٔ F-5E/F به شیوخ. در این دوره ایالات متحده آمریکا قراردادهای نظامی به ارزش بیش از یک تریلیون دلار با ریاض منعقد کرده بود. تنها کشوری که رقم قراردادش از این فراتر میرفت ایران بود.
در ژوئن ۱۹۷۴، جورج شولتز وزیر خزانهداری آمریکا پیشنهاد کرد که افزایش قیمت نفت میتواند «یک معاملهٔ بسیار سودآور» برای ایالات متحده و کشورهای تولیدکنندهٔ نفت در خاورمیانه باشد. بحثی که از سوی دیگر مطرح شد این بود که چنین «معامله»ای میتواند مشکلات دیگری را نیز مرتفع سازد، تقاضا برای دلار آمریکا بالا برود، پول مورد نیاز صنایع دفاعی که از جنگ ویتنام به شدت آسیب دیده بودند تأمین شود و دلارهای نفتی کسری درآمدهای تجاری را جبران کنند.
آنطور که مشخص شد دلارهای نفتی درمان سریع مشکلات نبودند. افزایش بهای انرژی به اقتصاد آمریکا صدمه وارد کرد و به همراه نرخ بالای بهره و تورم نزدیک به یک دهه مشکلساز شد. دلارهای نفتی به کار هیچ کدام از «نقشه»های از پیش تعیین شدهٔ کیسینجر نیامدند. این بار نیز بیش از آنچه که خود او و حامیانش اذعان دارند، از این تصمیم ضربه خورد. به همین دلیل بود که در دورههای ناامیدی، این خیال را در سر میپروراند که یکباره تمامی حوزههای نفتی شبهجزیره عربستان را تسخیر کند و همهٔ مشکلات اقتصادی را برطرف کند. او در نوامبر ۱۹۷۳ در حالیکه رؤیاپردازی میکرد که کدام یک از کشورهای دارای منابع گاز را به دست آورد این سؤال را مطرح کرد: «نمیتوانیم یکی از شیوخ را برکنار کنیم تا نشان دهیم که میتوانیم؟» او بعدها پرسید: «ابوظبی را چطور؟» (تصور کنید امروز دنیا چگونه بود اگر کیسینجر در پاییز ۱۹۷۳ به جای آنکه به شیلی برود و دولت دموکرات سالوادور آلنده را سرنگون کند، رژیم عربستان سعودی را ساقط میکرد.) کیسینجر گفت: «باید طرحی بریزیم تا بخشی از نفت خاورمیانه را به دست بیاوریم.»
چنین سخنانی فقط در حد لاف و گزافه بودند. بسیاری از معاملاتی که کیسینجر انجام داد ایالات متحده را وابستهٔ دلارهای نفتی عربستان کرد. او همچنین ایدهٔ «کف قیمت نفت» را ترویج داد که بر اساس آن قیمت هر بشکه از یک میزان مشخص پایینتر نرود. یکی از دلایل چنین نقشهای آن بود که عربستان سعودی (و ایران - تا پایان سال ۱۹۷۹) را در برابر سقوط ناگهانی تقاضا در بازار محافظت کند و سود شرکتهای نفتی ایالات متحده محفوظ باقی بماند.
استفان والت، محقق روابط بینالملل مینویسد: «تا پایان سال ۱۹۷۵، بیش از ۶ هزار آمریکایی در فعالیتهای نظامی در عربستان مشغول بودند. تسلیحات خریداری شده توسط سعودیها در فاصلهٔ سالهای ۱۹۷۵-۱۹۷۴ بیش از ۳.۸ میلیارد دلار بود و حجم عظیمی از عملیات آموزشی و پروژههای ساختمانی که بیش از ۱۰ میلیارد دلار ارزش داشتند، آغاز شده بودند.»
از دههٔ ۱۹۷۰ به اینسو همهٔ دولتهای آمریکا اتحاد آهنینی که کیسینجر میان واشنگتن و «میانهرو»های سعودی ایجاد کرد را محکمتر کردهاند تا نفت در جریان باشد و توازنی در مقابل رادیکالهای شیعه و ناسیونالیستهای سکولار نیز به دست بیاید. اگرچه در جریان اتفاقات تاریخی که اخیراً در سطح جهانی رخ داد، زمینهای که در آن چنین اتحادی مفهوم مییافت از هم پاشید. اتفاقاتی نظیر جنگ فاجعهبار با عراق و سپس اشغال آن کشور، بهار عربی، قیامهای سوریه و جنگهای داخلی که در پی آن پدید آمدند، ظهور داعش، شکست فاحش راستگراهای اسرائیل، درگیریهای یمن، سقوط قیمت نفت و اکنون توافق اوباما و ایران.
اما دریچهٔ تسلیحاتی که کیسینجر گشود همچنان باز است. بنا بر گزارش روزنامه نیویورکتایمز، «در سال گذشته عربستان سعودی بیش از ۸۰ میلیارد دلار برای خرید تسلیحات هزینه کرده است - بیش از هر زمان دیگر و بیش از کشورهایی همچون بریتانیا و فرانسه - و به چهارمین بازار بزرگ اسلحه در جهان بدل شده است.» کارخانجات آمریکایی تولید اسلحه، درست همانند آنچه که پس از پایان جنگ ویتنام رخ داد، محدودیت بودجه دفاعی را با فروش سلاح به کشورهای حوزهٔ خلیج فارس جبران میکنند. مارک ماتزتی و هلن کوپر در تایمز مینویسند: «جنگهای باواسطه در خاورمیانه میتوانند سالها ادامه یابند؛ این موضوع کشورهای خلیج فارس را هرچه بیشتر مشتاق خرید جنگندههای اف-۳۵ میکند که جواهر انبار تسلیحاتی آمریکا در آینده محسوب میشود. این هواپیما، گرانترین پروژهٔ تسلیحاتی جهان، قابلیتهای نهانی دارد و بازار آن به میزان زیادی نزد متحدان آسیایی و اروپایی عرضه شده است. اف-۳۵ هنوز به متحدان عرب ارائه نشده زیرا مسالهٔ برتری نظامی اسرائیل در میان است.»
اگرچه بخت با لاکهید و بوئینگ یار است، اما پیشبینی کیسینجر نیز ممکن است درست از آب دربیاید که تلاشهای اوباما برای کاهش تنش با ایران دیر یا زود خصومت میان عربستان و ایران را بر میانگیزد. تایمز گزارش میدهد: «چندین تحلیلگر امور دفاعی میگویند که موازنهٔ قدرت در خاورمیانه در حال تغییر است. روسیه مهمترین تأمین کنندهٔ اسلحهٔ ایران است و تصمیم ولادیمیر پوتین برای فروش سیستم دفاع هوایی پیشرفته به ایران تقاضا را برای اف-۳۵ بالا میبرد، جنگندهای که گمان میرود توان مقابله با نیروی دفاعی ساخت روسیه را داشته باشد.» یکی از تحلیلگران امور دفاعی میگوید: «ترکیب جنگهای داخلی شیعه و سنی همراه با فروش سیستم دفاع هوایی روسیه به ایران میتواند دلیلی باشد که اجازهٔ فروش اف-۳۵ به کشورهای خلیج فارس را تسریع میکند.»
افغانستان
اگر میراث کیسینجر در خاورمیانه را رقابت تسلیحاتی در منطقه، اعتیاد به دلارهای نفتی، رادیکالیزه شدن ایران، درگیری تهران - ریاض بدانیم به اندازهٔ کافی فاجعهآمیز است. اما میراث او از این نیز فراتر میرود: او باید پاسخگوی نقش خود در ظهور پدیدهٔ اسلام سیاسی باشد. در جولای ۱۹۷۳ پس از کودتایی در افغانستان، دولتی معتدل و سکولار با گرایش به جمهوری شوروی بر سر کار آمد و شاه که در آن موقع به اوج تاثیرگذاری خود بر کیسینجر رسیده بود، تقاضایش را بیشتر کرد. او درخواست کرد تا کمکهای نظامی افزایش بیابند زیرا «میباید شرق را با جنگندههای هوایی پوشش دهد.» کیسینجر این درخواست را اجابت کرد.
تهران همچنین به دخالت در امور سیاسی افغانستان پرداخت و در ازای «کم کردن روابط با اتحاد جماهیر شوروی» میلیاردها دلار برای امنیت و توسعه به کابل پرداخت کرد. این میتوانست راه صلحجویانه و منطقی برای افزایش تاثیرگذاری ایالات متحده بر کابل از طریق ایران باشد. اما این موضوع با عملیات دیگری همراه شد: شورشیان تندروی اسلامگرا با کمک ساواک و سرویس امنیتی پاکستان (ISI) وارد افغانستان شدند تا ثبات دولت جمهوریخواه کابل را متزلزل سازند.
کیسینجر که تاریخ سلطنتی روسیه و بریتانیا را میدانست به اهمیت استراتژیک پاکستان به خوبی واقف بود. او در سال ۱۹۵۵ نوشت: «قدرت دفاعی افغانستان به توان پاکستان وابسته است.» اما پیش از آنکه بتواند از مهرهٔ پاکستان علیه شوروی در افغانستان بهره بگیرد، میبایست بوی تعفن یک نسلکشی را از بین میبرد. در سال ۱۹۷۱ این کشور دریای خون در شرق پاکستان (بنگلادش کنونی) به راه انداخت و همانگونه که گری بس مینویسد: «نیکسون و کیسینجر با قدرت پشت ژنرالهای پاکستانی ایستادند و در بسیاری از لحظات مهم از این رژیم قاتل پشتیبانی کردند.» بس مینویسد که رئیسجمهور و مشاور امنیت ملی او «به شدت از قاتلین و شکنجهگران یک نسل از مردم بنگلادش حمایت کردند.»
وزارت امور خارجه علیرغم میل کیسینجر رفتار کرد و کمکهای نظامی به این کشور را در سال ۱۹۷۱ قطع کرد ولی نیکسون و کیسینجر از طریق ایران به کمکرسانی به پاکستان ادامه دادند. در سال ۱۹۷۵ کیسینجر با تمام نیرو از این کشور حمایت کرد و حتی به طور ضمنی به چین مائوئیستی اشاره کرد تا از پاکستان حمایت کند، پاکستانی که خود به دنبال بیثباتی در افغانستان بود و دلایلی چون درگیریهای مرزی و رقابت با هند داشت. کیسینجر اجازه داد تا چنین کاری صورت بگیرد، نقش او اینگونه بود که پاکستان را بخشی از استراتژی منطقهای خود کرد که در آن ایران و عربستان نیز به نیابت از آمریکا کارهای کثیفش را انجام میدادند.
در سال ۱۹۷۵، زمانی که ذوالفقار علی بوتو، نخستوزیر پاکستان - که در حملات ۱۹۷۱ در شرق پاکستان دست داشت - به واشنگتن رفت تا درخواست کمک نظامی کند، کیسینجر به رئیسجمهور جرالد فورد اطمینان داد که او «در سال ۱۹۷۱ بسیار عالی عمل کرده است.» فورد هم موافقت کرد و دلارهای آمریکایی به سرعت و مستقیماً به سمت ارتش پاکستان و سرویس اطلاعاتیاش روانه شدند.
کیسینجر به عنوان مشاور امنیت ملی و وزیر امور خارجه در طرح و اجرای عملیات محرمانه در نقاط مختلف جهان همچون کامبوج، آنگولا و شیلی دست داشت. اطلاعاتی در دست نیست که نشان دهد او مستقیماً ساواک و سازمان امنیتی پاکستان (ISI) را تشویق کرده تا ثبات افغانستان را بر هم بریزند. اما نیازی نیست که اسلحه را در دستانش ببینیم تا باور کنیم که طرحهای او در خاورمیانه در قرن ۲۱ چه تاثیراتی بر جای گذاشتهاند؛ آنچه که در واشنگتن به نام «خاورمیانهٔ بزرگ» شناخته میشود.
دیگو کوردبز و سلیگ هریسون، دو تحلیلگر امور خارجی تحقیقات زیادی در آرشیو اتحاد جماهیر شوروی انجام دادند و کتاب «از افغانستان» را در سال ۱۹۹۵ منتشر کرده و نشان دادند که چگونه سیاستهای کیسینجر در کنار یکدیگر - همچون قدرت بخشیدن به ایران، از سرگیری روابط نظامی با پاکستان، افزایش بهای نفت، پذیرفتن وهابیگری در عربستان سعودی و فروش اسلحه - «جهادگرایی» را شکل دادند: «در آغاز دههٔ ۱۹۷۰ و با افزایش قیمت نفت بود که محمدرضا شاه پهلوی تلاشهای بلندپروازانهاش را آغاز کرد تا از تأثیر شوروی در کشورهای همسایه بکاهد و نسخهٔ مدرنی از امپراتوری پارس را ایجاد کند…در آغاز سال ۱۹۷۴، شاه مصمم شد تا کابل را به حیطهٔ امنیتی - اقتصادی غربگرا به مرکزیت تهران و شامل کشورهای هند، پاکستان و حوزهٔ خلیج فارس بکشاند…ایالات متحده نیز در راستای همکاری همهجانبه با شاه از این طرح حمایت کرد…ساواک و سیآیای دست در دست یکدیگر آغاز به کار کردند و هر از چندی با نیروهای زیرزمینی بنیادگرایان افغان که آنها نیز مخالف شوروی بودند همکاری کردند. پس از آنکه قیمت نفت سر به فلک کشید، نمایندگان گروههای بنیادگرای عرب با پول فراوان در صحنهٔ افغانستان ظاهر شدند.» هریسون همچنین مینویسد که «ساواک، سیآیای و ماموران پاکستانی» در «تلاشهای نافرجام برای کودتای بنیادگران» در افغانستان در سالهای ۱۹۷۳ و ۱۹۷۴، همچنین در قیامهای اسلامی درهٔ پنجشیر در سال ۱۹۷۵ دست داشتند و به این ترتیب زمینه برای جهاد دههٔ ۱۹۸۰ به اینسو فراهم شد.
کارتر به صلاحدید مشاور امنیت ملیاش زبیگنیو برژینسکی تصمیم گرفت تا در جولای ۱۹۷۹ - شش ماه پیش از آنکه ارتش مسکو برای حمایت از دولت افغان به مبارزه با قیامهای رو به گسترش اسلامی بپردازد - به مجاهدین افغان کمکهای «غیرمهلک» ارسال کند، این تصمیم سر و صدای بسیاری به همراه داشت. این در صورتی است که «کمکهای مهلک» از سالها پیش از طریق متحدین آمریکا یعنی پاکستان و ایران (پیش از انقلاب ۱۹۷۹) در جریان بود. پشتیبانی از اسلامگراهای تندرو از زمان تصدی کیسینجر آغاز شد و تا پایان دورهٔ ریگان ادامه یافت و عواقبی داشت که همگی از آن به خوبی آگاهند ولی کمتر کسی آن را به دکتر کیسینجر مرتبط میداند. فشار غیرقابل تحملی به دولت شکنندهٔ سکولار افغانستان وارد شد. زیربنای اسلام رادیکال بینالمللی در همان جا بنا نهاده شد و البته که افغانستان بیثبات شده و زمینهٔ حملهٔ شوروی فراهم شد.
برخی هنوز تصمیم کارتر و ریگان و نقش آنها را در کشاندن مسکو به این باتلاق - به روش ویتنام - درست میدانند و عقیده دارند که این تصمیم فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را تسریع کرد. این پرسش برژینسکی مشهور شد: «کدام یک در تاریخ جهان مهمتر هستند؟ سقوط امپراتوری شوروی یا طالبان؟ تعدادی مسلمان خشمگین یا آزادی اروپای مرکزی و پایان جنگ سرد؟»
(رقابت میان دو دیپلمات مهاجر فارغالتحصیل دانشگاه هاروارد - برژینسکی و کیسینجر - مشهور است. اما برژینسکی در سال ۱۹۷۹ و در مشاورههایش با کارتر کاملاً روشی کیسینجری داشت. در حقیقت تعدادی از متحدان کیسینجر که در دولت ریگان نیز ادامهٔ کار دادند، همچون والتر اسلوکومب و دیوید نیوسام، در تصمیمگیری برای حمایت از جهاد تأثیرگذار بودند.)
اشغال افغانستان توسط مسکو تنها برای شوروی فاجعهآمیز نبود. زمانی که نیروهای شوروی در سال ۱۹۸۹ از افغانستان خارج شدند، کشوری از هم پاشیده را پشت سر رها کردند که شبکهای از بنیادگرایان شورشی در آن شکل گرفته بودند. آنها در طولانیترین عملیات مخفیانهٔ سیآیای دست داشتند و همچنین با عربستان و نیروهای امنیتی پاکستان نیز همکاری کردند. این آرایش نیرو به وضوح آرایشی کیسینجری بود.
فقط تعداد کمی از محققان برجسته امروز عقیده دارند که اگر شوروی، افغانستان را اشغال نمیکرد دوام میآورد. تابعیت افغانستان و گرایش آن به سمت واشنگتن، مسکو یا تهران نیز تغییری در نتیجهٔ جنگ سرد ایفا نمیکرد و تاثیری بیش از کوبا، عراق، آنگولا و یا ویتنام نداشت.
کیسینجر را همیشه به عنوان «استراتژیست بزرگ» تحسین کردهاند، کسی که همواره به روسای جمهور نصیحت میکرد که به آینده بیاندیشند و اعمال امروزشان را بر اساس ۵ یا ۱۰ سال آینده انجام دهند ولی او نتوانست سقوط غیرقابل امتناع اتحاد جماهیر شوروی را ببیند. به هیچکدام از این کارها نیاز نبود: هیچکدام از قربانیان کیسینجر در کامبوج، لائوس، آنگولا، موزامبیک، شیلی، آرژانتین، اروگوئه، تیمور شرقی و بنگلادش کوچکترین تاثیری در نتیجهٔ جنگ سرد نداشتند.
به همین ترتیب، پروژههای کیسینجر در خاورمیانه نیز در طولانی مدت فاجعهبار شدند. از منظر سال ۲۰۱۵ به آنها بنگرید: پشتیبانی از حاکمان ظالم، مغرور کردن شاه، کمکرسانی عظیم به نیروهای امنیتی که کارشان آزار و شکنجه دموکراتها بود، انباشتن صنایع آمریکا از دلارهای نفتی و به راه انداختن رقابت تسلیحاتی در خاورمیانه با بهره از پولهای هنگفت حاصل از فروش گاز، جسور کردن نیروهای امنیتی پاکستان، پرورش بنیادگرایان اسلامی، قرار دادن ایران و کردها علیه عراق، سپس عراق و ایران علیه کردها و نیز متعهد ساختن آمریکا به دفاع از اسرائیل در اشغال سرزمینهای عربی. همهٔ اینها در کنار یکدیگر خاورمیانهٔ مدرن را به گرهای ناگشودنی بدل ساختند.
بهای خونین
در طی یک دههٔ گذشته کوهی از مدارک، اسناد، گفتوگوها و مکالمات تلفنی، گزارشهای خارج شده از ردهبندی محرمانه و تلگرام سفارتها منتشر شدهاند که بر نقش کیسینجر در جنایات بنگلادش، کامبوج، آفریقای جنوبی، لائوس، خاورمیانه و آمریکای لاتین دلالت دارند. او سعی کرد اینگونه از خود دفاع کند: «با بیرون کشیدن یک جمله از ۵۰ مکالمهٔ تلفنی، نمیتوان هیچ موضوعی را تحلیل کرد.»
کیسینجر به تازگی پس از آنکه انبوهی از اسناد از ردهبندی خارج شدند، گفت: «به مردم گفتم که باید گفتوگوهایی که به مدت یک ماه طول کشیدهاند را بخوانید تا بفهمید چه اتفاقاتی در جریان بوده است.» اما یک ماه گفتوگو یا حتی هشت سال مکالمه را میتوان همچون یکی از آثار شکسپیر مطالعه کرد. شاید مکبث: «ما با این دستهای خویش به دیگران میآموزیم که بر صد استاد خویش به پای خیزند. عدالت با دستان دادگر خود قطرات جامی که زهرآگین کردهایم را به کام خودمان خواهد ریخت.» ما هنوز بهای خونین ابتکارات کیسینجر را میپردازیم.
منبع: The Nation
نظر شما :