محمد مهدی جعفری: شریعتی تبلیغ مسلحانه میکرد
***
آقای دکتر، نزدیک به شش دهه از پیدایش جریان روشنفکری دینی میگذرد و این جریان که در هنگامه انقلاب اسلامی به اوج خود رسیده است در طول سالیان متمادی همواره تناقض میان روشنفکری و دینداری را با خود حمل کرده است. فارغ از اینکه از سوی اندیشمندان ایرانی تا چه حد به این تناقضها اشاره شده، چه مقدار در راستای رفع این تناقضها گام برداشته شده است؟ میخواهم بدانم آیا شما هم جزء آن دسته از کسانی هستید که این جریان را نواندیشی دینی تلقی میکنید یا خیر؟ طیفی از اندیشمندان ایرانی خصوصاً لیبرالها معتقدند روشنفکر کسی است که چندان به مجموعهای از اصول ثابت پایبند نیست و هیچ قیدی ندارد حال آنکه دین مجموعهای از قیدها را به همراه دارد.
این اصطلاح یک سابقه تاریخی دارد. روشنفکران صدر مشروطیت چه قبل از آن و چه بعد از آن مشهور بودند به منورالفکر. شاید هم ترجمهای بود از اینتلیجنت. در ایران این اصطلاح تا بعد از شهریور 20 متداول بود تا اینکه در آن ایام «روشنفکری مذهبی» و «روشنفکری غیرمذهبی» اصطلاح شد. علتش این بود که بعد از شهریور 20 و به سلطنت رسیدن محمدرضاشاه، فعالیتهای کمونیستها خیلی گسترش یافت. البته قبل از آن هم فعالیت میکردند اما بسیار مخفیانه اما بعد از شهریور 20 که حزب توده تشکیل شد، آنها علنی شدند و دیگر روشنفکری را در انحصار خودشان میدانستند، همان طور که فلسفه علمی را. در مقابل این جریان عدهای از تحصیلکردهها که گرایش مذهبی داشتند اصطلاح روشنفکری دینی یا مذهبی را باب کردند ولی حقیقت این است که این جریان، جریان نواندیشی دینی بود نه روشنفکری دینی. به تعبیری این جریان نه منطبق بر اصطلاح مارکسیستی روشنفکری بود و نه اصطلاح روشنفکری به معنای غربی آن، بلکه این طیف چون نوگراییها و نواندیشیهایی در دین داشتند- مثل مهندس بازرگان که دین را با علم تطبیق میداد یا آیتالله طالقانی که نگاهی بسیار نوگرایانه به دین داشت- میخواستند برداشتهای جدید از قرآن و سنت داشته باشند. این نواندیشان مذهبی را روشنفکر میگفتند. در دهه 30 مساله روشنفکری گسترش بیشتری پیدا کرد و دیگر مرزی بین روشنفکری دینی و غیردینی به آن معنای گذشته وجود نداشت.
چرا؟ آیا وضعیت سیاسی- اجتماعی ایران پس از کودتای 28 مرداد 32 سبب شده بود تا روشنفکران و نواندیشان دینی در یک صف قرار بگیرند و مرزبندیهایشان کم شود؟
بله، شاید علتش نهضت مقاومت ملی بود که در آن همه گرایشها، چه چپ، چه راست، چه روحانی و چه غیرروحانی در نهضت قرار میگرفت. روشنفکرها هم چه مذهبی و چه غیرمذهبی جزء این طیف بودند. بیشتر این مرزبندیها که در واقع به مرحله اجرا هم رسید در دهه 40 انجام گرفت.
یعنی تاثیر جریانهای مبارزاتی ایران از جنبشهای آزادیبخش و مبارزات جهانی؟
بله. در دهه 1960 میلادی نهضت نواندیشی در سراسر جهان شکل گرفت؛ از طیفهای سیاسی گرفته که مبارزههای مسالمتآمیز و اصلاحطلبانه میکردند تا مبارزات چریکی، به خصوص مبارزات چریکی که در آخر دهه 50 میلادی گسترش یافته بود. چه مبارزات چریکی کوبا که چهگوارا میخواست آن را در سرتاسر امریکای لاتین گسترش دهد و چه جنگهای آزادیبخش الجزایر. در آنجا این طیفبندی کاملاً مشخص بود. یعنی مذهبیهای افراطی آمدند جبهههایشان را جدا کردند، کمونیستها هم همین طور و مذهبیهای معتدل که گرایشات سکولار داشتند مثل بنبالله یا بومدین هم همچنین. اینها خیلی معتدل بودند. نه مثل آن جمعیت مذهبی سنتی تندرو بودند- جمعیت علمای الجزایر - و نه مثل کمونیستها چون حزب کمونیست الجزایر شعبهای از حزب کمونیست فرانسه بود. کمونیستها الجزایر را هم مثل خود فرانسویها ایالتی از فرانسه تلقی میکردند. همین امر باعث شد آنها در بین مردم زمینه خودشان را از دست بدهند و اتفاقاً مسلمانان معتدل توانستند زمینه مردمی پیدا کنند. بیشتر مبارزان الجزایری افکار مذهبی داشتند. در پاریس هم مکتبهای جدید که به وسیله افراد مختلف ایجاد شد- از سارتر گرفته تا سایرین- تاثیر زیادی در این روند گذاشتند. چون مرکز فعالیت جبهه آزادیبخش الجزایر در خود پاریس بود.
به هر حال روشنفکری چه مذهبی و چه غیرمذهبی در دهه 60 در تمام دنیا گسترش پیدا کرد. اگر کتابهای آن زمان را ملاحظه کنید آثاری که ترجمه میشد غالباً کتابهای روشنفکری بود. یکی از عوامل دیگر هم که در این وضعیت خیلی موثر بود جنگهای ویتنام بود. یعنی این دو قطب در جهان- الجزایر و ویتنام- باعث شدند تا تحولات روشنفکری، جهانی شوند. این دو قطب حتی مبارزات کوبا و امریکای جنوبی را هم تحت تاثیر قرار دادند. ایران کاملاً متاثر از این جریان جهانی بود؛ چه روشنفکران مذهبی و چه غیرمذهبیاش. حتی مبارزات چریکی هم که در آن سالها تشکیل شد بیشتر تحت تاثیر همین نهضتهای آزادیبخش بود. البته فعالیت فلسطین در اوایل دهه 40 خیلی ملایم بود ولی در 1967 که جنگ اعراب و اسرائیل اتفاق افتاد و جبهه آزادیبخش فلسطین هم تشکیل شد تاثیر زیادی در افکار روشنفکران جهان داشت. یعنی آن جنگ که اتفاق افتاد باز نهضت دیگری را آغاز کرد و فلسطین شد کانون مبارزه در تمام دنیا. به طوری که روشنفکران اروپایی محک آزادیخواهی و انساندوستیشان شد فلسطین. در ایران هم یک تحول عجیبی ایجاد شد. مثلاً کسی مثل آلاحمد که قبلاً طرفدار اسرائیل بود در جنگ 1967 یکمرتبه 180 درجه برگشت به طرفداری از فلسطین و دشمنی با اسرائیل. علیاصغر حاج سیدجوادی هم همین طور. مجله روشنفکری آن زمان مجله نگین بود که برادر حمید عنایت آن را منتشر میکرد. این مجله ارگان روشنفکران آن زمان بود و کسانی مثل دکتر اسلامیندوشن، آلاحمد، حاج سیدجوادی، خود عنایت و... در آنجا مقاله مینوشتند که همه در همین مسیر بود.
همان طور که اشاره کردید جریان روشنفکری- چه مذهبی و چه غیرمذهبی- در ایران عمیقاً متاثر از تحولات جهانی بود اما این جریان البته از نوع مذهبیاش با ورود دکتر علی شریعتی به حسینیه ارشاد و سخنرانی از تریبون حسینیه در ایران، شکل جدید، اثرگذار و جریانسازتری به خود گرفت. به هر حال دکتر شریعتی نماد روشنفکری دینی در ایران است. اگر ممکن است قدری در این باره که ورود دکتر شریعتی به حسینیه ارشاد چه اثراتی در مسیر روشنفکری دینی در ایران گذاشت توضیح بدهید.
شاید بتوانم بگویم بزرگترین تحولی که در روشنفکری مذهبی ایجاد شد، آمدن دکتر شریعتی به تهران و به دست گرفتن تریبون حسینیه ارشاد بود. دکتر شریعتی میراث نواندیشی دینی را از قبل داشت. در فرانسه، هم در جبهه آزادیبخش الجزایر و هم با کانونهای روشنفکری فعالیت میکرد. بعد که به ایران آمد با کولهباری از مسائل نو آمد. منتها ایشان همه آن مسائل نو را در خدمت افکار مذهبی خودش گذاشت. لذا روشنفکری که قبلاً خیلی رواج و رونق نداشت (مثلاً در دانشگاه ما خیلی به صراحت آن را تبلیغ نمیکردیم و به شدت تحت سرکوفت مارکسیستها قرار داشتیم)، رونق گرفت. دکتر شریعتی آمد و مسائلی را مطرح کرد که دیگران هم جرات یافتند و دیدند همان مطالبی که میخواستند بگویند دارد گفته میشود. شریعتی هم با الفاظ زیبا و هم با محتوای خیلی خوب اینها را بیان کرد. دیگر کسی نمیتوانست شریعتی را متهم کند به بیسوادی.
اما اتهامزنی و مخالفت با حرکت و مشی دکتر شریعتی وجود داشت.
بله دو گروه در مقابل دکتر شریعتی بلند شدند؛ یکی همین روشنفکران مارکسیست. چون تقسیمبندیهای اجتماعی شریعتی درست برخلاف تقسیمبندیهای مارکس بود. یکی هم برخی مذهبیهای سنتی که حاضر به قبول هیچ گونه تحولی نبودند و حالا دکتر شریعتی آمده بود و ساختارشکنی و هنجارشکنی میکرد و درست برخلاف آنها، اسلام را در یک قالب نو عرضه میکرد که آنها قبول نداشتند.
آقای دکتر، مساله حرکت و موجی که دکتر علی شریعتی در مسیر انقلاب ایران به راه انداخت یک مساله است اما بدون شک نمیتوان همه سویه دینی انقلاب ایران را به یک جریان نسبت داد. آنچنان که میدانید در تاریخ سلطنت پهلوی اول و دوم اگرچه مذهب در میان تودههای مردم جایگاه ویژهای داشت اما تا سالهای ابتدایی دهه 40، این طیف چپ بود که بیشترین سوابق مبارزاتی را علیه حاکمیت داشت اما چه شد که جریان انقلاب ایران، اسلامیزه شد و سویهای کاملاً دینی به خود گرفت؟ آیا وقایع خرداد 42 و سپس حرکتهای مسلحانه برخی سازمانها و همین طور روشنگریهای دکتر شریعتی کافی بود تا سابقه نحله چپ هژمونی مبارزاتی خود را از دست بدهد؟
بگذارید ماجرا را از آغاز بررسی کنیم. بعد از شهریور 20 سه طیف به فعالیت پرداختند. اول، مارکسیستها با تشکیلات آماده و ایدئولوژی آمادهای که شوروی به آنها داده بود. منتها اینها نتوانستند کمونیسم را بومیسازی کنند حال آنکه این تلاش از زمان اوایل انقلابهای کمونیستی در ایران انجام گرفته بود. در واقع طبیعت مارکسیسم و کمونیسم با ایران خیلی سازگار نبود و اینها نتوانستند در توده مردم نفوذ کنند. نفوذشان بیشتر در طبقه کارگر بود؛ چه کارگران نفت آبادان و چه کارگران مازندران. اینها در این دو گروه کارگری نفوذ داشتند.
یعنی در میان دهقانان نفوذ نداشتند؟
خیر. در کشاورزها اصلاً نفوذ نداشتند. حتی در روشنفکران شهری هم نفوذشان خیلی زیاد نبود. یادم هست که مرحوم احمد آرام میگفت ما جذب شعار عدالتطلبانه آنها شده بودیم. با وجود اینکه وسیعترین حزب، حزب توده بود اما باز هم نفوذ چندانی در بین توده مردم نداشتند.
و دو طیف دیگر...
طیف دوم ملیها بودند. ملیها هم چه به رهبری دکتر مصدق و چه به رهبری گروه استادان دانشگاه، نه تشکیلات داشتند و نه ایدئولوژی بلکه فقط میخواستند دور هم جمع شوند تا شاید کاری برای ایران کنند.
سوم، طیف مذهبی بود که ایدئولوژی داشت اما اینها نمیتوانستند اسلام را به زبان روز بیان کنند که نیروهای اجتماعی را جذب کنند. تا اندازهای مرحوم آیتالله طالقانی، بازرگان و سحابی و اینها بودند که کارهایی میکردند ولی خیلی محدود. حتی آیتالله طالقانی یک روزنامهای به نام دانشآموز راه انداختند اما کارشان برد زیادی نداشت. در نهضت مقاومت ملی در واقع آن طیف ملی و مذهبی هر دو به همگرایی رسیدند و جذب نهضت شدند. چون شعاری که دکتر مصدق برای ملی شدن صنعت نفت میداد اینها را جذب کرد زیرا جنبه ضداستعماری هم داشت و بعد که آیتالله کاشانی وارد میدان شد و ایشان هم در نهضت ملی و ملی کردن صنعت نفت شرکت کرد، باعث شد نهتنها جوانان و روشنفکران مذهبی حتی برخی از مراجع مثل مرحوم صدر، پدر امام موسی صدر، آیتالله فیض، آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری و... جذب نهضت شوند و بعضیشان فتوا برای ملی کردن صنعت نفت دادند. از همان وقت یک گرایش مذهبی در نهضت ملی ایجاد شد که البته خیلی کمرنگ بود. حالا گفته میشود مصدق ضدمذهب بود اما درست برعکس، ایشان به لحاظ شخصی خیلی هم جنبه مذهبی داشتند حتی در چند سخنرانیشان این گونه میگفتند که «ما مسلمانها» باید این کار را بکنیم و... مثلاً کسی مثل آیتالله طالقانی نهتنها از جنبه ملی بلکه از نظر مذهبی هم طرفدار و علاقهمند دکتر مصدق بود. یا مثلاً باقر کاظمی که وزیر خارجه مصدق بود دو اقدام کرد؛ یکی به رسمیت شناختن اسرائیل مصوب دولت رجبعلی منصور در سال 1327 را پس گرفت و دیگر اینکه مشروبات الکلی را در ابواب جمعی وزارت خارجه ممنوع کرد. این اقدامات باعث شد مثلاً فدائیان اسلام هم در مقطعی با دولت مصدق همکاری کند.
به این ترتیب که شما میگویید تشکیل نهضت مقاومت ملی پس از کودتای 28 مرداد بود که توانست همگرایی نیروهای ملی و مذهبی را سببساز شود و به این خاطر جناح مذهبی قدری قدرتمندتر و تشکیلاتیتر شد؟
بله همین طور است. اصلاً پایهگذاران این نهضت، آیتالله زنجانی، آیتالله انگجی، آیتالله حاج سیدجوادی، آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی و... بودند. البته شاپور بختیار و خنجی و اللهیار صالح هم با گرایشاتی نهچندان مانند بقیه حضور داشتند. همین طور در مشهد استاد شریعتی و دکتر شریعتی و... هم بودند. نهضت در سال 36 لو رفت و منجر به بازداشت عده زیادی شد. در واقع با بازداشت رهبران نهضت، نهضت مقاومت ملی عملاً تا سال 39 تعطیل شد. در آن سال که جبهه ملی با نام جبهه ملی دوم تجدید حیات کرد باز هم عناصر مذهبی در آن موثر بودند ولی این بار دیگر اینها ادعای تشکیلات داشتند. البته در نهضت مقاومت ملی از هم جدا نبودند اما سال 40 که نهضت آزادی تشکیل شد ادعا داشت ما را باید عضو جبهه ملی کنید که آنها مقاومت کردند. مردم ایران- جاما- به عنوان حزب وارد جبهه ملی شدند ولی حزب ایران هم بود که لائیک بود، سوسیالیستهای نهضت ملی هم بودند. منتها جبهه ملی نه آنها را پذیرفت و نه نهضت آزادی را. هر دو را افراد تندرویی در جهتهای مذهبی و مارکسیستی میدانست.
در این میان نقش مبارزات روحانیت را که در سالهای 41 و 42 شکلی جدی به خود گرفت چطور ارزیابی میکنید؟
ببینید اتفاقات با فراز و نشیبی در حال پیش رفتن بود تا اینکه در سال 41 مبارزه روحانیت به رهبری امام خمینی شروع شد و یکمرتبه ما میبینیم توده مردم بسیج شدند. تا آن زمان تمام مبارزات فقط روشنفکری بود و سربازان تمام این گروهها دانشجویان بودند و در تودهها پایگاهی نداشتند. اما یکدفعه نهضت روحانیت که تشکیل شد و با توجه به اینکه مذهب در دل مردم جا داشت همه به عنوان طرفداری از این نهضت به پا خاستند و در خود 15 خرداد هم همین توده به پا خاست.
بنابراین گفتمانهای روشنفکری چه چپ و چه مذهبی و... توان بسیج کردن تودهها را نداشتند تا اینکه 15 خرداد پیش آمد؟
بله، همین طور است.
اما چرا در همان برهه زمانی شاه تصمیم به انجام انقلاب سفید و اصلاحات ارضی گرفت؟ مگر جز این بود که هدف این تحول بزرگ، خلع سلاح روشنفکران بود؟ آیا رژیم شاه روحانیت را تا آن مقطع جزء مخالفان خودش حساب نکرده بود، ضمن اینکه همه میدانند انقلاب سفید بسیاری از روشنفکران را خلع سلاح کرد؟
حتی یک عده را هم جذب کرد. انقلاب سفید که اول با اصلاحات ارضی شروع شد برنامهای بود که در دهه 50 به وسیله امریکا راه افتاده بود. امریکا از انقلاب تودهای کشاورزی چین خیلی ناراحت بود. آنها منتظر بودند طبق تئوری مارکس جایی که کارگران رشد کردند و شعور طبقاتی پیدا کردند انقلاب رخ بدهد اما مائو آمد درست برخلاف تئوری مارکسیستی، انقلاب کشاورزی راه انداخت آن هم در چینی که هنوز از نظر اقتصادی حتی به بورژوازی ملی هم نرسیده و صنعتی نشده بود. امریکا خیلی از انقلاب چین جا خورده بود. یکی از تئوریسینهای ضدانقلاب «خوزوئه دوکاسترو» بود که کتاب جغرافیای گرسنگیاش به فارسی هم ترجمه شده است. او این تز را به سیا داده بود که باید در کشورهای توسعهنیافته اصلاحاتی انجام شود که هم جلوی کمونیستها گرفته شود و هم آنها را نیمهصنعتی کنند تا دیگر نه کشاورزی باشد و نه کارگری و نه جنگ طبقاتی یعنی صنایع مونتاژ را به کشورهای جهان سوم ببرند و کنترل آنها را داشته باشند. هدف اصلی اصلاحات ارضی این بود که زمینها را از زمینداران که دیگر نمیتوانستند باقی بمانند با مبلغی پول بگیرند. حالا با این پول که به او میدادند باید میآمد به شهرها و کارخانهدار میشد. کارخانه هم که صنایع مادر نبود بلکه صنایع مونتاژ مصرفی بود. از طرف دیگر کشاورزی هم که صاحب زمین میشد به دلیل عدم زیرساختهای مناسب قادر به کشت و کار نبود پس ناچار بود بیاید زمین را نزد بانک گرو بگذارد. بانک هم از اول پولی به اینها داده بود که زمین را از زمیندار بخرد و در حقیقت مالک اصلی بانک بود و دوباره زمین را پس میگرفت. حالا این کشاورزان میآمدند به شهر و میشدند کارگر ارزانقیمت کارخانههای مونتاژ. هدف اصلی انقلاب سفید خلع سلاح روشنفکران از یک سو و از سوی دیگر جلوگیری از انقلاب دهقانی بود. البته با وجود این چند جنبش کارگری از جمله چیتسازی و... ایجاد شد.
اتفاقاً بعد از این بود که ترس رژیم از روحانیت بیشتر شد. امام نیامد بگوید این کار حرام است در حالی که چندین نفر از علما گفتند زمینها غصبی است و حرام است. اما امام گفت آیا این انقلاب سفید که کردهاید فکر بعدش را هم کردهاید و...؟ خلاصه یک حالت روشنفکری داشت، به طوری که روشنفکران مذهبی را هم تا اندازهای جذب کرد. اتفاقاً بیش از همه، روشنفکران مارکسیست خلع سلاح شدند. یا خلع سلاح شدند یا فرصت را غنیمت شمردند و گفتند با این کار شاه، طبقه کارگر تشکیل میشود، و بعد از آن آگاهی طبقاتی و سپس مبارزه پرولتاریا. حتی من خودم شاهد بودم که عده زیادی از آنها رفتند و عضو کارخانه ذوبآهن اصفهان شدند تا بتوانند در میان کارگران نفوذ کنند. البته رژیم کار دیگری که کرد جذب روشنفکران سابق بود؛ هم در ساواک و هم صدا و سیما. کسانی مثل نیکخواه و قطبی و... در صدا و سیما بودند و عدهای هم در ساواک و اداره نگارش که همان وزارت فرهنگ بود. - در نتیجه 15 خرداد 42 نخستین جرقه دینی شدن انقلاب ایران بود.
15 خرداد 42 درس گرانبهایی به همه طرفهای مبارزه داد؛ هم مذهبیها، هم ملیون و هم مارکسیستها. یعنی اینها از 15 خرداد درس گرفتند و فهمیدند دیگر مبارزه مسالمتآمیز با رژیم امکانپذیر نیست چون امریکا تمام توانش را گذاشته بود که رژیم را حفظ کند. همین طور موساد هم در این مساله فعالانه شرکت داشت. اینها باعث شد همه به فکر نهضتهای چریکی بیفتند. کمونیستها از یک طرف و مذهبیها هم از طرف دیگر. در سال 44 بود که هسته اولیه سازمان مجاهدین خلق تشکیل شد و همین طور سازمان چریکهای فدایی خلق. در سالهای 47 و 48 که اینها داشتند خودی نشان میدادند دیگر همه طرفدار مبارزه مسلحانه شده بودند. یعنی یا از اساس مبارزه را رها میکردند یا به میدان میآمدند و میگفتند ما اهل مبارزه مسلحانه هستیم. شاید این مسائل بود که یکی از پایههای مذهبی این انقلاب شد و البته آنچنان که گفتم سخنرانیهای دکتر علی شریعتی هم در جنبش بسیار موثر بود. البته دکتر شریعتی هیچ وقت علناً از مبارزه مسلحانه طرفداری نکرد ولی عملاً طرفدار مبارزه مسلحانه بود، به طوری که در سال 50 در سخنرانیای که در مسجد جامع نارمک ایراد کرد، گفت: «آنها که امروز رفتهاند کار حسینی کردهاند، آنها که ماندهاند یا باید یزیدی باشند یا کاری زینبی کنند.» و این اشارهای بود به اعدامهای روز قبل که بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق را اعدام کردند. بعدتر خود دکتر شریعتی برای من تعریف کرد و گفت: «من علناً نمیتوانستم کاری کنم. من تبلیغ مسلحانه میکردم.» وقتی از او پرسیدم تبلیغ مسلحانه چیست، گفت: «وقتی نهضت چریکی فعال است و در شهر هم نمیتواند تبلیغ کند و رژیم هم با تمام قوا علیهاش کار میکند باید به طور غیرمستقیم اینها را معرفی کرد.» ایشان میگفت: من از سال 50 به طور غیرمستقیم تمام همتم را بر این گذاشتم که این کار را انجام بدهم. البته خود امام هم در نجف بیکار ننشسته بود. سال 48 سه نوشته از ایشان به ایران آمد؛ یکی ولایت فقیه، دوم مساله دفاع و سوم امر به معروف و نهی از منکر. ایشان برای اولین بار آمده بود دفاع و امر به معروف و نهی از منکر را در رساله عملیه وارد کرده بود. ولایت فقیه را آقای جلالالدین فارسی ترجمه کرد و آن دو نوشته دیگر را من از عربی ترجمه کردم و به طور گسترده در سراسر کشور پخش شد. خود اینها هم پایههای مذهبی بودن این جنبش را که آن زمان هنوز هم خیلی شکل نگرفته بود رقم میزد مثلاً برخی روحانیون به مجاهدین امید بسته بودند. البته بازداشتهای سال 50 ضربه سختی بود که هم به مجاهدین و هم به چریکهای فدایی وارد شد اما مردم باز ناامید نشده بودند.
آقای دکتر، مساله تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق چطور؟ با توجه به آنکه میگویید حتی برخی افراد روحانی هم به سازمان مجاهدین خلق دل بسته بودند، این تغییر ایدئولوژی در روند حرکت جنبش مبارزاتی مردم ایران علیه رژیم شاه چه تاثیری داشت؟
سال 54 که تغییر ایدئولوژی پیش آمد خیلیها عقب رفتند و کنار کشیدند. مرحوم شهید حاجمهدی عراقی تحلیلی داشت که چطور رژیم آمد اینها را خلع سلاح کرد؛ اول از طریق نظامی، دوم تشکیلاتی و سوم ایدئولوژی. رژیم آمد با این کارها کاری کرد که حمایت توده مسلمان مخصوصاً روحانیون از مجاهدین خلق برداشته شود که خیلی هم موفق شد. مثلاً غیر از آیتالله طالقانی و آیتالله منتظری و یک عده معدود دیگر، بقیه حمایتشان را از سازمان برداشتند. اما حرکت سازمان ادامه داشت. به طور مثال همان سال 54 در روز 19 دیماه در قم در منزل آیتالله شریعتمداری حرکتی ایجاد شد که از جانب طلبهها بود. سپس در سال 55 نهضت آزادی تجدید حیات کرد و فعالیتش را دوباره به شکل مخفیانه آغاز کرد. گروههای دیگری هم به خصوص در شهرستانها تشکیل شدند؛ از جمله منصورون که بعدها پس از پیروزی انقلاب، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند. اینها همه جنبههای مذهبی داشتند. مدیریت و رهبری امام خمینی هم بسیار موثر بود یعنی ایشان بدون اینکه تا آخرین لحظه نهضتهای مسلحانه را تایید کنند، اما جلوشان را هم نگرفتند. مخصوصاً همین گروههای کوچکی که تشکیل میشد. امام همیشه میگفت من توصیه به کار مسلحانه نمیکنم. لذا در مذهبی کردن انقلاب سه عامل بسیار موثر بود؛ یکی حرکت گروههای مبارز، دوم سخنرانیهای دکتر شریعتی از نظر ایدئولوژیک و سوم مدیریت و رهبری امام خمینی(ره).
به طور مثال در سال 56 که خبر فوت دکتر شریعتی به ایران رسید حرکتی در سراسر ایران ایجاد شد که دکتر شریعتی را رژیم کشته است. کسی باور نمیکرد که دکتر شریعتی به طور طبیعی فوت کرده باشد. همین خودش یک انگیزه بسیار وسیعی در بین نیروهای اجتماعی ایجاد کرد. اول آبان سال 56 بود که خبر فوت آقا مصطفی خمینی پخش شد، ما در خیابان پیروزی جمع شده بودیم و جمعیت زیادی هم بود و قرار بود مرحوم فروهر بیایند و در رابطه با اصلاحات ارضی و مسائل اقتصادی سخنرانی کنند که چه آثاری در جامعه داشته است. ایشان همان وقت پشت تریبون رفتند، سخنرانیشان را با انالله و اناالیه راجعون شروع کردند و آن سخنرانی تبدیل شد به سخن گفتن درباره فوت آقا مصطفی، و بعد از جلسه آن جمعیت زیاد با شعار بیرون آمدند. منظورم این است که این دو خبر در سال 56 یعنی فوت دکتر شریعتی و فوت آقا مصطفی هم جنبش را به حرکت واداشت و هم رنگ مذهبی آن را خیلی شدیدتر کرد.
آن گونه که به نظر میرسد از سالهای 49- 48 بعد مذهبی جنبش مبارزاتی در ایران به شدت قوت گرفته است. روشنفکران چپ و چریکها در برابر مذهبی شدن جنبش چه واکنشی داشتند؟ آیا آنها احساس نمیکردند که انقلاب را از دست دادهاند؟ به هر حال سابقه مبارزاتی آنها قابل چشمپوشی نبود.
مارکسیستها همه مخالف کنش مذهبی بودند. تمام تحلیلهای آنها این بود که این یک حرکت ناپخته زودرس است و به جایی نخواهد رسید. بهزعم آنها حرکت موفق تنها حرکت کارگری بود و فقط آنها میتوانستند انقلاب کنند. البته چریکهای فدایی این طور نبودند و قدری با نرمش بیشتری به مساله نهضت اسلامی نگاه میکردند. حتی مجاهدین هم در زندان درباره حرکت 17شهریور میگفتند که این حرکت نسنجیده و زودرسی است که به جایی نمیرسد. اینها همه مخالف بودند. اما ملیون طیف مثل فروهر و... موافقت کردند چون میدیدند این حرکت یک حرکت اصیل تودهای است و به همین خاطر طرفداری میکردند. مثلاً خود مرحوم فروهر با اینکه یک ناسیونالیست دوآتشه بود اما در تمام مراسمهای مذهبی شرکت میکرد.
آیا عدم کارشکنی طیف چپ در مسیر مبارزات انقلابی- اسلامی به دلیل همارز شدن با جریاناتی بود که با رژیم مبارزه میکردند؟
بله، میگفتند تمام حرکتها خوب هستند چون یک ضربهای به رژیم وارد میکند. البته بدون امید به تبدیل شدن جنبش به انقلاب.
خب آنها منطق همارزی را دنبال میکردند ولی طیفهای مذهبی در طول صد سال اخیر همیشه از آنها نگران بودهاند.
بله، همین طور است. طیفهای مذهبی به خصوص پس از جریان تغییر ایدئولوژی مجاهدین میگفتند همان طور که حزب توده همیشه به ما خیانت کرده چریکها و کمونیستها بودند که باعث تغییر موضع مجاهدین شدند لذا همهشان خائناند. ولی آنها در تحلیلهای خودشان حرکت جریانات مذهبی علیه رژیم شاه را یک ضربهای در جهت ضعیف شدن رژیم میدانستند که حالا بعد از این ضعیف شدن، آنها میتوانند کارهای بیشتری انجام دهند. اگرچه عملاً هیچ کاری هم نمیتوانستند بکنند. تشکیلاتشان تقریباً متلاشی شده بود و بیشتر به اروپا منتقل شده بودند.
من در گفتوگویی با آقای محمد هاشمی که پیش از انقلاب در انجمن اسلامی دانشجویان امریکا مسوولیت داشتند شنیدم ظاهراً منابع آموزشی آنها در خارج از کشور به چند رده تقسیم میشده است و از جمله آثار دکتر شریعتی جزء منابع نهچندان عمیق آموزشی محسوب میشده که بیشتر به کار تحریک احساسات مذهبی جوانان دانشجو برای جذب در انجمن اسلامی میشده است. نظر شما در این باره چیست؟ فکر میکنید آثار دکتر شریعتی میتوانستند تکیهگاه ایدئولوژیک محکمی برای نیروهای اجتماعی و دانشجویان باشند؟
البته گزارشهایی که از طرف دکتر یزدی و آقای قطبزاده و... از امریکا و اروپا میآمد خلاف این بود و گفته میشد از کتابهای دکتر شریعتی هم در جهات احساسی و عاطفی استفاده میشد و هم از جهت ایدئولوژیک اما در ایران اتفاقاً بیشتر جنبه ایدئولوژیک داشت. مثلاً وقتی ایشان درباره نهضت امام حسین(ع) صحبت میکرد بیشتر جنبه عاطفی را تحریک میکرد اما بعد در فلسفه نهضت مسائل ایدئولوژیک را هم بیان میکرد. ضمناً در درسهای اسلامشناسی هم کار ایدئولوژیک میکرد. ما یک بار آمار گرفتیم که در حدود 60 درصد از سخنرانیهای دکتر شریعتی از تاریخ و تحلیل و فلسفه تاریخ استفاده شده است. البته غیرقابل انکار است که شریعتی از مسائل احساسی هم استفاده کرده است.
این مساله غیر قابل انکار است که سازمانهای چریکی که مشی مبارزات مسلحانه با رژیم شاه را پیش میبردند یکی از عوامل تضعیف رژیم بودند. اگر ممکن است قدری از تاثیرپذیری و تاثیرگذاری متقابل میان روشنفکران مسلمان- و نماد آنها دکتر علی شریعتی- و ارتباط متقابلشان با گروههای چریکی بفرمایید. گفته میشود در مقطعی از تاریخ انقلاب میان این دو جریان قدری فاصله وجود داشته است.
دکتر شریعتی که به تهران آمد هنوز نهضت چریکی گسترش پیدا نکرده بود ولی سال 48 جنبشهای چریکی داشتند خودشان را آماده فعالیت میکردند. آنها هم برنامهای داشتند که مردم را باید آماده حرکت کرد. چه از طریق نشریات و سخنرانیها و... ولی تحلیلشان این بود که دکتر شریعتی در شمال شهر تهران و یک جای بورژوانشین مشغول فعالیت است و صحبتهای ایشان از جنبه ایدئولوژیک لالایی است که مردم را خواب میکند و این درست برخلاف برنامه ماست. حتی آنها رفتن به حسینیه ارشاد را برای افرادشان تحریم کرده بودند اگرچه برخی افراد مخفیانه میرفتند. بعد در سال 50 که به زندان افتادند و توانستند به جمعبندی از کارها و افکارشان برسند، دیدند عده زیادی تحت تاثیر شریعتی بودند که به جنبش چریکی پیوستند لذا پیغام دادند که ما اشتباه میکردیم و توصیه کردند همه پای سخنرانیهای شریعتی بروند. من احتمال میدهم حنیفنژاد این پیغام را داده باشد چون او هر جا احساس میکرد اشتباه کرده اعلام میکرد و همیشه این شجاعت را داشت. حنیفنژاد بسیار شخص مخلصی بود. به هر حال از آن به بعد رابطه میان آنها خوب شد.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :