تغییر ایدئولوژی مجاهدین خلق در گفتوگو با محمدمهدی جعفری و هوشنگ ماهرویان
شریف واقفی یکی از بحثبرانگیزترین ترورهای درون سازمانی در میان نیروهای مبارز پیش از انقلاب شد.
اکنون ما بنا نداریم به شرح رخداد بپردازیم که این کار تاکنون بارها و بارها صورت گرفته است؛ اما آنچه هنوز در اینباره با ابهام روبهرو است، چگونگی تغییر ایدئولوژی در سازمان مجاهدین خلق است که هنوز هم درباره آن پاسخ روشنی وجود ندارد. شاید عدهای بپرسند رخ دادن تروری اینچنین آن هم در فاصله زمانی نسبتا زیادی با ما اکنون چرا باید اهمیت داشته باشد؟! قطعا پاسخ در این است که اهمیت تحلیلهای تاریخی، ما را در آینده یاری خواهد کرد. آنچنان که در دو گفتوگوی ذیل درباره چرایی رخ دادن تغییر ایدئولوژی در سازمان و سپس ترور فجیع مجید شریف واقفی دو دیدگاه مخالف مطرح است و این حالا پس از ۳۶ سال از رخ دادن واقعه تلخ ترور است. محمدمهدی جعفری یکی از چهرههای نزدیک به سازمان مجاهدین خلق در سالهای پیش از انقلاب درباره تغییر ایدئولوژی و ترور، توطئه ساواک را بیربط نمیداند و نگاهی سختافزاری به ماجرا دارد اما هوشنگ ماهرویان از چهرههای روشنفکری که پیشتر متمایل به اندیشههای چپ بوده، تمام قضیه را نرمافزاری و مربوط به فضای به گفته او تلخ روشنفکری ایران در آن سالها میداند و معتقد است حتی پس از واقعه ترور نیز فضای روشنفکری و مبارزه سیاسی در ایران آلوده به رویکردهای خودکامه عقیدتی بوده است. آنچه میخوانید متن دو گفتوگویی است که با محمدمهدی جعفری و هوشنگ ماهرویان به بهانه سالگرد ترور مجید شریف واقفی انجام شد.
***
گفتوگو با محمدمهدی جعفری
نقش ساواک در ویرانی سازمان
مساله تغییر ایدئولوژی در سازمان مجاهدین خلق که منجر به انشقاق ایدئولوژیک برخی از کادرهای سازمان شد، تاثیرات چندجانبهای بر نیروهای سیاسی و روشنفکران دهه ۵۰ ایران گذاشت. مایلم در آغاز از تاثیر مساله تغییر ایدئولوژی و قتل مجید شریف واقفی توسط نیروهای گرویده به مارکسیسم سازمان در روند کار تشکیلاتی سازمان مجاهدین خلق بفرمایید؟
من چون در درون تشکیلات نبودم از تاثیر آن در درون سازمان اطلاعی ندارم زیرا در واقع من در کنار و بیرون سازمان بودم و در هنگام تغییر موضع ایدئولوژیک در جریان قرار گرفتم. ما که در کنار بودیم در آغاز از ماجرای قتل مرحوم شریف واقفی اطلاع نداشتیم و بعدها مطلع شدیم، ولی باید بگویم، هم کسانی که در حاشیه بودند و هم کسانی که در متن سازمان بودند، با شنیدن این خبر به شدت منفعل و ناامید از هر نوع مبارزهای شدند. حتی جریانات طرفدار و حامی سازمان از جهت مالی و فکری بعد از این قضایا برگشتند و در جریانات ضدسازمان درآمدند. یعنی از همین بابت بود که تغییر موضع دادند و نه تنها حمایت خود را برداشتند بلکه به صورت افرادی ضدسازمان درآمدند. بعدها اینطور دیدیم که این تاثیر بسیار شدید بوده و در واقع همه افراد سازمان را، هم از مبارزه ناامید کرده و هم از مسایل ایدئولوژیک. البته این را هم باید بگویم که ما بعدها فهمیدیم این قتل در اثر آن تغییر موضع بوده که شهرام و آرام داده بودند. به دلیل تمام این اتفاقاتی که افتاد نسبت به آن ایدئولوژی، هم در سازمان و هم بیرون سازمان سوالات و شبهههایی ایجاد شد و مورد تامل قرار گرفت.
آقای دکتر شما دلیل انشقاق ایدئولوژیک در سازمان را در چه میدانید؟ آیا تعالیم نه چندان علمی و البته نااستوار ایدئولوژیک نبود که منجر به تغییر موضع ایدئولوژیک در برخی کادرها مثل تقی شهرام شد؟
در این باره دو تحلیل داریم. یکی همین است که خود شما گفتید. برخی معتقدند پایههای اولیه سازمان سست بوده و برخی افراد از همان آغاز گرایشهایی به مارکسیسم داشتند و همین امر باعث شده که بعدها اختلاف پیش بیاید. برخی دیگر این را نفی میکنند و بر این باورند که اینگونه نیست و تا اندازهای من هم موافق با این نظر دوم هستم که این تغییر موضع یک عمل از پیش طراحی شده و سازمان یافته است که از آن تعالیم اولیه سرچشمه نگرفته بلکه با دور دیدن چشم رهبران نخستین و در واقع انتقال قدرت سازمانی به افرادی که ایمان محکمی نداشتند باعث شد این برنامه از پیش طراحی شده به موضع عمل دربیاید.
خب به هر حال همین تحلیل یا بهتر است بگویم گمانهای هم که میفرمایید، میتواند نشان از سستی ایدئولوژیک داشته باشد... چنانکه اگر تربیت سازمانی و رهبری ایدئولوژیک محکم بود حتی پس از مرگ رهبران و پایهگذاران سازمان هم مسیر ابتدایی ادامه مییافت...
تا آنجا که من شاهد بودم و بعدها هم شنیدم مساله این بود که موسسان اولیه سازمان یعنی حنیفنژاد، بدیعزادگان و سعید محسن در ابتدا خودشان را برای رهبری سازمان صالح نمیدانستند بنابراین کوشش کردند که هم از نظر ایدئولوژیک و هم از جهت فیزیکی این آمادگی را در خودشان ایجاد کنند. اینها بعد از چهار یا سه سال به جمعبندی دست زدند و دیدند که هنوز آن آمادگی را پیدا نکردهاند که از جهت ایدئولوژی اسلامی چنان نیرومند باشند که سراغ خواندن دیگر ایدئولوژیها بروند و در خودشان شک و شبهههایی ایجاد نشود. از این جهت مجددا سراغ تعالیم و خودسازی ایدئولوژیک رفتند و در سال ۴۸ بود که به این جمعبندی رسیدند که حالا میتوان سراغ ایدئولوژیهای دیگر رفت و آنها را آموخت. آنها با چنان اطمینانی به تعالیم مارکسیسم روی آوردند که به هیچ وجه احتمال تاثیرپذیری را هم نمیدادند. زیرا اساسا در آغاز بیشتر به انسجام درونی و به تقویت ایدئولوژی میپرداختند تا به مساله شکل سازمانی و تعداد افراد و خلاصه بحثهای مربوط به کمیت. اما بعد از مدتی اینها در مقابل کار انجامشده قرار گرفتند.
یعنی حرکت مسلحانه پایان دهه ۴۰؟
من خود از کسی که رابط من با بالای سازمان بود یعنی مرحوم ناصر صادق شنیدم ایشان بعد از واقعه سیاهکل در بهمنماه ۴۹ میگفت که اگر ما اقدام عملی نکنیم مارکسیستها میگویند که مسلمانها اهل عمل نیستند و فقط شعار میدهند و ما ناچاریم عملیات انجام بدهیم.
پس عمل انجامشده این بود که نیروهای سازمان یکباره با واقعه سیاهکل مواجه شدند و در واقع عملگرایی آنها از اینجا ناشی شد؟
بله. همین طور است.
حالا ارتباط این ماجرا با تغییر ایدئولوژی چه بود؟
سازمان برای اینکه وارد عملیات مسلحانه شود از دو جهت عجله کرد و کار ناپختهای انجام داد. یکی برای به دست آوردن اسلحه و دیگری برای جذب افراد مناسب برای عملیات چریکی. از این جهت از این موقع به بعد است که آن نظارتی که برای جذب افراد به خرج میدادند کم و مدت نظارت نیز کم شد و بنابراین افرادی از آن به بعد وارد سازمان شدند که آن ایمان اولیه و آن استواری در ایده و عقیده را نداشتند. به هر رو میخواهم بگویم بر اساس این وضعیت سخن شما درست است که میگویید ضعف ایدئولوژیک سازمان را مورد آسیب قرار داد.
آیا اساسا تحلیل دیگری هم در این زمینه وجود داشت؟ اگر وجود داشت مبتنی بر چه تئوریهایی بود؟
برای مثال مرحوم فریدون پورکشکولی که از افراد سازمان در شیراز بود مساله تقی شهرام را مدیریتشده از سوی ساواک میدانست. ایشان برای اثبات تحلیل خود مساله شک در انتقال شهرام از زندان شیراز به زندان ساری و سپس فرار وی از آن زندان را مطرح کرد و معتقد بود ساواک میخواست از او چهره یک قهرمان بسازد که پس از فرار از زندان شیراز بتواند در میان نیروهای سازمان نفوذ زیادی پیدا کند و همه به او اعتماد کنند. پورکشکولی اسم این تحلیل را گذاشته بود کودتای ۱۶ اردیبهشت. از نظر پورکشکولی، ساواک از همان دوران دانشجویی شهرام را مورد نظر داشته و او را از وقتی وارد سازمان میشود زیر نظر گرفته بوده است. یعنی میخواستند که او پس از بازگشت به درون سازمان این امکان را بیابد که تغییر ایدئولوژی را انجام دهد. البته من صددرصد به این تحلیل اطمینان ندارم، حال آنکه آقای مهندس لطفالله میثمی هم در این باره شک دارند و همه این تحلیل را تایید نمیکنند ولی رویهمرفته بیریشه هم نیست. اگر این را بگذاریم در کنار تحلیل شهید عراقی شاید بتوان به نتیجهای دست یافت.
شهید عراقی هم ظاهرا به ساختگی بودن مساله تاکید داشتند؟
بله. شهید عراقی معتقد بود که ساواک از جهت نظامی سازمان را خلع سلاح کرده بود زیرا در آغاز کار مسلحانه بود و از نظر تشکیلاتی هم، تشکیلات را تقریبا نیمهویران کرده بود، اما از نظر ایدئولوژیک نه. هنوز عده زیادی از روحانیون و بازاریان و افراد دیگر حامی سازمان بودند بنا بر این ساواک با همکاری سیا و موساد تلاش کرد که این پشتیبانی ایدئولوژیک را از اینها بگیرد. از این جهت برنامههای متعددی پیاده کرد. از جمله تخریب چهره سازمان نزد آیتالله طالقانی و آیتالله منتظری و ربانی شیرازی و.... مثلا پروندههای اینها را نزد این افراد نشان یا خانههای تیمی را به شکل دیگری جلوه میداد و خلاصه آنکه میخواست بگوید اینها دروغ میگویند، منافقند و تمایلات مارکسیستی با چهره اسلامی دارند که تا اندازهای هم موفق شد. بنابراین اگر این دو تحلیل را کنار هم بگذاریم، میبینیم که روند تغییر موضع ایدئولوژیک، یک روند طبیعی که نتیجه آن تلفیق در عقاید اولیه باشد، نیست. درست است آنها یک تاثیری داشتند ولی به نظر میرسد که این یک برنامه از پیش طراحی شده و پیچیده و از طرف سازمانهای حرفهای، برنامهریزی شده بود که نتیجه هم داد.
مگر هدف جریانات مسلحانه چیزی غیر از براندازی رژیم شاه بود. منظور وحدت رویه است. با این تحلیل شما به نظر میرسد که جریانات چریکی چه اسلامی و چه مارکسیستی و چپ به گزینههای آلترناتیو هم فکر میکردهاند...
بله. ولی در همان دوران مبارزه اینطور نبود. وحدت طریقی که بین این دو سازمان پیش آمد و بهانهای شد برای ساواک که اینها مارکسیست هستند فقط به خاطر همان براندازی رژیم بود. مجاهدین میگفتند بعد از براندازی رژیم، فکری برای جایگزین میکنیم. البته نظر حنیفنژاد، سعید محسن و بدیعزادگان به عنوان موسسان اولیه سازمان این بود که براندازی شده و به جای آن یک رژیم سالم جایگزین شود. آنها به این باور داشتند که گزینه جایگزین باید یک ایدئولوژی سالم باشد حالا نه لزوما آنچه بعدها رخ داد.
آقای دکتر! سوءاستفادهای که رژیم شاه توانست از این تغییر ایدئولوژی و سپس ترورهای درونسازمانی فجیع بکند، چه بود؟ این سوال را از این بابت میپرسم که روشن شود ضربههای درون تشکیلاتی چقدر میتوانند مورد سوءاستفاده نهادهای قدرت مستقر واقع شوند...
به نظر من، در مصاحبهای که مهندس لطفالله میثمی با سعید شاهسوندی کرده، بهترین و عمیقترین تحلیل پیدا میشود، زیرا خود سعید شاهسوندی جز کسانی بود که قرار بود ترور شود. همانطور که میدانید نفرات مشخص شده برای ترور یکی مجید شریف واقفی بود، دیگری مرتضی صمدیه لباف و نیز سعید شاهسوندی. آنها توانستند شریف واقفی را ترور کنند، صمدیه لباف گریخت و بعدا توسط ساواک دستگیر و اعدام شد و سعید شاهسوندی آنطور که خودش تعریف میکند، میگوید که ساواک به او گفته که ما تو را نجات دادیم. به هر حال ایشان نکات جالبی گفته است.
***
گفتوگو با هوشنگ ماهرویان
روشنفکرانی اسیر استبداد خود
تمایلات مارکسیستی برخی از کادرهای سازمان مجاهدین خلق از چه زمانی به طور مشخص آغاز شد؟ و مارکسیسمی که تقی شهرام در پی آن بود چه شاخصههایی داشت؟
از همان ابتدا آنها مارکسیسم را به دو قسمت تقسیم میکردند. ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالکتیک. آنها ماتریالیسم تاریخی را میپذیرفتند و در بخش دوم یعنی ماتریالیسم دیالکتیک، دیالکتیکاش را میپذیرفتند و ماتریالیسماش را نه. در مباحث اقتصادی هم، مفاهیمی همچون ارزش اضافه، استثمار و... را باز میپذیرفتند و امپریالیسم و بورژوازی کمپرادور و... هم مورد پذیرش آنها بود و در ضمن نقل قول باقی هم از نهجالبلاغه و قرآن میآوردند. به هر حال آنها تفسیر جدیدی از مارکسیسم نبودند؛ همچنین تفسیر جدیدی از اسلام هم نبودند. چرا که در هیچ کدام به اجتهاد نرسیده بودند. فقط تلفیق میکردند و چه تلفیق ناشیانهای.
ممکن است قدری بیشتر در اینباره توضیح بدهید؟
چنان تبلیغاتی شده بود که لفظ دیالکتیک در ذهن ابتدایی و اسطورهزده روشنفکر ایرانی امر مقدس شده بود. پس نماز هم که میخوانی و روزه هم که میگیری برای اینکه روشنفکر باشی، باید دیالکتیک را هم مقدس بدانی. پس از همان ابتدا در نوشتهها دیالکتیک امر مقدس بود و تز و آنتیتز و تکامل و تبدیل به تحول کمی به تحول کیفی و غیره و غیره.
یعنی اپوزیسیون شاه دگراندیش را به رسمیت نمیشناخت؟
نه تنها به رسمیت نمیشناخت بلکه «غیر» برایش مترادف «دشمن» بود و به نظر من تفکر دموکراتیک را در رابطه با تحمل و احترام به «غیر» میتوان شناخت. اندیشهای که «غیر» را تحمل نمیکند؛ احترام نمیگذارد و در پی نابودی اوست. نه تنها چیزی از دموکراسی نمیداند، بلکه شدیدا اسیر استبداد خود است. عمده اپوزیسیون شاه هم توان تحمل غیر را در کنار خود نداشت.
پرسش این است که اپوزیسیون چپ نسبت به قتل شریف واقفی چه واکنشی داشت؟
اخیرا تراب حقشناس نوارهای صوتی را به روی سایتها گذاشته که بحثهایی است بین تقی شهرام از یک طرف و تورج بیگوند و حسین قلمبر از طرف دیگر. تورج بیگوند و حسین قلمبر از انشعابیون چریکهای فدایی هستند. از شاخه اصفهان هستند که بعدها به حزب توده پیوستند. تورج بیگوند قبل از انقلاب سر یک قرار کشته شد و حسین قلمبر پشت موتور حمید اشرف مینشست با سن کم بعد از انقلاب اسلامی ۵۷ مشاور کمیته مرکزی حزب توده شد. در این بحثها تقی شهرام از نبرد مسلحانه طرفداری میکند. مثلا میگوید اگر ماجراجویی بود پس چرا سالها ادامه یافته است و تورج بیگوند میگوید که باید کتاب چاپ و توزیع کرد. تقی شهرام میگوید این کار یک محفل است و نه یک سازمان سیاسی و بیگوند باز هم از توزیع و چاپ کتاب طرفداری میکند. تقی شهرام اما ادامه یافتن جریان مسلحانه را دلیلی بر صحت آن میداند. در صورتی که او خود را طرفدار اندیشه طبقه کارگر میداند، در پی این نیست که آخر این ترورها و... چه رابطهای با طبقه کارگر دارد.
پس شما میگویید با چه طبقهای رابطه دارد؟
خرده بورژوازی در حال ورشکستگی. طبقهای که با برنامههای توسعه از بالای شاه در حال نابودی است و به شدت ضد انباشت سرمایه و توسعه و تکنولوژی مدرن است. تولید انبوه را دشمن خود میداند و نابودکننده خود. پس با ترور و انفجار و تخریب همسو است. برنامه توسعه از بالای شاه نتوانسته است این طبقه را در برنامههای خود جای دهد و آنها در حال ورشکستگیاند. پس طرفدار تخریب هم هستند.
آقای ماهرویان حمید اشرف هم در بحث با تقی شهرام این را میگوید...
بله. او میگوید که این طبقه نمیتواند مقابل آنها بایستد اما توان درک این را ندارد که سازمان او را با آرم داس و چکش نخواهد پذیرفت.
شما هنوز واکنش گروههای چپ به قتل شریف واقفی را نگفتید....
بلی اینها را گفتم که فایلها را گوش کنید تا جو آن زمان دستتان بیاید. نه تورج بیگوند و نه حسین قلمبر اعتراضی به این قتل میکنند و نه در فایلهای دیگر حمید اشرف اعتراضی. تازه تقی شهرام آنچنان با واژه اپورتونیسم به شکم آنها میرود که مثل حمید اشرف مطلقا اعتراضی نمیکند.
شما همزمان با دستگیری وحید افراخته در زندان بودید. فضای زندان و واکنشها در آن دوران چه بود؟
وقتی مرا از زندان اوین به کمیته مشترک آوردند، عدهای دربند بودند که دست و پایشان حتی در سلول زنجیر شده بود. وقتی از سلول بیرون آورده میشدند صدای زنجیر به سکوتت وا میداشت که راستی اینان چه کسانی هستند که اینگونه به زنجیر کشیده شدهاند. وقتی ناهار توزیع میشد، من چند بار شنیدم که منیژه اشرفزاده کرمانی نگهبان را صدا زد که دستش را باز کند تا ناهار خود را بخورد و وحید افراخته کروکی کل سازمان را کشید. او در حد همکاری صمیمانه با ساواک کوشید و کشتن شریف واقفی و نابود کردن جسد او را چنان شرح داد که کمیته مشترک با تمامی سلولها و درهای بسته خود از چنین فاجعهای واقف شد.
رژیم شاه و ساواک از مساله تغییر ایدئولوژی درون سازمان مجاهدین و سپس قتل شریف واقفی چه سودی برد؟
ببینید وقتی چریکهای ایتالیایی آلدومورو را کشتند چپ ایتالیا چنان تظاهراتی به پا کرد که چریکیسم در ایتالیا به پایان رسید. لیبرال دموکراسی در ایتالیا بین یوروکمونیستها برلینگوئه تولیاتی و حزب کمونیست با چریکهای مسلح تفاوت میگذاشت. بین آنها فرق میگذاشت. همه را با هم سرکوب نمیکرد. پس جریان مسلحانهها به سرعت تمام شد. شاه اما همه را با هم سرکوب میکرد.
آقای ماهرویان مگر نمیتوان تفاوتها و اختلافات فکری را به شکلی غیر از آنکه وحید افراخته، شهرام و آرام و... کردند، به رسمیت شناخت؟
در خانه تیمی نه! در خانه تیمی مخالف فکری یعنی دشمن و باید نابود شود.
برخی معتقدند شما در شرایط فعلی نظرتان با گذشته تغییر کرده و پیشتر اینگونه فکر نمیکردهاید. پاسخ شما به این انتقاد چیست؟ آیا هوشنگ ماهرویان ۴۰ سال پیش هم همین حرفها را میزده است؟
به چی قسم بخورم که میگفتم کسانی که با من زندان بودند هم از من شنیدهاند. وقتی آمدند مرا بگیرند روی میزم نوشته ناتمامی بود که بردند و ناتمام هم ماند. ردی بود بر رد تئوری بقاء پرویز پویان.
اگر به شما گفته شود که هوشنگ ماهرویان برود و کار فرهنگی کند- چنان که دوست میدارد- و چه کار با جوانان جان برکفی دارد که در برابر ظلم قیام کردهاند، چه پاسخی دارید؟
آنها که ترور میکنند شرایط کار فرهنگی را هم نابود میکنند. خشونت را در جامعه رواج میدهند، پلیس را خشن میکنند، بازها جای کفترها مینشینند، جامعه سیاه و سفید میشود. امکان تنوع فکری از بین میرود و بالاخره جریاناتی که با خشونت به حکومت برسند (که امیدوارم نرسند) با خشونت هم حکومت میکنند. بدون تردید چنین است. در خانه تیمی جای تنوع فکری نیست. از بالا دستور میآید و پایین باید اجرا کند. سانترالیسم دموکراتیک واژه بیمعنی است.
نگفتید رژیم شاه و ساواک از قتل شریف واقفی چه استفادههایی کرد؟
همانطور که گفتم استبداد توانایی تفکیک کردن را ندارد. حداکثر استفاده ساواک راه انداختن نمایشهای تلویزیونی و مطبوعاتی بود. در صورتی که با کمی فضای باز میشد ابعاد این جنایت هولناک را کاوید. نه به دست حکومت، بلکه به دست روشنفکران مستقل.
برخی معتقدند این اتفاق بیشترین ضربات را به جریان چپ وارد کرده است...
وقتی بخواهی ابعاد این قضیه و نتایج آن را بررسی کنی، باید ذهنی آزاد از ایدئولوژی داشته باشی. ذهن ایدئولوژیک توانایی نقد و رد این جنایت را ندارد. به فکر منافع حقیر سازمانی خود است. حقوق بشر را هم وازلینی میداند در دست بورژوازی برای ستم بر پرولتاریا. به بشردوستی فراطبقاتی هم معتقد نیست پس هر مسالهای را از دریچه تنگ منافع سازمانی خود میبیند و این توانایی برخورد قاطع با این جنایت آشکار را ندارد. حزب توده هم با فرصتطلبی تمام با این مساله برخورد کرد. اما جریانات مسلحانه را میگفتید. اخلاف خود تقی شهرام در برخورد با نظریات بخشی از کنفدراسیون خارج از کشور که مائوئیست بودند به نفی مبارزه مسلحانه رسید و خود تقی شهرام هم دیگر مبارزه مسلحانه را نفی میکرد ولی تمامی این نافیان مبارزه مسلحانه از فدایی گرفته تا مجاهدین (م. ل.) توان نقد برنده گذشته را ندارند. اگر از جمشید طاهریپوریا فرخ نگهدار از نزدیک بپرسید سیاهکل چه بود در دل میخندند ولی به عنوان دکانی پرسود از آن جریان سود میجویند. پس سالگرد هم برای رویداد سیاهکل میگیرند، ولی هیچ باوری به آن ندارند. از تفکر کنونیشان پیداست، اما نمیخواهند دکان را از دست بدهند؛ دکانی که از نظر آنها پرسود است و برای تاریخ روشنفکری ایران مضر. روشنفکر ایرانی باید به شهامت نقد خود از درون برسد که هنوز نرسیده است، نقدی که چرایی تاریخ معاصر نگونبختمان را دریابد. برای این دریافتن شهامت نقد هم ضروری است.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :