سعادتی را سپاه دستگیر کرد
گفتوگو با سرهنگ مهدی کتیبه
سید مهدی دزفولی
تاریخ ایرانی: سرهنگ مهدی کتیبه، نماینده ستاد مشترک ارتش در جلسات شورای امنیت ملی بود و در مقطعی نیز ریاست اداره دوم ارتش را در روزهای بعد از انقلاب اسلامی بر عهده داشته است. کتیبه به دلیل مسئولیتی که در آن روزها داشت با بسیاری از پروندههای ابتدای انقلاب اسلامی آشنا بوده و اطلاعات خوب و بکری در این زمینه دارد. او در گفتوگو با «تاریخ ایرانی» درباره پرونده جاسوسی محمدرضا سعادتی، عضو کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و انتقال اطلاعات تیمسار احمد مقربی به رابط سفارت شوروی میگوید: «شوروی تلاش میکرد بداند چگونه یک جاسوس آنها در ایران لو رفته است. از طرف دیگر مجاهدین هم میخواستند خودی نشان دهند و در اول انقلاب در سیستم نفوذ کنند و امکاناتی هم از شوروی بگیرند.»
***
آقای کتیبه با بازداشت محمدرضا سعادتی از اعضای کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق در ابتدای انقلاب بحث را آغاز کنیم. پرونده سعادتی چه بود و چرا جنجالی شد؟
من آنچه به خاطر دارم این است که فردی به نام تیمسار مقربی به دلیل جاسوسی برای شوروی در رژیم قبل بازداشت و خیلی سریع اعدام شد. بعد از انقلاب که ساواک منحل شد و همه چیز به دلیل شرایط آن روزها به هم ریخته بود، عدهای از گروهها از جمله سازمان مجاهدین علاقمند بودند که به سازمانهای اطلاعاتی نفوذ کرده و پروندههایی را از آنجا خارج کنند، از جمله آنها پرونده تیمسار مقربی معدوم بود که توسط سعادتی به رابط سفارت شوروی داده شده بود و سر قرار دستگیر میشود. دستگیری این فرد هم توسط سپاه پاسداران بوده که تازه در آن زمان چند هفتهای بود تاسیس شده بود.
به نظر شما چرا سازمان مجاهدین خلق درصدد انتقال این اطلاعات برآمد؟
مجاهدین انقلاب گرایشهای چپگرایانه داشتند. علاوه بر آن تشکیلات مفصلی داشتند و یک تشکیلات منسجم هم میتواند نفوذ کند و الا افراد عادی و نابلد که توانایی نفوذ و خارج کردن پروندههای امنیتی را ندارند. من البته فکر میکنم اینها میخواستند امکانات و پول و تجهیزات هم از شوروی بگیرند و ماجرا خیلی هم ساده نبوده است.
چرا پرونده جاسوسی مقربی برای مجاهدین خلق و شوروی انقدر مهم و ارزشمند بوده است؟
بالاخره شوروی یک جاسوس مهم و رده بالای خودش را از دست داده بود و تلاش میکرد بداند چگونه یک جاسوس آنها در ایران لو رفته است. از طرف دیگر مجاهدین هم میخواستند خودی نشان دهند و در اوایل انقلاب هم در سیستم نفوذ کنند و امکاناتی هم از شوروی بگیرند.
این بحث نفوذ در ابتدای انقلاب بحث جالبی است. ما شاهد آن هستیم که بعد از دو سه سال از ابتدای انقلاب که اختلافات بروز مییابد و منافقین وارد فاز مسلحانه میشوند، این نفوذیها یکی یکی خودشان را نشان میدهند همانند کلاهی در حزب جمهوری اسلامی، مسعود کشمیری در نخستوزیری، عباس زریباف در سپاه، کریمی در دادستانی و...، خود شما هم که به نوعی قربانی و جانباز واقعه انفجار دفتر نخستوزیری هستید. به نظر شما این نفوذها چرا انقدر گسترده بود و ما اینطور از نفوذها از طرف سازمان ضربه خوردیم؟
ما در ابتدای انقلاب خیلی تلاش کردیم سازماندهی خوبی انجام دهیم و جلوی خرابکاریها را بگیریم و در برخی از موارد توانستیم و در برخی دیگر خیر. مواردی که شما اشاره کردید بعضی از آنها را من میدانم و در جریان بودم مثل همان واقعه انفجار دفتر نخستوزیری. واقعیت این است که این کار هم به نوعی هنر است و برخی از این افراد به خوبی توانسته بودند آموزش ببینند و در دستگاهها هم نفوذ کنند و در موقع لزوم برای آنها نقش ایفا کنند و خط خود را پیش ببرند. من کاری که کشمیری در نخستوزیری انجام داد را واقعا کار حرفهای میدانم. بالاخره این هم هنری است! فرد بتواند در سیستمی نفوذ کند و خود را تا عالیترین مقام بالا ببرد و نقشهای را اجرا کند و بعد هم از کشور فرار بکند، این چیز کمی نیست.
شما چه مشاهداتی از انفجار دفتر نخستوزیری در هشتم شهریور ۶۰ دارید؟
ما به رسم روزهای یکشنبه هر هفته، جلسهای در دفتر نخستوزیری داشتیم که به نوعی جلسه شورای امنیت کشور محسوب میشد. از ارتش، شهربانی، ژاندارمی، نخستوزیری و جاهای دیگر حضور داشتند و موضوعات مهم کشور و جنگ را بررسی میکردیم و به جمعبندی میرسیدیم. آن هفته هم مثل هفتههای قبل آقای رجایی در جلسه حاضر شدند و خطاب به آقای باهنر گفتند دیگر لزومی ندارد ایشان (آقای رجایی) در جلسات حضور داشته باشند و خود آقای باهنر از هفته آینده جلسات را برگزار و اداره کنند. به آقای باهنر هم گفتند جلسه را شروع کنند که آقای باهنر گفتند حالا که خود شما حضور دارید این هفته را هم خود شما جلسه را برگزار کنید و از هفته آینده خود آقای باهنر به عنوان نخستوزیر جلسات را برگزار خواهند کرد. جلسه شروع شد و ما هم مشغول شنیدن گزارشهای دوستان بودیم. در ابتدای جلسه هم کشمیری در جلسه نشسته بود که من اصلا متوجه نشدم کی از جلسه خارج شد. چند دقیقهای که گذشت و من مشغول گوش دادن به گزارش یکی از برادران در مورد کشته شدن اتفاقی سروان همتی بودم احساس کردم تمام موهای سرم و پوست صورتم در حال سوختن است و دستهای من هم آتش گرفته است! روی میز را هم که نگاه کردم دیدم همه چیز دارد میسوزد! چشمانم را بستم و سعی کردم خودم را به نوعی از آن آتش بیرون بکشم که متوجه شدم راهی از طرف در باز شده است و به سختی خودم را بیرون کشیدم، تازه من متوجه شده بودم که بمبی منفجر شده است اما انفجار باعث شده بود پرده گوشهایم پاره شود و چیزی را نشنوم. رانندهام من را به بیمارستان نزدیک خیابان پاستور منتقل کرد و کار پانسمان من انجام شد و همان زمان خانوادهام به بیمارستان رسیدند.
اسامی حاضرین در جلسه را به خاطر دارید؟
مسعود کشمیری دبیر شورای امنیت بالای میز جلسه نشسته بود. تیمسار وحید دستجردی کنار باهنر، قائم مقام سپاه یک طرف میز بود و طرف دیگر میز فرمانده نیروی زمینی، سرهنگ وحیدی معاون هماهنگی ستاد مشترک، سرهنگ وصالی فرمانده عملیات نیروی زمینی و صفاپور فرمانده عملیات ستاد مشترک قرار داشتند. شهیدان رجایی و باهنر هم بودند. قرار بود که آقای مهدوی کنی، وزیر کشور هم بیایند که ایشان معمولاً دیر میآمدند به جلسه و خوشبختانه این دفعه هم دیر به جلسه رسیدند. آقایان سرورالدینی معاون وزیر کشور و اخیانی فرمانده ژاندارمری و وحید دستجردی فرمانده شهربانی و بنده بودیم و خسرو تهرانی، شهید کلاهدوز و تیمسار شرفخواه معاون نیروی زمینی هم بودند.
شناخت قبلی از کشمیری داشتید؟
نه من خیلی کشمیری را نمیشناختم. از همان اداره دوم و بعد دفتر نخستوزیری او را میشناختم که شاید زمان زیادی هم نمیشد.
به او مشکوک شده بودید؟
کشمیری روحیه خاصی داشت و ظاهر خیلی موجه و حزباللهی از خود ایجاد کرده بود اما بعد که واقعه انفجار دفتر نخستوزیری اتفاق افتاد تازه ماهیت این فرد روشن شد. گفته میشود آقای خسرو تهرانی باعث شده که کشمیری به دفتر نخستوزیری ورود پیدا کند اما خود آقای تهرانی هم در همان جلسه بوده و زخمی شده است. یعنی ایشان خطر کشته شدن خودش هم وجود داشته است. پس شاید به این سادگی نتوان قبول کرد که ایشان مقصر بوده است. در مورد افراد دیگر هم همینطور است. آقای مهدوی کنی هم ظاهرا از ایشان حمایت میکردند.
عملا بعد از انقلاب سیستم اطلاعی یکپارچه و قوی نبود و تا سالها این ضعف وجود داشت.
زمانی که انقلاب شد و ساواک از بین رفت عملا تا حد زیادی اطلاعات ارتش بار مسئولیتهای امنیتی را بر دوش میکشید تا آرام آرام اطلاعات نخستوزیری تشکیل شد و بعد هم اطلاعات سپاه و در نهایت سالها بعد وزارت اطلاعات از ترکیب اینها تشکیل شد. اوایل انقلاب برخی از این نفوذها واقعا هم اجتنابناپذیر بود. بالاخره انقلاب شده و تحول عظیمی در کشور رخ داده بود و به دلیل تصفیه گسترده افراد برخی توانستند نفوذ کنند اما من شخصا سعی کردم تا حد زیادی از این نفوذها جلوگیری کنم و اجازه ورود هر کسی را ندهم و تا حدی هم موفق بودیم.
اساسا فعالیت شما در آن مقطع زمانی در اداره دوم ارتش چه بود؟
وظیفه عمده اداره دوم ارتش کسب اطلاعات و جلوگیری از نفوذ اطلاعاتی دشمن بود، کسب اطلاع یعنی اینکه ما باید کلیه اطلاعاتی که راجع به اهداف دشمن است را جمعآوری کنیم و در اختیار عملیات بگذاریم و روی اینها برنامهریزی کنیم. همچنین ما در اداره دوم باید از تمام تهدیداتی که کشور را مورد هدف قرار میداد اعم از آمریکا و شوروی سابق و کشورهای همسایه، اطلاعاتی را جمعآوری و دستهبندی میکردیم و آنها را مبنای برنامهها و طرحها و دکترین نظامی خود قرار میدادیم. بنابراین وظیفه اداره دوم جمعآوری اطلاعات بود و این فعالیتها را با استفاده از پایگاههایی که در داخل و خارج از کشور داشتیم، انجام میدادیم. این اطلاعات را جمعآوری و در اختیار مسئولین قرار میدادیم و در ارتباط با فعالیتهای جاسوسی و خرابکاری و براندازی دشمن، فعالیتهای زیادی داشتیم. مثلاً در آن زمان فعالیت منسجمی روی حزب توده داشتیم و ارتباطاتی که این حزب با خارج داشت را به طور مستند جمعآوری کردیم و در اختیار مسئولین قرار دادیم و در جلساتی که در دولت و جاهای مختلف تشکیل میشد، شرکت و اطلاعات خود را در این جلسات مطرح میکردیم. در ارتباط با ضد خرابکاری و ضدجاسوسی و براندازی نیز فعالیتهایی را انجام میدادیم و اینها را ضمن ریشهیابی، خنثی و از آن جلوگیری میکردیم.
قبل از انقلاب طرحی به نام جوش (جستجو و شکار) وجود داشت و قرار بود طیف عظیمی از انقلابیون ترور و اعدام شوند اما زمانی که انقلاب پیروز میشود افراد مرتبط با جوش برای خرابکاری وارد نهادهای انقلابی میشوند اما عملا همان خط را در انقلاب تا سالهای ۶۱ و ۶۲ پی میگیرند و خیلی از رهبران انقلاب را ترور میکنند. ظاهرا اسم افرادی همانند کشمیری و سعادتی هم در این طرح بوده است. شما چیزی از طرح جوش به خاطر دارید؟
نه من در مورد این موضوعی که شما گفتید چیزی نمیدانم و تازه آن را میشنوم.
اما در اسناد ارتش به این طرح اشاره شده که بعدها به دست دادستانی میرسد.
نه اطلاع خاصی در این مورد ندارم و اگر هم قبلا چیزی شنیده بودم اما در حافظهام چیزی به خاطر ندارم.
محمدرضا سعادتی را در رده این نفوذیها میدانید؟
میگویند یکی از نزدیکان و مشاوران ژنرال تیتو، رئیسجمهور یوگسلاوی بعد از ۳۰ سال مشخص شد که عامل جاسوسان خارجی بوده است. موقعی که او را دستگیر میکنند، تیتو میپرسد چرا این کار را کردی و وظیفهات چه بوده است و او میگوید: من اطلاعاتی را رد و بدل نمیکردم، ولی وظیفه من این بوده که در نظام حکومتی یوگسلاوی هر آدمی که کار خوب کند خرابش کنم و هر آدمی که کار بدی کند بزرگش کنم و در این مدت من این کار را کردم. مقصود این است که در انتخاب افراد باید دقت بیشتری کنیم.
نظر شما :