گورباچف: مصلح یا قابله مرگ شوروی؟
روسها نماد تغییر را خائن میدانند
یان پل / ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی
تاریخ ایرانی: پیرمرد در حالی که به روبهرو خیره شده با حالتی لرزان یک صندوق رای را محکم گرفته است. با زحمت زیاد برگه رای را از شکاف صندوق رد کرده و در حالی که نفسی به راحتی میکشد دستش را به علامت سلام بالا میبرد.
انتخاب بالاترین مقام شوروی در جمهوری فدراتیو روسیه مهمترین مراسم شبهدموکراتیک در اتحاد جماهیر شوروی به شمار میآمد. روز ۲۴ فوریه ۱۹۸۵ دوربینها از کنستانتین چرنینکو، صدر هیاترئیسه و دبیرکل حزب کمونیست شوروی به هنگام رای دادن فیلم میگرفتند؛ اما حضور در پای صندوق رای برای آن مرد به شدت مریض و ۷۳ ساله در حکم شکنجه بود. سپس با دستپاچگی یک گل میخک برداشت و متقابلا به همه تبریک گفت. این صحنه ارزشی نمادین داشت: اتحاد جماهیر شوروی در اواسط دهه ۱۹۸۰ سالخورده، شکننده و سخت و متصلب بود. یک ابرقدرت در آستانه مرگ قرار داشت. چرنینکو تنها ۱۴ روز پس از آن نمایش آزاردهنده درگذشت.
جانشین وی در راس حزب، مردی ۵۴ ساله به نام میخائیل گورباچف بود که کمتر کسی او را میشناخت. بعدها یکی از کارگزاران بلندپایه شوروی گفت: «ما شخص دیگری به غیر از او نداشتیم.» انتخاب گورباچف در واقع بیشتر از آنکه یک استراتژی باشد از روی ناچاری بود.
این مرد جدید کار خود را در کرملین با بداقبالی آغاز کرد: انتظارات جامعه تحصیلکرده شوروی برای اصلاحات بر دوش گورباچف سنگینی میکرد. محافظهکاران مانعتراشی میکردند و بسیاری از جمهوریهای شوروی میکوشیدند از مرکزیت مسکو خلاصی یابند؛ اما گورباچف خیلی زود بر فضای سیاسی مسلط شد. او برای «یک اندیشه نو» یا «گلاسنوست» به معنی شفافیت و برای «پروسترویکا» به معنی بازسازی و تحول در ساختارهای حزبی و دولتی تبلیغ میکرد. البته قصد انحلال شوروی را نداشت ولی میخواست آن را از اساس تغییر دهد. اما زمانی که این کار آغاز شد، کنترل تلاشها برای رسیدن به دموکراسی ناممکن شد و در نهایت، امپراتوری کمونیستی شوروی فروپاشید. گورباچف ناخواسته به قابله مرگ شوروی بدل شد.
«گوربی» هنوز هم در غرب نمادی از یک تغییر موفق به حساب میآید؛ مردی که به اروپای شرقی آزادی اعطا کرد و اتحاد دوباره آلمان را موجب شد، اما بر خلاف اروپا در روسیه بیشتر از وی به عنوان خائن، عامل هرجومرج، ناتوانی و فقر یاد میشود.
اما این سیاستمدار شوروی متولد ۲ مارس ۱۹۳۱ در پریوولنوی واقع در شمال قفقاز که بود؟ این کشاورززاده و پسر یک مدیر کالخوز، به عنوان مکانیک ماشینهای کشاورزی دورههایی را گذراند و سپس شغلی دشوار در بخش ماشینهای تراشکاری به دست آورد. گورباچف فرزند طبقه حاکمه نبود و به نوشته «گئورگی دالوس» (زندگینامهنویس مجارستانی گورباچف) در عوض «شکاف میان تبلیغات رژیم» و محرومیتهای استان زادگاهش را میشناخت، همان زادگاهی که تنها با یک هدف از آن فرار کرد: یافتن شغل و جایگاهی در حزب.
داشتن زادگاه و خاستگاهی ساده و معمولی، پیششرط خوبی برای راهیابی به حزب بود؛ زیرا حزب کمونیست شوروی به دلیل ضعف شدید حاصل از پاکسازیهای استالینی و مشکلات جنگ دوم جهانی به افرادی تازه نیاز داشت، به همین دلیل دانشگاه لومونوسف با وجود تواناییهای اندک تحصیلی گورباچف، او را پذیرفت.
گورباچف ۱۹ ساله در آگوست ۱۹۵۰ تنها با یک چمدان به مسکو وارد شد. سفر با قطار چندین روز طول کشیده بود. او در رشته حقوق مشغول به تحصیل و خیلی زود با یکی از دانشجویان رشته فلسفه به نام «رایسا تیتارنکو» زاده منطقه آلتای، آشنا شد. گورباچف بعدها نوشت: «ما دو نفر مثل دو نیمه یک سیب بودیم.» آنها در سال ۱۹۵۳ ازدواج کردند.
پس از ارائه پایاننامه با موضوع «مشارکت توده مردم در اداره دولت در جمهوریهای شوروی»، حکمی برای گورباچف و همسرش از سوی حزب صادر شد که بر اساس آن موظف بودند بلافاصله به استاوروپل نقلمکان کنند. صد البته این تصمیمی دشوار برای آن زوج جوان بود.
استاوروپل در آن زمان شهری بزرگ و به دلیل انبوه ساختمانها و نبود کانالهای تخلیه فاضلاب، به شدت زشت و نفرتانگیز بود؛ اما گورباچف به دلیل همان «صراحت و رکگویی» به یکی از کارگزاران حزب بدل شد و مسیر ترقی را پیش گرفت. او تا سال ۱۹۷۰ دبیر اول امور کشاورزی بود و در سال ۱۹۷۱ به عضویت کمیته مرکزی درآمد.
گورباچف یکی از اعضای عادی و معمولی حزب بود و ترقی او به هیچ عنوان مرهون دیدگاههای تازه و جسورانه نبود. در اواخر دهه ۱۹۷۰ و به دلیل یک نوآوری کوچک در کشاورزی، نخستین نشانههای شهرت در زندگی وی پدیدار شد. این نوآوری در واقع ابداع یک سیستم منسجم گروهی برای برداشت محصول بود. از شانس خوب ناگهان محبوبیتش افزایش یافت. استاوروپل پر از حمامهای درمانی بود و هرچه بر تعداد سفرهای افراد نزدیک به برژنف، رهبر وقت شوروی، به این شهر افزایش مییافت، به همان اندازه پای اعضای حزب نیز به این شهر باز میشد. گورباچف نیز تلاش میکرد موجبات راحتی این افراد را فراهم کند.
گورباچف در سال ۱۹۸۰ به عضویت کامل دفتر سیاسی حزب پذیرفته شد و نه تنها به مسکو بازگشت بلکه حتی به خارج هم سفر کرد، او به کانادا و بریتانیای کبیر رفت. بعدها مارگارت تاچر نخستوزیر اسبق بریتانیا در خاطرات خود از ملاقات با گورباچف در سال ۱۹۸۴ نوشت: «از او خوشم آمد. امکان معامله با او وجود داشت.»
سفرهای خارجی موجب شد که وی متوجه وضعیت نامطلوب داخلی شود و این مسئله بیش از پیش در برابر چشمانش قرار گیرد. این اتفاقی نبود که بعدها مهمترین دوستان و همقطاران وی در فراکسیون اصلاحطلبان یعنی «الکساندر یاکوفلف» و «گئورگی آرباتف» تجارب زیادی در سفرهای خارجی کسب کردند؛ نفر اول در چارچوب تبادل دانشجو به دانشگاه کلمبیا در نیویورک رفت و دومی به مدیریت انستیتوی مطالعات آمریکا - کانادا در آکادمی علوم رسید.
گورباچف در مقام دبیرکلی حزب مسئولیت مشکلات سنگین و کهنهشده را بر عهده گرفت؛ یعنی یک برنامه ناکارآمد اقتصادی، کاهش شدید قیمت نفت، جنگ بیهوده در افغانستان، هیات حاکمهای فاسد، رقابتی تسلیحاتی که از مدتها پیش امکانات اقتصادی و فنی شوروی را هدر میداد و در نهایت ملتی که ناامیدیهایش را در الکل خفه میکرد.
یکی از نخستین اقدامات گورباچف، کمپین ترک مشروبات الکلی بود؛ اما این کمپین شکست خورد و تنها تمسخر و تحقیر او را به همراه داشت. شهروندان شوروی گرایش به نابودی داشتند و الکل را حتی در صورت لزوم از بازار سیاه تهیه میکردند. گورباچف برای نخستین بار فهمید که نمیتوان از بالا و به وسیله هیات حاکمه تغییر واقعی ایجاد کرد. امریه و اقدامات دستوری نیز کفایت نمیکند، بلکه برای این کار همکاری و همیاری ملت لازم است و ایجاد این همیاری نیز نیازمند یک روند دموکراتیک اعتمادسازی است؛ حتی گزارش او به بیستوهفتمین کنگره حزب کمونیست شوروی در فوریه ۱۹۸۶ نیز نشان میداد که در آغاز حکومت خود تا چه اندازه اسیر اندیشهها و ذهنیتهای کهنه بود. او خطاب به حاضران در این نشست گفت: «این راه پیموده شده کشور ما و دستاوردهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی آن، گواهی بر نیروی بیکران حیاتبخش آموزههای مارکسیستی - لنینیستی و پتانسیلهای عظیم این سوسیالیسم است.» در عین حال نکتههایی محتاطانه نیز در این سخنرانی وجود داشت که تا اندازهای به اصلاحات اشاره میکرد.
تغییرات اما خیلی زود در عرصه سیاست خارجی نمایان شد. در همان زمان گورباچف در نهایت احتیاط و در کمال شگفتی گفت: «از طریق رقابت تسلیحاتی نمیتوان بر امپریالیسم غلبه کرد.» او رفتهرفته این فکر را در دفتر سیاسی جا انداخت که برای کاهش مشکلات اقتصادی باید سلاحهای اتمی را کاهش داد.
گورباچف این شانس را داشت که یکی از دوستان دوران استاوروپل را به وزارت خارجه منصوب کند، بدین ترتیب ادوارد شواردنادزه در سال ۱۹۸۵ جانشین «آندره گرومیکو»یی شد که از ۲۸ سال پیش بر این مسند تکیه زده بود. این مرد جدید اما در عرصه دیپلماتیک و سیاست خارجی هیچ سابقه و تجربهای نداشت.
بزرگترین موفقیت در آن دوره برای گورباچف، در جریان نشست سران و ملاقات با رونالد ریگان رئیسجمهور وقت آمریکا در ژنو و ریکیاویک رقم خورد. صدر هیاترئیسه اتحاد جماهیر شوروی حتی در سال ۱۹۸۷ از واشنگتن نیز دیدار کرد و در جریان این سفر، معاهداتی بیسابقه در رابطه با تسلیحات دو کشور منعقد شد. از جمله این معاهدات میتوان از INF و استارت یک و دو نام برد.
گورباچف در غرب به یک ستاره رسانهای بدل شد؛ اما محبوبیت او در خانه خودش کاهش یافت زیرا سقوط ارزش روبل و قفسههای خالی فروشگاهها، شهروندان شوروی را به ناامیدی کشانده بود. فاجعه چرنوبیل در آوریل ۱۹۸۶، ابعاد مشکلات کشور و به ویژه ضعفهای عظیم مدیریت بحران در شوروی را بیش از پیش آشکار کرد. فاجعه در نیروگاه اتمی چرنوبیل به شهروندان شوروی و به مردم دنیا نشان داد که در صورت بروز مسئلهای جدی در این کشور، رهبران حزب کاملا دستبسته و ناتوان واکنش نشان میدهند و این کشور از نظر فنی بسیار عقبافتاده است.
ماجرای آن خلبان آماتور به نام «ماتیاس روست» بیش از همه توجه مخالفان گورباچف را به جدی بودن وضعیت کشور جلب کرد. این ماجرا درست در روز موسوم به «سربازان مرزبان» در ۲۸ ماه می ۱۹۸۷ اتفاق افتاد. جوان ۱۸ ساله عامی و ساده آلمانی توانست با هواپیمای سسنای خود و با فرار از رادارهای شوروی وارد حریم هوایی این کشور شود، به مسکو برسد و جالب آنکه در مشهورترین مکان این امپراتوری یعنی بر روی سنگفرش میدان سرخ فرود آید. این رویداد همانگونه که گورباچف آن را ارزیابی میکرد «از هر نظر رویدادی بینظیر» بود.
اکنون گورباچف خواهان بیان واقعیتها بود. او طی سخنانی در نشست دفتر سیاسی که به مناسبت فرود این هواپیمای جنجالی برگزار شد، گفت: «و امروز نیز ما وظیفه داریم که واقعیتها را به اطلاع مردم برسانیم»، پس از آن دیگر از مکث و توقف خبری نبود و همه چیز به سرعت اتفاق میافتاد. در عرض فقط چند ماه رسانههایی که عملا از سایه شوم سانسور خلاص شده بودند، طعم شیرین آزادی را چشیدند، رمانهایی که برای دههها در توقیف بودند، بالاخره در دوران گورباچف منتشر شدند، به عنوان مثال «بچههای آربات» اثر آناتولی ریباکف که در دوران استالین اجازه انتشار آن لغو شده بود. گورباچف صدها قربانی خودکامیهای استالین را اعاده حیثیت کرد و به سازمان اطلاعات و امنیت موسوم به کا.گ.ب دستور داد که همه زندانیان سیاسی را آزاد کند. در همین دوره موضوعهایی که تابو به شمار میرفت به صورت علنی به بحث گذاشته میشد، از جمله موضوع کوچهای اجباری از منطقه بالتیک در سالهای دهه ۱۹۴۰ و قتلعام کاتین؛ همان محلی که در سال ۱۹۴۰ به قتلگاه ۲۰ هزار لهستانی – این افراد جزو الیت آن کشور محسوب میشدند و توسط نیروهای امنیتی شوروی به قتل رسیدند - بدل شد.
گورباچف پیش از این یعنی در ژانویه ۱۹۸۷ در کمیته مرکزی حزب اعلام کرده بود: «ما به همان اندازه که برای نفس کشیدن به هوا نیاز داریم، محتاج دموکراسی هستیم.» در همان حال نیز کارگزاران بلندپایه حزب، در جمهوریهای قفقاز در راس یک جنبش اعتراضی قرار گرفتند و مردم بالتیک خواهان استقلال شدند. در همان زمان از لهستان گرفته تا بالکان به صورت پیدرپی اعتراضها بالا گرفته بود؛ دگراندیشان با کمونیستها پشت یک میز مینشستند و برای انجام تغییرات و اصلاحات مذاکره میکردند.
گورباچف در آلمان شرقی حتی بر سرعت این چرخش و تغییرات افزود: او در روز ۷ اکتبر ۱۹۸۹ در جشنهای چهلمین سالگرد تاسیس جمهوری دموکراتیک آلمان شرکت کرد و در سخنانی کنایهآمیز گفت هر کس دیر برسد، زندگی او را تنبیه خواهد کرد. این جمله آهنگین به زودی ورد زبان مردم شد.
اگرچه نه در همه جا اما در مجموع این تغییرات به صورتی کاملا مسالمتآمیز انجام میگرفت. در آوریل ۱۹۸۹ تظاهرکنندگان در شهر تفلیس با واحدهای نظامی درگیر شدند و ۲۰ نفر جان خود را از دست دادند. هنگامی که سربازان شوروی در ژانویه ۱۹۹۱، چهارده غیرنظامی را در شهر ویلنیوس از پای درآورند، دوران حضیض گورباچف نیز فرا رسید. او هرگونه صدور فرمان آتش از سوی خود را برای سربازان ارتش تکذیب میکرد؛ اما به هر حال این کشتار نقطه ضعفهای او را در کشورش آشکار میگرداند. اقدام وی در مارس ۱۹۹۰ یعنی پذیرش پست جدید ریاستجمهوری شوروی نیز بر قدرتش نیافزود.
گورباچف همچنان نیروهای محافظهکار مخالف خود را دستکم میگرفت. روز ۱۹ آگوست ۱۹۹۱ راس ساعت ۱۶:۳۰ خطوط تلفن و تلگراف خانه ویلایی گورباچف واقع در کریمه قطع شد. در همین حال ستونی از نفربرهای نظامی بدون اطلاع قبلی به سوی ویلای رهبر شوروی آمدند، کاملا مشخص بود که کودتایی صورت گرفته است. فرستادگان کودتاچیان از گورباچف میخواستند استعفای خود را بنویسد؛ اما این اصرار آنها اثری بر او نداشت.
در مسکو تانکها در خیابانها گشت میزدند و مکانهای مهم استراتژیک به اشغال نظامیان درمیآمد. گروهی خودخوانده به نام «کمیته ملی وضعیت فوقالعاده در اتحاد شوروی» که از سوی یکی از کارگزاران دائمالخمر و بیمار حزب اداره میشد، ادعا میکرد که قدرت را در دست گرفته است؛ اما بردن زمان به عقب تلاشی بیهوده بود، زیرا اقتصاد شوروی ورشکسته و حزب دولتی به دلیل اختلافها و تضادهای داخلی چندپاره شده بود.
کودتاچیان تنها دو روز استقامت کردند، در همین حال بخشهای مهمی از مردم به رهبری بوریس یلتسین یعنی همان مردی که در سال ۱۹۹۱ در یک انتخابات آزاد به ریاستجمهوری روسیه رسید، کودتاچیان را شکست دادند.
گورباچف از کریمه به کشوری دیگر رفت، او از همان جا کوشید وحدت شوروی را حفظ کند و پیشنهاد میثاقی تازه داد؛ میثاقی که بر اساس آن بتوان اتحاد شوروی را بر پایه یک سیستم جدید فدراتیو حفظ و اداره کرد. او همچنان از ملت میخواست که به رای ۷۶٫۴ درصدی خود در مارس ۱۹۹۱ برای بقای اتحاد شوروی وفادار بمانند؛ اما این خواسته گورباچف به مذاق سران جمهوریها، الیت شوروی و یلتسین خوش نیامد. دوران دولتهای ملی فرا رسیده و در کنار آن جنگهایی خونین و فاجعهبار از آذربایجان تا گرجستان و مولداوی فرا گرفته بود.
یلتسین روز ۸ دسامبر ۱۹۹۱ به صورت مخفیانه توافقنامهای را با روسایجمهور اوکراین و روسیه سفید به امضا رساند. در این توافقنامه که به نوعی ناشیانه تنظیم شده بود به هر حال انحلال شوروی و موجودیت جمهوریهای تازه استقلالیافته اعلام شد. تنظیمکنندگان این توافقنامه علت این تصمیم خود را رعایت حقوق بینالملل و توجه به واقعیتهای ژئوپلیتیک اعلام کردند.
کرملین بلافاصله جایگاه خود را به عنوان مقر دولت اتحاد جماهیر شوروی، از دست داد و به مقر ریاستجمهوری فدراتیو روسیه بدل شد؛ مقری که ریاست آن را رئیسجمهور منتخب یعنی بوریس یلتسین بر عهده داشت. بدین ترتیب گورباچف به پادشاهی بیتاجوتخت و کشور بدل شد.
گورباچف روز ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ بالاخره تسلیم شد و کنارهگیری خود را از پست ریاستجمهوری شوروی اعلام کرد. او در یک نطق تلویزیونی اعلام کرد که «سیستم تمامیتخواه» به پایان کار خود رسیده و جامعه «آزادی» خود را به دست آورده است. او در همین سخنان به صورت دوپهلو و تلویحی از ناخوشنودی خود از تجزیه کشور گفت. گورباچف به عنوان سخن آخر و خداحافظی نطق تلویزیونی خود را با این جمله به پایان رساند: «هموطنان عزیزم، بهترینها را برای شما آرزومندم.»
منبع: اشپیگل
نظر شما :