نقشه سیا برای ترور کاسترو
مسموم و کچل کردن رهبر کوبا ناکام ماند
تاریخ ایرانی: عبارت جادویی این بود: دست باز. در آن زمان توطئه و عملیات علیه مسکو و به اصطلاح جیرهخوارانش، علیه دیکتاتورهای کمونیست بلوک شرق و علیه همفکران آنها در جهان سوم، امری ممکن و کاملا قابل تصور بود.
در سالهای پس از جنگ دوم جهانی و در دورانی که شعلههای جنگ سرد روز به روز گستردهتر میشد، آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا یا همان سیا تصویری کاملا روشن و تعریفشده از دشمنان داشت و آمریکا و متحدانش را سفید و دیگران را سیاه و خود را خوب و دیگران را بد و شرور میدانست. ابزار در اختیار سیا نیز در آن زمان نامحدود و گسترده بود و از انواع و اقسام روشهای غیرانسانی با مدرنترین تکنیکهای روزگار خود استفاده میکرد؛ تکنیکهایی که ترکیبی بود از فیلمهای جیمز باند و کمی فرانکن اشتاین و کمی دکتر مابوزه.
آمریکاییها نیز مانند رقبایشان در سرویس اطلاعات و امنیت شوروی «کا.گ.ب»، برای از بین بردن دشمنان خود از میکروب سیاه زخم گرفته تا فالگیری و تخریب روحی - روانی و غیره را مورد استفاده قرار میدادند. به همین خاطر واحدی به نام «سرویس فنی» در مقر سیا در لانگلی در نزدیکی واشنگتن تاسیس شده بود و این واحد حتی در مورد تبدیل افراد به ماشینهای کشتار نیز تحقیق و آزمایش میکرد. در این واحد به سوژهها مخدرهای الاسدی، مسکالین و غیره تزریق میشد و حتی مغز آنها مورد عملهای جراحی مختلف قرار میگرفت و هدف از این جراحیها غالبا دستکاری و تاثیرگذاری بر حافظه فرد بود؛ اما در همان لانگلی واحد دیگری به نام «کمیته تغییر وضعیت سلامتی» وجود داشت که نامش یادآور یکی از به اصطلاح مخلوقات جورج اورول است. این کمیته برخلاف کمیته قبلی با روشهای کاملا کهنهشده و قدیمی کار میکرد؛ روشهایی که متداولترین آن حمله مسلحانه و ترور فیزیکی بود و فیدل کاسترو نیز پس از به قدرت رسیدن در سال ۱۹۵۹، ناگهان برای این کمیته به هدفی جدید با بالاترین اولویت بدل شد.
دلیل ترور کاسترو هم کاملا واضح بود: این مرد در جزیرهای که کمتر از ۱۵۰ کیلومتر با مرزهای ایالات متحده فاصله دارد، پس از ساقط کردن رژیم دیکتاتوری یکی از سرسپردگان واشنگتن یعنی باتیستا، رژیمی را بر سر کار آورد که روز به روز به شوروی نزدیکتر میشد. برای کشتن کاسترو تنها میباید یک آدمکش حرفهای پیدا کرد که بتواند از فاصلهای نزدیک و بدون مانع به قربانی دسترسی داشته باشد. افزون بر آن چنین قاتل اجیرشدهای باید ثبات قدم داشته و از هرگونه به اصطلاح تلون مزاج ذهنی دور باشد. دیک درین، مدیر عملیات سیا در همان گامهای ابتدایی این پرسش را مطرح کرد: «آیا این امکان وجود دارد که یک قاتل خطرناک و همهفنحریف در داخل کوبا پیدا کنیم؟»
اما ظاهرا چنین قاتل حرفهای و خونسردی در کوبا یافت نمیشد. به همین خاطر مرکز عملیات سیا برای یافتن چنین فردی به سراغ به اصطلاح دنیای زیرزمینی آمریکا رفت؛ اما اگر این عملیات شکست میخورد و فاش میشد که آمریکا برای از بین بردن کاسترو دست به دامان چه افرادی شده است، بیتردید رسوایی عجیبی به راه میافتاد. یکی از ماموران سابق افبیآی به نام «رابرت ماهو» از طریق گانگستری به نام جانی راسلی با دو عضو مافیا با نامهای مستعار «سام گولد» و «جو» ارتباط برقرار کرد. نام اصلی این دو نفر مومو سالواتوره جیانکانا و سانتوس ترافیکانته بود و از جمله خطرناکترین جنایتکارانی محسوب میشدند که نام آنها همواره در فهرست افراد تحت پیگرد قرار داشت.
به این سه نفر مبلغ ۱۵۰ هزار دلار در قبال انجام این ماموریت وعده داده شد؛ اما آن سه نفر برای آنکه ثابت کنند افرادی وطنپرست و شریف! هستند اعلام کردند که این ماموریت را بدون دریافت هیچ دستمزدی به انجام میرسانند. جیانکانا پیشنهاد داد که هیچ گلولهای در این عملیات نباید شلیک شود. او توصیه کرد که شش قرص سمی در آزمایشگاه سیا تهیه شده و به هاوانا قاچاق شود و در آنجا به مردی تحویل داده شود که در رستوران محبوب کاسترو به کار مشغول است؛ اما این پیشنهاد به سرعت رد شد زیرا همه میدانستند که آن رهبر کبیر به همان اندازه که از محبوبیت خود اطمینان دارد نسبت به توطئه دشمنان بدبین است و به این راحتی نمیتوان این قرصها را به کوبا قاچاق کرد و به خورد او داد.
ماریتا لورنتس متولد ۱۹۳۹ در برمن آلمان که دختر یک کاپیتان کشتی بود و در همان سالها دل در گرو عشق کاسترو باخته و در کسوت معشوقه آن رهبر بزرگ درآمده بود، بعدها اعتراف کرد که در قبال دریافت پول دو قرص سمی را داخل شامپو گذاشته و به هاوانا برده است. از قرار معلوم عشق ماریتا به فیدل که فرزند یک مزرعهدار بزرگ و حالا رهبر انقلاب کوبا بود، برخلاف تصور دیگران، چندان هم ناگسستنی نبوده است.
اما این ماموریت نیز شکست خورد. ماریتا لورنتس در این مورد گفت: «شامپو بستهبندی مناسبی نداشت و به همین خاطر مایع شامپو به قرصها نفوذ کرده و آنها را در خود حل کرد. این مسئله در حکم یک نشانه و هشدار بود و من با خود فکر کردم که نباید در برابر روند تاریخ بایستم و مانعی ایجاد کنم.» اما ظاهرا خاطره لورنتس نیز مثل آن قرصها حل شده و از بین رفته است، چون در جایی دیگر ادعا میکند که پس از ملاقات دوباره با کاسترو از این کار صرفنظر کرده و خودش قرصها را داخل چاه توالت اتاق هتل میریزد.
پس از این شکست بود که سیا مانند موارد مشابه برای مدتی از فکر استفاده از دیگر ابزار سمی فاصله میگیرد. کندی رئیسجمهور شده بود و پس از شکست مفتضحانه در خلیج خوکها به هیچ عنوان نمیخواست شکستی تحقیرکننده را تجربه کند، شکستی که البته پای مافیا را نیز به این پرونده باز میکرد و وضعیت واشنگتن خرابتر میشد. با این حال آمریکاییها بدون درنگ به تحقیقهای خود برای یافتن بهترین روش برای از بین بردن فیدل کاسترو ادامه دادند.
در آوریل ۱۹۶۲ بود که سیا بار دیگر به نمونههای قدیمی بازگشت. در چارچوب این پروژه که «ریفل» نام داشت بار دیگر با آن گانگستر و یا مرد رابط یعنی روسلی تماس گرفته شد و این بار از طریق وی یک کوبایی برجسته تبعیدی به نام «تونی وارونا» قبول کرد که وظیفه قاچاق قرصهای سمی به هاوانا و کشتن کاسترو را بر عهده بگیرد. وارونا افزون بر آن تقاضا کرد که سلاحی در اختیار وی گذاشته شود تا در صورت لزوم به کاسترو شلیک کرده و بلافاصله خودش را نیز بکشد؛ اما این ماموریت نیز به شکست انجامید زیرا وارونا موفق نشد که خود را به نزدیک کاسترو برساند.
تیم واینر، نویسنده مشهور کتاب «سیا؛ تاریخ کامل» در کتاب خود آورده که رابرت کندی برادر بانفوذ پرزیدنت کندی از حضور مافیا برای ترور کاسترو بسیار ناخشنود بود و به هیچ عنوان چنین طرحهایی را برنمیتابید.
با این حال کاسترو با وجود شکست نقشههایی که برای ترورش کشیده شده بود، از آن زمان به شدت تحت حفاظت قرار گرفت. او زمانی که هشتاد سال داشت همچنان پرزیدنت جورج دبلیو. بوش را متهم میکرد که مانند گذشته برای قتل او نقشه میکشد و توطئه میکند. بر اساس اعلام دولت کوبا ظاهرا آمریکا در طول تقریبا پنجاه سال بیش از ۶۰۰ بار قصد ترور کاسترو را داشته است. بدین ترتیب میتوان گفت که هر ماه یک توطئه قتل علیه کاسترو شکست خورده است. این آمار و ارقام و ادعاها البته از سوی سیا تایید نشده اما با توجه به امکانات و شمار ماموران ویژه این سازمان چندان واقعی به نظر نمیرسد.
از سوی دیگر کمیته تحقیق سنای آمریکا در سال ۱۹۷۶ اعلام کرد که «حداقل هشت حمله» بین سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۵ توسط سیا برنامهریزی شده بود. تعداد هشت حمله آن هم در عرض شش سال چندان زیاد نیست اما شکست این حملات نشان از عدم انسجام داخلی سیا در آن سالها دارد.
بسیاری از این طرحها اما کاراکتری عجیب و غریب داشتند. در عین حال به نظر میرسد که سیا قصد داشت که مرد اول کوبا را به نوعی همواره در هراس نگه داشته و او را از درون دچار فروپاشی کند؛ اما حتی در آن زمان نیز روانشناسان سیا اظهارنظر کرده بودند که این روش کارایی نداشته و مردی که به عنوان هدف اصلی در نظر گرفته شده است واهمهای به خود راه نمیدهد و اصولا نمیتوان او را وحشتزده کرد.
با این حال در برخی موارد ماموران و کارمندان جوان سیا طرحهایی جالب نیز ارائه میدادند. به عنوان مثال پیشنهادی بر این اساس ارائه شد که هوای آن ایستگاه رادیویی که کاسترو از آنجا هر هفته خطاب به ملت سخنرانی میکند، با گازی سمی و بدون بو آلوده شود؛ اما از آنجایی که هیچ کس حاضر به انجام این ماموریت نبود کنار گذاشته شد.
صادرات سیگار برگ کوبا یا همان سیگار هاوانا تا پیش از تحریم اقتصادی و دریایی این کشور توسط آمریکا، یکی از مهمترین منابع درآمد آن بود و شخص کاسترو نیز به این سیگارها علاقه زیادی داشت و صد البته همین علاقه میتوانست نظر ماموران سیا را نیز به خود جلب کند. بار دیگر آن «کمیته تغییر وضعیت سلامتی» به فکر استفاده از سم افتاد. این سم میباید در سیگارهای داخل جعبه سیگار مخصوص آن از نظر آمریکا «شرور بزرگ» جاسازی میشد و پس از مصرف نه تنها هوش و حواس کاسترو را با اختلال مواجه میکرد بلکه موجب ریختن موی سر و ریش وی میشد. این روش و تصور زجر کاسترو زمانی که شاهد ریختن موهایش است چنان برای ماموران سیا لذتبخش بود که تصمیم گرفتند آن را به مورد اجرا بگذارند. با این حال جاکوب استرلاین، مدیر بخش آمریکای لاتین سیا و یکی از طراحان عملیات خلیج خوکها هشدار داد که این طرح با هدف این سازمان مبنی بر از بین بردن کاسترو منافات دارد و تنها او را به مردی کاملا کچل بدل میکند!
استفاده از نمک تالیوم که زمانی در آمریکا برای زدودن موهای زاید استفاده میشد نیز از جمله همین طرحهای مضحک بود. طراحان این نقشه بر این باور بودند که کاسترو به این ترتیب تا مدتها از انظار عمومی غیب میشود و چهره ظاهری و استاندارد خود به عنوان یک انقلابی ریشو را از دست میدهد و صد البته این نقشه نیز به عنوان طرحی مضحک و احمقانه به آرشیو طرحهای شکستخورده و بیمصرف رفت.
ایجاد صدمات علاجناپذیر فیزیکی آن هم در زمانی که همه نقشهها برای قتل سوژه مورد نظر بیسرانجام مانده بود، راهکار نخست آمریکا در رابطه با کاسترو محسوب میشد. به همین خاطر انجام این ماموریت به جیمز دوناوان، وکیل دعاوی اهل نیویورک محول گردید. دوناوان قرار بود که از سوی دولت آمریکا در سال ۱۹۶۲ با کاسترو در مورد آزادی زندانیان عملیات خلیج خوکها مذاکره کند و این مذاکرات میتوانست موقعیتی مناسب را برای انجام ماموریت اصلی فراهم آورد؛ اما آیا واقعا این کار امکانپذیر بود؟
سازمان سیا که به هر صورت ممکن در پی ترور کاسترو بود توانست آن حقوقدان را قانع کند یک دست لباس غواصی آلوده به نوعی قارچ سمی را به عنوان هدیه به رهبر کوبا بدهد. به گفته میکروبشناسان این سم به صورت تدریجی و در شکل نوعی بیماری پوستی ظاهر میشد و افزون بر آن دستگاه تنفسی فرد را مورد هجوم قرار میداد و قربانی را مسلول و به مرگی دردناک و تدریجی گرفتار میکرد؛ اما ناگهان همگی به خاطر آوردند که دوناوان پیش از این نیز یک دست لباس غواصی به کاسترو هدیه داده و بیتردید هدیه مشابه دوم میتوانست شک و تردید کوباییها را برانگیزد.
با این حال آمریکاییها برای ترور کاسترو به تلاشهای خود ادامه دادند. این بار قرار شد که کاسترو را به هنگام شنا غافلگیر و از پای درآورند. این طرح «دام صدف» نام گرفت و به این صورت بود که دل یک صدف بزرگ خوراکی پر از مواد منفجره شده و کار رئیسجمهور کوبا و به عبارت دیگر دشمن شماره یک آمریکا را یکسره سازد.
دزموند فیتزجرالد که رهبری عملیاتهای سیا در کوبا را بر عهده داشت، از چند وقت پیش دو کتاب در مورد صدفهای دریای کارائیب تهیه کرده بود؛ اما این طرح نیز کنار گذاشته شد زیرا مشخص بود که اجرای چنین نقشهای چندان ساده و عملی نیست. به همین خاطر طرحی دیگر مورد بررسی قرار گرفت که بر اساس آن یک زیردریایی کوچک به آبهای کوبا نفوذ کرده و مقدمات ترور کاسترو را فراهم سازد اما کارمندان ناامید شده سیا تشخیص دادند که این کار نیز زمان زیادی نیاز دارد و طرح لو خواهد رفت.
طرح دیگر برای پایان دادن به زندگی کاسترو «AM/LASH» نام داشت. این نام در واقع اسم سازمانی رولاندو کوبلا، یکی از نزدیکترین و قدیمیترین دوستان کاسترو بود. سازمان سیا با او ارتباط برقرار کرد و سپس افسری به نام نستور سانچز را ماموریت داد که با کوبلا ملاقات کند. اولین ملاقات در شهر پورتو آلگره کشور برزیل و درست همزمان با ترور کندی رئیسجمهور آمریکا صورت گرفت. ملاقات بعدی در ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ در پاریس انجام شد.
در این ملاقات دوم بود که یک خودکار پر از سم به کوبلا تحویل داده شد. کوبلا که در آن زمان از جمله دشمنان کاسترو محسوب میشد قصد داشت که با این وسیله دوست سابقش را کشته و یا در صورت شکست عملیات دست به خودکشی بزند.
شعار کوبلا این بود: «حذف فیدل، در صورت لزوم از طریق کشتن وی». او پیش از خداحافظی درخواست یک تفنگ قدرتمند دورزن کرد.
چندی گذشت اما اتفاقی نیفتاد و به همین خاطر سیا مقدمات آشنایی کوبلا با مانوئل آرتیمه را فراهم ساخت. آرتیمه در واقع رهبری گروه ۳۰۰ نفره از مردانی را بر عهده داشت که توسط آمریکا پشتیبانی میشدند و حوزه عملیات آنها آمریکای مرکزی بود. بدین ترتیب آرتیمه و همکار جدیدش کوبلا طرحی را به اجرا درمیآوردند که باید به مرگ کاسترو ختم میشد. بر اساس این طرح قرار بود روز ۲۶ جولای ۱۹۶۵ رهبر کوبا به هنگام سخنرانی سالانه در منطقه ساحلی وارادرو ترور شود.
همه چیز به دقت برنامهریزی شده بود. قرار بود که نیروهای آرتیمه پس از ترور کاسترو سراسر کوبا را البته با پشتیبانی نظامیان ضدانقلاب کوبایی به تصرف خود درآورند؛ اما یک ماه پیش از تاریخ در نظر گرفته شده برای عملیات بود که این طرح نیز به محاق رفت. از قرار معلوم جزئیاتی از نقشه به طریقی لو رفته و بدین ترتیب این بار نیز نقشه ترور کاسترو بیسرانجام ماند. با این حال هنوز مشخص نیست که بالاخره ۸ عملیات برای ترور رهبر کوبا صورت گرفت یا ۶۰۰ عملیات؟ اختلاف این دو عدد چنان زیاد است که حتی نمیتوان میانگینی برای آن متصور شد. پروندههای منتشرشده مربوط به آن کمیته در سال ۲۰۰۷ نیز نه تنها پاسخی به ابهامات نمیدهد بلکه بر ابهامات این پرونده افزوده است.
تنها نکته روشن این اسناد خارج شده از طبقهبندی خیلی محرمانه این است که شخص پرزیدنت آیزنهاور در مارس ۱۹۶۰ دستور سرنگونی آن رهبر کبیر را صادر کرده است. بر این اساس نقشهای طولانی مدت برای سرنگونی دولت کوبا در جریان بوده اما بسیاری از نکات از جمله چگونگی توالی فرمانها در این مورد مشخص نیست.
و پایان این پرونده نیز معلوم نیست. به دلیل مرگ اکثر شاهدان و عوامل این عملیاتها از جمله افرادی مانند جیانکانا و روسلی، مشخص نیست چه زمانی پرونده ترور فیدل کاسترو بسته شده است و البته مرگ این دو نفر بر ابهامات میافزاید: طبق اسناد موجود، جیانکانا در سال ۱۹۷۵ و به دلیل اصابت گلوله به جمجمه در خانهاش واقع در شیکاگو جان خود را از دست داد و جسد روسلی در حالی که هر دو پایش اره شده بود در سال ۱۹۷۶در فلوریدا کشف شد.
منبع: اشپیگل
نظر شما :