چه می‌شد اگر گورباچف با کودتا برکنار می‌شد؟

اصلاحاتی که مسیر جهان را تغییر داد
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۵ | ۱۵:۱۵ کد : ۷۹۹۷ چه می‌شد اگر‌...
اگر گورباچف چند سال زودتر چنین اصلاحات رادیکالی را پیشنهاد می‌داد، احتمالاً او را به تبعید می‌فرستادند.
چه می‌شد اگر گورباچف با کودتا برکنار می‌شد؟
 ترجمه: فرزانه سالمی – کاوه شجاعی


تاریخ ایرانی:
«جایی هست که بتوانیم خصوصی صحبت کنیم؟» غروب نوزدهم می ۱۹۸۳، خانه یوجین ویلن، وزیر کشاورزی کانادا در امهرست‌برگ انتاریو. وزیر به افتخار دیدار هیات روس از کانادا مهمانی شام بزرگی ترتیب داده اما برایش کاری فوری پیش‌آمده و فعلاً خبری از او نیست. سرپرستی هیات را میخائیل گورباچف، وزیر کشاورزی ۵۲ ساله اتحاد جماهیر شوروی برعهده دارد. گورباچف با باقی میهمانان خوش و بش می‌کند اما حواسش پیش الکساندر یاکوولف سفیر تبعیدی شوروی در کاناداست. با او چند کلمه‌ای حرف می‌زند و بالاخره از همسر میزبان می‌پرسد جایی هست که او بتواند با سفیر کشورش خصوصی حرف بزند؟ باغچه بزرگ خانه وزیر اولین جایی است که گورباچف می‌تواند بدون نظارت تیم همراهش با یاکوولف صحبت کند.


یاکوولف بین سال‌های ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۲ رئیس دپارتمان تبلیغات و ایدئولوژی حزب کمونیست بود، اما در سال ۱۹۷۲ و پس از انتشار مقاله‌ای علیه ناسیونالیسم روسی به عنوان سفیر به کانادا تبعید شد. با اینکه گورباچف از افراد رده‌بالا در دفتر سیاسی (پولیت‌بورو) کمیته مرکزی حزب کمونیست به حساب می‌آید، دیدگاه‌هایش به ایده‌های رسمی حزبی شباهتی ندارد و مشتاق است تا از نظرات یاکوولف آگاه شود.

یاکوولف درباره آن دیدار می‌گوید: «من احتیاط را کنار گذاشتم و درباره احمقانه بودن سیاست استقرار موشک‌های SS-۲۰ حرف زدم. گورباچف هم به صراحت درباره سیاست خارجی پراشتباه حزب کمونیست حرف زد و بعد بحث به امور داخلی کشید. گورباچف گفت که تحت دیکتاتوری و نبود آزادی کشور نابود خواهد شد. درباره وضعیت کشاورزی در شوروی و کانادا حرف زدیم و اینکه سیستم اقتصادی در حال فروپاشی است. گورباچف گفت ما خیلی عقب هستیم. من گفتم ایده‌هایی دارم که می‌تواند به ما کمک کند به آن‌ها برسیم.» پیاده‌روی این دو در باغچه وزیر کانادایی سه ساعت طول کشید و ایده پرسترویکا - بازسازی - همین‌جا متولد شد.



آغاز امیدوارانه


گورباچف اولین رهبر شوروی بود که بعد از انقلاب ۱۹۱۷ به دنیا آمده بود و می‌شد او را سیاستمداری جوان به حساب آورد. او در دانشگاه و بعداً در سفرهایش به عنوان متخصص کشاورزی در معرض ایده‌های غربی قرار گرفت. از دید گورباچف رهبری به معنای پیشبرد اصلاحات اقتصادی و اجتماعی بدون انکار سوسیالیسم و دکترین مارکسیسم - لنینیسم رایج بود.


او در ۱۱ مارس ۱۹۸۵ دبیرکل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی شد و یاکوولف را عضو کمیته سیاسی کرد. آن‌ها کنار هم ایده اصلاحات را پیش بردند و بالاخره گورباچف در ۲۷ ژانویه ۱۹۸۷ در مجمع عمومی کمیته مرکزی از برنامه اصلاحات اقتصادی - سیاسی خود پرده برداشت که «پرسترویکا» نامیده می‌شد. سیاست‌های گورباچف باعث آغاز دورانی شد که به «بهار مسکو» شهرت یافت و پنج سال طول کشید.


گورباچف در کتاب «پرسترویکا: تفکر نو برای کشور ما و دنیا» که در ۱۹۸۷ در آمریکا منتشر شد پرسترویکا را شتاب‌گیری سیاست‌های اجتماعی و اقتصادی‌ای توصیف کرد که قرار بود تمام حوزه‌های زندگی در اتحاد جماهیر شوروی را تحت‌الشعاع قرار دهد. طبق نظرسنجی‌ها در اولین ماه‌های پرسترویکا، حدود ۹۰ درصد مردم از آن حمایت می‌کردند.


گورباچف شش هدف عمده برای پرسترویکا داشت: بالا بردن استاندارد زندگی، حل مشکل کمبود مسکن، فراهم کردن مواد غذایی کافی، بالا بردن کیفیت اجناس، تحول در خدمات بهداشت عمومی و بالاخره بهبود کیفیت آموزشی (دبیرستان و دانشگاه). در غرب از اصلاحات در شوروی به شدت استقبال شد اگرچه در مورد موفقیت آن تردیداتی جدی وجود داشت.


اصلاحات اقتصادی گورباچف حرکت به سمت بازار آزاد و تقویت مالکیت خصوصی بنگاه‌های کوچک اقتصادی را شامل می‌شد. پرسترویکا به علاوه حامی ایده‌های سیاسی لیبرال‌تر و همچنین اعطای قدرت بیشتر به دولت‌های محلی بود. گورباچف در طول دوران حکمرانی خود متهم شد که تصور روشنی از اصلاحات ندارد و مواضع سیاسی‌اش به طور منظم تغییر می‌کند. با تداوم اصلاحات، تندروهایی که مدافع بازگشت دولت مقتدر بودند شروع به مانع‌تراشی برای او کردند و همزمان او مورد انتقاد اصلاح‌طلبانی قرار گرفت که اعتقاد داشتند اصلاحاتش به جای خاصی نرسیده است.



بار سنگین اصلاحات


چندین دهه بعد از دوران پاکسازی استالینی، شوروی به لحاظ اقتصادی نسبتاً باثبات به حساب می‌آمد. اما در سال ۱۹۸۵ کشور در سراشیبی افتاده بود و از سال ۱۹۷۶ به بعد نتوانسته بود بر کسری بودجه فائق شود. گورباچف کشوری را با بحران جدی اقتصادی تحویل گرفته بود. در سراسر کشور اعضای بوروکراسی دولتی همچنان بر ثروت شخصی خود می‌افزودند و از امتیازات ویژه لذت می‌بردند. گورباچف تصمیم داشت این نظام اقتصادی را با «شوک درمانی» بازار عوض کند.


گورباچف به علاوه تلاش کرد به جنگ مشکل مزمن الکل در روسیه برود که باعث مشکلات جدی سلامتی و ژنتیکی در مردم شده بود. مبارزه ضد الکل گورباچف شامل کاهش ۵۰ درصدی تولید الکل، تعطیل‌کردن تعدادی از فروشگاه‌ها، محدود کردن ساعات فروش الکل (۲ تا ۷ بعد از ظهر)، بالا بردن سن قانونی مصرف به ۲۱ سال و جریمه سنگین برای نوشیدن الکل در محل کار بود. اصلاحات با مقاومت شدید مردم روبرو شد. مردم به تولید و فروش الکل خطرناک خانگی روی آوردند و همزمان به گورباچف بدبین شدند. طرح گورباچف به اقتصاد کشور هم ضربه زد چرا که دولت ۱۲ درصد بودجه خود را که از فروش محصولات الکلی به دست می‌آمد از دست داد. مردم هم از نابودی باغ‌های انگور ضربه شدیدی خوردند.


بخش دیگری از اصلاحات گورباچف «گلاسنوست» بود که به باز کردن فضا منجر شد. گورباچف بر این باور بود که رونق اقتصادی با مردم مطلع و رسانه‌های آزاد امکان‌پذیر است. گلاسنوست به دهه‌ها سانسور دولتی پایان داد - دکتر ژیواگو (۱۹۵۷) در همین دوران در شوروی منتشر شد - و رسانه‌ها اجازه پیدا کردند اقدامات دولت و حزب را به چالش بکشند. روزنامه‌ها پر شد از مقالاتی که مقامات را به فساد، رفیق‌بازی و ناکارآمدی متهم می‌کردند. از دید روزنامه‌نگاران حتی آن مقاماتی که فاسد نبودند به خاطر سکوتشان گناهکار بودند. لنین همچنان دست‌نیافتنی بود، اما استالین و سیاست‌هایش مورد انتقاد شدید قرار می‌گرفتند. در همین دوران تعداد زیادی از زندانیان سیاسی آزاد شدند و تبعیدیان به خانه بازگشتند. گلاسنوست گورباچف باعث آگاهی بیشتر عمومی شد که این‌ها به افزایش ناسیونالیسم در میان اقمار شوروی، اعتراضات گسترده عمومی و تظاهرات منجر شد. گلاسنوست را - با وجود موفقیت‌اش - می‌توان عامل کلیدی در فروپاشی شوروی به حساب آورد. با آغاز سال ۱۹۹۱ ملی‌گرایی در اقمار شوروی تبدیل به جنبش‌های جدایی‌طلبانه شده بود.


اصلاحات از دید غربی‌ها حالت آرمانی به حساب می‌آمد اما مردم به سرعت به آن بدبین شدند. آنچه که «خصوصی‌سازی لگام‌گسیخته» نام گرفته بود باعث کاهش تولید شد (مردم کسب و کارها را می‌خریدند و بعد از چند ماه تلاش رها می‌کردند) و تا سال ۱۹۸۹ میزان تولید صنعتی و کشاورزی در کشور به شدت پایین آمده بود. کمبود کاغذ روزنامه، برق، داروهای اساسی و آهن باعث افزایش بی‌ثباتی شد و بالاخره کمبود نان، سیب‌زمینی و تنباکو - سه ماده اساسی رژیم غذایی روسی - به شدت به محبوبیت گورباچف ضربه زد. در جولای ۱۹۹۰ گورباچف اعلام کرد که قیمت کالاهای مصرفی بالا خواهد رفت و نان به طور تدریجی سه برابر خواهد شد. مردم به احتکار روی آوردند و دولت برای مقابله با این روند خرید بدون ارائه کارت شناسایی را ممنوع کرد.


در اوایل سال ۱۹۹۱، زمانی که در مقایسه با دوران پیش از اصلاحات قیمت خرده‌فروشی اجناس ۳۰۰ درصد افزایش پیدا کرده بود و تولید ناخالص ملی ۱۰ درصد کاهش، دو سوم جمعیت روسیه اعلام کردند که اگر می‌دانستند پرسترویکا چه عواقبی دارد از آن حمایت نمی‌کردند. به نظر می‌رسید روسیه به نقطه عطف خود رسیده است.



نقطه عطف: کودتا


تندروهایی که گورباچف را عامل ملی‌گرایی در اقمار شوروی قلمداد می‌کردند، سقوط دیوار برلین را نشانه شکست اصلاحات می‌دانستند و معتقد بودند اگر حالا دست به عمل نزنند کشور به مرحله بدون بازگشت می‌رسد. آن‌ها تصمیم به کودتا گرفتند. اما حمایت از کودتا مختص تندروها نبود. تعدادی از دوستان و اعضای دولت گورباچف هم به کمونیست‌های دوآتشه‌ای پیوستند که قصد داشتند او را مجبور به اعلام وضعیت فوق‌العاده و کناره‌گیری کنند.


در آگوست سال ۱۹۹۱ گورباچف و خانواده‌اش در خانه ییلاقی خود در کریمه به سر می‌بردند. گورباچف قصد داشت نوزدهم آگوست برای امضای پیمانی که به جمهوری‌های اقماری قدرت بیشتری اعطا می‌کرد وارد مسکو شود. هدف او جلوگیری از جدایی کامل آن‌ها از شوروی بود.


یکشنبه ۱۸ آگوست دورانی چهار روزه آغاز شد که می‌توانست تاریخ اتحاد جماهیر شوروی و جهان را تغییر دهد. کمونیست‌ها محل اقامت گورباچف را محاصره کردند، ساعت ۵ بعدازظهر گروهی از مقامات شوروی با نقض پروتکل‌های قانونی بدون دعوت وارد محل اقامت او شدند و در میان آن‌ها دوستان نزدیک گورباچف به چشم می‌خوردند. آن‌ها به گورباچف گفتند که نمایندگان کمیته دولتی برای وضعیت اضطراری هستند. آن‌ها به رسانه‌ها گفتند گورباچف بیمار شده و توانایی اداره امور را ندارد. با ورود تانک‌ها و خودروهای زرهی به مسکو و لنینگراد در این شهرها حکومت نظامی اعلام شد.


گروه زیادی از مردم ماجرا را تمام شده می‌دانستند اما بوریس یلتسین، رئیس‌جمهور تازه انتخاب شده روسیه، اعلام کرد قبضه قدرت خلاف قانون اساسی است. یلتسین از مردم خواست اعتراض کنند و رهبری آن‌ها را در تظاهراتی عظیم به عهده گرفت. آن‌ها توانستند جلوی اشغال ساختمان‌های دولتی توسط تندروها را بگیرند و همزمان عده زیادی از نیروهای نظامی به مردم پیوستند. روز چهارشنبه ساعت ۳ بعدازظهر تلویزیون دولتی اعلام کرد که خبر بیماری گورباچف ساختگی بوده و به زودی تیمی از مسکو برای آزادسازی او به کریمه می‌رسند. روز پنج‌شنبه ۲۲ آگوست «روز آزادی» لقب گرفت: ده‌ها هزار نفر از مردم در میدان سرخ مسکو پیروزی خود را جشن گرفتند. تعداد زیادی از کودتاگران بازداشت شدند و عده‌ای از آن‌ها خودکشی کردند. کودتا شکست خورده بود.


تاریخ مجازی: بررسی چند سناریوی محتمل

۱- چه می‌شد اگر کس دیگری به جای گورباچف به قدرت می‌رسید؟


اکثر مورخان اتحاد جماهیر شوروی بر این باورند که آغاز پرسترویکا بدون رهبری گورباچف غیرممکن بود و اگر کس دیگری به جای او به قدرت می‌رسید اصلاً شاهد چنین روندی نبودیم. اگر گورباچف چند سال زودتر و پیش از ورود به کمیته رهبری حزب چنین اصلاحات رادیکالی را پیشنهاد می‌داد کمیته سیاسی اصلاً به او اجازه رشد نمی‌داد و احتمالاً او را به تبعید می‌فرستادند. بعد از این اتفاق، آن‌ها نسبت به انتخاب رهبران بعدی سختگیری بیشتری به خرج می‌دادند و سعی می‌کردند جلوی ورود افراد کاریزماتیک و پیشرو را بگیرند.

۲- چه می‌شد اگر گورباچف فقط دست به اصلاحات اقتصادی می‌زد و فضا را باز نمی‌کرد؟

اگر گورباچف راه خروشچف را در پیش می‌گرفت و ضمن آغاز اصلاحات، قدرت را کاملاً در قبضه خود داشت سرنوشت کشور به سمت دیگری می‌رفت. در چنین حالتی قرار نبود سیاست فضای باز «گلاسنوست» شکل بگیرد و عملکرد رسانه‌های منتقد و همچنین مخالفت‌ها در اقمار شوروی در نطفه خفه می‌شد. بدون گلاسنوست، اقدامات سران شوروی مورد نقد عمومی قرار نمی‌گرفت و گورباچف می‌توانست مردم را مجبور کند اصلاحاتش را بپذیرند. جامعه‌ای به لحاظ سیاسی عقب‌مانده می‌توانست تا ابد مطمئن باشد که دولت شوروی همیشه به نفعش کار خواهد کرد.

۳- چه می‌شد اگر کودتای آگوست پیروز می‌شد؟

سیاست داخلی: خداحافظ اصلاحات


اولین اقدام کودتاگران حذف گورباچف و یلتسین و خانواده‌هایشان از صحنه سیاسی بود. سناریوهای متعددی قابل پیش‌بینی است: اینکه در یک تصادف تراژیک اتومبیل یا سقوط هواپیما آن‌ها کشته شوند. یا اینکه به خاطر شرم ناشی از جنایاتشان علیه ملت روسیه خودکشی کنند و جسدشان کنار نامه خودکشی کشف شود یا اینکه محاکمه و به اردوگاه کار اجباری فرستاده شوند. تندروها پس از خلاصی از گورباچف تلاش می‌کردند با بازیگران اصلی ارتش و کا.گ.ب به توافق برسند.


بعد از آن گنادی ینایف، کفیل ریاست‌جمهوری و رهبر کودتا، رهبر اتحاد جماهیر شوروی می‌شد. او در اولین اقدام خود تلاش می‌کرد دل مردم را به دست آورد و نیازهای اولیه‌شان را برآورده سازد که این‌ها برای امپراتوری دشوار نبود: تأمین غذا، سوخت و حتی ارائه خانه به بی‌خانمان‌ها. اتحاد جماهیر شوروی به دوران برنامه‌ریزی‌های پنج ساله اقتصادی‌اش باز می‌گشت و آن‌ها در رسانه‌های دولتی برای مردم توضیح می‌دادند که این احساس امنیت و دسترسی به مواد اولیه نشان می‌دهد اتحاد جماهیر شوروی بدون اصلاحات وضع بهتری داشته است.


با پخش برنامه‌های نوستالژیک و ضد اصلاحات از تلویزیون، مسکو یک ماه بعد از کودتا در آرامش سابق فرو می‌رفت. گلاسنوست و رسانه‌های لیبرال کاملاً سرکوب شده بودند و کا.‌گ.‌ب در تلاش برای جلوگیری از هر گونه ضد حمله مخالفان، آن‌ها را به تبعید می‌فرستاد یا ناپدید می‌کرد. تحت ریاست‌جمهوری گنادی ینایف، سیستم تجارت آزاد محو می‌شد و دولت تمام عوامل تولید را تحت کنترل می‌گرفت.

فساد فراگیر یکی از خصوصیات اقتصاد آزاد شده روسیه بود، اما تحت حاکمیت تندروها احتمالاً حزب کمونیست با خشونت به جنگ حلقه‌های تبهکار مواد مخدر، روسپی‌گری، قاچاق اسلحه و پولشویی می‌رفت و اگرچه نمی‌توانست آن‌ها را کاملاً نابود کند اما احتمالاً آن‌ها به اندازه حالا قدرتمند نمی‌ماندند


تجربه قرن بیستم در شوروی نشان داده که هرگاه رهبری در شوروی دست به اصلاحات زده، نفر بعدی توانسته سیاست‌های او را وارونه کند؛ درست مثل اصلاحات نیکیتا خروشچف. به همین خاطر این احتمال وجود داشت که پس از گورباچف، تمام عناصر پرسترویکا و گلاسنوست در تاریخ محو شوند و فقط روشنفکران تبعیدی و جوانان احساساتی چیزی از آن دوران را به خاطر داشته باشند.

سیاست خارجی: تداوم جنگ سرد


با نشانه‌گیری مجدد موشک‌های اتمی روسیه به سمت اروپا، کشورهای اروپایی درک می‌کردند که بهتر است موضع عدم دخالت در امور داخلی شوروی را در پیش بگیرند و با اینکه ایالات متحده و تا اندازه‌ای سازمان ملل نسبت به وضع حقوق بشر و دموکراسی در شوروی ابزار نگرانی می‌کردند معلوم بود که قرار نیست این اعتراضات راه به جایی ببرد. جنگ سرد بعد از وقفه‌ای چند ماهه از سر گرفته می‌شد: در چنین وضعیتی دو طرف مجبور بودند بودجه نظامی خود را افزایش دهند و احتمالاً در ایالات متحده این روند باعث اعتراضات سراسری گروه‌های ضد جنگ می‌شد که البته نتیجه‌ای در بر نداشت.


در اوایل ژانویه ۱۹۹۲ ماشین نظامی شوروی احتمالاً حمله زمینی علیه استونی و لیتوانی را سازمان می‌داد که درست پیش از کودتای موفق علیه گورباچف از شوروی جدا شده بودند. همزمان با این عملیات، کا.‌گ.‌ب در عملیاتی مخفی رهبران حامی شوروی را جایگزین رهبران غرب‌گرا می‌کرد. اشغال این دو کشور پیامی واضح به دیگر جمهوری‌های شوروی می‌فرستاد تا حساب کار دستشان بیاید. اتحاد جماهیر شوروی در چنین حالتی فرو نمی‌پاشید و کا.‌گ.‌ب با نظارت کامل روی رهبران محلی و مخالفان سیاسی (و تهدید آن‌ها به محو شدن) جلوی هرگونه تجزیه‌طلبی را می‌گرفت. حتی اگر کوچکترین مقاومتی علیه شوروی شکل می‌گرفت آن‌ها می‌توانستند با قطع انرژی در زمستان سخت منطقه آن را خفه کنند.


پیروزی تندروها در شوروی احتمالاً جلوی اتحاد دو آلمان را هم می‌گرفت. دست‌نخوردگی اتحاد جماهیر شوروی به معنای جلوگیری از تجزیه یوگسلاوی و چکسلواکی بود و احتمالاً تحت حاکمیت شوروی شاهد پاکسازی‌های نژادی در این مناطق نبودیم. در چنین موقعیتی ایالات متحده به جای جنگ لفظی در سازمان ملل، عملیات سیا علیه شوروی را گسترش می‌داد تا با اعطای بودجه به تبعیدیان و سازمان‌های مخالف جلوی گسترش اتحاد جماهیر شوروی را بگیرد و به کمک رادیو اروپای آزاد با پروپاگاندای شوروی و دولت‌های دست‌نشانده‌اش در شرق اروپا بجنگد. البته کا.گ.ب هم بیکار نمی‌نشست و با تقویت کوبا، آمریکا را در حیاط خلوتش تهدید می‌کرد.


این احتمال وجود داشت که گنادی ینایف تا پایان سال ۱۹۹۵ بتواند ایران و عراق را تحت یک ائتلاف ضدآمریکایی کنار هم جمع کند (ائتلاف شوروی - عراق - ایران یا SII) و اولین اقدام این ائتلاف قدرتمند می‌توانست بالا یا پایین آوردن قیمت نفت باشد. شوروی احتمالاً می‌توانست با تاثیرگذاری روی اعتراضات ضد آمریکایی در ونزوئلا و نیجریه تأثیر جدی‌تری روی تولید نفت بگذارد. در چنین حالتی ایالات متحده که دسترسی‌اش به منابع نفتی خاورمیانه را مورد تهدید می‌دید با اعلام حمایت از عربستان سعودی و دیگر کشورهای «دوست» خاورمیانه ائتلاف خاورمیانه‌ای - آمریکایی را با نیروهایی مثل عربستان و کویت شکل می‌داد. در چنین وضعیتی، استخراج بی‌رویه از چاه‌های نفت عربستان می‌توانست تا سال ۱۹۹۸ باعث ضربه به ظرفیت تولید این کشور شود و ائتلاف SII اینجا دوباره می‌توانست تاثیرگذاری‌اش بر بازارهای جهانی را اثبات کند.


البته سیاست‌های اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی به همین راحتی قابل ادامه نبودند و نمی‌شد با سیاست‌های دولتی جلوی رکود و ضعف زیرساختی را گرفت. درگیری‌های درونی بین ینایف و تندروهای کودتاچی ممکن بود باعث جدایی طرفین شود و اقتصاد به خاطر بودجه‌های سرسام‌آور نظامی، امنیتی و جاسوسی به مرحله فروپاشی برسد. همه این‌ها احتمال انجام یک کودتای دیگر را بالا می‌برد و ممکن بود تا اوایل سال ۲۰۰۰ مردم روسیه از یک کودتای نظامی دیگر با هدف جلوگیری از ناآرامی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دیگر استقبال کنند.

 


نه القاعده و نه یازدهم سپتامبر


اشغال افغانستان توسط شوروی در ۱۹۷۹ محیط مناسبی را برای ظهور گروه‌هایی مثل طالبان و القاعده در این کشور فراهم کرد. اما اگر ارتش شوروی در ۱۹۸۸ از افغانستان عقب نمی‌نشست احتمالاً تندروها نمی‌توانستند از این کشور به عنوان پناهگاه استفاده کند و به احساسات ضدآمریکایی دامن بزنند. در چنین حالتی دشمن اصلی، شوروی بود.


بن‌لادن در سال ۱۹۹۸ از عربستان سعودی به تبعید در افغانستان آمد. نیروهای شوروی به احتمال زیاد نمی‌گذاشتند او در افغانستان قدرت بگیرد. (اگر او به هر کشور دیگری به جز افغانستان مهاجرت می‌کرد نمی‌توانست چنین محیط مناسبی برای رشد پیدا کند.) در چنین حالتی نه حملات یازدهم سپتامبر اتفاق می‌افتاد نه حمله دولت بوش به افغانستان و عراق. در چنین وضعیتی افغانستان همچنان تحت کنترل شوروی بود و اگر طالبان و القاعده می‌توانستند در این کشور قدرتی بگیرند احتمالاً به جای واشینگتن و نیویورک، مسکو و لنینگراد مورد حمله تروریستی واقع می‌شدند.


بدون حملات یازده سپتامبر و جنگ‌های بعدی و خشم و ترس مردم آمریکا از تروریسم، در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۲۰۰۴ احتمالاً جورج بوش بازی را به سناتور جان کری، نامزد دموکرات‌ها می‌باخت. با فرونپاشیدن شوروی، ما با آمریکا و جهان دیگری روبرو بودیم. جهانی که داعش در آن حضور نداشت.

 

* برگرفته از کتاب «نقاط عطف: تاریخ‌های واقعی و جایگزین»، به سرپرستی رادنی کارلایل، استاد تاریخ دانشگاه راتگرز 

کلید واژه ها: گورباچف شوروی پرسترویکا گلاسنوست


نظر شما :