انگیزه ترور ناصرالدین شاه هنوز مبهم است/ پاسخهای حسین آبادیان به پرسشهای تاریخ ایرانی
تاریخ ایرانی: آنچه در پی میآید پاسخهای دکتر حسین آبادیان، استاد دانشگاه و نویسنده و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران به پرسشهای "تاریخ ایرانی" درباره زمینهها، انگیزهها و پیامدهای ترور ناصرالدین شاه قاجار است.
ترور ناصرالدین شاه مسبوق به سابقه بوده و پیش از میرزا رضای کرمانی، گروهی از هواداران بابیون شاه را ترور نافرجام کردند. کدام زمینههای اجتماعی و سیاسی در عصر ناصرالدین شاه وجود داشت که شاهکشی را به مسئلهای جدی در آن مقطع تبدیل کرده بود؟
پیش از هر چیز باید دو موضوع را از یکدیگر متمایز کرد، نخست نفس ترور به منزله وسیلهای برای نیل به هدفی سیاسی و دوم ترور ناصرالدین شاه قاجار. در پاسخ به این پرسش باید بگویم ترورهای نافرجام ناصرالدین شاه توسط بابیان دلیلی جز این نداشت که در زمان او نه تنها سیدعلی محمد باب، بلکه پیروان او موسوم به حروف حی هم اعدام شدند و بالاتر اینکه جنبشهای بابیان در شهرهای مشهد، بابل، تبریز، زنجان، قلعه شیخ طبرسی و سایر نقاط سرکوب شد. این سرکوبها در دوره صدارت امیرکبیر روی داد و به همین دلیل نه تنها بابیان آن زمان، بلکه بهائیان بعدی هم با امیرکبیر میانهای نداشتند. در دورههای بعدی جنبش باب به دو بخش تقسیم شد یکی ازلیان و دیگری بهائیان. بهائیان به صراحت نه تنها از ترور استفاده نمیکردند، بلکه به روایت پیشوایشان عبدالبهاء حتی از دخالت در مسائل سیاسی هم برحذر داشته میشدند. یکی از کلمات مکنونه عبدالبهاء این است که «امر قطعی الهی این است که در سیاست دخالت نکنی و این هیچ تفسیری ندارد و تأویل بر نمیدارد.» اما پیروان میرزا یحیی صبح ازل معروف به ازلیها به ظاهر با ترور مخالفتی نداشتند، کمااینکه عبدالبهاء ترور ناصرالدین شاه را به آنها نسبت میدهد.
میرزا رضا کرمانی ضارب ناصرالدین شاه جزو حلقهای بود که میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی و خبیرالملک آن را هدایت میکردند و ارگان آنها هم روزنامه اختر بود. درست است که در روزنامه اختر از عدالت اجتماعی فراوان سخن گفته شده است و به عبارتی شخص میرزا آقاخان کرمانی گرایشهایی شبهسوسیالیستی داشته است، اما واقعیت امر این است که نمیتوان از درون این روزنامه به منظومهای فکری که از انسجام درونی برخوردار باشد مواجه شد. به همین دلیل نمیتوان با قاطعیت گفت چه دلایل عمدهای در ترور شاه دخالت داشته است. حتی با مطالعه بازجوییهای میرزا رضا کرمانی هم نمیتوان به نکتهای قابل توجه برخورد. اما فاصله عظیم طبقاتی، استبداد سیاسی، نفوذ استعمار و فقدان آزادیهای سیاسی و اجتماعی را از عوامل این ترور برشمردهاند. البته اینها همه مطالبی است که در کتابهای تاریخی ذکر شدهاند، بنابراین اصل موضوع باید مورد مطالعه جدی و مجدد واقع شود.
آیا این شاهکشی همچون بسیاری دیگر از مظاهر دنیای جدید که ناصرالدین شاه خود در ورود آن به ایران نقش داشت، از غرب به ایران وارد شده بود یا اینکه در تاریخ و فرهنگ سیاسی ایران ریشه داشت؟ آیا این شاهکشی را میتوان متاثر از آرمانگرایی رمانتیکهای انقلابی آن عصر در روسیه و اروپا دانست؟
ترور سیاسی در ایران مسبوق به سابقه است. در دوره ایران اسلامی فعالیتهای اولیه جنبش اسماعیلیه در دوره سلجوقی با ترور به هم آمیخته است. البته منظور ترور سازمان یافته است، وگرنه ترور به قول مشهور کور در تمام ادوار بشری و از جمله ایران سابقه داشته است. بنابراین نفس ترور موضوعی جدید نبوده، اما ترور سازمان یافته مبتنی بر نظریه سیاسی امری است کاملا جدید و با موضوع نقش شخصیتها در تاریخ ارتباط دارد. به عبارتی این نظریه بر این باور است که شخصیتها نقش مؤثری در تحولات اجتماعی و سیاسی برعهده دارند، بنابراین اگر از صحنه حذف شوند، جامعه با تحول مثبت مواجه خواهد شد. میدانید استاد لنین یعنی گئورکی پلخانف کتابی دارد با عنوان نقش شخصیتها در تاریخ. ترور سازمان یافته در ایران بیشتر تقلیدی بوده است از جنبشهای سوسیالیستهای انقلابی روسیه مشهور به اسرها که مخفف Social Revolutionaries است. همچنین ترور سازمان یافته تقلیدی بوده است از جنبش نارودنیکها Narodniks در روسیه، نارود به زبان روسی یعنی خلق و نارودنیکها را میتوان به خلقیون ترجمه کرد. به اینها باید جنبش نیهلیستها را افزود. نویسندگان بزرگی مثل داستایوسکی نیهلیسیت بودهاند، اما منظور از نیهیلیست آن چیزی نیست که به غلط در زبان فارسی به پوچگرا ترجمه شده است. نویسندگان بزرگ دیگری مثل لئو تولستوی هم گرایشاتی کمابیش انقلابی داشتهاند و کلیه این جنبشها برای به اصطلاح انقلابیون ایران آشنا بودهاند. به عبارتی ایرانیانی که خواستار تحول انقلابی از راه ترور بودهاند، آبشخور فکریشان بیشتر روسیه و جنبشهای آن کشور بوده است تا اروپا. منظور این نیست که در اروپای قرن نوزدهم جنبشهای تروریستی وجود نداشت. در کتابهای تاریخی هم ذکر شده که مظفرالدین شاه در یکی از سفرهای اروپایی خود توسط نیهیلیستهای اتریش ترور شد اما جان سالم به در برد. در دورههای مشروطه به بعد انقلابیون ایران تحت تأثیر برخی جنبشهای مارکسیستی روسیه از جمله بلشویسم قرار داشتند، از بلشویکها استالین اعتقادی جازم به ترور داشت و خود در ترور نافرجام تزار نیکلای دوم شرکت کرده بود. این جنبشها در دوره بعد از مشروطه شکل سازمان یافته پیدا کردند و مصداق بارز آن تأسیس کمیته دهشت در دوره اول مشروطه و کمیته مجازات در دوره جنگ اول جهانی بود. اما سوسیالیستهایی مثل تیگران هاکوپیان، ورام پیلوسیان و آرشاویر چلنگریان به ترور اعتقاد نداشتند، زیرا آن را مغایر با اصول پذیرفته شده کمونیسم یعنی تقسیم صورتبندیهای اجتماعی به زیربنا و روبنا ارزیابی میکردند. به عبارتی آنها معتقد بودند با نابود شدن فرد بخصوص، فرماسیونهای اجتماعی نابود نمیشود. پس ترور با نظریه نقش شخصیتها در تاریخ ارتباط دارد حال آنکه مارکسیستها به نقش تحولات اقتصادی در شکلگیری صورتبندیهای نوین اجتماعی و سیاسی باور دارند. به عبارتی تروریسم با مارکسیسم منافات دارد. شاید لازم به یادآوری باشد که این گروه با سوسیال دمکراتهای آلمانی از جمله برنشتاین و کائوتسکی در ارتباط بودند و به عبارت بهتر گرایشهای منشویکی داشتند نه بلشویکی. به نظر من روی آوردن به تروریسم با سامان فکری عقبافتاده ایران نسبت مستقیمی داشت، به عبارتی در خلاء نهادهای مدنی و احزاب سیاسی و در شرایط فضای پلیسی راهی جز ترور برای شکسته شدن طلسم استبداد قابل تصور نبود، این ویژگی با روسیه دوره تزارها انطباق داشت و نه با فضای اروپای قرن نوزدهم.
ترور ناصرالدین شاه قاجار شکلی تازه و بدیع برای ایران داشت. نه دسیسههای درباری در آن موثر بود و نه دعوای تاج و تخت. ناصرالدین شاه را یک رعیت کشت که اگرچه کینه شخصی از شاه و دربار داشت اما تحت تاثیر اندیشههای سیدجمال الدین اسدآبادی و روشنفکران تبعیدی ایران در استامبول دست به ترور شاه قاجار زده بود. چقدر قتل ناصرالدین شاه راهگشای انقلاب مشروطه بود؟
در دوره ناصری همه مردم رعیت بودند الا شاه، رعیت هم یعنی گوسفند! اما بعید میدانم ترور ناصرالدین شاه تحت تأثیر اندیشههای سیدجمال بوده باشد. در قرن نوزدهم میلادی خیلی از روشنفکران ایرانی به پیروی از سیدجمال روی آورده بودند، اما واقعیت امر این است که بین برخی از آنها با سیدجمال دنیایی فاصله وجود داشت. درست است که میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی و خبیرالملک حلقهای به نام اتحاد اسلام به وجود آورده بودند که به ظاهر تحت تأثیر اندیشههای سیدجمال شکل گرفته بود، اما حقیقت امر این است که ما کوچکترین قرینهای در درست نداریم تا نشان داده شود سید به ترور فیزیکی اعتقاد داشته یا حلقه اتحاد اسلام تعلق خاطر ایدئولوژیک به سیدجمال داشتهاند؛ به عبارتی مخالفین میخواستند از شر ناصرالدین شاه رها شوند به هر شکلی. آنها به غلط تصور میکردند اگر شاه از بین برود همه چیز درست خواهد شد! این گروه مشهور بودند به ازلیگری. اگر این موضوع واقعیت داشته باشد، آنها به نوعی پیروان میرزا یحیی صبح ازل بودهاند که از نظر عدهای از بابیان جانشین حقه سیدعلی محمد باب بوده است. اینکه چرا ازلیها مدعی حمایت از سیدجمال بودند امری است قابل توجه اما بدیهی؛ زیرا از دوره جنبش تنباکو حتی میرزا ملکم خان ناظمالدوله به این نتیجه رسیده بود تنها ابزاری که میتواند شاه را سرجای خود بنشاند، نهاد روحانیت است و باورهای شیعی در باب عدم مشروعیت حکومت در دوره غیبت. گرچه سیدجمال روحانی به مفهوم مصطلح کلمه نبود، اما خیلی از روشنفکران در پشت سر اندیشههای اتحاد اسلام او سنگر گرفتند و برای پیشبرد اهداف سیاسی خود تلاش کردند. کسانی که معتقد به ترور ناصرالدین شاه بودند در این طیف قرار دارند. در زمانی که شاه ترور شد، سیدجمال در قید حیات نبود، پس نمیتوانست انتساب این ترور را به خود سلبا یا ایجاد تکذیب یا تأئید کند.
به نظر میرسد مدتی بعد از ترور ناصرالدین شاه ماجرای قتل ناصرالدین شاه از حافظه جمعی مردم ایران بیرون رفت. آیا نوع مواجهه درباریان این مسئله را موجب شد یا زمینههای اجتماعی و اوج گرفتن جنبش مشروطه چنین فرجامی را رقم زده بود؟ از طرف دیگر در دوران مشروطه و بعد از آن، در یادکرد از دوران ناصرالدین شاه، آن دوران تحت عنوان دوران "شاه شهید" تاحدودی ارج یافت و در چنین وضعیتی اینگونه به نظر میرسید که برخی مشروطهخواهان گاهی به قاتل و مقتول به یکسان اعتبار میبخشند. این تناقض را چگونه میتوان تفسیر و روایت کرد؟
نمیدانم منظورتان از مشروطهخواهانی که ناصرالدین شاه را شاه شهید لقب دادند کدام گروه است، زیرا چنین گروهی واقعیت خارجی ندارد. اما به ناصرالدین شاه شاه شهید لقب دادند زیرا بر این باور بودند که او توسط بابیان ترور شده است، نه مسلمانان. این نامگذاری هم مسبوق به سابقه است، میدانید شهید ثالث لقبی است برای یکی از اعضای خاندان برغانیها که از برغان کرج به قزوین مهاجرت کردند و بابیان به رهبری طاهره قرهالعین از طراحان قتل او بودند. شهید ثالث پدر شوهر قرهالعین و به عبارتی عموی او بود. حتی سیدعبدالحسین لاری که کتابی دارد تحت عنوان آیات الظالمین و آن را در دوره بعد از ترور ناصرالدین شاه نوشته است، از او به عنوان شاه شهید یاد میکند. ناصرالدین شاه به اهل بیت عنایتی ویژه داشت و اشعار او در مدح ائمه (ع) مشهور است. ناصرالدین شاه به دو زبان فرانسه و روسی مسلط بود و البته در عربی و زبان فارسی هم مهارت ویژهای داشت. اشعار ناصرالدین شاه در مدح ائمه به زبان فارسی مشهورند و بسیار زیبا. بنابراین اگر او را شاه شهید لقب دادهاند به این دلیل است که او حرمت علما را نگه میداشت. اصلا سلاطین تا آن زمان اسلام پناه بودند، یعنی اینکه خود را عامل ترویج شرع مبین و دین سیدالمرسلین به شمار میآوردند. این موضوع تازگی ندارد، در ادبیات دوره صفویه با این دست تعابیر به وفور مواجه میشوید. اتفاقا در عصر مشروطه دوره سلطنت ناصرالدین شاه مصداقی بر سلطنت استبدادی معرفی شده است، بنابراین هیچ قرینهای سراغ ندارم که مشروطهخواهان او را شاه شهید بنامند مگر اینکه منظورشان این بوده باشد که توسط غیرمسلمانان ترور شده است. یکی از این افراد همانطور که گفتم سیدعبدالحسین لاری بود، اما نکته این است که سید لاری هم به حکومت ناصرالدین شاه به مثابه حکومت ظلمه مینگریست و رساله آیات الظالمین خود را در این ارتباط نوشت. اگر قرار باشد از تناقضات درونی مشروطه صحبت شود بحث دیگری است؛ اما مسئله ترور ناصرالدین شاه موضوعی بوده که از نظر کلیه روشنفکران آن زمان امری طبیعی به حساب میآمده است.
نظر شما :