ایدئولوژی و ترور/ آیا باید میرزا رضا را بدعتگذار تروریسم سیاسی در ایران دانست؟- هیلاری پارکر، استاد تاریخ دانشگاه کمبریج
ترجمه: امیلی امرایی
شاهکشی در طول تاریخ طولانی بشر اما پدیدهای نیست که آغاز و پایانش به مرگ این پادشاه ایرانی ختم شده باشد، از قدیمیترین متون یونان باستان تا نمایشنامههای شکسپیر همیشه ردی از شاهکشی با انگیزههای رنگین کمانی و متنوع را میتوان دید. چه سیام ژانویه ۱۶۴۹ لحظهای که سر از تن پادشاه چارلز اول جدا شد، آن هم در میدانی وسیع و در حضور ساکنان لندن و چه ترور الکساندر تزار روسیه نمونههایی مشهورند اگرچه نمونههای مشابه بسیار دیگری از شاهکشی را نیز میتوان ضمیمه یک فهرست طولانی کرد.
صحبت اما بر سر این است که این مرگ و ترور سیاسی ناصرالدین شاه در بستری متفاوت شکل گرفت و شاید بتوان آن را به عنوان یکی از اولین نمونههای عملیات چریکی شناسایی کرد. البته انصاف باید داشت و شاید نسبت دادن ترور ناصرالدین شاه به جریانهای اسلامگرایانه و تندرو واقعگرایانه نباشد و حتی این دیدگاه خود از یک بستر رادیکال برآمده باشد. اما نمیتوان در مقابل این سوال که آیا ترور ناصرالدین شاه جدای از وضعیت اقتصادی و اجتماعی مردم ایران که میتوانست انگیزهای برای این ترور ایجاد کند، چه ارتباطی به جریانهای اسلامگرایانه داشت؟ سکوت کرد.
میرزا رضای کرمانی، ضارب ناصرالدین شاه، مرد شولاپوش و روستایی که تنها یک عکس از او باقی مانده، عکسی که چند ساعت پیش از اعدامش او را نشسته بر پله به تصویر میکشد، با رولور قدیمی و زنگزدهای، شاه ایران را در جشن پنجاهمین سال تاجگذاریاش ترور کرد، این اما تنها ظاهر ماجراست. به واقع میرزا رضا با انگیزههایی که برخاسته از یک جنبش اسلامی بود، ناصرالدین شاه را در یک مکان مقدس اسلامی ترور کرد. و اینچنین بود که ساعتی پس از ترور ناصرالدین شاه، نظمیه وقت سرنخهایی از ارتباط این ترور سیاسی با گروه سازمان یافتهای که سیدجمالالدین اسدآبادی در استامبول هدایتاش میکرد، پیدا شد.
سیدجمال الدین اسدآبادی از روشنفکران اسلامی است که دیدگاههایش از سوی بسیاری از اسلامگرایان و مخالفان سلطنت چه در روزگار قاجار و چه حتی امروز تایید میشود و از او به عنوان یک فعال سیاسی و مدنی یاد میشود اما مقایسه این رهبر فکری با مصداقهای امروزیتر و گروههای میانهرو و حتی معتقدان به عملیات مسلحانه علیه حکومتها نکتههای دیگری را به ذهن متبادر میکند. به واقع جمالالدین اسدآبادی و خط و ربطش هنوز هم در هالهای از ابهام قرار دارد، مخالفان او همیشه اتهام جاسوسیاش برای بریتانیا را مطرح میکردند اما در دیگر سو طرفدارانش به سفرهای تاثیرگذار او در منطقه از هند تا مصر اشاره میکنند و درباره تاثیرگذاری او در هند و مصر و افغانستان و ایران و استامبول بسیار نوشته و مینویسند. سید جمالالدین اسدآبادی در مصر در جامعه الازهر به تدریس فلسفه پرداخت و همانجا هم شاگردان و نظریات خود را پروراند. "شیخ محمد عبده" در مصر از اصلیترین شاگردان سید جمالالدین اسدآبادی بود که بعدها با شاگردانش مجله المنار را بنیان گذاشت و به گونهای میتوان ریشههای حرکت اخوان المسلمین را در اندیشه آنان جستوجو کرد.
بدین ترتیب چگونگی حکومت ناصرالدین شاه و سنت شکنیهایی که او در سلطنت و حکومت ایران وارد کرده بود از یک سو و وضعیت معیشتی نامناسب مردم ایران و نارضایتی عمومی و همچنین شکست شاه در جنبش تنباکو از دیگر سو، در آن عصر و دوره همگی از جمله عواملی هستند که طرفداران سیدجمالالدین اسد آبادی و میرزا رضای کرمانی از آن به عنوان انگیزههای اصلی این ترور یاد میکنند. چه آنکه ناصرالدین شاه را بسیاری به عنوان اولین پادشاهی ایرانی میشناسند که تصمیم گرفت دروازههای ایران را به روی دستاوردهای تمدنی و تکنولوژیک غرب بگشاید و راه مدرن شدن ایران را هموار سازد.
سیدجمالالدین اسدآبادی اما در ابتدای فعالیتهای خود با دربار ایران روابط نزدیکی داشت. به واسطه دوستان مشترکی که داشت به ناصرالدین شاه نیز نزدیک شد و در مدت حضور و فعالیت خود به ایران که البته به دعوت شاه قاجار صورت گرفته بود سعی داشت همانند روزگاری که در مصر فعالیت میکرد، ایده اتحاد جهان اسلام را بسط دهد. سید در همین دوران در محافل مختلف سعی در بسط تفکر اسلامی و ایجاد گونهای پان اسلامگرایی داشت و در ذیل این اندیشه بود که بخشی از نقدهای او به حکومت ناصرالدین شاه هم باز میگشت. نقدهای سیدجمال الدین به حکومت و حکومتگران ایرانی اما بسیار بیشتر از طاقت و ظرفیت تحمل کارگزاران حکومت بود.
میرزا رضای کرمانی اما برخلاف دیگر شاگردان سیدجمال الدین اسدآبادی در مصر و هند، برخاسته از یک جامعه علمی نبود. میرزا رضا در مقام یک فرد عامی در روزگار اقامت سیدجمال الدین در ایران و بسطنشینی سید در عبدالعظیم و سخنرانیها و خطابههای اعتراضی او علیه حکومت وقت، پای سخنرانیهای او مینشست و در همین نشستها بود که به شدت تحت تاثیر تفکر سید جمال الدین قرار گرفت. محبوبیت سید جمالالدین در میان قشر عامی و طبقه فرودست مالی بیشتر و بیشتر هم شد و شاید همین اقبال عمومی یکی از دلایلی باشد که در نگاه تحلیلگران منتقد سیدجمال ایدههای او را ایده به بنیادگرایان نزدیکتر میکند.
طرفداران سید کم کم زیاد شدند و دیگر تنها محدود به تهران نمیشدند، چنانچه مدتی بعد آشوبهایی در شهر جنوبی شیراز نیز به پا شد و از ورای این شورش بود که علی اکبر اسیری قصد داشت گروهی را علیه دولت مرکزی و خاندان سلطنت بشوراند. در نهایت همه این اقبالها و در مقابل هشدارهای اطرافیان شاه سبب شد که ناصرالدین شاه با وجود وجه اشتراک دینداری میان خودش و سید جمالالدین او را از ایران تبعید کرد. چند سالی پیش از ترور ناصرالدین شاه و در دوره نخست وزیری امینالسلطان اما سیدجمالالدین بازهم به دعوت شاه به تهران آمده و این بار مریدانش بیشتر و بیشتر شده بودند. اطرافیان شاه اما او را خبر کردند که باید از این محبوبیت و نفوذ سید به وفور ترسید. برهمین اساس ناصرالدین شاه دستور داد که سید را این بار با رسوایی از ایران اخراج کنند. در پی همین دستور بود که او را از صحن همان مکان مقدسی که میرزا رضا، ناصرالدین شاه را در آن ترور کرد با خواری بیرون کشیدند و اسلام او را اسلام تحریف شده خواندند و او دوباره به خارج از ایران تبعید شد. میرزا رضای کرمانی اما استادش را رها نکرد و چند سالی بعدتر این دو دوباره در سرزمین عثمانی به یکدیگر رسیدند. در واقع سید جمالالدین در سرزمین عثمانی هم از مواجب و امکانات پادشاهی استفاده میکرد و با وجود اینکه در سخنرانیهایش از تاج و تخت به عنوان منشا ظلم یاد میکرد خود همیشه سعی میکرد از نزدیک با درباریان مراوده داشته باشد و اطرافیان و مریدانش نیز این مراوده را اقدامی برای عملی شدن و بسط حق طلبی در جامعه معنا میکردند. بدین ترتیب میرزا رضا مرشد خود را رها نکرد و نهایت اینکه به تشویق جمالالدین در استانبول فعالیت علیه دولت و حکومت ایران را ادامه داد.
بدین ترتیب درست در روزی که ناصرالدین شاه، پادشاهی ایرانی که قصد داشت هم مترقی باشد و هم دیندار آماده میشد تا سلطنت طولانی خود را جشن بگیرد، به دست میرزا رضای کرمانی در همان شاه عبدالعظیم ترور شد. میگویند او چند لحظه پیش از مرگ گفته بود: «اگر بمانم، این بار جور دیگری حکومت خواهم کرد.» اما او نماند و همان دم جام سپرد. میرزا رضا اما در اعترافاتش نامی از سید جمال نبرد و حرفش چیز دیگری بود، او از جور ناصرالدین شاه و بی خیالیها و عیشهایش ناراحت بود و احترام مرشدش را نگاه داشت و او را شریک جرم خود نساخت.
نظر شما :