گفتوگو با تنها مترجم ایرانی فرمان کوروش: با شهرت دادگری سرزمینها را فتح میکرد
مسعود لقمان
الحذارای غافلان زین وحشتآباد الحذار/ الفرارای عاقلان زین دیو مردم الفرار
ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول/ زین هواهای عَفن، زین آبهای ناگوار
«دکتر عبدالمجید ارفعی» را از زمانی که با نام کوروش بزرگ آشنا شدم، میشناسم؛ چراکه او تنها مترجم ایرانی «فرمان کوروش بزرگ» از بابلی نو به پارسی است.
دکتر ارفعی در سال ۱۳۱۸ خورشیدی در بندرعباس به دنیا آمد و دانشآموختهٔ زبان و ادبیات فارسی است. او توانست در سال ۱۳۵۳ خورشیدی از پایاننامه خود با عنوان «زمینههای جغرافیای فارس بر اساس گلنبشتههای تخت جمشید» در دانشگاه شیکاگو دفاع و درجه دکترای خود را از این دانشگاه دریافت کند.
ایشان در کارنامه پُربار خود، تجربهٔ همکاری با فرهنگستان ادب و هنر ایران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، راهاندازی تالار کتیبههای موزه ملی، همکاری با بنیاد پژوهشی پارسه و پاسارگاد و پایگاه پژوهشی شوش و… را دارد. او تنها ایرانیای است که در زبانهای ایلامی و اَکَدی (بابلی – آشوری) تخصص و همچنین با زبانهای سومری، پارسی باستان، اوستایی و پهلوی آشنایی دارد.
در یک روز پاییزی در دفتر کارش مهمانش بودم و با او درباره سرنوشت ۳۰ هزار گلنبشته تخت جمشید در دانشگاه شیکاگو، فرمان کوروش بزرگ، جفای روزگار و… صحبت کردم. آنچه میخوانید حاصل این دیدار است که در سایت «انجمن پژوهشی ایرانشهر» منتشر شده است.
از یک اتفاق ساده در کتابخانه ملی تا دانشگاه شیکاگو
چه شد که شما به خواندن گلنبشتههای باستانی علاقهمند شدید و همهٔ عمر را برسر این کار نهادید؟
من از بچگی دیوانگی خاصی داشتم و اون چیزی نبود جز علاقه شدید به تاریخ. از کلاس سوم – چهارم ابتدایی بود که حس کردم تاریخ را با پوست و گوشتم درک میکنم و راحتی خاصی با آن دارم. همین حس را به جغرافیا و فارسی هم داشتم، در حالیکه هیچگاه چنین نزدیکیای را مثلاً با ریاضیات در خود احساس نکردم.
به خاطر دارم که تابستان بود و تازه سال سوم متوسطه را به پایان رسانده بودم که با چند تن از دوستان به کتابخانه ملی در خیابان قوامالسلطنه (۳۰ تیر) رفتیم. هنگامی که داشتم کارت کتابها را نگاه میکردم تا از میان آنها یکی را برای خواندن انتخاب کنم، اتفاقی نگاهم به کتاب «گاتها» - سرود زرتشت - از استاد ابراهیم پورداوود افتاد. کتاب را درخواست و شروع به خواندن کردم. از خواندن آن بسیار لذت بردم؛ چراکه آهنگین، زیبا و لطیف بود. همانجا متن اوستایی و ترجمهٔ فارسی گاتها را کپی کردم و در خانه شروع به کلنجار رفتن با متن اوستایی گاتها کردم تا بتوانم زبان اوستایی را از روی آن فراگیرم.
خاطرتان هست که چه سالی بود؟
دقیقاً نه. سال سوم دبیرستان را تمام کرده بودم. شاید سالهای ۳۴-۱۳۳۳ بود. به هر روی، این علاقه را با خود حفظ کردم. در سال چهارم دبیرستان، دبیر فرزانهای داشتیم به نام «جلال متینی» که اکنون در امریکا زندگی میکند. او برایم الفبای پارسی باستان را آورد و من به کمک ایشان از روی آن شروع به یادگیری پارسی باستان کردم. چندی بعد نیز در یکی از روزهایی که از میدان توپخانه میگذشتم نگاهم به کتاب «کارنامه اردشیر پاپکان» ترجمهی محمدجواد مشکور افتاد که در کنار ترجمه فارسی، دارای متن پهلوی، لغتنامه، شکلنامه و… بود. آن را خریدم و از روی آن شروع به آموختن زبان پهلوی کردم. همچنین یکسالی که تا ورود به دانشگاه مانده بود، نزد «موبد شهزادی» پهلوی آموختم تا اینکه به دانشکده ادبیات وارد شدم و در آنجا با جدیت به فراگیری پارسی باستان، پهلوی و اوستایی ادامه دادم. در اینجا جا دارد اشاره کنم که آشنایی من با خطوط قدیمی از ترجمهٔ بسیار شیوای «داوود رسایی» از لوحها سومری آغاز شد.
استادان شما در دانشکده ادبیات چه کسانی بودند؟
روانشادان «ابراهیم پورداوود» (زبانهای اوستایی و پارسی باستان)، «صادق کیا» (زبان پهلوی)، «برهمن ایندوشکر» (سانسکریت)، «پرویز ناتلخانلری»، «محمد معین»، «بدیعالزمان فروزانفر»، «صادق گوهرین»، «ذبیحالله صفا» و «لطفعلی صورتگر» (زبان و ادبیات فارسی)، «محمدتقی مدرسرضوی» و «بدیعالزمانی» (زبان و ادبیات عربی) و استادان دیگر که روان همه آنها شاد باد!
چه شد که برای ادامه تحصیل به امریکا رفتید؟
برادرم به من کمک کرد تا بتوانم از سوی یکی از استادان دانشگاه پنسلوانیا، بورس تحصیل در رشتهٔ زبانهای ایرانی را از آن دانشگاه دریافت کنم. هنگامی که برای گرفتن توصیهنامه نزد دکتر خانلری رفتم، ایشان از من خواست به جای این رشته، زبانهای بینالنهرین قدیم و ایلامی را فراگیرم تا خلأ این مسأله در ایران پُر شود. این موضوع را با استاد پورداوود در میان گذاشتم و ایشان از توصیه دکتر خانلری بسیار استقبال کرد. چندی بعد (مهرماه سال ۱۳۴۴) راهی امریکا شدم و هرچند بورس تحصیلی در رشته زبانهای ایرانی را از دست دادم، اما توانستم پذیرش تحصیل در زبانهای میانرودان یا بینالنهرین را از دانشگاه پنسلوانیا بگیرم. دو سالی آنجا درس خواندم و از آنجا که دانشگاه پنسلوانیا متخصص زبان ایلامی نداشت، برای فراگیری ایلامی رهسپار دانشگاه شیکاگو شدم.
همکاری با فرهنگستان ادب و هنر ایران و چاپ فرمان کوروش بزرگ
فرهنگستان ادب و هنر ایران که پیش از انقلاب به سرپرستی روانشاد دکتر پرویز ناتلخانلری اداره میشد، چه اهدافی را دنبال میکرد و شما بهعنوان یکی از پژوهشگران این فرهنگستان چه نقشی در پیشبرد این اهداف داشتید؟
این فرهنگستان دارای بخشهای مختلف در زمینههای ایرانشناسی بود که پژوهشگران در آنجا روی متون تاریخی، ادبی، استوره و… کار میکردند. در این فرهنگستان هر کس بنا به تبحری که داشت، پژوهش میکرد. چند سالی که در فرهنگستان کار میکردم، دو دغدغه اصلی داشتم؛ یکی برگردان فرمان کوروش بزرگ از بابلی نو به فارسی بود که نزدیک به دو سال به درازا کشید و دیگری تهیهٔ یک کتابخانه مرجع بود. من توانستم علاوه بر خرید کتاب برای این کتابخانه، اشتراک ۵۴ مجله معتبر را بگیرم و شرط من این بود که این مجلهها باید از شمارهٔ نخست در اختیار کتابخانهٔ ما قرار بگیرد؛ بنابراین حتی اگر نسخهای از شمارههای قبلی آن مجله موجود نبود، آنان آن نشریه را برایمان زیراکس میکردند و میفرستادند.
چه مقدار کتاب خریدید؟
سه تا چهار میلیون دلار، ۸ تا ۲۷ میلیون تومان به پول آن زمان. البته اگر بخواهیم آن کتابها را اکنون تهیه کنیم، قیمت آن سر به فلک میکشد.
این کتابخانه الان کجاست؟
در پژوهشگاه علوم انسانی است. از آنجایی که این کتابخانه بعد از انقلاب ارتباط خود را با فروشگاههای بزرگ کتاب قطع کرده، بسیاری از نشریات آن اکنون ناقص مانده است.
چه انگیزهای شما را بر آن داشت تا «فرمان کوروش بزرگ» را ترجمه کنید؟
خُب، یکی اینکه این تنها متنی است که از این پادشاه بزرگ داریم و دوم اینکه قبلاً روی این متن کار کرده بودم و از کار کردن روی آن لذت میبردم و سوم اینکه با شادروان خانلری قرار گذاشتم که پس از پایانِ کار ترجمهٔ فرمان کوروش بزرگ به امریکا بروم و خواندن گلنبشتههای تخت جمشید را آغاز کنم و برایش بفرستم تا ایشان آنها را در ایران چاپ کند که به انقلاب خورد و ایشان خانهنشین شدند و بعد من هم.
چاپ دوم فرمان کوروش بزرگ، دربردارندهی چه افزودههایی خواهد بود؟
در چاپ جدید، مقدمه و یادداشتها را طولانیتر کردهام. مثلاً تمام گزارش مراسم سال نو را که در متون بابلی ضبط شده و… را آوردهام.
استوانه کوروش بزرگ چگونه و کِی کشف شد و اکنون در کجا نگهداری میشود؟
در سال ۱۸۷۹ میلادی (۱۲۵۸ خورشیدی)، «هرمزد رسام» که بابل را برای بریتیش میوزیم (British Museum) حفاری میکرد، این استوانه را یافت. این استوانه، اکنون جزو مجموعه بریتیش میوزیم در لندن است.
چه پژوهشهایی تاکنون روی این استوانه صورت گرفته است و اکنون ما در کجای این راهیم؟
نخستین نسخهبرداری از منشور کوروش بزرگ توسط «تئوفیلوس گ. پینچس» (Theophilus G. Pinches) در سال ۱۸۸۲ میلادی به چاپ رسید. نخستین آوانویسی لوحه نیز توسط «سرهنری راولینسون» (Sir H. C. Rawlinson) در سال ۱۸۸۵ چاپ شد. نخستین ترجمهٔ منشور را هم «وایس باخ» (Weiss Bach) آلمانی، در سال ۱۹۱۱ چاپ کرد. پس از شش دهه از این ترجمه، قسمتی از یک لوحهٔ استوانهای که آن را از آنِ «نبونئید» پادشاه بابل میدانستند و در موزه دانشگاه ییل (Yale) در امریکا نگهداری میشد و در حقیقت جزئی از لوحهٔ کوروش بزرگ بود، به لوحهٔ اصلی ملحق شد و در سال ۱۹۷۵ «پرفسور پاول ریچارد برگر» (Paul Richard Berger) استاد دانشگاه مونستر آلمان متن این قطعه را همراه با متن لوحهٔ اصلی به همراه تصحیحات و یادداشتهای بسیار سودمندی به چاپ رساند. البته پیش از او نیز پرفسور «آیلرز» در سال ۱۹۷۴ ترجمهٔ خوبی از این استوانه ارائه کرده بود. من نیز توانستم برای نخستین بار قسمتهایی از سطر ۳۶ لوحه را بازسازی کنم و بر دانستنیهای خود بر این لوحه بیفزایم.
بیش از ۲۵۰۰ سال از صدور فرمان کوروش بزرگ میگذرد. این فرمان در برگیرنده چه مضامینی است که جهانیان آن را به عنوان «نخستین منشور حقوق بشر» میدانند؟
بندهایی در این فرمان هست که میگوید: «… آنگاه که سربازان بسیار من، دوستانه اندر بابل گام بر میداشتند، من نگذاشتم کسی در تمامی سرزمینهای سومر و اکد ترساننده باشد. من بابل و همهٔ شهرهای مقدس را در فراوانی نعمت، پاس داشتم. درماندگان باشنده در بابل را ... درماندگیهایشان را چاره کردم و از بیگاری برهانیدم و…» بهدور از بزرگی کوروش که شاید نمونهای در تاریخ نداشته باشد، واقعیت این است که برخی جملهها و تعبیرات این فرمان، کلیشهای است که ما در همهٔ نوشتههای متون پادشاهی میبینیم. این متن را یک روحانی بابلی نوشته و بنابراین زیر نفوذ فرهنگ بینالنهرین است. پس خواه ناخواه با متون و شیوهٔ نگارش متنهای پادشاهی آشنایی دارد؛ چراکه اینان فرهیختگان و درس خواندگانند. ما شاید خیلی از این اصطلاحات به کار رفته در فرمان را از ۲۰۰۰ سال قبل از میلاد داشتهایم که مثلاً عدل و داد را برقرار کردم و همه را در جای خودشان آرام نگه داشتم، اما آنچه مهم است، این است که شاید کوروش تنها پادشاهی بوده که به آنچه در فرمانش آمده عمل کرده است و این فرق فرمان اوست با فرمان پادشاهان دیگر. مثلاً شیوهٔ آشوریها این بوده که قتل و غارت کنند و به غنیمت ببرند، معابد را با خاک یکسان کنند و انسانها را اسیر کنند و به آشور کوچ دهند. نمونهای از این رفتارها را در نوشتهٔ «آشور بانیپال» (۶۴۵ پیش از میلاد) پس از فتح شوش میبینیم. پس از آشوریها نیز نوبت به بابلیها میرسد. آنان نیز چنین میکنند و از آنجا که شریانهای حیاتی در شرق و شمال بسته شده است، مدام به سوریه و فلسطین حمله میکنند و انسانها را از محلی به محل دیگر کوچ میدهند، اما در مورد کوروش، دوست و دشمن چنین حرفی نزدهاند و شهرت دادگری کوروش، قبل از اینکه سپاهیان او بابل را فتح کنند به بابل رسیده بود؛ چون بر اساس یک متن باستانی، شورشی در بابل به هواداری کوروش رخ میدهد که نبونئید آن را سرکوب میکند. البته من گمان میکنم این نوشته بعدها نگارش شده است، ولی به هر روی، در آن ردپاهایی از حقیقت وجود دارد. مهمترین علتی که سبب شد، کوروش خیلی از سرزمینها را بدون جنگ و خونریزی فتح کند این بود که شهرت دادگری او به همه جا رسیده بود و مردمان نیز از پادشاهی او خرسند بودند؛ چرا که در سایهٔ پادشاهی او از یورشها و قتل و غارتهای سالیانهٔ این قوم یا آن قوم، نجات مییافتند. بنابراین اگر کوروش به بخش بزرگی از فرمان خود عمل کرده باشد که تاریخ این را گواهی میدهد، او نمونه آرمانی یک شهریار دادگر در طول تاریخ است.
آیا از زمان کوروش بزرگ گلنبشتهٔ دیگری هم در دست داریم که آگاهیهای بیشتری از این شاهنشاه در دسترس ما بگذارد؟
ما دو گلنبشتهٔ دیگر داریم که من در چاپ دوم فرمان کوروش بزرگ آنها را خواهم آورد.
چرا شما به عنوان تنها مترجم ایرانی «فرمان کوروش بزرگ» با توجه به کتابسازیهای اخیر که از سوی فرد یا افرادی، بدون حتی اندکشناختی از خطوط باستانی و همچنین بدون آگاهی از زبانهای خارجی و تنها با تغییر واژگان کتاب شما اقدام به چاپ کتابهایی به عنوان «منشور کوروش هخامنشی» میکنند، اقدامی برای بازچاپ کتابتان که بیش از ۳۰ سال از چاپ آن میگذرد، نمیکنید؟
البته همانگونه که عرض کردم، چاپ دوم کتاب، در حال آماده شدن برای نشر است، ولی در کل باید بگویم که متأسفانه در ایران رسم نیست، هنگامی که من از کتابی برداشت میکنم، بنویسم که آن را وامدار فلانی هستم. آن فلانی که من از کارش بهره میگیرم، از من که چشمداشت مادی ندارد و در ضمن اگر استاد بزرگ و برجستهای باشد، اعتبار کار مرا هم افزایش میدهد. این امر نه چیزی از من میکاهد و نه چیزی به او میافزاید، اما رسم امانتداری رعایت میشود. متأسفانه برخی پژوهشگران ایرانی به رسم امانتداری چندان پایبند نیستند و این خُب، البته دردناک است. مثلاً شما به این کتاب تاریخ ایلام که به زبان انگلیسی است بنگرید. ببینید این کتاب ۱۰۰ صفحهای، ۴۰ صفحه مرجع دارد. آیا چیزی از نویسندهٔ این کتاب کم شده؟ نه تنها چیزی از نویسندهٔ این کتاب کم نشده است، بلکه حتی زمانی که خواننده میبیند وی مستند سخن میگوید و وانمود نمیکند که همه چیزدان است، طبعاً اعتبار کارش هم بالا میرود، ولی در ایران سنتی به غلط جاافتاده که میخواهیم بگوییم این منم که همه چیز میدانم. در حالی که ما اگر اندکی اندوخته داریم تنها از خواندن کارهای استادان بزرگ حاصل شده است. متأسفانه اگر اعتراضی هم بکنید با فحش و ناسزا روبرو میشوید، همانطور که من شدم و من دیدم همکلام شدن با چنین کسانی در شأن و شخصیت من نیست و من آدمی نیستم که بخواهم با دیگران دعوا کنم و برای خودم حاشیه بتراشم، این بود که دیگر اعتراضی نکردم.
چندی است که هفتم آبانماه به عنوان سال روز صدور فرمان کوروش به شکل گستردهای از سوی ایرانیان در سراسر جهان پاس داشته میشود. نظر شما درباره تثبیت این روز به عنوان «روز ملی ایران» چیست؟
البته معیار دقیقی برای تعیین این روز وجود ندارد، ولی اگر بناست این روز به عنوانِ روزی نمادین مطرح شود و اینگونه نباشد که یک فرقهٔ خاصی بخواهد از بزرگی کوروش سوءاستفاده کند و اغراض سیاسی در کار نباشد، این را کار مثبتی میدانم.
داستان پُر آبِ چَشمِ گلنبشتههای تخت جمشید
یادم میآید که چندی پیش، شما بحث بازگشت گلنبشتههای پارسه یا تخت جمشید را که از سالهای ۱۳-۱۳۱۲ خورشیدی نزد دانشگاه شیکاگو به امانت مانده است، مطرح کردید. ماجرا به کجا انجامید؟
گلنبشتههای تخت جمشید با اجازه دولت وقت ایران برای مطالعه و بررسی به دانشگاه شیکاگو منتقل شد و تا اواخر سال ۱۹۷۹ که روانشاد «ریجارد هَلک» (Richard T. Hallock) – استاد من و تنها استاد برجستهٔ زبان ایلامی در جهان – درگذشت، روزی نبود که این پیرمرد ساعتهای طولانی را صرف مطالعهٔ این گل نبشتهها نکند.
با پیگیریهایی که برای بازگرداندن این گلنبشتهها به ایران انجام دادم، بنا شد که به دانشگاه شیکاگو بروم و آنها را تحویل بگیرم و به ایران بازگردانم. بنا به پارهای مسائل، سازمان میراث فرهنگی میخواست شخص دیگری را برای این کار بفرستد که دانشگاه شیکاگو نپذیرفت. سپس خودشان تصمیم گرفتند که ۳۰۰ تا ۳۰۰ بفرستند. نخستین محموله را که آوردند چون تبلیغات زیادی در ایران و امریکا روی آن انجام شد، باعث شد که گروهی سودجو، بلافاصله دادخواستی به دادگاه بدهند که ایران در فلان بمبگذاری دست داشته است و ما غرامت میخواهیم. هنگامی هم که دادگاهی برای رسیدگی به دعاوی بازماندگان قربانیان انفجار سال ۱۹۹۷ اسرائیل که مدعی بودند جمهوری اسلامی در آن دست داشته است، آغاز به کار کرد، از آنجا که وزارت امور خارجه ایران اعلام کرد که آن را به رسمیت نمیشناسد، طبعاً وکیلی نیز برای دفاع به دادگاه امریکایی معرفی نکرد؛ لذا آنان غیابی رأی خود را مبنی بر حراج گلنبشتهها برای پرداخت غرامت صادر کردند. در غیاب ایران، امانتدار گلنبشتهها – دانشگاه شیکاگو – خیلی تلاش کرد تا مانع صدور این حکم شود. آنها حتی حدود یک میلیون دلار به عنوان هزینهٔ وکالت در دادگاه اول خرج کردند، ولی از آنجا که دانشگاه، مالک گلنبشتهها نبود دادگاه، دانشگاه شیکاگو را طرف دعوی به شمار نیاورد، در نتیجه آنها کاری از پیش نبردند.
در حال حاضر نیز این گلنبشتهها در دانشگاه شیکاگو است و پژوهشگران در آنجا مشغول عکسبرداری و خواندن گلنبشتههای آرامی هستند، اما چون آنها در گرو دادگاهند، امکان بازگرداندنشان به ایران وجود ندارد.
به غیر از زبان ایلامی آیا این لوحها به زبانهای دیگری هم هستند؟
بله. یک لوح از زبانهای یونانی، فریژی، بابلی و این اواخر به پارسی باستان کشف شده است.
چرا پس از گذشت بیش از هفت دهه از یافتن این گلنبشتهها، بخشِ بزرگی از آنها هنوز خوانده نشده است؟
اینگونه سخن گفتن کملطفی است. تفاوتی که لوحهای ایلامی با لوحهای بابلی دارد، این است که لوحهای بابلی در زمینههای مختلف است؛ از مشق سادهٔ کودکان که استاد سرمشق داده و آنها کار کردهاند تا مسائل پیچیدهٔ ریاضی، نجوم، تجارت، هندسه، حقوق، پزشکی، شعر، استوره، تاریخ محض (رویدادنامهها) و… را در بر میگیرد، اما در ایلامی غیر از ۶۰۰-۵۰۰ گل نبشته که از خوزستان بهدست آمده و آنهم به زبان اکدی یا بابلی است که شاید بتوان در آنها ردپایی از زندگی روزمره را یافت، بقیه آجرنبشته – سنگنبشتههای پادشاهی یا اسناد اداری و مالی هستند.
از آنجا که لوحهای بینالنهرین به گونهای مربوط به تاریخ اقوام و مذاهب گوناگون میشود، بدین خاطر هم علاقهمندانی مایلند برای خواندن آنها سرمایهگذاری کنند. مثلاً پژوهشگری که لوحهای مربوط به داستان گیل گمش را میخواند، اعلام کرد که دربارهٔ طوفان نوح مطالعه میکند. در این بین هم عدهای از یهودیان، مسیحیان و… علاقهمند میشوند و روی این موضوع سرمایهگذاری میکنند، ولی از آنجا که لوحهای ایلامی ارتباطی با تاریخ اقوام و مذاهب دیگر ندارد، بسیار مهجور مانده است. در لوحهای ایلامی چیزهایی که نشاندهنده زندگی روزمره آنان باشد، در دسترس نداریم. ما از لوحهای ایلامی میفهمیم که کارگران به چه میزان حقوق میگرفتند، ولی از روابطی که میانشان برقرار بوده است، کوچکترین اطلاعی نداریم. ما نمیدانیم که آنان چگونه وصیت میکردند، یا خدایانشان به چه کار میآمدند و هر یک، خدای چه بودهاند. ما از این چیزها اطلاعی نداریم در حالی که از بینالنهرین داریم؛ حتی شعرگونهاش را. از ایلام چون چنین چیزهایی در دسترس نیست به این خاطر علاقهمند هم نداریم. این مسأله آنچنان حاد است که اگر من و یک امریکایی دیگر که تحصیل خود را به خاطر درگذشت شادروان ریچارد هلک رها کرد، افتخار شاگردی او را پیدا نمیکردیم، ایشان شاگرد دیگری در زمینهٔ ایلامی نداشت.
تعداد این گلنبشتهها چقدر است؟
میگویند که حدود ۳۰ هزارتاست. البته همهٔ آن گلنبشتهها، نوشته ندارند. خیلی از آنها دارای مُهر خالیاند. برخی دیگر نیز برای نگارش آماده شدهاند، ولی عاری از نوشتهاند. پس از آماده شدن گلنبشتهها برای مطالعه، چند سال پیش از جنگ جهانی دوم صرف رمزگشایی و بررسیهای نخستین شد. شادروان هلک پس از گذراندن دورهٔ سربازی و بازگشت به دانشگاه شیکاگو، یک تنه به مطالعه و خواندن این گلنبشتهها پرداخت و حاصل کار بیش از ۴۰ سال تلاش وی، رمزگشایی و خواندن ۴۵۳۰ گلنبشته است که اگر با کار روی گلنبشتهها آشنایی داشته باشیم، در مییابیم که کاری است بس سترگ.
ریچارد هلک ۲۰۸۷ قطعه از این گلنبشتهها را خوانده و چاپ کرده است (البته ۱۳۱ قطعه از این گلنبشتهها را آرنو پوبل (۷۴ قطعه)، جورج کامرون (۴۳ قطعه) و پیر پوروِ (۱۴ قطعه) خواندهاند) و ۲۵۸۶ تای دیگر را هلک پیش از فوتش خوانده است که در حال آماده کردن آنها برای چاپ هستم، ولی از آنجا که پولی برای چاپ آنها ندارم، این کار زمین مانده است. من نیز ۱۶۴ قطعه از این گلنبشتهها را خواندهام که چندی پیش از سوی دایرةالمعارف بزرگ اسلامی منتشر شد؛ بنابراین رویهم رفته زیر ۵۰۰۰ قطعه خوانده شده است و بین ۸ تا ۱۰ هزار قطعه دیگر برای خواندن مانده است. از آنجا که دانشگاه شیکاگو هزینههایش را از کمکهای مردمی تأمین میکند، خواندن این گلنبشتهها بستگی به این دارد که آیا کسانی پیدا میشوند که حاضر شوند برای خواندن این گلنبشتهها به دانشگاه کمک کنند یا نه؟
آیا از سوی ایرانیان کمکی برای خواندن این گلنبشتهها نشده است؟
نه! دریغا حتی یک سِنت. چند ماه پیش شنیدم دانشگاه شیکاگو ۳۰۰ نفر ایرانی ثروتمند را به مهمانیای در دانشگاه دعوت میکند و از آنان برای خواندن لوحها درخواست کمک میکند و از آنان میخواهد، اگر کمکی هم نمیکنند، دست کم عضویت مؤسسه را بپذیرند تا با پرداخت سالانه ۵۰ دلار حق عضویت، به خواندن گلنبشتهها یاری رسانند. باور میکنید که از این ۳۰۰ نفر حتی یک نفر، یک سنت هم پرداخت نکرده است. آنان به من میگفتند: بیشتر ایرانیان حاضرند، چند صد دلار بدهند تا در کنسرت خوانندهای شرکت کنند، ولی حاضر نیستند ۵۰ دلار بدهند و به فرهنگ کشور خودشان کمک کنند. به راستی که این موضوع یکی داستان است پُر آبِ چَشم. البته چند سال پیش، یک ایرانی آشوری که روانشناسی ساکنِ امریکاست، ۵۰۰ هزار دلار به دانشگاه شیکاگو برای این امر کمک کرد که از این مقدار ۲۰۰ هزار دلار آن صرف خرید دوربین عکاسی شده که عکسهای دوبعدی از گلنبشتهها میگیرد و ۳۰۰ هزار دلار باقی مانده نیز برای خواندن ۴۰۰ قطعه دیگر صرف شده است.
ای کاش میتوانستیم تعداد بیشتری از گلنبشتههای تخت جمشید را بخوانیم پیش از آنکه خدای ناکرده بلایی سرشان بیاید و دیگر هیچ دسترسی به آنها وجود نداشته باشد. البته دانشگاه شیکاگو مصمم است تا با چنگ و دندان تا عالیترین مراجع قضایی ایالات متحده بجنگد. البته امیدوارم هیچ بلایی بر سر این میراث ملی ما نیاید.
آیا واقعاً میتوانند به آسانی چوب حراج بر میراث یک ملت بزنند؟
چرا که نه. مگر سر سرباز هخامنشی را با رأی غیرقانونی دادگاه لندن حراج نکردند. در حال حاضر مسائل سیاسی بر مسائل اخلاقی میچربد. من میترسم که چنین بلایی بر سر گلنبشتههای تخت جمشید هم بیاید و گلنبشتهها را حراج کنند تا پول حاصل از آن را به شاکیان بدهند. در این صورت هر تکهای از این گل نبشتهها دست یک نفر خواهد بود و این فاجعه است، فاجعه. در این فاجعه ما هم بیتقصیر نخواهیم بود.
استاد! شما اکنون به چه کاری مشغولید؟
چندی پیش پروژهای با میراث فرهنگی داشتم و آن شناسایی و ساماندهی آجرنبشتههای شوش بود که انجام دادم و در این پروژه توانستم ۲۷۰۰ قطعه از آجرنبشتههای شوش و چغازنبیل را شناسنامهدار کنم. در حال حاضر نیز مشغول کار روی دستنوشتههای شادروان هلک و قانونهای بینالنهرین هستم.
نظر شما :