مناظره زیباکلام و کاشانی که ۲۸ مرداد را «کودتا» نمیدانند
خبرگزاری خبرآنلاین در آستانه شصت و سومین سالگرد ۲۸ مرداد ۳۲ از دکتر محمود کاشانی فرزند آیتالله کاشانی و دکتر صادق زیباکلام دعوت کرد تا دیدگاههای یادشده را به نقد و بحث بگذارد.
محمود کاشانی پسر آیتالله کاشانی با آوردن اسناد مختلف بر این باور است که مصدق از زمانی که سکاندار دولت شد طرح مرموز و پیچیده انگلستان برای براندازی نهضت ملی ایران را به اجرا درآورد و روز ۲۸ مرداد قدرت را با اراده خود تحویل زاهدی داد.
در مقابل زیباکلام معتقد است: مصدق به شکل مردمی از کار برکنار و از قدرت ساقط نشد بلکه تخریبهای حزب توده، ناامیدی مردم از توانمندی دولت ملی مصدق برای خارج کردن کشور از بحران اقتصادی و هرج و مرج، همدستی آیتالله کاشانی و همفکرانش با دربار و تحریکات انگلیس و آمریکا از جمله عواملی مؤثر در سقوط دولت ملی مصدق بود.
مشروح این مناظره دو ساعته را در ادامه مطالعه فرمایید؛
***
خبرآنلاین: روایت از ۲۸ مرداد ۳۲ متفاوت است، از نگاه شما دو بزرگوار ۲۸ مرداد قیام ملی بود یا کودتا؟
کاشانی: باید یک مقدمه کوتاهی بگویم و آن اینکه چرا فقط روز ۲۸ مرداد انتخاب شد چون دوران نخستوزیری مصدق از ۱۰ اردیبهشت سال ۱۳۳۰ شروع شد و پایانش هم برحسب اسناد و مدارک روز ۲۳ مرداد ۱۳۳۲ بود بنابراین این هم یک پرسشی است که چرا فقط روز ۲۸ مرداد و نقطه پایان باید محور بحثها باشد. احساسم این است که به دلیل تبلیغات یکسویه که در خلال ۶۳ سال گذشته به ویژه بعد از انقلاب انجام شد، یک پیشداوری به جامعه القا شد و خبرنگاران در حقیقت گرفتار این پیشداوری هستند و فقط از روز ۲۸ مرداد سخن میگویند اما چرا رویدادهای با اهمیت ۲ سال و ۴ ماه نخستوزیری دکتر مصدق و ناکامی نهضت ملی ایران دربارهاش بحثی نمیشود. نکته بعد اینکه هر دو احتمال «قیام ملی یا کودتا» قابل اعتراض هستند. من معتقدم ۲۸ مرداد نه قیام ملی بود نه کودتا.
خبرآنلاین: آقای دکتر زیباکلام شما بفرمایید چرا روز ۲۸ مرداد جمع نقیضین شده است و همه نوع گمانه، تحلیل و خبر بعضاً متضاد درباره آن مطرح میشود؟
زیباکلام: من هم با یک مقدمه صحبتم را شروع میکنم. قبل از انقلاب اسلامی روایت درباره ۲۸ مرداد و نهضت ملی شدن نفت مشخص بود. ۲۸ مرداد در ایران روز قیام ملی و تعطیلی رسمی بود، زندانیان مورد عفو ملوکانه قرار میگرفتند، در واقع روز شادی و شادمانی بود اما در خارج کشور اپوزیسیون، جبهه ملی، انجمنهای اسلامی، کنفدراسیون و دیگر جریانات اپوزیسیونی نظر متفاوت داشتند. بعد انقلاب هم روی دیگر این سکه مطرح شد و به شکل دیگری مسئله ۲۸ مرداد هیچ وقت مورد کنکاش و بررسی و مطالعه جدی قرار نگرفت. امروز ما در آستانه شصت و سومین سالگرد سقوط دولت ملی دکتر مصدق هستیم، معتقدم ۲۵ سال قبل از انقلاب و ۳۸ سال بعد از انقلاب هم مسئله نهضت ملی شدن صنعت نفت و سقوط دولت دکتر مصدق مورد بررسی قرار نگرفته است.
چند پرسش اساسی مطرح است که هیچ گاه به آنها ورودی نشد. نخست اینکه ما قرارداد با شرکت نفت انگلیس داشتیم، نفت ما را میگرفتند و میبردند در مقابلش به ما ۱۶ درصد از مبلغ فروش نفت را میدادند، مدتها بود که ایرانیها متوجه شده بودند که بین آنچه شرکت نفت دولت انگلستان نفع میبرد و آنچه به ما پرداخت میکند، خیلی فاصله زیاد است چون قراردادهایی با کشورهای دیگر بسته میشود که به کشور صاحب نفت بیشتر از ایران پول میدهند بنابراین لغتی در آن سالها تحت عنوان استیفای حقوق ملت ایران از نفت باب شد و معنایش گرفتن حق ایران و ایرانیان از شرکت نفت انگلستان بود، در سالهای ۲۵، ۲۶، ۲۷ تا اواخر دهه ۲۰ و اوایل دهه ۳۰ که نفت ملی شد هر روز استیفای حقوق ملت ایران در موضوع نفت جدیتر شد.
اولین حرف من این است که همه متفق هستیم بهترین راه و مناسبترین راه برای استیفای حقوق ملت ایران از نفت، ملی کردن صنعت نفت بود. ولی من خیلی درباره این موضوع مطمئن نیستم. سئوال میکنم آیا جهت استیفای حقوق ملت ایران از نفت، ملی کردن مناسبترین شیوه بود؟ در طی این ۶۳ سه سال که از سقوط دولت دکتر مصدق میگذرد، به این سئوال پرداخته نشده است.
سئوال دوم آنکه فرض میگیریم ملی کردن صنعت نفت تنها شیوه عملی برای استیفای حقوق ملت ایران بود، حالا مجلس نفت را ملی اعلام کرد و دولت دکتر مصدق اوایل ۱۳۳۰ سر کار آمد و اولین دولت بعد از ملی شدن صنعت نفت بود و ۲۸ ماه کشور را اداره کرد. پرسش این است آیا در ۲۸ ماه ما گامهای درستی برداشتیم، ما بهترین شیوههای ممکن را درباره نفت و حل دعوا با انگلیسیها اعمال کردیم؟ ممکن است بررسی کنیم ببینیم دولت دکتر مصدق بهترین و مناسبترین را شیوه انجام داد. اما من شک دارم میگویم باید بررسی کنیم.
سئوال سوم درباره علت تفاوت رویداد ۲۸ مرداد با کودتاهای کلاسیک است. کودتاها معمولاً اینطور اتفاق میافتند که صبح زود که مردم از خواب بیدار میشوند میبینند که ارتش چهارراهها، مجلس و رادیو و تلویزیون را گرفته، نخستوزیر و اعضای هیأت دولت بازداشت شدند و نخستین اعلامیه کودتاگران ساعات نیمه شب یا صبح زود از رادیو پخش شده است اما روز ۲۸ مرداد یک روز معمولی مثل سایر روزهای دیگر بود و چند صد نفر شامل عدهای از خانمها، داشها، میدانیها و درجهداران ارتش با لباس غیرنظامی حدود ساعت ۷- ۸ صبح از خیابانهای جنوب تهران، گمرک، میدان بارفروشها، میدان دروازه قزوین و محله بدنام سوار بر کامیونهای ارتشی یا تاکسیها شعار جاوید شاه سر میدهند و به سمت خیابانهای مرکزی شهر و میدان بهارستان آمدند.
این چند صد نفر ظرف ۵ ساعت تعدادشان به چندین ده هزار نفر رسید بنابراین ساعت ۸ یا ۹ صبح نبود که رادیو یا کاخ نخستوزیری را بگیرند، یک بعدازظهر بود. یعنی آن صدای معروف که از رادیو پخش شد و گفت «شنوندگان عزیز توجه فرمایید سرلشکر زاهدی نخستوزیر دقایقی دیگر پیام مهمی را به عرض ملت ایران میرساند» حدود ساعت یک بعدازظهر اعلام شد یعنی اینطور نبود که رادیو این پیام را با دو ساعت تأخیر اعلام کند و بگوید الان یک نمایشنامه داریم یا ترانه دلکش دارد پخش میشود مردم این برنامه را دوست دارند بعداً پیام مهم را اعلام میکنیم.
سئوال این است در فاصله ۸ صبح تا یک بعدازظهر که دیگر کورها نیز متوجه شده بودند که کودتا دارد اتفاق میافتد طرفداران مرحوم دکتر مصدق کجا بودند؟ این سئوال زمانی معنی پیدا میکند که درست یک سال قبل یعنی در تیرماه ۱۳۳۱ داستان مشابهی اتفاق افتاد. محمدرضا شاه پهلوی با دکتر مصدق بر سر اختیارات نخستوزیری اختلاف نظر پیدا میکند، مصدق میخواست کنترلش بر ارتش بیشتر شود، بودجه جنگ و دفاع کاسته شود اما شاه قبول نمیکند. مصدق هم میگوید «حالا که به من اعتمادی نیست کسی بیاید که به او اعتماد است.»
شاه هم از خدا خواسته وقتی مصدق در تیرماه ۱۳۳۱ استعفا میدهد با استعفای او موافقت و مرحوم قوامالسلطنه را به نخستوزیری منصوب میکند. این اتفاق روز جمعه رخ داد. روز شنبه مرحوم قوامالسلطنه اعلامیه معروفش را میخواند که «کشتیبان را سیاست دگر آمد و من نخستوزیر شدم». مردم در رشت، تهران، تبریز و شهرهای دیگر به خیابانها میریزند و شعار «یا مرگ یا مصدق» سر میدهند، آنقدر تظاهرات میکنند، آنقدر در خیابانها میمانند، آنقدر تیراندازی میشود و افراد کشته میشوند که شاه بعد از سه روز عقبنشینی و دکتر مصدق را در نخستوزیری ابقا میکند و احمد قوامالسلطنه کنار میرود، این واقعه به نام قیام ملی سی تیر معروف شد. ۱۲ ماه از واقعه سی تیر گذشت، ۱۲ سال که نگذشت. چرا یک سال قبل مردم وقتی دیدند مصدق نیست به خیابانها ریختند، چه طور شد یک سال بعد آب هم از آب تکان نخورد، اینها پرسشهای اصلی است که در ۳۷ سال بعد از انقلاب به دنبال جواب آنها نرفتیم. این را هم اضافه کنم من میتوانم بفهمم چرا دنبال جواب این سئوالها نرفتیم. چون بعد از انقلاب آمریکاستیزی، استکبارستیزی و غربستیزی ایدئولوژی اصلی نظام جمهوری اسلامی ایران شد بنابراین نمیشود دنبال جواب این سئوالات رفت چون جواب این سئوالات پردههایی را میاندازد. آن وقت نمیتوان از کودتای ۲۸ مرداد به عنوان سوخت برای آمریکاستیزی استفاده کرد و گفت آمریکاییهای نابهکار خائن به همراه ایرانیهای وطنفروش دولت ملی دکتر مصدق را سرنگون کردند، مردم ببینید این آمریکاییها چقدر پست، رذل و کثیف هستند و ما حق داریم با آنها مخالفت کنیم.
خبرآنلاین: چند سئوال را آقای زیباکلام مطرح کردند، نخست آنکه روز ۲۸ مرداد مردم کجا بودند و اینکه چرا کنکاشی در واقعه نحوه سقوط دولت دکتر مصدق نشد؟ آقای کاشانی شما جوابی دارید؟
کاشانی: در این زمینهها بررسیها و پژوهشهای کافی انجام شده است و پاسخهای بسیار روشنی هم وجود دارد. پیروزی نهضت ملی ایران یک روند مبارزه مسالمتآمیز بود و موضوع نفت هم در واقع همه هدفهای آن نبود، هدف اصلی هم نبود. بنابراین باید یک اصلاحی انجام دهم و آن این است که نام تاریخی این نهضت، «نهضت ملی ایران» است ولی پس از انقلاب این نام تاریخی را به «نهضت ملی شدن نفت» تغییر دادند. این در واقع یک انحراف تاریخی است. اگر به همان سالها مراجعه کنیم که سالهایی بسیار پر بار از نظر فرهنگی، سیاسی و اندیشههای مردمسالاری بودهاند، همه تعبیر «نهضت ملی ایران» را به کار بردهاند. «نهضت ملی ایران» دو هدف بسیار مهم در کنار سایر هدفهای دیگر داشت که این دو هدف به عنوان برنامههای کار دولت مصدق به مجلس معرفی شد، یکی از اینها اجرای قانون ملی کردن صنعت نفت بود. این قانون پیش از نخستوزیری مصدق در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به تصویب مجلس شورای ملی و سنا رسید. وقتی مصدق به عنوان نخستوزیر معرفی شد این را به عنوان بند یکم برنامه خود به مجلس شورای ملی و سپس سنا معرفی کرد. بند دیگر که با اهمیت بود، اصلاح قانون انتخابات مجلس شورای ملی و انجمنهای شهر بود که این دو بند هر دو از هدفهای بنیادی «نهضت ملی ایران» بود. مصدق با این دو بند از مجلس رأی اعتماد گرفت.
وقتی نخستوزیری برنامهاش را به مجلس ارائه میدهد و رأی اعتماد میگیرد، یک تعهد در برابر مجلس و ملت ایران دارد اما مصدق به هیچ یک از این دو بند برنامه خود عمل نکرد. حال آنکه اجرای هر دو بند این برنامه در دسترس مصدق بود. اصلاح قانون انتخابات با حضور مجلس نیرومند دوره شانزدهم و مجلس هفدهم میتوانست انجام شود. دولت مصدق میتوانست از قوانین فرانسه و بلژیک الگو بگیرد همانطور که در صدر مشروطیت متمم قانون اساسی را پیشگامان مشروطیت با امکانات اندکی که داشتند توانستند از قانون ۱۸۳۱ بلژیک اقتباس کنند و در واقع یک سند ارزشمند و گرانبها را که به نظر من پایه اندیشه مردمسالاری در ایران است به تصویب برسانند. اما مصدق در این ۲ سال و ۴ ماه نخستوزیری کوچکترین گامی برای اصلاح قانون انتخابات برنداشت و لایحهای به مجلس تقدیم نکرد، همین عامل اصلی ناکامی «نهضت ملی ایران» بود.
نکته دوم اینکه برای اجرای قانون ملی کردن صنعت نفت پیشنهادهای بسیار جالبی به دولت ایران داده شد. نخست آنکه انگلستان در مرداد سال ۱۳۳۰ زیر فشار دولت آمریکا، اصل ملی کردن صنعت نفت را به رسمیت شناخت چون دولت آمریکا صریحاً اعلام کرد هیچ گونه پیشنهادی را که از طرف انگلستان داده شود و در آن قانون ملی کردن نفت ایران به رسمیت شناخته نشده باشد را نمیپذیرد. از آنجا که انگلستان دنبال این بود که پشتیبانی آمریکا را در سالهای آینده یعنی سالهای بعد از ۱۳۳۰ با خود داشته باشد اصل ملی کردن نفت را پذیرفت. بنابراین تنها موضوعی که در اجرای قانون ملی کردن نفت باقی ماند، پرداخت غرامت به شرکت نفت انگلیس بود و این مشکلی نبود که لاینحل باشد.
پیشنهادات متعددی به دولت مصدق داده شد که عمدتاً هم این پیشنهادها را دولت آمریکا کارگردانی میکرد. اگر از این پیشنهادها استقبال و با مجلس در میان گذاشته میشد، قضیه نفت صد درصد حل شده بود. اما مصدق ارادهای برای حل موضوع نفت نداشت. به همین جهت با سیاست امروز و فردا کردن موضوع نفت را به عنوان یک ابزاری برای ادامه حکومت خود مورد بهرهبرداری قرار میداد.
هر جا که میخواست یک اقدام ضد میهنی انجام بدهد دستاویزش نفت بود. مثال بارز آن انتخابات دوره هفدهم مجلس است که مصدق در روند برگزاری انتخابات و آن هم در اوضاع و احوال پیروزی «نهضت ملی ایران» یک تصویبنامه غیرقانونی و مجرمانه در هیأت دولت گذراند با این دستاویز که چون دعوای دولت انگلستان در دیوان بینالمللی دادگستری لاهه مطرح است و در برخی حوزههای انتخابیه ناآرامی به وجود آمده و ممکن است انگلیسیها از این ناآرامیها سوءاستفاده کنند! روند انتخابات را در میانه کار متوقف کرد و ۳۳ حوزه انتخابیه مثل مشهد، شیراز و اصفهان در مجلس بدون نماینده شدند و ۵۶ کرسی از ۱۳۶ کرسی مجلس خالی ماند. مصدق در حالی اقدام به چنین کاری کرد که دولتهای پیش از او هرگز جرأت نمیکردند جریان انتخابات را اینطور متوقف کنند ولی در انتخابات دوره هفدهم ۵۶ نماینده از ۱۳۶ نماینده اصلاً به مجلس راه نیافتند. این در واقع بهرهبرداری ابزاری مصدق از مسئله نفت بود، سیاستی که پیوسته مصدق دنبال میکرد. در ۳۷ سال بعد از انقلاب بیشترین سرپوش را صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران بر این موضوع گذاشت.
البته من جمهوری اسلامی ایران را متهم نمیکنم ولی صریحاً اعلام میکنم افرادی در صداوسیما که نام «رسانه ملی» بر خود نهاده نفوذ کردند و اینها مانع از آن هستند که بر پایه اصل ۱۷۵ قانون اساسی آزادی بیان و نشر اندیشهها برقرار شود و مسائل تاریخ معاصر ایران مطرح شوند و در نتیجه امروز این پرسش میشود که ۲۸ مرداد کودتا بود یا قیام ملی؟ حالا با این مقدمهای که در برابر مقدمه آقای دکتر زیباکلام مطرح کردم به پرسش شما برمیگردم و یک واقعیت مهم اشاره میکنم که ۶۳ سال است ملت ایران متهم میشود که روز ۲۸ مرداد به خیابانها نیامدند.
اکنون هم آقای دکتر زیباکلام به همین نکته اشاره کرد که در جریان رویدادهای روز ۲۷ تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱ ملت به صحنه آمدند، دولت قوام را سرنگون کردند و مصدق برگشت ولی روز ۲۸ مرداد کسی به خیابانها نیامد. این اتهام ناروایی است که به ملت ایران زده میشود اما بر اثر تکرار، در جامعه ما جا افتاده و خیلیها میگویند «عجب ملتی، صبح شعار میدادند زندهباد مصدق، عصر شعار میدادند زندهباد شاه». اینها در واقع شرافت یک ملت کهن و باستانی را نادیده میگیرند. همین صداوسیما بر واقعیتها سرپوش میگذارد، به همین دلیل است که با گذشت ۳۷ سال از پیروزی انقلاب این ادعاها دوباره تکرار میشوند که نشاندهنده پنهانکاری و فریب جامعه است. درباره کودتا علیه مصدق، تنها یک اعلامیه وجود دارد که از طرف دولت مصدق صادر شد. آن هم مربوط به صبح روز ۲۵ مرداد است و نه روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲. هیچ ادعا و سند تاریخی درباره اینکه روز ۲۸ مرداد کودتایی شده باشد وجود ندارد. دولت مصدق اعلامیهای داد و در روزنامهها چاپ و در رادیو تهران قرائت شد.
این اعلامیه تنها سندی است که در آن ادعا شد کودتایی علیه مصدق اتفاق افتاد. اولاً این اعلامیه امضا ندارد. در ترکیه یک کودتا به تمام معنا انجام شد اردوغان، نخستوزیر و دولتمردان آمدند و صریح اعلام کردند که علیه دولت مستقر و قانونی آنکارا کودتا شده است اما زیر اعلامیه ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ دولت مصدق امضای یک مقام مسئول دولتی یا شخص مصدق یا وزیر کشور او وجود ندارد. آیا این تصادفی است که هیچ امضایی زیر اعلامیه وجود ندارد و فقط نوشته بود دولت. کدام دولت؟ دولتی که به باور من دیگر وجود نداشت. ثانیاً - مندرجات این اعلامیه صد درصد خلاف واقع است چون در آن ادعا شده سرهنگ نصیری ساعت یک بامداد روز ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ به خانه مصدق آمد تا خانه را اشغال و شخص مصدق را بازداشت کند. ثالثاً - این اعلامیه نه شاه و نه زاهدی را متهم نمیکند و تنها شخصی که متهم به کودتا شد، سرهنگ نصیری رئیس گارد شاه است. سئوال آن است که نصیری با چه انگیزهای باید خانه مصدق را اشغال و بعد او را دستگیر کند؟ سئوال دوم، چگونه نصیری و یک محافظش میتوانستند یک خانهای را که با یک گروهان سرباز و جنگافزار محافظت میشود به اشغال خود درآورند و نخستوزیر را دستگیر کنند؟
واقعیت آن است که مصدق روز ۲۱ مرداد با پیشبینی اینکه رویدادهایی در پیش است و جز خود او کس دیگری این اطلاعات را نداشت، به رئیس ستاد ارتش دستور داد چند تانک در جلو و اطراف خانه او قرار دهد، چهارراههای اطراف خانه مصدق همه با نیروهای مسلح محاصره بود. هنگامی که مجلس هفدهم برخلاف قانون اساسی از سوی مصدق منحل شد، این امر مورد اعتراض شدید آیتالله کاشانی و نمایندگان اقلیت مجلس قرار گرفت که مواضع آنها در روزنامهها چاپ شد هر چند روی همه اینها سرپوش گذاشته میشود.
حتی هواداران مصدق چون دکتر صدیقی و دکتر سنجابی مخالف انحلال مجلس بودند و صریحاً این موضوع را در خاطراتشان آوردهاند که به شخص مصدق گفتند «اگر مجلس را منحل کند، شاه فرمان برکناری او را صادر میکند» اما مصدق قبول نکرد و با وجود تمام این اعتراضها در یک رفراندوم ضد میهنی و نمایشی که به گفته شادروان سید ابوالحسن حائریزاده قیام علیه حکومت ملی بود مجلس را منحل کرد. وارد انگیزهها نمیشوم اینها را در جای خودش بحث خواهم کرد.
به محض آنکه عصر روز ۲۲ مرداد وزارت کشور اعلامیه نتایج رفراندوم را منتشر کرد و در رادیو خوانده شد، صبح روز ۲۳ مرداد شاه فرمان نخستوزیری زاهدی و فرمان برکناری مصدق از نخستوزیری را صادر کرد. همزمانی این دو رویداد نکته بسیار جالبی است. یعنی انتشار نتایج رفراندوم از سوی وزیر کشور مصدق عصر ۲۲ مرداد و صدور فرمانهای نخستوزیری زاهدی و برکناری مصدق صبح روز ۲۳ مرداد بلافاصله اتفاق افتاد. این همزمانی چگونه قابل توجیه است؟ فرمان نخستوزیری زاهدی ساعت یازده شب ۲۳ مرداد ۱۳۳۲ از سوی سرهنگ نصیری به دستش رسید. زاهدی چون از آن لحظه به بعد طبق قانون نخستوزیر بود به سرهنگ نصیری دستور داد که حکم برکناری مصدق را ساعت یازده شب ۲۴ مرداد به او ابلاغ کند. نصیری هم فردی نظامی بود و نظامیها از دیسیپلین و انضباط تبعیت میکنند. بنابراین ساعت یازده شب ۲۴ مرداد به همراه یک محافظ با اتومبیل شخصی به در خانه مصدق رفت و به نگهبانان گفت من از طرف شاه حامل نامهای هستم که میخواهم به آقای مصدق ابلاغ کنم. نگهبانان اجازه ورود نمیدهند و میروند با مصدق مشورت میکنند، قطعاً مصدق اجازه نداد که نصیری به داخل خانه او بیاید و مستقیم حکم را ابلاغ کند، به هر حال نگهبانها به در خانه میبرمیگردند و از نصیری میخواهند که پاکت نامه را بدهد تا نامه را به دست مصدق برسانند. نصیری یک شرط میگذارد و میگوید «به شرطی نامه را میدهم که وقتی مصدق نامه را ملاحظه کرد روی پاکتش به من رسید دهد تا معلوم شود مأموریتم را انجام دادهام.» قطعاً او میخواست این رسید را تحویل زاهدی بدهد. نگهبانها نامه را میبرند.
نصیری سپس در خاطرات خود توضیح میدهد که یک ساعت و نیم او را بلاتکلیف در محوطه خانه مصدق نگه میدارند به طوری که کلافه شده بود. بعد از یک ساعت و نیم نگهبان میآید و پاکت نامه را به او تحویل میدهد، نصیری هم میبیند روی پاکت رسید نامه داده شده است اما وقتی میخواست به محل کار خود برود، یکی از نگهبانها میآید و میگوید «دکتر مصدق دستور داده که نصیری خودش را به ستاد ارتش معرفی کند». این دستور برای چه داده شد؟ مصدق دیگر نخستوزیر نبود، به فرض هم که نخستوزیر بود، حق نداشت بازداشت غیرقانونی کند چون کسی پیامآور را دستگیر نمیکند ولو اینکه مصدق از فرمان برکناریاش ناراضی بوده باشد بنابراین این هم یک راز است که چرا سرهنگ نصیری شب ۲۵ مرداد در زندان دژبان بازداشت شد؟ اما این رسید پرده از راز بر میدارد. اولاً از جهت عبارتپردازی بسیار دقیق است چون مصدق در رسید مینویسد «ساعت یک بعد از نصف شب ۲۵ مرداد ماه ۱۳۳۲ دستخط مبارک به اینجانب رسید. دکتر محمد مصدق». اولاً مصدق مینویسد «دستخط مبارک» پس در واقع از فرمان برکناری خود تمکین میکند، دوم اینکه عنوان «نخستوزیر» را از کنار نام خود برمیدارد در حالی که تمام اعلامیهها، نامهها و مکاتباتی که مصدق از ۱۰ اردیبهشت ۱۳۳۰ تا شب ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ امضا کرد کنار نام خود عنوان «نخستوزیر» را مینوشت ولی در اینجا عنوان نخستوزیر را از کنار اسم خود بر داشت که دلالت آشکار دارد فرمان برکناری خود را پذیرفته است. مصدق میدانست در غیاب مجلس شاه حق دارد نخستوزیر جدید انتخاب کند.
او این سنت را قبول داشت و حتی در این زمینه او قبلاً در سال ۱۳۲۸ اعلامیهای داده بود. بنابراین مصدق شب ۲۵ مرداد با این رسیدی که داد نخستوزیریاش پایان پیدا کرد اما شگفتانگیز این است که دریافت این فرمان و دادن آن رسید را پنهان کرد و به هیچ یک از وزیران خود و نمایندگان مجلس که هوادار او بودند کوچکترین اطلاعی از صدور فرمان برکناری خود نداد و صبح روز ۲۵ مرداد که وزرای او آمدند همان اعلامیه دروغین را در اختیار آنها گذاشت که نصیری نصف شب به خانه من آمد و قصد داشت خانه را اشغال و من را بازداشت کند. یک مشت وزیر بیلیاقت هم که آنجا بودند یک کلام از او نپرسیدند نصیری با چه امکاناتی برای بازداشت و اشغال خانه تو آمد؟ خانه تو که به دژ نظامی تبدیل شده است چه طور ممکن بود که نصیری بیاید خانه را اشغال و تو را بازداشت کند؟ اما فریبکاری بالاتر از این است. او دکتر صدیقی وزیر کشور، لطفی وزیر دادگستری و حسین فاطمی وزیر خارجه خودش را فریب داد و به هیچ کدام از آنان واقعیت را نگفت. در نتیجه عصر روز ۲۵ مرداد حسین فاطمی وزیر خارجه و دکتر شایگان نماینده مجلس که هوادار مصدق بودند در میدان بهارستان مردم را جمع کردند و میتینگ گذاشتند و علیه شاه شعار دادند.
تا روز ۲۸ مرداد هیچ از اطرافیان مصدق و وزیران او خبر اینکه مصدق شب ۲۵ مرداد برکنار شده نداشتند. این رازی است که چرا مصدق فرمان برکناری خودش را پنهان کرد اما سئوال مهمتر آن است که شخص مصدق در روز ۲۵ تا ۲۸ مرداد چه کار میکرد؟ زاهدی چه کار میکرد؟ زاهدی فرمان نخستوزیری گرفته بود اما پنهانی زندگی میکرد چون نه رأی تمایل مجلس را داشت چون مصدق مجلس را منحل کرده بود و نه میتوانست روی پشتیبانی گسترده مردم حساب کند. چون آیتالله کاشانی و عدهای از نمایندگان مجلس طرفداران زاهدی نبودند و علاقه نداشتند که نخستوزیر آینده ایران را شخص شاه تعیین کند. آنها تمایل داشتند روشی که در ایران بعد از شهریور سال ۱۳۲۰ برقرار شده بود که مجلس رأی تمایل میداد و شاه فرمان نخستوزیری صادر میکرد همین روش ادامه پیدا کند. بنابراین زاهدی در خانه خودش بود و امکاناتی هم برای اینکه قدرت را به دست بگیرد نداشت. در همین حال گروههایی در صحنه سیاسی بودند که اجازه نمیدادند زاهدی بتواند قدرت را به دست بگیرد. در رأس همه اینها حزب توده بود، حزب توده با انبوهی از هواداران در صحنه سیاسی کشور حضور داشت. حزب توده حدود ۶۰۰ افسر را وارد ارتش کرده بود. ضمن آنکه گروهکهای هوادار مصدق نیز به هر حال در صحنه بودند. طبیعی بود که زاهدی با فرمان شاه نمیتوانست قدرت نخستوزیری را به دست گیرد.
اما راز مهم دیگر این بود که روزهای ۲۵، ۲۶ و ۲۷ و ۲۸ مرداد مصدق تمام موانع را از پیش پای زاهدی برداشت تا زاهدی بتواند قدرت را به دست بگیرد. فقط چند مورد را اشاره میکنم. نخست آنکه صبح روز ۲۷ مرداد مصدق به نیروهای انتظامی دستور داد که تظاهرات حزب توده را سرکوب کنند و این دستور بعد از ظهر ۲۷ مرداد اجرا شد و گروه بزرگی از فعالان حزب توده بازداشت و راهی زندان شدند. به این ترتیب مهمترین مانع برای نخستوزیری از پیش پای زاهدی برداشته شد. مانع دوم این بود که مردم، بیخبر از برکناری مصدق بودند و احتمال داشت که روز ۲۸ مرداد به طرفداری از مصدق به خیابانها بیایند در اینجا مصدق به روزنامههای هوادار خود دستور میدهد و آنها هم با چاپ مقالاتی به مردم اطلاع دهند که روز ۲۸ مرداد به خیابانها نیایند. بر اساس این دستور، احزاب و گروهکهای هوادار مصدق نیز بیانیه صادر کردند که فردا صبح کسی به خیابانها نیاید. پس اینکه چرا مردم روز ۲۸ مرداد به خیابانها نیامدند؟ پاسخش این است که دستور شخص مصدق بود که کسی به خیابانها نیاید.
به عبارت دیگر وقتی به مردم پیام داده میشود که کسی به خیابانها نیاید چه انتظاری از مردم میتوان داشت. نکته دیگر این است که روز ۲۴ مرداد زاهدی به تصور اینکه باید کشور را اداره کند، نخستین حکمی که صادر کرد این بود که سرتیپ محمد دفتری را به ریاست شهربانی منصوب کرد. سرتیپ دفتری برادرزاده مصدق و رئیس گارد مسلح گمرک بود. بنابراین یک ارتباطی هم با مصدق داشت. ساعت یازده صبح روز ۲۸ مرداد با دستور مصدق برای ریاست شهربانی و فرمانداری نظامی سرتیپ دفتری نیز چند حکم صادر میشود. یک حکم با امضای سرتیپ ریاحی رئیس ستاد ارتش بود. سرتیپ ریاحی با صدور این حکم مخالفت میکند چون میدانست که سرتیپ دفتری حکم ریاست شهربانی را از طرف زاهدی دارد. ولی مصدق دستور میدهد و او هم تبعیت میکند و در حکم خود اینطور مینویسد «بر حسب امر جناب آقای نخستوزیر شما را به عنوان رئیس شهربانی و فرماندار نظامی منصوب میکنم.»
یک حکم هم دکتر صدیقی وزیر کشور دولت مصدق برای ریاست شهربانی سرتیپ محمد دفتری صادر کرد. به این ترتیب روز ۲۸ مرداد، مردم در خانهها ماندند، خیابانها خالی شد و یک حکم ریاست شهربانی از سوی زاهدی در دست سرتیپ دفتری، یک حکم ریاست شهربانی و فرماندار نظامی از سوی رئیس ستاد ارتش مصدق برای سرتیپ دفتری و یک حکم ریاست شهربانی دیگر از سوی دکتر صدیقی وزیر کشور برای سرتیپ دفتری صادر شده بود. به این ترتیب سرتیپ دفتری وارد شهربانی شد، گرچه اول در مقابل او مقاومتهایی صورت گرفت اما به مقر شهربانی رفت و قدرت نظامی را تحویل زاهدی داد. سرتیپ محمد دفتری برادرزاده شخص مصدق حلقه اتصال میشود و نیروهای مسلح را تحویل زاهدی داد. سرتیپ دفتری وقتی ریاست شهربانی را در اختیار گرفت، از زاهدی دعوت کرد از محل خود خارج شود و قدرت را به دست بگیرد. زاهدی نیز ابتدا به رادیو رفت و فرمان نخستوزیری خود را خواند، بعد در مقر سرتیپ دفتری یعنی شهربانی کل کشور پشت میز نخستوزیری استقرار پیدا کرد.
اینها بخشی از رویدادهای روز ۲۸ مرداد هستند و من چارچوب آن را گفتم. کجای این کودتا بود؟ اینکه میگویند ۲۸ مرداد اراذل و اوباش راه افتادند و زاهدی را به قدرت رساندند، بیشرمی، وقاحت و بیحیایی است چرا که اسناد مسلم تاریخی در این اتهامزنیها نادیده گرفته میشوند و به مردم برچسب اراذل و اوباش میزنند. اکنون باید پرسید چرا در طول شصت و سه سال گذشته در داخل و خارج کشور برای روز ۲۸ مرداد تبلیغ کودتا میشود؟ چرا برچسب فریبکارانه «کودتای ۲۸ مرداد» ترجیعبند گزارشها و تبلیغات صداوسیما است؟ آیا ملت ایران شایستگی و حق ندارند واقعیتها را بدانند؟ یک دهم این واقعیتها هرگز در صداوسیما گفته نشده است، جز یک بار که در شبکه چهار سیما من و چند تن دیگر حضور داشتیم و یک بخشهای اندکی از این واقعیتها را توضیح دادم.
خبرآنلاین: قبل از آنکه آقای دکتر زیباکلام صحبت کنند، آقای دکتر کاشانی شما گفتید که هیچ نامه و سندی که اثبات کند روز ۲۸ مرداد کودتایی اتفاق افتاد وجود ندارد اما آیتالله کاشانی در بین روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد یک نامه به آقای دکتر مصدق مینویسد و درباره احتمال کودتای زاهدی هشدار میدهد متن نامه این است «حضرت نخستوزیر جناب آقای دکتر مصدق (دام اقباله) عرض میشود اگرچه امکانی برای عرایضم نمانده، ولی صلاح دین و ملت برای این خادم اسلام بالاتر از احساسات شخصی است و علیرغم غرضورزیها و بوق و کرنای تبلیغات، شما خودتان بهتر از هر کس میدانید که هم و غم من در نگهداری دولت جنابعالی است که خودتان به بقای آن مایل نیستید. از تجربیات روی کار آمدن قوام و لجبازیهای اخیر، بر من مسلم است که میخواهید مانند سیام تیر کذایی یک بار دیگر، ملت را تنها گذاشته و قهرمانانه بروید. حرف اینجانب را در خصوص اصرارم در عدم اجرای رفراندوم نشنیدید و مرا لکه حیض کردید. خانهام را سنگباران و یاران و فرزندانم را زندانی فرمودید و مجلس را که ترس داشتید شما را ببرد، بستید. و حالا نه مجلس و نه تکیهگاهی برای ملت گذاشتهاید. زاهدی را که من با زحمت در مجلس تحت نظر و قابل کنترل نگه داشته بودم با لطایفالحیل خارج کردید و حالا همانطور که واضح بود درصدد به اصطلاح کودتا است. اگر نقشه شما نیست که مانند سیام تیر عقبنشینی کنید و به ظاهر قهرمان زمان بمانید و اگر حدس و نظر من صحیح نیست که همانطور که در آخرین ملاقاتم در «دزاشیب» به شما گفتم و به «هندرسون» هم گوشزد کردم که آمریکا ما را در گرفتن نفت از انگلیسها کمک کرد و حالا به صورت ملی و دنیاپسندی میخواهد به دست جنابعالی این ثروت ما را به چنگ آورد و اگر واقعاً با دیپلماسی نمیخواهید کنار بروید این نامه من سندی است در تاریخ ملت ایران که من شما را با وجود همه بدیهای خصوصیتان نسبت به خودم، از وقوع حتمی یک کودتا آگاه کردم که فردا جای هیچگونه عذر موجهی نباشد. اگر به راستی در این فکر اشتباه میکنم، با اظهار تمایل شما سید مصطفی و ناصرخان قشقایی را برای مذاکره خدمت میفرستم. خدا به همه رحم بفرماید، ایام به کام باد. سید ابوالقاسم کاشانی» حتی یک نامه دیگر روز ۲۸ مرداد با عنوان رئیس مجلس ملی به دکتر مصدق مینویسد و درخواست میکند تا مأمورین انتظامی از تجمع افراد و دستجات در محوطه مقابل مجلس و میدان بهارستان جلوگیری کند، درباره این دو نامه توضیح میدهید؟
کاشانی: تنها یک نامه، آن هم مربوط به عصر روز ۲۷ مرداد است. نامه دیگری از آیتالله کاشانی وجود ندارد و من آن را تکذیب میکنم. ضمناً آیتالله کاشانی روز ۱۰ تیر۱۳۳۲ از سمت ریاست مجلس کنار گذاشته شد. پس تنها نامه منتسب به آیتالله کاشانی مربوط به عصر روز ۲۷ مرداد است. آیتالله کاشانی و دیگر معترضان به اقدامات مصدق و حتی وزیران او نمیدانستند که در پس پرده چه میگذرد و هیچ اطلاعاتی نداشتند.
خبرآنلاین: اما در همان نامه گفتند که «ما زاهدی را در مجلس تحت کنترل داشتیم …»
کاشانی: قبول دارم متن نامه بسیار جالب است، یک واقعیتی را بگویم فکر نشود که آیتالله کاشانی و نمایندگان مخالف مصدق از پشت پرده خبر داشتند. نمایندگان شجاع مجلس هفدهم چون آیتالله کاشانی، دکتر بقایی، حائریزاده، عبدالرحمن فرامرزی و دیگران کوچکترین اطلاعی از سناریویی که در مرداد سال ۳۲ اجرا شد نداشتند. این سناریو واقعاً پیچیده بود و حتی میتوانم بگویم تا سالها بعد آیتالله کاشانی که من در کنارشان بودم و نامههای او را دارم، از رازهای رویدادهای مرداد سال ۳۲ باخبر نشدند. بعد از سالها پژوهش، تحقیق، انتشار اسناد، مدارک و خاطرات افراد است که میتوانیم این قضایا را به صورت یک تابلو ترسیم کنیم. بنابراین فکر نکنید یک رویداد سادهای بود که همه آن را میدانستند. این واقعیتهایی که من به طور مستند گفتم حتی یک بار در این صداوسیما کوچکترین سخنی از آن گفته نشده است.
خبرآنلاین: آقای زیباکلام، آقای کاشانی معتقدند که هماهنگ شده آقای مصدق جایگاه نخستوزیری را تحویل آقای زاهدی داد، درباره فریبکاری مصدق هم نظرات خودتان را بفرمایید؟
زیباکلام: اگر به آن چند پرسش بنیادی همچون استیفای حقوق ملت ایران در قالب ملی شدن نفت، عملکرد و سیاستهای دکتر مصدق در ۲۸ ماه نخستوزیری و چگونگی سقوط دولت او و البته نقش آمریکا و انگلیس در این قضیه توجه نشود، در باتلاقی که الان آقای دکتر کاشانی درست کرد میافتیم. یعنی خیلی از مخاطبان متوجه نشدند که دکتر کاشانی چه میخواست بگوید. در حضور خودشان این مطالب را جمعبندی میکنم، آنچه دکتر کاشانی میخواست بگوید این بود که روح مرحوم آیتالله کاشانی، شمس قنات آبادی، حسین مکی، مظفر بقایی، حائری زاده و سایر کسانی که بدبختانه دستشان در دست شاه و دربار بود اصلاً خبر نداشت که کودتا دارد اتفاق میافتد. پس روح چه کسی خبر داشت؟ روح این پیرمرد نابهکار مصدق خبر داشت؟
آقای کاشانی میگوید دست آیتالله کاشانی در دست فضلالله زاهدی و شاه نبود بلکه مصدق با شاه و آمریکا و انگلیس همدست بود و میخواست به صورت قهرمان از صحنه نخستوزیری خارج شود. در واقع به نظر ایشان مصدق میخواست قدرت را به شکل خیلی متین، خوب و آبرومندانه به شاه، زاهدی، آمریکا و انگلیس واگذار کند و در قامت یک قهرمان کنار برود ضمن آنکه انگلیسیها، شاه، آمریکاییها و دربار را به قدرت برگرداند و اصلاً روح آیتالله کاشانی از این فریبکاری کاری و توطئه خبر نداشت.
من خیلی وارد این کلیات نمیشوم، به هر حال بر خلاف چیزی که اعتقاد داریم نفت صد درصد برای ما بود، نفت قراردادی بین دولت ایران با انگلستان بود که انگلستان بیاید در ایران دنبال نفت بگردد، اگر نفت پیدا کرد طبق قراردادی که داریم ۱۶ درصد درآمد فروشش به ما برسد و مابقی برای انگلستان باشد. دارسی به ایران میآید و از سال ۱۹۰۱ حدود ۶ یا ۷ سال دنبال نفت میگردد و به جز نمک هیچ چیز دیگری پیدا نمیکند؛ عملاً دارسی ورشکسته میشود وسایل و تجهیزات خود را جمع میکند تا از ایران خارج شود یکی از چاههای حفاری به نفت میخورد. یک سئوال ساده مطرح است در این مدتی که دارسی ورشکست شده بود و در حفاریها جز نمک چیزی نصیبش نمیشد آیا دولت ایران یک ریال پول یا وامی به دارسی داد تا کارش را ادامه دهد؟ خیر طبق قرارداد تمام سرمایهگذاری را شرکت نفت انگلیس انجام داد، اگر به نفت میرسید ۱۶ درصد درآمد فروش نفت به ایران تعلق میگرفت. زمانی که دارسی داشت ورشکست میشد دولت ایران کمکی به او نکرد بنابراین وقتی هم نفت کشف شد نمیتوانست بگوید که این نفت برای ماست چون در خاک ایران پیدا شده است. بله حرف ما از اساس درست بود چون همان موقع که شرکت نفت انگلیس به ما ۱۶ درصد از محل فروش نفت پرداخت میکرد کمپانیهای آمریکایی در عربستان قراردادهای ۵۰ -۵۰ میبستند یعنی ۵۰-۵۰ خیلی بهتر از قراردادی بود که ما با انگلیسیها داشتیم اما بالاخره قرارداد بود.
نکته دوم وقتی نفت ملی شد دکتر مصدق زمام امور کشور را به دست گرفت، برخلاف تبلیغاتی که در ۳۷ سال گذشته انجام میشود، اتفاقاً آمریکاییها مخالف ملی شدن نفت ایران نبودند بلکه با نگاهی موافق تا حدی با دکتر مصدق همراه بودند و بین ما و انگلیسیها حکم قرار گرفتند برای آنکه میخواستند مصالحه صورت گیرد. خیلی سعی کردند به نوعی با توافق مسئله حل شود چون انگلیسیها میگفتند «ما مالک نفت هستیم» اما ایران هم میگفت «ما مالک نفت هستیم و انگلیس باید تملک ایران را بر منابع نفتی، پالایشگاه و خط لوله بپذیرد». مصدق میگفت «انگلیس مثل پیمانکار و کارفرما برای ایران کار کند و حقوق بگیرد». یکی از پیشنهادها همان تقسیم درآمد به صورت ۵۰ -۵۰ بود، مرحوم مصدق این پیشنهاد را نپذیرفت. بعد از ماهها مذاکره در آمریکا، لندن و تهران به یک فرمول پیچیده حاصل شد و آن اینکه بانک جهانی به عنوان محلل بیاید، کار را سرپرستی کند تا فروش نفت ایران نخوابد، منتها مالکیت نفت بعداً روشن شود مثلاً انگلیس با پذیرش غرامت دیگر ادعایی درباره نفت ایران نداشته باشد. در واقع بانک جهانی میآمد نفت را بعد از پالایش میفروخت، مقداری از درآمد را به دولت ایران و مقداری را به شرکت نفت انگلیس پرداخت میکرد و یک مقداری هم به عنوان حق کمیسیون برمیداشت و بقیه پول در یک صندوقی میماند تا تکلیف مالکیت نفت روشن شود. این به نظر من فرمول ایده آلی بود که به مرور زمان ایرانیها بیشتر وارد صنعت نفت میشدند چون ایرانیها در سال ۱۳۳۲ جز عمله، باغبون، نانوا و نوکر و... تخصص دیگری نداشتند. به عبارت بهتر پالایشگاه آبادان در سال ۱۳۳۲ بزرگترین پالایشگاه دنیا بود و ایران نیروی متخصص لازم را برای اداره پالایشگاه آبادان نداشت. کدام ایرانی میخواست این پالایشگاه را بچرخاند تا فروش نفت نخوابد و مناقشه ایران و انگلیس در وضعیت درگیری قرار بگیرد. میشد با پیشنهاد دوم آمریکا کار را جلو برد اما دکتر مصدق این فرمول را نیز رد کرد.
کاشانی: تا چه زمانی باید میگفت نه؟
زیباکلام: از یک نقطه به بعد نظر آمریکاییها نسبت به دکتر مصدق و جبهه ملی کم کم تغییر کرد، متوجه شدند دعوای نفت در ایران سیاسی و ایدئولوژیک است، اینطور نیست که دکتر مصدق بخواهد مسئله را حل کند اینکه حالا چرا دکتر مصدق لجاجت به خرج میداد و میگفت نه، عدهای که طرفداران دکتر مصدق هستند میگویند «دکتر مصدق روی اصل مالکیت ایران بر نفت نمیخواست مذاکره کند چون مالکیت نفت را حق ملی ایران میدانست» اما من معتقدم خیر اینطور نیست. دکتر مصدق نگران دو جبهه مخالفان خود بود. یکی حزب توده که به مجرد آنکه کوچکترین توافقی با کمپانی انگلیسی میشد به خیابانها میریختند و میگفتند «مردم دیدید ما از اول میگفتیم این نوکر آمریکاست، دیدید رفت ساخت و پاخت کرد. این همه گفته شد او ملیگراست اما رفت و با آمریکاییها کنار آمد». عین همین بلا را آیتالله کاشانی سر دکتر مصدق میآورد.
اگر دکتر مصدق سر قضیه نفت با آمریکا و انگلیس مصالحه میکرد بلافاصله آیتالله کاشانی و همفکرانش میگفتند مصدق «خائن و رفت ساخت و پاخت کرد» چون بین آنها با مصدق اختلاف شده بود. بدشانسی دیگری که ما آوردیم این بود که در نیمه دوم سال ۱۳۳۱ انتخابات ریاست جمهوری آمریکا برگزار شد و متأسفانه جمهوریخواهان قدرت را به دست آوردند. آیزنهاور که سرکار آمد نسبت به دکتر مصدق سرد بود. به علاوه درست یا غلط احساس کرد، هر روز که از نخستوزیری مصدق میگذرد حزب توده دارد نیرومند میشود. واقعاً خطر قدرتگیری چپ و کمونیسم در ایران برای آمریکاییها اوایل جنگ سرد جدی بود اما مصدق به دموکراسی و آزادی اعتقاد داشت و به هیچ وجه حاضر نمیشد علیه آیتالله کاشانی و همفکرانش، حزب توده و حتی فدائیان اسلام که در روز روشن دکتر فاطمی را ترور کردند اقدامی کند. با تمام وجود به قانون و آزادی اعتقاد داشت. آقای کاتوزیان در دانشگاه آکسفورد معتقد است مصدق به دلیل ترس از حزب توده و آیتالله کاشانی نمیتوانست توافق کند اگر توافق میکرد آنها میریختند و میگفتند «خائن، خیانتکار رفت با آمریکا و انگلیس ساخت و پاخت کرد». شایدم این رویکرد مصدق دلایل دیگری داشت اما به هر دلیل از یک جایی کم کم آمریکاییها از حالت بیطرفی به سمت انگلستان رفتند. در انگلستان هم انتخابات شد و مجلس و نخستوزیر جدید انگلستان هم میگفت: «باید محکم جلوی ایران ایستاد و آن حالت مصالحهجویی دولت قبلی را کنار گذاشت.» یعنی از بخت بد ما در انتخاباتی که نیمه دوم سال ۳۱ برگزار شد هم در لندن و هم در آمریکا یک دولت دست راستی روی کار آمد. در داخل کشور نیز مصدق برخی متعهدانش همچون آیتالله کاشانی و دیگران را از دست داده بود. بغض و کینه مرحوم آیتالله کاشانی از مرحوم دکتر مصدق و دولت ملی اینقدر زیاد شده بود...
کاشانی: اینها کذب محض است.
زیباکلام:... که حاضر بود خیلی راحت دستش را در دست شاه و زاهدی بگذارد و این کار را کرد یعنی دستش را در دست شاه و زاهدی گذاشت. یک سئوالی که مطرح میشود این است «آیتالله کاشانی گور بابای مصدق، مگر نمیدید دارد کودتا میشود چرا جلو نیامد، چرا سکوت کرد، چرا روی خودش را برگرداند؟» یعنی آیتالله کاشانی نمیدید که روز ۲۸ مرداد دارد چه اتفاقی میافتد؟ بله آیتالله کاشانی میدید و اتفاق خیلی خوب میدانست دارد چه اتفاقی میافتد منتها بغض و کینه و نفرتش آنقدر نسبت به مصدق زیاد بود که حاضر بود دولت ملی سقوط کند. آن زمان وضع اقتصادی کشور هم خوب نبود بحران داشتیم، نفت صادر نمیشد، انگلیسیها قرص و محکم جلوی صادرات نفت را گرفته بودند و حزب توده نیز روز به روز قدرت بیشتری پیدا میکرد؛ در یک جمله کشور در بستری از هرج و مرج فرو رفته بود. دکتر مصدق اعلامیه داد که اینقدر تظاهرات نشود.
صبح تودهایها، پیش از ظهر حزب ملت ایران مرحوم فروهر و پانایرانیستها، بعدازظهر طرفداران مرحوم آیتالله کاشانی، غروب طرفداران جبهه ملی به خیابانها میآمدند و تظاهرات میکردند. اصلاً تهران در یک حالت التهاب فرو رفته بود، دکتر مصدق اعلام کرد هیچ کس به خیابانها برای تظاهرات نیاید. شاید یکی از عواملی که به واقعه سقوط دولت ملی کمک کرد آن اعلامیه دکتر مصدق بود که از مردم خواست برای تظاهرات به خیابانها نیایند. این سئوالی که «چرا کاری نکردید» فقط متوجه آیتالله کاشانی نیست متوجه حزب توده هم است، چون بارها و بارها میتینگ داد، راهپیمایی کرد، گفت «کودتا را تبدیل به انقلاب میکند و کودتا را در نطفه خفه میکند» پس چی شد؟ وقتی کودتا رخ داد چرا حزب توده لال شده بود و آب از آب تکان نخورد.
کیانوری در خاطراتش میگوید «ساعت ۹ و نیم صبح روز ۲۸ مرداد ما متوجه شدیم که دارد کودتا میشود و توسط مریم فیروز همسرش که دختر عمه دکتر مصدق بود به دکتر مصدق پیغام دادیم که دارد کودتا میشود.» دکتر مصدق جواب میدهد «دخالت حزب توده اوضاع را بدتر میکند، من سوار اوضاع هستم و میدانم دارم چه کار میکنم.» بعد کیانوری نقل میکند که «ساعت یازده و نیم، ۱۲ دکتر مصدق توسط مریم فیروز به ما پیغام داد برای کمک بیایید اما در آن زمان دیگر دیر شده بود.» من آنچه را که کیانوری میگوید اصلاً و ابداً قبول ندارم نمیگویم دروغ میگوید، میگویم حرفش را قبول ندارم. مگر کیانوری وقتی دهها هزار نفر را به خیابانهای تهران میآورد و تظاهرات میکرد و علیه دکتر مصدق و علیه آمریکا شعار میداد، از مصدق اجازه میگرفت چه طور آن زمان برایش مهم نبود مصدق موافق یا مخالف تظاهرات است اما حالا یک مرتبه روز ۲۸ مرداد آقا و باادب و باتربیت شد که میخواهد اول از مصدق برای کمک دادن اجازه بگیرد. معتقدم حزب توده دستش در دست دربار نبود اما متأسفانه آیتالله کاشانی دست در دست دربار و متحد دربار بود.
کاشانی: من انتظار داشتم دکتر زیباکلام در چارچوب وقایع مرداد سال ۱۳۳۲ و بحثی که مطرح شد «۲۸ مرداد کودتا بود یا قیام ملی» بماند که قضیه ماجرای روزهای ۲۴ تا ۲۸ مرداد روشن شود. من در نهایت از اینکه پرونده دوران نهضت ملی ایران بازگشایی و رویدادها و تجاوزها به قانون اساسی و اقدامات ضد میهنی مصدق شناسایی شوند استقبال میکنم. در پاسخ این نکاتی که دکتر زیباکلام گفت ناچارم بگویم که من درباره مصدق از واژه نابکار و امثال اینها استفاده نکردم ولی گفتم او به قانون اساسی تجاوز کرد. روز ۲۸ مرداد دوستان خودش و ملت ایران را فریب داد. اینها توهین نیستند، واقعیتهای مستند هستند. آقای دکتر زیباکلام گفت اگر مصدق قضیه نفت را حل میکرد آیتالله کاشانی یا سید ابوالحسن حائریزاده لیدر اپوزیسیون مجلس، فریاد اعتراض سر میدادند در حالیکه اینها جعلیات و پیشگوییهای خیالی است. آیتالله کاشانی و مجلس مصدق را روی کار آوردند تا او موضوع نفت را حل کند. چه دلیلی وجود داشت که اگر قضیه نفت را حل میکرد آنها اعتراض میکردند. حل مسئله نفت، موجب نجات نهضت ملی ایران میشد چون مصدق با ایجاد بنبست در موضوع نفت وضعیت مالی کشور را به بنبست کشاند. تمام ذخیره مالی و ارزی کشور را هزینه کرد. ارقام سنگینی استقراض و اسکناس غیرقانونی چاپ کرد. البته همه این کارها را با پنهانکاری انجام میداد.
در مرداد سال ۱۳۳۲ کفگیر به ته دیگ خورده بود و دولت مصدق حقوق کارمندان دولت را نمیتوانست بپردازد. آیتالله کاشانی و پیشگامان نهضت ملی ایران بعد از سالها خون دل خوردن و مبارزه، دولتی را روی کار آوردند که قانون ملی کردن نفت را اجرا کند. چگونه میتوان تصور کرد آنان با حل شدن قضیه نفت و تأمین خواستههای ملت ایران مخالفت میکردند. این ادعا صد در صد خلاف واقع است. پیشنهادهایی برای حل مسئله نفت ارائه شد؛ یکی پیشنهاد بانک جهانی در سال ۱۳۳۰ بود که میتوانست موقتاً مشکل مالی ایران را حل کند و خلاف قانونی ملی کردن صنعت نفت هم نبود. پیشنهادهایی هم در سال ۱۳۳۱ دولت آمریکا به مصدق داد که این پیشنهادها بسیار مثبت بودند. اگر این پیشنهادها با مجلس در میان گذاشته میشد و مصدق صادقانه با این پیشنهادها برخورد میکرد مشکل نفت حل میشد. حتی دومین پیشنهاد مشترکی که به مصدق در بهمن و اسفند ۱۳۳۱ ارائه شد، در زمان ریاست جمهوری آیزنهاور جمهوریخواه بود یعنی تغییر دولت در آمریکا برخلاف این همه تبلیغات و شانتاژی که راه میاندازند، علیه نهضت ملی ایران نبود. عنوان پیشنهاد دوم «پیشنهاد مشترک آیزنهاور و چرچیل» است که به نظر من عالی بود. به قدری منافع ایران را تأمین میکرد که از این پیشنهاد بهتر نمیشد ارائه کرد.
مصدق پیشنهاد دوم را پنهان کرد حتی با آیتالله کاشانی و مجلس در میان نگذاشت. همان اطرافیان محدود مصدق این پیشنهاد را قابل قبول میدانستند و پیشنهاد دادند که به مجلس ارائه شود ولی مصدق این را هم پنهان کرد و مجلس هم از این پیشنهاد بیخبر بود. حالا دکتر زیباکلام، آیتالله کاشانی را که روحش از این پیشنهاد دوم خبر ندارد، پیشنهادی که میتوانست راه گشای بنبست اوضاع و وضعیت مالی کشور باشد، قصاص قبل از جنایت میکند. چگونه انسان میتواند تاریخ را اینطور تفسیر کند؟ یک کسی مسئولیت اداره کشور را به عهده گرفت و به مجلس شورای ملی برنامه ارائه داد و گفت «من آمدهام که قانون ملی کردن نفت را اجرا کنم» ولی اجرا نمیکند و همه پیشنهادها را ناکام میگذارد. آیا میتوان اینها را نادیده گرفت و سپس شخصیتهایی را که در مجلس از قانون اساسی دفاع کردند متهم کرد.
از این موضوع بگذریم، متن تایپ شده رسیدی که مصدق در قبال دریافت حکم شاه به سرهنگ نصیری داد در آبان ۱۳۳۲ افشا شد. وقتی یک محاکمه نمایشی برای مصدق ترتیب داده شد، این رسید را از ستاد ارتش خواستند و برای دستگاه دادرسی ارتش فرستاده و در روزنامهها منتشر شد اما کلیشه خط مصدق ۴۱ سال بعد منتشر شد یعنی در کتابی که در سال ۱۳۷۳ شادروان ابراهیم صفایی یکی از مورخان شریف ما در کتابی که نوشت، رسید را برای نخستین بار منتشر کرد، این سند فقط یک بار در صداوسیما نشان داده شده و آن هم من نشان دادم. ولی در هیچ یک از کتابهایی که هواداران مصدق نوشتند و ادعای «کودتا» میکنند و همچنین در سریال «معمای شاه» این سند بااهمیت را نشان نمیدهند تا بتوانند ادعا کنند اراذل و اوباش علیه مصدق کودتا کردند. وقتی از دکتر صدیقی وزیر کشور مصدق میپرسند آیا از فرمان برکناری مصدق خبردار بود یا نه؟ میگوید «مطلقاً درباره فرمان ملوکانه دایر بر عزل دکتر مصدق از سمت نخستوزیری سخنی گفته نشده است اما آنچه درباره آگاهی من از جریان سئوال فرمودید پیش از این نوشتم که در خانه جناب آقای نخستوزیر دهان به دهان موضوع دستخط که موضوع ورود به خانه بوده است را شنیدم و از دکتر مصدق پرسیدم موضوع دستخط چه بوده فرمودند چیزی نبود.»
شهادت دیگر از عبدالعلی لطفی وزیر دادگستری دولت مصدق است. این شهادت در حضور مصدق بیان شد و گفت «در حضور آقای دکتر مصدق صریحاً عرض میکنم که ابداً از ناحیه ایشان چنین صحبتی که فرمان عزل ایشان و نصب جناب سپهبد زاهدی باشد نگفتند و ورزا هم ابداً این صحبت را نکردند و تمام اینطور جلوه داده شد کودتایی در شرف وقوع بوده و جلوگیری شد و میخواستند خود دکتر مصدق و وزرا را دستگیر کنند اینطور در ذهن ما جلوه داده شد. به کلی صحبت از فرمان عزل، به تصریح، یا انشاء یا به ایما یا به تلویح از ناحیه دکتر مصدق با ما نشد که من تکلیف خود را بفهمم.» چرا شخص مصدق که فرمان برکناری خودش را گرفت به وزیران خود اطلاع نداد که اینها لااقل تکلیف خودشان را بدانند و دکتر فاطمی و دکتر شایگان عصر ۲۵ مرداد نیایند در خیابانهای تهران میتینگ بدهند و آن توهینها را به شاه روا بدارند. در واقع اینها هم قربانی مصدق شدند. یک تحریف و توصیف خلاف واقعی را آقای دکتر زیباکلام مطرح کرد که من واقعاً از این حرف متأسفم چرا که گفت «دست آیتالله کاشانی و نمایندگان اقلیت مخالف دکتر مصدق در دست شاه بود.» شاید میتوانم بگویم توهین و تحریفی از این بزرگتر نسبت به آیتالله کاشانی و نمایندگان شریف مجلس هفدهم تاکنون نشده است. البته این حرف شخص آقای زیباکلام نیست ۶۳ سال است که این حرف دارد تکرار میشود.
آیتالله کاشانی و نمایندگان اقلیت مجلس هفدهم در تیر و مرداد سال ۱۳۳۲ اعتراضات شدیدی به رفراندوم انحلال مجلس هفدهم کردند اما مصدق با یک رفراندوم خلاف قانون اساسی و نمایشی که حتی وزرای او هم مخالف بودند این کار را انجام داد. اسناد این اعتراضات در روزنامههای آن دوران بازتاب یافته است. تا آنجا که آیتالله کاشانی روز ۱۰ مرداد اعلامیهای صادر و شرکت در رفراندوم را تحریم کرد و گفت فقط خائنان وطنفروش در رفراندوم شرکت میکنند که منظور او حزب توده بود. حزب توده تنها قدرتی بود که مصدق به کمک آنها توانست مجلس هفدهم را منحل کند. انحلال مجلس هفدهم نقش کلیدی در رویدادهای مرداد ۱۳۳۲ و براندازی نهضت ملی ایران داشت. اکنون ببینیم پس از ۲۸ مرداد چه اتفاقی افتاد؟ آیا دست آیتالله کاشانی و نمایندگان مجلس در دست شاه بود؟ و یا آنان از حقوق ملت ایران دفاع کردند؟ اسناد در اینجا به ما پاسخ میدهند.
امیدوارم آقای دکتر زیباکلام یک بار دیگر این اسناد را مطالعه و در تدریسهای دانشگاهی مطرح کند. پس از آنکه مصدق قدرت را تحویل زاهدی داد یک جابهجایی در صحنه نبرد به وجود آمد یعنی تا قبل از منحل کردن مجلس آیتالله کاشانی و نمایندگان اقلیت در برابر مصدق ایستاده بودند، پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در برابر زاهدی و شاه ایستادگی کردند.
انگلستان و امریکا با بازگشایی مجلس هفدهم مخالفت کردند ولی از آنجا که رفراندوم مصدق خلاف قانون اساسی بود آیتالله کاشانی تاکید کرد مجلس وجود دارد بنابراین مجلس هفدهم باید به دوران خودش ادامه دهد در حالی که این سیاستهای بیگانه مخالف بازگشایی مجلس بودند. بنابراین اسناد تاریخی نشان میدهند مصدق و انگلستان در یک جبهه قرار داشتهاند. یعنی از یک طرف مصدق برای انحلال مجلس رفراندوم میکند، از یک طرف در اسنادی که بعد از ۲۸ مرداد منتشر شد انگلستان به دنبال این است که از بازگشایی مجلس هفدهم جلوگیری شود. همانطور که یاد شد مصدق با گذراندن یک تصویبنامه در هیأت وزیران نگذاشت ۵۶ نماینده در اردیبهشت ۱۳۳۱ انتخاب شوند، ۵۷ نماینده را نیز در تیر۱۳۳۲ وادار به استعفا کرد که اینها هم به ملت ایران خیانت کردند. تنها ۲۳ نماینده باقی مانده بودند که در برابر براندازی نهضت ملی ایران و سیاستهای انگلستان ایستادگی میکردند. بنابراین مجلس بعد از ۲۸ مرداد تنها ۲۳ نماینده داشت. آیتالله کاشانی، سید ابوالحسن حائریزاده، دکتر بقایی، شمس قنات آبادی، علی زهری، عبدالرحمن فرامرزی و در مجموع ۲۳ نماینده این مجلس میگفتند مجلس به قوت خود باقی است و باید انتخابات متوقف شده اردیبهشت سال ۱۳۳۱ برگزار و ۵۶ نماینده انتخاب شوند تا مجلس رسمیت پیدا کند و ما بتوانیم به کار خودمان ادامه دهیم.
حائریزاده در روز ۱۴ شهریور ۱۳۳۲، علی زهری و حائریزاده در ۵ مهر و شمس قناتآبادی ۶ مهر با انحلال مجلس مخالفت کردند. همچنین سندی هم از پافشاری آمریکا و انگلستان برای صدور فرمان انحلال مجلس هفدهم از سوی شاه وجود دارد. تاریخ این سند ۱۷ مهر ۱۳۳۲ مربوط به گزارش هندرسون سفیر آمریکا در تهران به وزارت خارجه آمریکا است. سند سری شماره ۱۳۷۴ که در این سند صریحاً هندرسون جریان ملاقات خود را با زاهدی شرح داده و گزارش آن را همان روز به وزارت خارجه آمریکا فرستاده است. در این سند چنین آمده است که «در همان صبح روز ۱۷ مهر اطلاع یافتم قرار است، زاهدی با شاه نهار صرف کند لذا تقاضا کردم زاهدی را قبل از ناهار ببینم، در این ملاقات ضمن مذاکره با زاهدی نظر رسمی دولت انگلستان را درباره مجلس به اطلاعش رساندم همچنین گفتم که احساس میکنم هر دو دولت آمریکا و انگلیس معتقدند از نظر تصویب قرارداد نفت بهتر است یک مجلس کامل وجود داشته باشد تا یک مجلس نیمبند. به نظر شخص من اگر دولت زاهدی از مجلسی که کلاً از نو انتخاب شده باشد تأیید شود نه تنها در داخل کشور بلکه در جهان موقعیت بهتری خواهد داشت.» ولی آیتالله کاشانی و نمایندگان اقلیت مجلس هفدهم با نظر سفیر آمریکا و خواسته انگلیس مخالفت کردند. آیتالله کاشانی در ۲۲ مهر با انحلال مجلس هفدهم مخالفت کرد و گفت «تا زمانی که مذاکرات نفت شروع نشده و قضیه نفت حل نشده به هیچ وجه تجدید روابط ایران و انگلیس صحیح نیست. موقعی باید تجدید رابطه شود که قضیه نفت حل شود. و در بخش دیگری افزود: هیچ راهی برای انحلال دوره هفدهم مجلس شورای ملی وجود ندارد. دولت باید ولو یک ماه از دوره ۱۷ باقی است بقیه انتخابات را انجام دهد. اگر دولت احتیاج به مجلس دارد و میخواهد تصمیمات و قوانین خود را از نظر نمایندگان مجلس بگذارند بقیه انتخابات مجلس هفدهم را که هشت ماه از آن باقی است انجام دهد و مدت باقی مانده از وجود مجلس استفاده ببرد.»
دکتر بقایی، حائریزاده و نمایندگان دیگر نیز به منحل کردن مجلس اعتراض کردند. به این ترتیب در شهریور، مهر و آبان سال ۱۳۳۲ آیتالله کاشانی و نمایندگان مجلس هفدهم که مخالف رفراندوم انحلال مجلس از طرف مصدق بودند در برابر خواستههای انگلستان و آمریکا نیز ایستادگی کردند ولی این دو دولت روی شاه فشار میآوردند و از شاه میخواستند فرمان انحلال مجلس را صادر کند. نکته مهم این است که شاه دو ماه مقاومت کرد چون قلبا نمیخواست مجلس هفدهم را منحل کند. سرانجام چون کشور در تنگنای مالی قرار داشت و اتحاد ملت ایران از هم پاشیده شده بود و آن انسجام جامعه ایرانی دیگر پشت نهضت ملی ایران نبود، شاه فرمان انحلال مجلس هفدهم را در ۲۸ آذر ۱۳۳۲ صادر کرد. اینها واقعیتهایی هستند که ۶۳ سال است بر روی آنها سرپوش گذاشته می شود و به ناروا و برخلاف موازین اخلاقی ادعا می شود که دست آیتالله کاشانی، حائریزاده، دکتر بقایی و دیگر نمایندگان در دست شاه بود. آخر با چه دلایلی این حرفهای خلاف واقع گفته می شود؟
خبرآنلاین: آقای دکتر کاشانی، شما در بین صحبتهایتان گفتید که آقای مصدق از طرف یک پشت پردهای اداره میشد، آن پشت پرده چه کسی بود؟
کاشانی: تمام اقداماتی که مصدق در خلال ۲ سال و ۴ ماه نخستوزیری انجام داد با کارگردانی و برنامهریزی انگلستان انجام شد و این برنامهریزی بسیار دقیق و پیچیده بود که آیتالله کاشانی و نمایندگان پیشگام نهضت ملی ایران تا خرداد۱۳۳۲ از مصدق حمایت میکردند. ولی در تیر و مرداد سال ۳۲ با موضوع انحلال مجلس مخالفت کردند نه با شخص مصدق چون هنوز تصورشان این بود که این فرد را میتوان به راه آورد و میتواند مشکل کشور را حل کند ولی او مجری سیاست انگلستان بود و گام به گام طرح مرموز و پیچیده انگلستان را اجرا کرد و توانست قدرت را تحویل زاهدی بدهد. بر همین اساس میگویم ۲۸ مرداد نه کودتا و نه قیام ملی بود چراکه براندازی نهضت ملی اتفاق افتاد.
خبرآنلاین: این سئوال هم مطرح است، اگر کودتایی در کار نبود چرا شاه یک نظامی را برای نخستوزیری انتخاب کرد و یک شخص سیاسی را انتخاب نکرد؟
کاشانی: اینها سئوال بسیار جالبی است ولی اگر بخواهم اسناد تاریخی این قضیه را که چگونه زاهدی به عنوان نامزد نخستوزیری انتخاب شد بگویم پیشنهاد میکنم یک جلسه گفتگوی دیگری با آقای دکتر زیباکلام بگذارید تا رازهای تاریخی و اسناد بسیار مهمی که مصدق به دنبال نخستوزیری شخص زاهدی بود و راه را برای زاهدی هموار کرد، بازگو خواهم کردم.
خبرآنلاین: آقای دکتر زیباکلام ضمن پاسخگویی به صحبتهای آقای کاشانی، اشتباهات دکتر مصدق و آیتالله کاشانی را در قضیه ۲۸ مرداد ۳۲ بفرمایید.
زیباکلام: بخش زیادی رقابت و حسادت بود. شاید اگر دکتر مصدق بیشتر آیتالله کاشانی، شمس قناتآبادی، مظفر بقایی، حسین مکی، حائریزاده را تحویل گرفته بود اینها علیه او نمیشدند. همواره در طول تاریخ این چیزها وجود دارد. آیا مصدق یک جور سردی و بیتفاوتی و از سر غرور و تکبر با اینها برخورد کرد؟ شاید آنها انتظار داشتند مصدق کمی تحویلشان میگرفت اما مصدق آنها را تحویل نگرفت و روابطشان عملاً رسید به جایی که علیه دکتر مصدق شدند بنابراین به جای اینکه خیلی دقیق شویم که مصدق زیر آن را امضا کرد یا آیتالله کاشانی از ماجرا اطلاع نداشت، واقعیتها را ببینیم.
طبیعی است که آیتالله کاشانی بعد از ۲۸ مرداد اصرار میکرد مجلس هفدهم منحل نشود چون میدانست اگر انتخابات شود یک نفر از آنها به مجلس هجدهم راه پیدا نمیکند. دقیقاً هم اینطور شد. بنابراین آیتالله کاشانی، شمس قنات آبادی، مظفر بقایی، حسین مکی، حائری زاده و جمال امامی دغدغهشان این بود که مجلس هفدهم منحل نشود چون تنها جزیره باقیمانده برای آنها بود و اگر این را هم از آنها میگرفتند هیچ کاره میشدند و عملاً هم هیچ کاره شدند. واقعیت تلخ این است که مصدق گرفتار، مجازات و محاکمه شد، البته دکتر کاشانی میگوید «اینها همه سیاهبازی و قلابی بود» ولی واقع قضیه این بود که بعد از ۲۸ مرداد آیتالله کاشانی و همفکرانش به جایی نرسیدند. شاه تحویلشان نگرفت یعنی کاری به کارشان نداشت و مجازاتشان نکرد ولی در عین حال آنها را هم تحویل نگرفت. فقط یک احترامی خود زاهدی برای آیتالله کاشانی قائل بود اما شاه اصلاً حوصله آیتالله کاشانی و همفکرانش را نداشت و اینها را شریک مصدق میدانست که دعوایشان شده و از هم جدا شدند.
دلیلی نداشت که شاه با آنها دوست باشد و به سمت آنها هم نرفت. آیتالله کاشانی هم در گمنامی، عزلت و بیاعتنایی حکومت فوت شد. اما اینکه چرا دولت دکتر مصدق سقوط کرد؟ یک روایت تئوریهای دایی جان ناپلئون و فرضیههای توطئه دکتر کاشانی و همفکرانش است که مصدق فراماسون و مصدقالسلطنه بود دستش در دست انگلیسها قرار داشت چیزهایی که در این ۳۷ سال خیلی علیه دکتر مصدق گفته شده است. اسلامگراها خیلی حرفهای بدتر از این علیه دکتر مصدق گفتند. واقع مطلب این است که اگر حوادث ۲۸ مرداد اتفاق نیفتاده بود، اساساً شانس بقا و موفقیت دکتر مصدق چقدر بود؟ اگر حوادث ۲۸ مرداد اتفاق نمیافتاد تردید دارم دکتر مصدق میتوانست خیلی موفق شود چون کشور دچار بیثباتی و هرج و مرج شده بود، از نظر اقتصادی عملاً کشور متوقف بود، یک ریال نفت نمیتوانستیم صادر کنیم، اتحاد شوروی نیز غرامتی که به خاطر جنگ باید میپرداخت حاضر نشد یک سنت به دکتر مصدق کمک کند.
این نشان میدهد که دکتر مصدق آدم مستقل و ملی بود و آمریکاییها هم به این جمعبندی رسیده بودند که دیگر مصدق نباید باشد هم به خاطر خطر کمونیست و هم به خاطر آنکه هیچ راهحلی برای نفت وجود نداشت. انگلیسیها نیز دیدند به جز برکناری مصدق هیچ طور دیگر نمیشود مسئله نفت را حل کرد چون آیتالله کاشانی و همفکرانش هم که ازش جدا شده بودند حزب توده هم که مخالفش بود.
خبرآنلاین: پس خود دکتر مصدق نیز خودش میخواست از نخستوزیری کنار برود و دنبال یک وضعیت آبرومندانه بود؟
زیباکلام: دکتر مصدق خودش دوست نداشت برود ولی شانس موفقیتش خیلی نبود. علما، مراجع، روحانیون هیچ کدام از او حمایت نکردند یک سئوال ساده آن است که علما، مراجع و روحانیت در روز ۲۸ مرداد و ملی شدن نفت کجا بودند؟ فقط یک نفر به اسم آیتالله کاشانی پشت مصدق ایستاد. مرحوم آیتالله بروجردی کجا بود؟ مرحوم آیتالله گلپایگانی و سایر مراجع و علما کجا بودند؟ چرا از نهضت ملی شدن نفت حمایت نکردند. گور بابای مصدق، چرا از نهضت ملی ایران حمایت نکردند. مصدق فقط و یک حمایت مردمی و ملی از دانشجوها، بازاریها و مقداری روشنفکران داشت، آنها هم نه سازماندهی شده بودند و نه تشکیلات و قدرتی داشتند بنابراین مصدق به جز یک محبوبیت، محبویت و محبوبیت آن هم بین اقشار و لایههای تحصیلکرده جامعه واقعاً پایگاه دیگری نداشت بنابراین خیلی دشوار و پیچیده نبود که برکنارش کنند.
اتفاقاً معتقدم شاه خودش یکی از موانع کودتا بود نه به خاطر اینکه وطنپرست و ملی بود و به دموکراسی اعتقاد داشت نه، چون آدم ترسویی بود و جیگر و جسارت آنکه بزند تخت سینه مصدق و پرتش کند کنار را نداشت. اشرف داشت. اشرف حاضر بود مصدق را تیکه و پاره کند. جالب این است که وقتی شاه فرمان عزل دکتر مصدق و حکم انتصاب سرلشکر زاهدی را به نخستوزیری صادر کرد، آنقدر در تردید بود که با ثریا همسرش سوار هواپیما شد، خودش هم هواپیما را خلبانی کرد و به کلاردشت رفت. وقتی به او میگویند که کودتا موفق نشده است مصدق قبول نکرد که کنار برود و زاهدی نخستوزیر شود، شاه پرواز میکند و به بغداد میرود. سفیر ما در عراق مظفر اعلم طرفدار مصدق بود خیلی تحویلش نمیگیرد، شاه از بغداد با هواپیما به رم میرود چون میترسید به کشور برگردد. بقیه کارها را براداران فرود و طرفداران شاه در ایران انجام دادند. آمریکاییها بارها و بارها در خاطراتشان میگویند «شاه را مجاب کردیم» و «شاه را هل دادیم که با کودتا موافقت کند».
شاه تردید داشت. شاه مذبذب بود. یک دیدگاه آن است که شاه نمیخواست عمل غیرقانونی انجام دهد که من این را قبول ندارم. من معتقدم به دلیل ترس و تذبذبش بود. کسی که شاه را هل داد کرمیت روزولت بود؛ زاهدی، اشرف، برادران رشیدی بودند. آنها شاه را هل دادند تا این کار را بکند، شاه طبعش قبول نمیکرد که این کار را انجام دهد. معتقدم روالی که در آن ۲۸ ماه اتفاق افتاده بود بعید به نظرم میرسید مصدق در بلند مدت موفق شود البته فقط ملی شدن نفت نبود که خدشهدار شد بعد از ۲۸ مرداد نهضت ملی ایران، دموکراسیخواهی، توسعه سیاسی، آزادی مطبوعات، آزادی احزاب و انتخابات آزاد همهاش از بین رفت، هزاران نفر بازداشت شدند، دهها و صدها نفر اعدام شدند، رهبران جبهه ملی به حبس محکوم شدند. آزادی احزاب و مطبوعات از بین رفت. ۲۵ سال کشور دچار استبداد، دیکتاتوری و خفقان پلیسی ساواک شد تا به ۲۲ بهمن ۵۷ رسیدیم. یعنی میگویم آیتالله کاشانی، مصدق، نهضت ملی و حزب توده همه در نتیجه اتفاقات ۲۸ مرداد ضرر کردند. فقط و فقط در نتیجه آن حوادث و رویدادها طرفداران دربار و آمریکا و انگلستان برد.
کاشانی: من انتظار داشتم دکتر زیباکلام به این نکات و اسنادی که من مطرح کردم پاسخی بدهد اما متأسفانه او همان روال تکراری را ادامه داد.
زیباکلام: در انگلستان یک ضربالمثل است میگویند اینکه ما داریم از دور میبینیم درخت است یا جنگل. معتقدم اینکه ما وارد این دست جزئیات شویم بیاییم به اینها پاسخ دهیم مسئله را حل نمیکند، وقتی من دارم نور آفتاب را میبینم چه دلیلی به بحث است که ثابت کنم این نور آفتاب است و نورپردازی مصنوعی نیست. وقتی میبینم که ملی شدن نفت خیلی میتوانست بهتر از اینها سرانجام پیدا کند و اختلافات مصدق و آیتالله کاشانی چه مصیبتی به نهضت وارد کرد، حزب توده چه مصیبتی وارد کرد، انتخابات آمریکا چه مصیبتی به نهضت وارد کرد. حالا من بگویم اینکه شاه، مصدق یا دیگران نوشتند درست بوده یا غلط بوده است؟ وقتی من بغض، کینه و نفرت آیتالله کاشانی را با تمام وجود علیه دکتر مصدق میبینم، وقتی میبینم شاه اکراه داشت در بازی کودتا شرکت کند ولی اشرف نداشت - البته جای شاه و اشرف باید در تاریخ عوض میشد یعنی شاه زن و اشرف مرد میشد - حالا بگویم نه آن نامه یا حرف جعلی بوده یا جعلی نبوده است؟
خبرآنلاین: شما به کودتا در روز ۲۸ مرداد اعتقاد دارید یا خیر؟
زیباکلام: آنچه مسلم است مصدق به شکل مردمی از کار برکنار و از قدرت ساقط نشد.
خبرآنلاین: آقای دکتر شما اثر عامل خارجی را چقدر مؤثر میدانید؟
زیباکلام: صبح روز ۲۸ مرداد من دهها هزار نفر را در خیابان تهران میبینم که میگویند جاوید شاه. نه یک آمریکایی میبینم و نه یک انگلیسی، میگویند آمریکاییها و انگلیسیها کودتا کردند چند آمریکایی یا انگلیسی برای کودتا آمدند، در میان آن دهها هزار نفر یک نفر خارجی نبود همه ایرانی بودند. سران ارتش که کودتا کردند ایرانی بودند. آیتالله کاشانی، سرلشکر زاهدی ایرانی بودند، همه ایرانی بودند. آیا آمریکا و انگلستان در کودتا نقش نداشتند؟ چه کسی میگوید نقش نداشتند کرمیت روزولت شاه را هل داد و گفت «مرتیکه اینقدر مذبذب نباشد. آخر تو هم مرد هستی، نترس بیا جلو ما پشتت هستیم». بنابراین چه کسی شاه را هل داد آمریکاییها و انگلیسیها.
خبرآنلاین: آقای دکتر کاشانی شما هم اشتباهات دو طرف را بگویید و هم اینکه بفرمایید سهم عامل خارجی در واقعه ۲۸ مرداد ۳۲ چقدر بود؟
کاشانی: با اینکه انتظار داشتم آقای دکتر زیباکلام درباره ادعای کودتا و این اسناد قاطعی که من ارائه کردم بالاخره یک موضعگیری کند اما او همچنان ترجیح میدهد که از روش نطق استفاده کند. به هر حال هر کسی یک روشی دارد اما ما دانشگاهی هستیم ما یک سوگندی به دانش خودمان خوردیم و یک تکلیف داریم که نگذاریم جامعه دچار فریب و انحراف شود. اگر ما هم با نطق بخواهیم مسائل را حل کنیم چرا مردم را سرزنش و تحقیر میکنید. اگر یک کودتایی شده و مصدق سرنگون شده بود باید اسناد و مدارک آن ارائه میشد ولی اسناد و مدارک چیز دیگری نشان میدهند. هنگامی که مصدق کنار رفت یک کویر پشت سر خود گذاشت. نهضت ملی ایران با هزار مصیبت با زندانها، حبسها و تبعیدهایی که سران نهضت ملی ایران تحمل کرده بودند به پیروزی رسید و اینها به دنبال احیای قانون اساسی و مشروطیت بودند ولی این دو سال و چند ماه آن اتحاد شگفتانگیزی که در جامعه ما به وجود آمده بود مصدق آن را به یک کویر تبدیل کرد. آیتالله کاشانی، دکتر بقایی و حائریزاده ترور شخصیت شدند.
هر کسی در برابر سیاستهای انگلستان ایستادگی میکرد به دست مصدق ترور شخصیت میشد. کار به جایی رسید که مصدق خانه آیتالله کاشانی را سنگباران کرد و یک نفر را در آن خانه کشت. اینها اتفاقاتی است که بر آن سرپوش میگذارند تا بگویند کودتا شد ولی از همه حرفهای ایشان برای من ناراحتکنندهتر این است که میگوید «مصدق آیتالله کاشانی، حائریزاده و بقایی را تحویل نگرفت» مصدق اصلاً کی بود؟ هنگامی که آیتالله کاشانی رهبری نهضت ملی ایران را در زمان اشغال ایران برعهده داشت و در زندان انگلیسیها بود، دکتر مصدق در احمدآباد در خانه خودش زندگی آرام و مجلل داشت. موقعی که دکتر بقایی، حائریزاده، عبدالقدیر آزاد و مکی در مجلس پانزدهم در برابر لایحه الحاقی گس - گلشائیان ایستادگی میکردند، مصدق در احمدآباد بود و از لایحه الحاقی طرفداری میکرد. میگفت «این لایحه تصویب و فقط یک تبصره به آن اضافه شود.» در سال ۱۳۲۸ و ۱۳۲۹ اینها بودند که در انتخابات مبارزه کردند. احتیاج نداشتند که مصدق تحویلشان بگیرد.
شأن و شخصیت آیتالله کاشانی، حائریزاده، دکتر بقایی و دیگران بسیار بالاتر از این حرفها بود. تمام اعتراضات اینها دفاع از قانون اساسی بود و این شرافتی است که میراث ماندگار نهضت ملی ایران است که در کشور ما کسانی بودند که زیباترین دفاع را از قانون اساسی کردند. معتقدم مجلس هفدهم شاید یکی از نیرومندترین پارلمانهای جهان در آن تاریخ بود یعنی با پارلمان انگلستان با ۴۰۰ سال سابقه و مجلس نمایندگان آمریکا برابری میکرد بلکه برتر بود. آقای دکتر زیباکلام یک همچین کسانی را اینقدر تحقیر میکند و پایین میآورد و میگوید «مصدق اینها را تحویل نگرفت». حداقل به این اسناد و مدارک مخالفت آنها با رفراندوم و مخالفت آیتالله کاشانی با اختیاراتی که مصدق میخواست از مجلس بگیرد نگاه کنید. در دی ماه ۱۳۳۱ مخالفت آنها فقط برای دفاع از قانون اساسی بود. مصدق کی بود که اینها را تحویل بگیرد یا نگیرد.
خبرآنلاین: اگر بگوییم آیتالله کاشانی روز ۲۸ مرداد به صحنه میآمد و مصدق میماند ...
کاشانی: نباید میآمد.
خبرآنلاین: فرض کنید میآمد آقای مصدق چه رویهای را پیش میگرفت، به سمت دیکتاتوری میرفت یا دموکراسیخواهی را در ایران تقویت میکرد؟
کاشانی: اولاً نباید مدارک را نادیده گرفت. روز ۲۳ مرداد وقتی فرمان نخستوزیری زاهدی و برکناری مصدق صادر شد و مصدق شب ۲۵ مرداد فرمان عزل خود را گرفت و رسید داد، کوچکترین اعتراضی نکرد. او همچنین روز ۲۵، ۲۶، ۲۷ و ۲۸ مرداد کوچکترین اعتراضی به فرمان برکناری خود نداشت، آن وقت انتظار دارند آیتالله کاشانی به صحنه بیاید و از شخص مصدق دفاع کند. خود مصدق فرمان شاه را گرفت و نوشت «دستخط مبارک». آن وقت میخواهید آیتالله کاشانی بیاید به او کمک کند؟ آیتالله کاشانی از طرف مصدق ترور شخصیت شده و خانهاش سنگباران شد حتی مانند سایر نمایندگان مجلس هفدهم در معرض تهدید دستگیری بود. نکته دیگر این است که آقای دکتر زیباکلام گفتند «چرا روز ۲۸ مرداد آیتالله بروجردی و علمای قم نیامدند؟» برای چه بیایند آنان در دوران نخستوزیری مصدق از او حمایت کردند. اما مصدق حزب توده را به صحنه آورد. حزب توده یک ارتشی در خیابانهای تهران و دیگر شهرها داشت. ۶۰۰ افسر را وارد ارتش کرده بود، آیا فکر نمیکنید این حضور حزب توده باعث به وحشت افتادن علما و نیروهای مذهبی شده بود؟ اینها واقعیتهایی است که در آن روزها وجود داشت. همه برنامهریزیشده و سازماندهیشده بود. آقای دکتر زیباکلام میگوید «کرمیت روزولت شاه را هُل داد». این ادعا دروغ محض است. کرمیت روزولت یک حقهباز و دلال اسلحه بود. خاطرات ارتشبد طوفانیان را بخوانید، در خاطراتش آمده روزولت برای شرکتهای آمریکایی در قراردادهای تسلیحاتی به دنبال دلالی بود. کرمیت روزولت اصلاً عددی نبود. شاه در این زمینه دیدارهایی با هندرسون سفیر آمریکا داشت قضایا از سه ماه پیش کارگردانی شده بود و مجری این طراحیها هم شخص مصدق بود. حالا کرمیت روزولت و اشرف را بزرگ میکنند.
خبرآنلاین: به نظرتان اگر مصدق میماند دیکتاتورتر میشد یا دموکراسیخواه؟
کاشانی: اصلاً مصدق قدرت را با اراده خودش تحویل زاهدی داد.
زیباکلام: معتقدم مصدق یک آدم لیبرال و دموکرات و به قانون معتقد بود و دموکرات و لیبرال و قانونخواه از دنیا رفت. اگر میماند و اگر توفان ۲۸ مرداد را هم پشت سر میگذاشت چیز زیادی عوض نمیشد، مصدق همان مصدق بود که ظرف دهها سال بود همان مقدار به دموکراسی و حاکمیت قانون پایبند بود ولی کشور منظم به سمت بحران میرفت چون نوری در انتهای تونل نبود که نشان دهد کشور دارد از بحران نجات پیدا میکند. اتفاقاً یکی از دلایلی که میتوان گفت جمعیتی که در سی تیر سال ۳۱ به خیابانها آمدند و از دکتر مصدق حمایت کردند چرا روز ۲۸ مرداد ۳۲ به خیابانها نریختند، این بود که احساس میکردند گویا بحران نفت حلشدنی نیست بنابراین احساس سرخوردگی و ناامیدی کردند. این مسئله میتواند یکی از دلایلی باشد که جلوی مردم را گرفت که بیایند حمایت کنند. خیلیها از مصدق حمایت نکردند اینجا با آقای دکتر کاشانی همعقیده هستم واقعاً نگرانی زیادی از حزب توده ایجاد شده بود، بسیاری از روحانیون و مذهبیون واقعاً نگران حزب توده و قدرت گرفتن حزب توده شده بودند حالا اسناد و مدارک و شواهدی است که نشان میدهد سفارت انگلستان عمدی بر ترس و نگرانی و وحشت مذهبیون دامن میزد که روحانیون، علما، مراجع و آیتالله بروجردی را بترسانند از خطر حزب توده بترسانند. حالا اینکه چقدر خطر واقعی و چقدر خیالی بود بماند، ولی سفارت انگلستان تعمد داشت بگوید مذهبیون، مراجع و علما کجا نشستید که مملکت دارد به دست کمونیستها میافتد. این چیزی بود که قطعاً انگلستان به دنبالش بود که به ترس، نگرانی و وحشت از قدرت حزب توده دامن بزند. اینها همان دلایلی است که من میگویم گیرم ۲۸ مرداد اتفاق نمیافتاد ولی بعید به نظر میرسید که مصدق میتوانست موفق شود.
خبرآنلاین: از صحبتهای دو طرف اینطور بر میآید که خیلی اکراه دارند که از واژه کودتا برای واقعه روز ۲۸ مرداد استفاده شود، سئوال این است، چرا شاه برای جایگزینی مصدق چهره سیاسی استفاده نکرد؟
زیباکلام: چون چهره سیاسی مقتدر و نیرومندی در آن مقطع وجود نداشت که بتواند بیاید این کار را انجام دهد. یعنی هیچ چهره سیاسی که بتواند بیاید بگوید مصدق نیست من هستم وجود نداشت. نیرومندترین چهره احمد قوامالسلطنه بود که یک سال قبل سرنوشتش آنطور رقم خورده بود، البته شاه هم با نظامیها آبش در یک جوی نمیرفت چون شاه میخواست خودش حکومت کند و نمیخواست یک نظامی حکومت کند بنابراین چند ماه بعد شاه آرام زاهدی را کنار گذاشت و نخستوزیر غیرنظامی سر کار آمد ولی در آن مقطع نمیشد باید کسی میبود که جربزه میداشت و این فرد جربزهدار سرلشکر زاهدی بود. شاید اگر یک رجال سیاسی پیدا میشد که او هم جربزه داشت و یک عده بازاریها، روحانیون و دانشگاهیها طرفدارش بودند، قطعاً او جای مصدق میآمد و جای مصدق را میگرفت. تنها کسی که آن وسط یک همچین جربزهای داشت سرلشکر زاهدی بود با یک اختلاف بسیار زیاد دکتر بقایی را میتوان گفت که چنین ویژگی داشت. به نظرم بقایی هم میتوانست این کار را انجام دهد.
کاشانی: اینکه زاهدی چرا انتخاب شد یک سرگذشت تاریخی دارد. اصولاً بعد از شهریور ۱۳۲۰ در ایران یک دموکراسی نسبی به وجود آمده بود. بعد از اشغال ایران و انتخابات مجلس چهاردهم که برگزار شد تمام نخستوزیرانی که سرکار آمدند به جز یک استثنا و آن هم رزمآرا، همه نامزدهای نخستوزیری از طریق رأی تمایل مجلس روی کار آمدند یعنی اول مجلس رأی تمایل داد بعد فرمان نخستوزیری از طرف شاه صادر شد. درباره مصدق هم این اتفاق افتاد یعنی دو بار رأی تمایل مجلس را گرفت. یک بار در اردیبهشت ۱۳۳۰ و یک بار نیز در تیرماه ۱۳۳۱ سنا یک رأی تمایل نسبی به او داد. شاه تلاش کرد که سنا هم به مصدق رأی تمایل بدهد. چون سنا رأی تمایل به مصدق نمیداد که البته حق هم با نمایندگان سنا بود. به هر حال با انحلال مجلس هفدهم مصدق آن روش را بر هم زد چون دیگر فرصتی برای نمایندگان مجلس باقی نماند که به یک نامزد نخستوزیری رأی تمایل بدهند.
باور من این است که بسیاری افراد در مجلس هفدهم و کشور بودند که توانایی اداره کشور را داشتند برای اینکه کشور به مسیر یک نخستوزیر نظامی نیفتد. شخص شاه هم با نخستوزیری زاهدی مخالف بود و اسناد و مدارک آن نیز وجود دارد. ولی وقتی مصدق مجلس هفدهم را منحل کرد مجالی برای رأی تمایل باقی نماند و الا دکتر بقایی، حائریزاده و پارهای از نمایندگان مجلس هفدهم و شخصیتهای باتجربه سیاسی مثل دکتر علی امینی اینها میتوانستند رأی تمایل مجلس را به دست بیاورند و نخستوزیر شوند اما منحل کردن مجلس مسیر نهضت ملی ایران را دچار یک بحران و بنبست کرد که نتیجهاش به نفع انگلستان شد چون انگلستان با ملی کردن نفت امتیاز قرارداد نفت را از دست داده بود و با شکست نهضت ملی ایران نفت ایران دوباره آن را در اختیار گرفت. بنابراین اینکه مردم را متهم کنند، شاه را متهم کنند، مجلس را متهم کنند اینها همگی تحریف تاریخ است. امیدوارم این مباحث تکرار شود و بازتاب پیدا کند بلکه این کسانی که در صداوسیما نشستهاند دریچه صداوسیما را به روی ملت ایران برای بحثهای تاریخی باز کنند.
خبرآنلاین: اگر صحبت پایانی است بفرمایید.
زیباکلام: همچنان مرید احترام، علاقه و ادب آقای دکتر کاشانی نسبت به پدرشان هستم و هنوز این را روی تخم چشمم میگذارم.
کاشانی: اندیشههای آیتالله کاشانی نه شخص آیتالله کاشانی. ما در این مناظره یک بحث تاریخی درباره مهمترین رویدادهای تاریخی کشور را مطرح کردیم و این بحث تاریخی هیچ ارتباطی به عواطف پدر و فرزندی که شما روی آن انگشت گذاردهاید ندارد.
زیباکلام: حالا دیگر به انگیزههای شما کاری ندارم. ولی همین قدر که شما به پدرتان مؤدب هستید واقعاً برای من جالب است.
کاشانی: به همان اندازه به نمایندگان شجاع مجلس هفدهم علاقمندم و به آنها ارادت دارم بنابراین داستان را شخصی نکنید تاریخ یک کشور و سرنوشت یک کشور به یک نفر وابسته نیست.
منبع: خبرآنلاین
نظر شما :