ناگفتههای نوایی: آنها که نگذاشتند مصدق توافق کند
روایتها و قضاوتهای خاطرات مورخ منتقد
تاریخ ایرانی: فضای باز سیاسی که پس از سقوط رضاشاه به وجود آمد، موجب آزاد شدن بسیاری از زندانیان سیاسی و جولان احزاب مختلف در ایران شد. در چنین فضایی بازار حزب توده از همه داغتر بود آنچنان که کمتر پیش میآمد جوانی اهل فرهنگ و سیاست باشد و به آن تمایل پیدا نکند. تب تند سیاسی دیگر در اواخر دهه ۱۳۲۰ تشکیل جبهه ملی به رهبری مصدق و حوادثی بود که یکی پس از دیگری نه تنها برهه زمانی بین سقوط رضاشاه تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که اندیشمندان آن را نیز از هممسلکانشان در دوران پیش و پس از خود متمایز میکرد. گعدههای روشنفکری رونق داشت و طنابکشی سیاسی میان حزب توده و جبهه ملی، هر جوان تازه از راه رسیدهای را به سمتی سوق میداد. تنفس در این هوای دو قطبی و سیاه و سفید اما برای عبدالحسین نوایی، رنگ و لعابی متفاوت داشت. نوایی که برآمده از همین فضا بود و برای نخستین بار در همین دوران، به دعوت استادش عباس اقبال آشتیانی و از طریق مجله «یادگار»، به جرگه نویسندگان و روزنامهنگاران پیوست، با وجود تنفس در فضای دو قطبی جامعه و نیز حشر و نشر با بزرگانی چون محمد قزوینی، تقیزاده و حتی خود اقبال، برخلاف بسیاری از همنسلانش، هرگز به طور مطلق به هواداری جریانی خاص برنخاست و در نشست و برخاستهایش طریق مرید و مرادی برنگزید. نگاه خاکستری وی به حوادث و افراد، بیشترین چیزی است که در سراسر کتاب خاطراتش به چشم میآید؛ نگاهی که نه استاد را به صرف استاد بودنش میستاید و نه سیاستمدار را به صرف مردمی بودنش. اینگونه است که زبان تیز انتقاد وی هیچ یک از جریانات و افراد پیرامونش را اعم از حزب توده و جبهه ملی تا اقبال، جمالزاده، تقیزاده، تدین و... بینصیب نمیگذارد.
سیاهترین ایام تاریخ ما وقایع بعد از شهریور ۲۰ است
سالهای پس از شهریور ۱۳۲۰ اگرچه از نظر بسیاری از روشنفکران، دوران طلایی آزادی مطبوعات و احزاب در ایران است، اما همین آزادی از نظر نوایی نه آزادی به معنای حقیقی که هرج و مرج، ولنگاری و تجاوز به حقوق دیگران بود و یکی از شومترین دستاوردهای آن تشکیل حزب توده؛ حزبی که به زعم وی آثار تخریبی تا امروز برجای مانده است. نوایی آنچنان دل پرخونی از این برهه دارد که در توصیف آن میگوید: «یکی از سیاهترین ایام تاریخ ما همین وقایع بعد از شهریور بیست است که پر از قضایا و بلایا و مصیبت برای ملت ایران است که در میان آنها از همه بدتر تشکیل حزب توده را میدانم…» وی علت پیوستن جوانان و قشر تحصیلکرده به حزب توده را بیشتر وعده و وعیدهای آن به جهت آزادی بیان و زندگی بهتر میدانست؛ وعده و وعیدهای دروغینی که دستاوردی جز ایجاد مکتب عظیم هتاکی، افترا و تهمت نداشت. نوایی در خاطراتش از حزب توده به عنوان «دستگاه نشر بدگمانی» یاد میکند که به بدگمان شدن و بدگمان کردن جامعه به گذشته دامن میزد و مرده و زنده را لکهدار میکرد. در این میان محمدعلی فروغی یکی از افرادی است که نوایی وی را قربانی اتهامات آنها میداند.
دخالت در زندگی خصوصی افراد و نیز غائله آذربایجان که چیزی نمانده بود موجب الحاق بخش عظیمی از خاک ایران به شوروی شود، همه و همه آتشی بود که به زعم وی از گور حزب توده برمیخاست: «... تودهایهای عضو مجلس در زمان رأی اعتماد به دولت آبستراکسیون کردند. خودم دیدم که اینها زیر سرنیزه روس در میدان توپخانه مشتها را گره کرده و راهپیمایی میکردند و میگفتند درود بر استالین. سرباز روس با تفنگ ایستاده بود و اینها با کمال وقاحت در ظل حمایت او شعار میدادند. وقاحت را به حدی رساندند که گفتند ایران حریم حرمت شوروی است...»
در سقوط مصدق تودهایها مقصر بودند
«آفتاب را نمیتوان به گل کشید» تعبیری است که نوایی برای مصدق به کار میبرد، اما حتی این تعبیر نیز رهبر جبهه ملی را از تیغ تیز انتقادات او مصون نمیدارد تا جایی که در توصیفش میگوید: «مصدق اگرچه مرد درستی بود و دینش را به خالق و خلق انجام داده بود اما یک صفت خاصی داشت. آدمی که خودش را دموکرات میدانست، وقتی در مقام اقلیت بود یک حرفی میزد که با حرفهای در مقام قدرتش فرق داشت. اینها یک پیسی عظیم بر سر هژیر و رزمآرا آوردند تا آنجا که هر دو را کشتند... بعد وقتی خودش روی کار آمد، قانون امنیت اجتماعی را که فراقانونی بود و میتوانست اجرای حکومت نظامی بکند، تصویب کرد. یعنی هر فردی به کوچکترین مطلبی که مورد سوءظن دولت قرار میگرفت، جلب میشد و بدون دلیل میتوانستند او را نگه دارند...»
نوایی پس از این نقد تند اما جانب انصاف را نیز نگاه داشته و یکی از موانع مصدق را جنگیدن در چند جبهه بیان میکند، از شاه مخالف گرفته تا سرمایهداران، دول خارجی، حزب توده و سیاستبافانی که هر کدام در پی به کرسی نشستن حرف خویش شمشیر مخالفت با اقدامات نخستوزیر را از رو بسته بودند؛ حزب توده اما در این میان از همه کارشکنان دیگر سهمی برجستهتر داشت. به زعم نوایی این حزب «بزرگترین خیانت را در آن روزها به ایران کردند. به جای اینکه به پیرمرد فرصتی بدهند هر روز قشقرق تازهای راه میانداختند و به نحوی جو را آشفته میکردند. بهطوری که این مرد نمیتوانست تصمیم بگیرد که از کجا شروع کند. من هیچ وقت مصدقی نبودم اما میدیدم او هم با شاه طرف است هم با روزنامهنگارهای آنچنانی و هم سیاستمداران به قول آن روزها آنگلوفیل. روس و انگلیس و آمریکا هم که جای خود را داشتند... در جانب احزاب و دولت، بیش از همه به نظر من تودهایها مقصر بودند و بعد هم یک عده تندرو که در کابینه وجود داشتند.» به اعتقاد نوایی دولت پس از خلع ید، برای رهایی از بنبست اقتصادی به وجود آمده حتماٌ باید با انگلستان وارد مذاکره میشد، اما حزب توده و افراد تندروی کابینه مثل شایگان، حسیبی و رضوی مانعی جدی بر سر این راه بودند؛ ممانعتی که به زعم وی بیش از آنکه دغدغهای ملی باشد، ژستی سیاسی بود: «کلمه سازش یک فحش شده بود، ساطوری که بر فرق هر کسی که صحبت دیگری میکرد فرود میآمد. درحالی که اصل سیاست سازش است...»
جمالزاده هوچی فرنگی است
پس از حزب توده، جبهه ملی و مصدق، جمالزاده نیز یکی از شخصیتهایی است که به سبب نوشتن کتاب «خلقیات ما ایرانیان» از آماج حملات انتقادی نوایی مصون نمانده است. وی با بیان اینکه کتاب مذکور رونوشتی از سخنان ضدایرانی بوریس کوتسوئه آلمانی است «که خودش چکمه روسها را میلیسید»، دلیل اصلی نگارش آن را لغو پاسپورت و قطع پول پرداختی به جمالزاده دانسته و میگوید: «به نظر من این آقا هیچگونه خیرات و مبراتی در حق این مردمی که ازشان جدا شده بود، نکرد. او به فرنگستان رفته و فرنگی شده بود و در آنجا هم هیچگونه اقدامی برای ایران نکرد. حتی دامن همت به کمر زد و هرچه فحش و فضیحت درباره ایرانیها بود جمع کرد و خلقیات ایرانیها را نوشت... به همین جهت بنده از ایشان زیاد خوشم نمیآید.» وی حتی به همین نیز بسنده نکرد و با وجود آنکه جمالزاده را واسطه ازدواجش با دختر علامه قزوینی میداند، با بیان شرح حالی که انوشیروان سپهبدی در جریان حل اختلاف بین جمالزاده و عبدالرحمن سیفآزاد در آلمان، از این دو نوشته و اذعان داشته که چگونه جمالزاده ریشه سیفآزاد، رفیق و هموطنش را زده است، میگوید: «... جمالزاده هوچی فرنگی است... به جهت اینکه به ایران و ایرانی عشق نداشت، با او سر مهر ندارم...اینجا برای او وسیلهای برای بازاریابی بود تا این رطب و یابسی را که قاطی میکرد به اینجا بفرستد و فروشد...»
فریدون آدمیت خودخواه و متکبر بود
فریدون آدمیت، سیبل دیگری است که در خاطرات نوایی آماج حملات انتقادی وی قرار گرفته است؛ هرچند که پژوهشهای آدمیت ناب و دسته اول باشند و هرچند که شیوهای نوین را در تاریخنگاری معاصر بنیان گزارده باشد. به نظر میرسد، زبان تند نوایی در توصیف آدمیت و پدرش بیشتر پاسخی ناخودآگاه به نقدهای تند و به قول خودش توهینآمیز او به برخی از مقالاتش در مجله «یادگار» در آن سالهاست. تمام نقطه مثبت کارنامه آدمیت، به اعتقاد نوایی در نتیجه دسترسی او به اسناد وزارت خارجه انگلیس و ایران بوده، آن هم به واسطه شغلش. به اعتقاد وی آدمیت «... بسیار آدم خودخواه و متکبری است و در نظریاتش بسیار مستبد است.»
نوایی در انتقاد از آدمیت حتی گامی به عقب نهاده و از پدر وی، عباسقلیخان قزوینی مؤسس جامع آدمیت آغاز میکند و بدون هیچ ابایی هر آنچه را حتی درباره آن اطمینان ندارد با استفاده از واژگانی چون ظاهراً و... درباره او به کار میبرد: «پدر ایشان ظاهراً مرد درست و حسابی نبوده است. عباسقلیخان قزوینی که جامع آدمیت را درست کرده است، جامع آدمیت ظاهراٌ محفلی در فراماسونری است و با ملکم ارتباط داشت، اما اعضای جامع آدمیت با او نساختند و او را متهم به این کردند که پولهای آنجا را خورده است.»
انتقادات نوایی از شخصیتهای برجسته سیاسی و فرهنگی اما به همینجا هم ختم نمیشود و تقریبا اغلب کسانی را که به نوعی با آنها حشر و نشری داشته در برمیگیرد؛ از تقیزاده، رفیق گرمابه و گلستانش گرفته تا سید محمد تدین که از نظر وی فردی ذاتاً جاهطلب و نادرست بود، تا جایی که گاهی مخاطب را در انصاف این پژوهشگر ارزنده حوزه تاریخ و ادبیات به تردید میاندازد؛ تردیدی که شاید تنها برخاسته از نگاه خاکستری او به افراد و حوادث پیرامونش باشد تا خارج شدن از طریق حق و حقیقت.
***
خاطرات و اسناد عبدالحسین نوایی: نکتهها و ناگفتههای عصر پهلوی
رضا مختاری اصفهانی
انتشارات پارسه
چاپ اول، ۱۳۹۴
۶۱۲ صفحه
۴۳ هزار تومان
نظر شما :