عمویی: هاشمی گفت بنا نداریم جلوی حزب توده را بگیریم

۲۸ آبان ۱۳۹۲ | ۱۴:۳۶ کد : ۳۷۵۶ از دیگر رسانه‌ها
تاریخ ایرانی: محمدعلی عمویی می‌گوید در جریان تلاش‌های حزب توده برای بازگشایی دفترش در اوایل انقلاب به دیدار هاشمی رفسنجانی، سرپرست وقت وزارت کشور رفته است. عضو سابق سازمان افسران حزب توده در گفت‌وگویی با مجلۀ «مهرنامه» با اشاره به این دیدار، پاسخ هاشمی به خواستۀ حزب توده برای فعالیت علنی را نقل کرده که گفته بود: «جوانانی در مملکت هستند که جذب ایدئولوژی ما نمی‌شوند اما انقلابی‌اند. ما بنا نداریم جلوی حزب توده را بگیریم چون حزب توده توانایی جذب این جوانان انقلابی را دارد.» او با اشاره به دوران زندان رژیم شاه و آشنایی با هاشمی می‌گوید آن زمان هاشمی معتقد بود که «ما نمی‌توانیم وحدت داشته باشیم، چرا که ایدئولوژی ما اسلامی است و ایدئولوژی شما مارکسیستی» اما عمویی از «اتحاد در عمل» دفاع کرده و به هاشمی گفته: «شما به این دیوار کلنگ می‌زنید که راه را باز کنید و ما هم داریم کلنگ می‌زنیم. حرف این است که بیاییم و کلنگ‌هایمان را با هم بزنیم و دیوار را خراب کنیم.» عمویی همچنین در این گفت‌وگو که به بهانۀ یادبود آیت‌الله طالقانی انجام شده، از ابوذر انقلاب خاطراتی نقل کرده است. از جمله اینکه طالقانی یکبار در دوران زندان به او گفته بود «من مطمئنم شما یک فرد بهشتی هستی.»

 

«تاریخ ایرانی» بخش‌هایی از این گفت‌وگو را انتخاب کرده که در پی می‌آید:

 

*وصف ایشان [آیت‌الله طالقانی] را از آقایان نهضت آزادی، به ویژه مهندس سحابی و همچنین آقایان مهندس بازرگان و دکتر سحابی شنیده بودم. متاسفم که این عزیزان را زود از دست دادیم. به ویژه مهندس سحابی که مناسبات من با او خیلی دوستانه و نزدیک بود و احترام ویژه‌ای برایش قائل بودم. او روشنی ویژه‌ای به نسبت دیگر اعضای نهضت آزادی داشت. به هر حال توصیفات این آقایان از طالقانی و شنیده‌های من از دیگران درباره او همه نیک و برازنده بود. اما در ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۵ ما اعضای حزب توده ایران که در زندان بودیم به اتفاق آقایان نهضت آزادی، به دستور ساواک به تهران مراجعت کردیم و خوشبختانه ما را به زندان شماره ۴ قصر فرستادند.

 

* در ۱۵ خرداد سال ۴۵ در مراجعت از برازجان، مردی بلندقامت و بزرگوار که تنها یک پیراهن بلند در برداشت را دیدم. طالقانی با سری برهنه و بدون عبا و با پیراهنی بلند جلوی در ورودی زندان از همه زندانیانی که تازه می‌آمدند استقبال می‌کرد. خیلی به گرمی پذیرای ما شد. درست همانی بود که من در ذهن داشتم. همانی که آقایان نهضت آزادی برای من توصیف کرده بودند. من به زندان رفتم و تفاوت بسیاری هست بین اینجا و دژ برازجان آن هم در ۱۵ خرداد داغ. در برازجان بعضی روز‌ها میزان‌الحراره در نقطه ۵۰ توقف می‌کرد چرا که بالا‌تر از این درجه‌ای نداشت که نشان دهد. انگار همه چیز در این نقطه متوقف می‌شد. و بعد، حالا ۱۵ خرداد و زندان شماره ۴ قصر: یک حیاط بزرگ؛ چهار باغچه با انواع درخت که فقط ۱۰ تایش توت است و برگ‌های این درخت‌ها همه آویخته، و آفتاب از بالا بر آن‌ها تابیده، و از لابه‌لای برگ درخت‌ها شعاع آفتاب به پایین تابیده و در انتهای حیاط هم آلاچیقی هست و جلوی آلاچیق آب‌نمایی است و آب‌نما فواره‌ای دارد که آب را به ارتفاع دو، سه متری می‌برد. آب پودر می‌شود و به پایین می‌آید و تصور کنید برای یک تبعیدی که چند سال گرمای داغ برازجان را تحمل کرده و حال به اینجا آمده، این پودر خنک آب که به سر و رویش می‌نشیند چه حالی دارد. در آنجا و کنار آب‌نما سکویی بود که روی آن نشسته بودم. وصف آن حال دشوار است و از کلام بیرون. چنان غرق در حال و هوای لذت‌بخش این پودر آبی که فواره ایجاد می‌کرد و هوا را خنک می‌کرد بودم که به یک باره صدای قهقهه آقای طالقانی را شنیدم که چند متری آن طرف‌تر ایستاده بود. سر بلند کردم و خواستم بلند شوم و سلامی کنم. گفت: «آقای عمویی مثل اینکه اینجا خیلی لذت می‌برید.» گفتم: «آقا، نپرسید. آن چیزی که شما برای مومنین به عنوان بهشت تعریف کرده‌اید به گمانم همین است.» او با آن خوشرویی ذاتی‌اش خندید و گفت: «نه آقای عمویی. از آنجایی که من مطمئنم شما یک فرد بهشتی هستی، می‌روی و می‌بینی که آن بهشت از اینجا هم بهتر است.» سعه‌صدر این مرد مثال‌زدنی است. می‌داند که من مارکسیست و غیرمذهبی‌ام و معمولا مومنین و به ویژه مسلمانان تعصبی روی دین‌شان دارند و همین باورمندی دینی تعیین‌کننده نوع روابطشان با دیگران است. اما منش طالقانی این‌گونه نبود. نه به خاطر این جمله‌ای که در وصف من گفت، بلکه به طور کلی و در برخورد با دگراندیشان یک مرد نمونه و استثنایی بود.

 

* آقای هاشمی یک مدتی با ما در زندان بود و وقتی قرار بود از زندان آزاد شوند ما ایشان را دعوت کردیم و پیش ما تشریف آوردند. این سنت ما بود که کسانی که قرار بود از زندان آزاد شوند شب قبل دعوت می‌شدند و مهمان ما بودند. ایشان صحبتی کردند و اظهار تشکر از محبتی که دوستان مارکسیست کرده بودند. من سخنگوی رفقایم بودم و به این اشاره کردم که امیدوارم این مدت همبندی و آشنایی زمینه اتحاد عمل ما در امر بزرگتر مملکت یعنی مبارزه علیه نظام باشد. بعد آقای هاشمی مجدد شروع به صحبت کرد که سوءتفاهم نشود و ما نمی‌توانیم وحدت داشته باشیم، چرا که ایدئولوژی ما اسلامی است و ایدئولوژی شما مارکسیستی. من خندیدم و گفتم: آقای هاشمی منظور من اتحاد عمل بود. منظورم این بود که در پیشرفت تاریخی یک دیوار سد راه ما و شماست. شما به این دیوار کلنگ می‌زنید که راه را باز کنید و ما هم داریم کلنگ می‌زنیم. حرف این است که بیاییم و کلنگ‌هایمان را با هم بزنیم و دیوار را خراب کنیم. ما راه‌مان در این جهت است و می‌خواهیم مانع را از سر راه برداریم. همین مساله تاثیر خوبی داشت که بعد از انقلاب هم همچنان این مناسبات را با این آقایان و از جمله با آقای هاشمی که آن زمان در مجلس بود داشتیم.

 

* بعد از انقلاب از طرف رهبری حزب که در خارج بودند و هنوز به ایران برنگشته بودند، من به همراه پنج، شش نفر از رفقایم از جمله حجری، کی‌منش و ذوالقدر ماموریت یافتیم تا زمینه‌های افتتاح دفتر حزب را فراهم کنیم. هیچ جایی نداشتیم و محمود هرمز که یادش گرامی، شرایطی را فراهم کرد تا ما در ۱۶ آذر توانستیم محلی را داشته باشیم. آن زمان من به دیدار آقای هاشمی رفسنجانی که سرپرست وزارت کشور بود رفتم. به ایشان گفتم: ما در حال سازمان دادن به حزب در تمام شهر‌ها از جمله تهران هستیم. شما چه کار می‌خواهید با ما بکنید؟ آیا ما همچون روال گذشته یک سازمان سیاسی مخفی غیرقانونی خواهیم بود؟ یعنی بر اساس آن ماده اقدام علیه امنیت کشور زمان رضاشاه با ما برخورد می‌شود یا اینکه می‌توانیم یک سازمان سیاسی علنی باشیم؟ ما به هر حال فعالیت می‌کنیم و ترجیح می‌دهیم فعالیتمان علنی باشد. آقای هاشمی گفت: جوانانی در مملکت هستند که جذب ایدئولوژی ما نمی‌شوند اما انقلابی‌اند. ما بنا نداریم جلوی حزب توده را بگیریم چون حزب توده توانایی جذب این جوانان انقلابی را دارد. ما مومنین و کسانی که به انقلاب اسلامی باور دارند را جذب می‌کنیم، اما این عده از جوانان جذب ما نمی‌شوند. حزب توده با توجه به موضعی که نسبت به انقلاب دارد و ظرفیتی که برای جذب نیروهای انقلابی خودش دارد این بخش از جوانان را جذب می‌کند. بگذریم از اینکه این کار را نکردند و عکسش انجام شد.

 

* روزی یکی از آقایان معممین به همراه عده‌ای از افراد به‌اصطلاح حزب‌الله، جلوی دفتر ما آمدند. با مشت‌هایی گره کرده و فریاد که حزب فقط حزب‌الله. حالا هر چه ما می‌گوییم که نماینده شما کیست و یک نفر را معین کنید تا ما با او صحبت کنیم تاثیری ندارد. ما می‌گفتیم حزب فقط حزب‌الله یعنی چه؟ انقلاب شده برای اینکه آزادی بیان و اجتماعات و احزاب باشد و بعد دیدیم اصلا طرف مذاکره‌‌کننده‌ای وجود ندارد. دفتر را آتش زدند و آتش‌نشانی آمد و دست آخر به دفتر حزب ریختند همه چیز را شکستند و مبل‌ها و وسایل را از بالکن به پایین انداختند. من به عنوان مسوول روابط عمومی حزب توده ایران، از حزب جمهوری اسلامی شکایت کردم. قاضی‌ای که شکایت من را دریافت کرده بود به وکیل ما گفته بود: این آقای عمویی کیست؟ ایشان این افراد را نمی‌شناسد؟ حزب جمهوری یعنی همه کسانی که مسوول مملکت هستند. او علیه این افراد اعلام جرم کرده؟ گفتم: بله، من اتفاقا اعلام جرم علیه همین آقایان می‌کنم. قاضی اظهار علاقه کرده بود که من را ببیند.و بعد گفت: این شکایت شدنی نیست. گفتم: یعنی چه؟ این دادگستری است و من علیه یک حرکتی اعلام جرم کرده‌ام. می‌توانید بازرس هم بفرستید تا دفتر حزب ما را ببیند. گفت: اما این شکایت به نتیجه‌ای نمی‌رسد و گفتم: برای ثبت در تاریخ این اعلام جرم را می‌کنم. بعد از طرف دادستان انقلاب آمدند و در دفتری که همه چیزش ویران شده بود را مهر و موم کردند.

 

* من نزد آقای طالقانی رفتم. به گرمی پذیرای من شد. گفتم: آقا، خیلی مشتاق زیارت‌تان بودم اما در واقع یک کار فوری و ضروری موجب شد که مزاحم‌تان شوم. گفت: مگر اینکه شما کاری داشته باشید و پیش ما بیایید. آقا مثل اینکه دوران گذشته محبت‌ها بیشتر خودشان را نشان می‌دادند. آقای طالقانی را دلگیر دیدم. البته حال عمومی‌اش هم خوب نبود. گفتم: حادثه‌ای رخ داده، گفت: صحبت‌های خودمان را بکنیم و بعد به آن می‌پردازیم. یادی از گذشته و صحنه‌های خوب زندان و مناسباتی که میان‌مان بود کردیم. خیلی با خاطره خوش از ایام زندان یاد کرد. آخر سر هم گفتم: این اتفاق افتاده و کسی به اسم هادی غفاری که به او نمی‌آمد روحانی باشد اما معمم بود، به همراه یک عده دیگر که همراهش بودند حزب را تخریب کرده‌اند. من نمی‌دانم آیا این‌ها اصلا چیزی به اسم حزب می‌شناسند که می‌گویند حزب فقط حزب‌الله؟ حزب ما تعطیل شده است. آیا واقعا ایشان نمایندگی جمهوری اسلامی را داشته که این کار را کرده؟ آقای طالقانی گفت: نگران نباشید. به زودی آقای قدوسی دادستان انقلاب می‌شود و نماینده‌اش را می‌فرستد و در حزب باز می‌شود و عینا همین اتفاق افتاد.

 

* من آن دورانی را که آقای طالقانی مریض و دلگیر از اتفاقات بعد از انقلاب بود و نیز عکس او را در مجلس خبرگان فراموش نمی‌کنم. تصویر او آن طور غریب و تنها نشسته کنار دیوار و عصا در کنارش و خوشحالم از اینکه آقای طالقانی زود رفت. من بر خلاف دیگران که می‌گویند اگر طالقانی می‌ماند چنین و چنان می‌شد، می‌گویم: نه. اتفاقا می‌توانست اسائه ادبی نسبت به ایشان صورت گیرد و حیف بود از طالقانی که در معرض اعتراض اطرافیانی که با او مخالف بودند، قرار گیرد.

کلید واژه ها: عمویی حزب توده


نظر شما :