خاطرات هاشمی رفسنجانی از دوران زندان، قرائت حکم نخست وزیری بازرگان، رادیو و تلویزیون پس از انقلاب
* واقعیات تاریخ مقدمات وحدوث انقلاب بهترین راهنمای ماست
" ..........فکر میکنم که مرور اجمالی تاریخ انقلاب و مقدماتش و شرایط حادثش، و تزریق خاطرات به همین دوران خاص انقلاب میتواند برای شناخت بیشتر حوادث یک مقدار راهنما باشد و برای ملت ما و تاریخ مفید است.بهتر است یک مقدار برگردیم به مسائل قبل از انقلاب، وضع قبل از انقلاب را بگوییم و خاطراتی هم در این زمینه مطرح کنیم.
* تلاشهای داخلی و خارجی شاه برای ثبات در دهه ۵۰
فکر میکنم یکی از مقاطعی که میشود بحث را از آن شروع کرد، دورانی است که رژیم شاه و حامیانش با تامین امکانات و برداشتن موانعی که در راه بود به دوام خودشان مطمئن شدند و جزیره ثبات را یک واقعیت فرض کردند. موقعی است که نفت یه مقدار گران شد و پول زیادی دست شاه آمد. شاه موفق شد در الجزایر مشکلاتش را با عراق حل کند و با بعث عراق قرارداد ۱۹۷۵ منعقد شد. البته اینها ریشه دیگری دارد و آن حل کردن مسائلشان با شرق و غرب است.
* حل مشکلات بینالمللی به خصوص با شوروی و عراق
شاه در آن زمان موفق شد مشکلاتش را با آمریکا و شوروی و دیگران حل کند، این چیزها هم دنباله آن مسائل پیش آمد. تبعاً وقتی که مسائلشان با عراق حل شد ازهمه همسایهها خاطرش جمع شد.
* دخالت در سرکوب مبارزان عمان و القاء اقتدار داخلی و خارجی شاه
عراق، ترکیه، شوروی، افغانستان، پاکستان، کشورهای جنوب خلیج فارس و مساله عمان هم آنطور که مایل بودند حل شد. یعنی گروههایی که آنجا مبارزه میکردند با کمک شاه سرکوب شدند. هیچ مسالهای برای شاه در منطقه وجود نداشت. گروههای داخلی هم که مبارزه میکردند به شدت سرکوب شدند و آمریکا مخصوصاً در گروهها نفوذ کرد و از درون اینها را منفجر کرد.
* اخبار خوشایند برای شاه
حوادث به اینگونه بود و ما آن زمان فقط خبر دستگیری داشتیم. و خبر عملیات جدی به چشم نمیخورد. مساله امام هم که برایشان مساله مهمی بود با مساله اعراب آمیخته شد و فکر کردند دیگر از حوزه نجف هم خبری نمیشود. امام را آنجا تحت نظر گرفتن و دوستان امام که از رادیو بغداد و امکانات آنجا استفاده میکردند تحت فشار قرار گرفتند و متفرق شدند.
* دستور شاه به ساواک: تشکیل وعاظ ولایی تخت عنوان «ولایتیون» با هدف متلاشی کردن وحدت روحانیت
در داخل کشور با غروری که شاه پیدا کرده بود روحانیت و تیپ ما را با یک هجوم آنهایی را که فکر میکردند مدیریتی دارند را دستگیر کردند. یک مشکلی هم در روحانیت به وجود آوردند به نام ولایتیها. یک کتابی آن موقع منتشر شد که این کتاب در مورد امام حسین بود. ساواک از آن استفاده کرد و در روحانیت اختلاف انداخت. عده زیادی از شخصیتهای روحانی را به نام ولایتیون به جان مبارزین انداخت و مبارزین را ضد ولایت معرفی کرد. اینجا هم مساله اش را کم و بیش حل کرده بود.
* جشنهای ۲۵۰۰ ساله تیر خلاص شاهنشاه به تاریخ مکتب اسلام و ایجاد مکتب ایران!
یعنی فکر میکرد تمام جریانات مخالف با خودش را تمام کرده، جشنهای ۲۵۰۰ ساله را با موفقیت انجام داد و جشن هنر شیراز را با پررویی برگزار کرد و تاریخ اسلامی را تغییر داد و تاریخ ایرانی کرد. دیگر اصلاً فکر نمیکرد نفس کشی باشد و ما را که در زندان برده بود دیگر هیچ اعتنایی نداشت.
* تلخترین خاطرات دوران زندان
یک خاطرهای که همین جا میخواهم بگویم، آن موقع یک گروهی ازشخصیتهای روحانی مثل آیت الله طالقانی و آیت الله منتظری، آیت الله مهدوی، آیت الله ربانی شیرازی، بنده که البته در ردیف آنها نبودم، آقای انواری، آقای لاهوتی و افراد دیگری را در اوین جمع کرده بودند. یک روز همه ما را با دستبند به کمیته آوردند، من منظرهای یادم هست که هرگز فراموش نمیکنم.
لباسهای کثیف زندانیها را آوردند و گفتند: اینها را بپوشید! آقای طالقانی جلو بودند و چشمهایشان بسته بود. لباسهای چروک و خونی و کثیف را دادند ایشان را مجبور کردند که بپوشند.
ما را که برگرداندند زندان باز من یک منظره فراموش نشدنی به خاطر دارم. امتیازی که به ما میدادند این بود که اگر احیاناً برای دادگاه بخواهند ما را بیرون آوردند اجازه میدادند لباس خودمان را بشوئیم که در برخوردها با لباس دیگری ظاهر نشویم. همین امتیاز را هم از ما گرفتن. یک روز آیت الله منتظری را برای بازپرسی میبردند که گفتند لباس نمیدهیم و یک لباس خاصی برای ایشان آوردند. من که به ایشان نگاه کردم خیلی متاثر شدم و نفرین کردم که اینقدر غرور نشان میدهند و به این شکل برخورد میکنند.
داخل زندان هم جوری کرده بودند که از هیچ چیز نگرانی نداشتند. خود زندانیها را به هم انداخته بودند و طوری بود که جلوی یک نماز جمعه را که آقای منتظری در اوین میخواندند و ما حدود ۱۰-۱۲ نفر بودیم را گرفتند و گفتن حق ندارید صبح قبل از طلوع آفتاب بیدار شوید و نماز بخوانید.
* روی کار آمدن کارتر و آمادگی شاه برای اعلام تمدن بزرگ
نفسها را در داخل و خارج زندان گرفته بودند. درگروهکها نفوذ کرده بودند، امام را در نجف محصور ساخته بودند، این یک مقطع بود. اینجا به هر دلیلی مسأله فضای باز سیاسی پیش آمد. وقتی این مساله پیش آمد خیلیها هنوز میخواهند تحلیل کنند که این فشار آمریکا بود و کارتر به روی کار آمده بود، اینها حرفهای غرب زدههاست که اینگونه تحلیل میکنند. واقعیت قضیه این بود که اینها به فکر افتاده بودند که در مملکت دیگر کسی نیست. مسأله ولیعهدی را تمام کرده بودند و شاه میخواست مقدمات کار او را مطرح کند و تمدن بزرگ را مطرح کرده بودند.
*خیال جمع شاه از نتایج سرکوبها با گرفتن ژست گسترش آزادیهای سیاسی
اینها روی غروری که پیدا کرده بودند و عدم شناختی که از عمق جامعه داشتند فکر میکردند نیازی به خفقان وجود ندارد و قضیه را اینگونه مطرح کردند؛ فضای باز سیاسی. در آستانه پیروزی انقلاب کم کم در زندانها باز شد و ما یکی یکی وارد جامعه شدیم. با ورود به جامعه ما با امواج متراکمی که در جامعه موجود بود مواجه شدیم. دوستان ما مثل شهید آیت الله مطهری، بهشتی، مفتح، باهنر و خیلیهای دیگر بیرون بودند و کارهای زیادی کرده بودند و برنامه مشخص بود.
* آزادی من از زندان و مواجه با دو جریان کاملا روشن: یکی حامی سقوط شاه و دیگری متمایل به حفظ شاه!
وقتی من آمدم با دو جریان کاملاً روشن مواجه شدیم. جریانهای غیر اسلامی که آماده پیروزی انقلاب نبودند. آنها فکر میکردند بهتر است رژیم حفظ شود و شاه به صورت عروسکی باشد و سلطنت کند و حکومت نکند و آزادی مطبوعات و احزاب و این جور مسائل شود و میگفتند آمادگی اداره کشور را ندارند. شورای سلطنتی و غیره را قبول داشتند، مذاکرات زیادی در این مقطع داشتیم با افرادی که الان نمیخواهم اسم ببرم. مکرر در منزل سران آنها جلسه داشتیم یک بار هم در حسینیه ارشاد و در منزل آقای مطهری جلسه داشتیم. آنها از ما میخواستند که خدمت امام برویم و بگوییم روی سقوط شاه اصرار نکنند.در سفری که آیت الله منتظری به پاریس داشتند. آنها اصرار میکردند این پیام را به امام بدهیم که سقوط شاه فعلاً ممکن نیست.
* پیام ساواک: شعار مرگ بر شاه خط قرمز است
حتی برای راهپیماییها باید شعار تعیین میکردیم. همیشه این بحث را داشتیم که آنها میگفتند شعار مرگ بر شاه ندهیم. از اوایل محرم که درگیریها زیاد شد و مردم بر پشت بامها رفتند و حوادث سرچشمه پیش آمد و امام آن بیانیه «خون بر شمشیر پیروز است» را دادند موج جدیدی در مردم ایجاد شده بود و ساواک ما را تهدید جدی میکرد که ما شعار مرگ بر شاه را تحمل نمیکنیم و در این مورد مرگ هر تعداد آدم را قبول داریم.
* تشکیل شورای انقلاب از سوی امام با هسته اصلی روحانیت
ما یک جلسهای در منزل کنار حسنیه ارشاد داشتیم که کمیته تعیین شعارها و برنامه راهپیمایی که بنده و افراد دیگری عضو آن بودیم که همین مسئله را مطرح کردیم. ما خودمان یک جلسه جداگانه ای داشتیم (روحانیت مبارز) که شهید مطهری و شهید بهشتی نقش حساسی در آن داشتند و سیاست واقعی را در آن جلسه تعیین میکردیم.یک جلسه دیگری را هم امام تنظیم کرده بودند که تقریباً بعدها همان شورای انقلاب شد. امام ابتدا اسم ۵-۶ نفر را در سفر آیت الله مطهری به پاریس به ایشان داده بودند که روحانی بودند، که اینها هسته اصلی باشند و بقیه با نظر این افراد به گروه اضافه شوند و کم کم اعضای دیگری هم اضافه شدند. جمعی بود که تصمیم گیریهای اصولی سیاسی همانجا صورت میگرفت.
* تمهیدات ویژه برای تاسوعا و عاشورای ۵۷ / تاسوعای بدون مرگ بر شاه، عاشورا با مرگ بر شاه !
یکی از بحرانهای ما همین دوران عاشورا و تاسوعا بود. از طرفی تهدید به کشتار بود و ما نگران مردم بودیم.از طرفی حذف شعار مرگ بر شاه درست برخلاف سیاست امام بود و هم تمایلی بود به سیاست کسانی که مخالف حذف شاه بودند. یک راه حل جالبی پیدا شد که کلاه خوبی سر رژیم رفت. ما پذیرفتیم روز تاسوعا شعار مرگ بر شاه نباشد. رژیم مطمئن شد که موفق شده که این شعار را حذف کند. البته ما پذیرفته بودیم که هم عاشورا و هم تاسوعا این شعار نباشد. اما تصمیم اصلی ما این نبود. روز تاسوعا شعار مرگ بر شاه یا گفته نشد یا خیلی کم گفته شد که هم رژیم مطمئن شد هم رفقای آن تیپی ما که خط دارد درست میشود. ولی روز عاشورا جبران شد. البته یک مقدار فشار از بیرون آمد چون اگر آن فشار نبود آنها نمیگذاشتند ما کارمان را انجام دهیم. از پاریس تلفن شد و به شدت فشار آمد که چرا این شعار حذف شده؟ ما برنامه را به آنها نگفتیم ولی تلفنها به همه منعکس شد و عاشورا شعارها اوج گرفت و تا رژیم تصمیم بگیرد برنامه ما تمام شد.
* ته دل ملی گراها به ورود امام راضی نبود!
در آستانه ورود امام ته دل خیلی از ملی گراها راضی به آمدن امام نبود. ما چیزهایی میفهمیدیم. البته اینها را باید مستند حرف زد ولی به طور کلی من این مقدار میتوانم بگویم که آنها با شناختی که از امام داشتن راضی به دخالت امام درامور نبودند. البته میدانستند در غیر سایه امام امکان مبارزه نیست. رهبری امام را در سطح کلی قبول داشتند ولی میخواستند یک حد و مرزی برای آن قائل باشند. در این جریانها من به چیزهایی که سوء ظن دارم این است که در آن هفتهای که امام میخواستند بیایند و بختیار نمیگذاشت و فرودگاهها را بسته بود و پرواز را کنسل کرده بود مذاکراتی بین ما و بختیار برای حل این مساله برقرار میشد. افرادی از طرف بختیار میآمدند که بعداً در دولت موقت سمتهای حساسی به آنها محول شد. مثلاً احمد مدنی جز کسانی بود که از طرف بختیار بود یا امیر انتظام که الان زندان است از طرف بختیار میآمد که با ما صحبت کند و این مساله برای ما الان خیلی معنا دارد که چطور است افرادی که به عنوان معتمد بختیار برای مذاکره در مورد مسائل حساس کشور میآمدند بعد ازانقلاب یکی بشود وزیر دفاع و یکی هم وزیر مشاور، که هم سخنگوی بختیار باشد و هم سخنگوی دولت؟
*امیدواری سپهبد مقدم به اداره اطلاعات جمهوری اسلامی!
مقدم آن زمان امید بسته بود به اینکه بعد از پیروزی انقلاب ساواک دست او باشد. من خودم هرگز با مقدم صحبت نکردم اما دیگران که صحبت کرده بودند از حرفهایش در میآمد که مایل است اطلاعات کشور بعد از پیروزی دست او باشد.سیاستهای مبهمی وجود داشت که مایل نبودند امام به این سرعت بیایند. منظره کمیته استقبال و ورود امام و پیاده شدن از هواپیما و سخنرانی امام را ببینید، از ما، کسانی که واقعاً پشت گرمی مبارزه بودند کمتر آنجا بودند. من خودم تا حدود ۴۶ ساعت بعد تشریف فرمایی امام به وطن موفق به ملاقات ایشان نشدم. البته نه اینکه مانعی بود، ما دنبال کارهای مبارزات بودیم و آنها خودشان را مرتب نشان میدادند و مطرح میکردند. من وقتی که روز بعد در مدرسه علوی خدمت امام رفتم امام با یک محبت کنایه آمیزی گفتند کجایی؟ پیدات نیست!
* اصلا قرار نبود حکم نخست وزیری آقای بازرگان را من بخوانم!
وقتی قرار بود حکم دولت موقت امام خوانده شود مسائلی بین ۲ تن از چهرههای لیبرالی که از خارج همراه امام آمده بودند پیش آمد که چه کسی حکم را بخواند، ما دنبال کار خودمان بودیم و این مسائل برایمان مطرح نبود. بعد حاج احمد آقا گقتند نظر امام این است که من حکم را بخوانم.
* شبهایی که تا صبح با آیت الله خامنه ای سفیر گلولهها را با دلهره تا دیوار مدرسه رفاه دنبال میکردیم !
در روزهای آخر این دهه آن شبی که حکومت نظامی اعلام شد و درگیریها آغاز شد ما خیلی نگران بودیم. به خدمت امام رفتیم و گفتیم این مدرسه به صورت سنگر ساخته نشده و یکی دو گلوله مدرسه را به هم میریزد و درست نیست که شما که قلب انقلاب هستید اینجا باشید، ولی موفق نشدیم امام را خارج کنیم زیرا میگفتند اگر این عزیمت را الان انجام دهیم و اندکی احساس هراس در ما کنند، رژیم شیر میشود. ایشان آنجا محکم و ثابت ماندند. ما هم از آنجا متفرق نشدیم و اطراف قضیه را داشتیم. در منزلی کنار مدرسه آیت الله بهشتی و باهنر و بنده و آقای خامنهای و مطهری و خیلی از دوستان ماندیم و شب از بالکن خانه خطوطی را که گلولهها ترسیم میکردند را تماشا میکردیم و دائماً قلبمان برای مدرسه میتپید که الحمدالله چیزی پیش نیامد.
* با نظر امام فورا افرادی را مسئول توقف و برخورد با غارتها اعزام کردیم
مساله بسیار تلخی که آن روزها برای ما بود اطلاع از مسائلی بود که در گوشه و کنار بر خلاف موازین اسلامی عمل شده، من یک ستاد در مدرسه رفاه داشتم که دائماً افرادی را پیدا میکردم و بعد به فرمان امام به مناطق مختلف میفرستادم تا کارهای بد و غارت در گوشه و کنار انجام نشود که الحمدالله نیروهای مردمی خیلی کارها را تسریع میکردند.
* اسلام خط قرمز امام برای عناوین پیشنهادی برای نظام
بعد از پیروزی انقلاب تلاشهایی میشد که امام به قم بروند البته تمایل خود امام هم همین بود. تمایل داشتند قم باشند و از دور رهبری کنند و کارهای اجرایی دست دیگران باشد.از تلاشهای بعد از انقلاب این بود که عنوان اسلامی را به نظام ندهند و دمکراتیک باشد و امام هم در حد راهنماییهای پدرانه و به تعبیر خودشان به عنوان رهبر روحانی فرامین معنوی را صادر کنند.
* رادیو و تلویزیونی که در خط جریان انحرافی بود
در آن زمان رادیو و تلویزیون مساله داشت، ما هم که آنجا نبودیم، بعد از پیروزی امام سرودها و اشعار را گوش دادند بعد ما را احضار کردند و گفتند اینها چیست؟ اولاً هنوز ترانههای دوران طاغوت را میخواندند، شعار هم انقلاب راستین بود در حالی که امام تاکید کرده بودند انقلاب اسلامی، چهرههایی هم که آنجا صحبت میکردند مبهم بودند.امام ما را احضار کردند شاید هم اول شهید مطهری را احضار کرده بودند، فرمودند بروید آنجا را کنترل کنید و به هر قیمت که تمام شد جلوی این جریان را بگیرید. انقلاب، انقلاب اسلامی است و هیچ چیزی بجز آن نیست.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی رفسنجانی
نظر شما :