نگاهی به جنبش روشنفکران ایران
باقر پرهام
در نخستین بیانیهیی که به امضای چهل و نه نفر از روشنفکران ایران در اردیبهشت ماه ۱۳۴۷ خورشیدی منتشر شده و پایه و محور فعالیت برای تأسیس کانون نویسندگان ایران قرار گرفته بود، گفته میشد که: «... مردم و سازمانهای عامله کشور، خاصه همه کسانی که با اندیشه و ابداع سر و کار دارند، باید بیاموزند که بیان و اندیشهٔ دیگران را، خواه موافق یا مخالف، تحمل کنند و آزادی را به خود محدود ندارند، دایه و قیّم و یا از آن بدتر گزمه نباشند. چه، آزادی اندیشه و بیان در فطرت آدمی است و هیچ جبر و تحکمی قادر بر محو آن نیست. آزادی اندیشه و بیان تجمّل نیست، ضرورت است: ضرورت رشد آیندهٔ فرد و اجتماع ما.»
در نامهیی که در خرداد ماه ۱۳۵۶ به مناسبت تجدید فعالیت عملی اخیر کانون و شروع اعتراض جمعی به سانسور و خفقان رژیم پهلوی با امضای چهل تن از نویسندگان به نخستوزیر وقت فرستاده شد، در محکوم کردن الگوی فرهنگی مسلّط بر جامعه چنین آمده بود: «...فرهنگ و خلاقیت فکری و هنری در جامعهٔ ما دچار توقف و رکود شده است و حتی به جرأت میتوان گفت که نشانههای بسیار نگرانکنندهیی از انحطاط فرهنگی نیز پیداست که ابعاد آن هر روز گستردهتر میشود. به عقیدهٔ ما این وضع ناشی از عوامل پیشپاافتادهٔ فنی و مالی در زمینهٔ نشر کتاب نیست که در مجامع رسمی و دولتی عنوان میشود بلکه در درجهٔ اول بسته به محدود بودن شدید شرایط تفکر خلاق و آزادانه برای نویسندگان، شاعران، اندیشمندان و کلیهٔ کسانی است که در عرصهٔ فکر و هنر صلاحیتی بالفعل یا بالقوه دارند. سپس مربوط به ضوابط شدید سانسور است که دستگاههای مختلف دولتی اعمال میکنند. و سومین مسأله در زمینهٔ مشکل کتاب ناشی از محدودیتهای شدیدی است که در جهت مطالعهٔ کتاب برای مردم اهل مطالعه، بخصوص جوانان و دانشجویان، به وجود آمده است.»
در همان بیانیه، الگوی مسلط رشد اجتماعی و اقتصادی کشور نیز به نحو زیر محکوم شمرده شده بود:
«... رشد اجتماعی و اقتصادی هرگز به تنهایی با افزایش ارقام و آمار مربوط به افزایش درآمد ملی از راه فروش و صدور منابع طبیعی کشور و افزایش درآمد سرانه همراه با یک نظام نامتعادل توزیع درآمد توجیه نمیشود، و با رشد خلاقیت فکری و توسعهٔ بنیادهای فرهنگی و گسترش فعالیتهای علمی و ادبی و هنری رابطهٔ مستقیم دارد. توسعه، در درجهٔ اول یک پدیده اجتماعی و فرهنگی است که گسترش صنایع و تراکم بیبندوبار شهرها از راه مهاجرت روستاییان و ترویج اقتصاد دلالی جای آن را نمیگیرد...»
بدینسان آشکار بود که اقدام کانون نویسندگان ایران اقدامی بود دربرگیرندهٔ کل حرکت جامعه، که از پایگاهی صنفی در رویارویی با الگوی فرهنگی مسلط جامعه انجام میگرفت. به دنبال اقدام کانون، حرکتهای صنفی دیگر با هدفهای عام و بُرد سیاسی در جامعهٔ ما آغاز شد: حقوقدانان و دانشگاهیان، معلمان و پزشکان، ناشران و مدافعان مطبوعات آزاد، و سرانجام هواداران آزادی و اعتلای قومی و فرهنگی اقوام و خلقهای ایرانی، یکی پس از دیگری به میدان آمدند، و با حفظ تنوع افکار و عقاید سیاسی و اجتماعی در قالبی صنفی، هدفهایی عام و بنیادی را که ناظر بر چگونگی حرکت کلی جامعه بود مطرح کردند. این شکل جدیدی از مبارزه بود که جای خود را در جامعهٔ ما میگشود.
دستگاه حاکم که در آغاز کار تحمل موجودیت حرکت نویسندگان را حتی در قالب صنفی آن نداشت با گسترش دامنهٔ اعتراض بیمیل نبود که محمل صنفی حرکت را بهانه قرار دهد و با دادن امتیازهای موضعی و با محدود کردن حرکت به هدفهای محض صنفی، جنبش آغاز شده را مهار کند. اما حرکت روشنفکران ایران که به هدفهای بنیادی خویش در مقیاس کل جامعه آگاهی کامل داشت در دام نیفتاد و ذات اعتراضی خود را در مقابله با الگوی فرهنگی مسلط جامعه همچنان حفظ کرد.
بودند کسانی که ناآگاه از معنای اجتماعی عمیق این حرکت، از بُرد سیاسی آن به وحشت میافتادند و همه تلاش خود را به کار میبردند تا اگر بتوانند فعالیت کانون نویسندگان ایران را در به قول خودشان «چارچوب هدفهای صنفی» و «حقالتألیفهای خوب» محدود کنند. آنان ظرف را دیده بودند، ولی از مظروف، از محتوای عمیق حرکت، آگاهی درستی نداشتند. به همین دلیل در همان نیمههای راه بهانههای جورواجور پیدا کردند و کناره گرفتند. نیز بودند کسانی که با محمل قرار دادن هدفهای بنیادی حرکت، به شیوهٔ تاجران بازار وارد میدان «مزایدهٔ سیاسی» شدند، با این امید که «ظرف» صنفی را پایگاهی برای هدفهای غیرفرهنگی و ایدئولوژیکی خود کنند. اما در برابر آگاهی ضمنی ولی عمیقی که در مجموعهٔ حرکت نویسندگان نسبت به معنا و مفهوم اجتماعی آن وجود داشت، میدان یکّهتازی نیافتند.
این هر دو دسته که صفات صنفی و سیاسی را هر بار به دلخواه خویش و برای توجیه هدفهای محدود خود به کار میبردند - و هنوز هم به کار میبرند- دچار یک ابهام بنیادی بودند: ابهام در شناخت ماهیت حرکت روشنفکران ایران از دیدگاه مرفولوژی جنبشهای اعتراضی. آنان از صنف، یعنی اتحادیه، یا از سیاست یعنی در واقع حزب، سخن میگفتند و حال آنکه کانون نویسندگان ایران نه اتحادیهٔ صنفی اهل قلم بود، و نه شکل سازمانی یک ایدئولوژی سیاسی معین، یعنی حزب. جنبش نویسندگان جنبشی اعتراضی بود که میبایست در چارچوب جامعهشناسی جنبشهای اعتراضی طرح و بررسی شود.
هیچ یک از جوامع تاریخی از جنبشهای اعتراضی برکنار نبودهاند. منتها شکل سازمانی و نحوه بروز و شیوع این جنبشها با مراتب تحول تاریخی جوامع و ماهیت و شیوه عمل نظام اجتماعی حاکم بر آنها رابطهٔ نزدیک دارد.
جنبشهای اعتراضی یا مربوط به استیفای حقوق حرفهییاند، یا ناظر به تغییرهای سازمانی مطلوب، یا خواستار تغییر نهادها و روابط اجتماعی بنیادی در مقیاس کل سازمان اجتماعی و یا خواهان نظارت بر حرکت کلی جامعه در مقیاس تاریخ.
جنبشهای اعتراضی نوع اول و دوم بیشتر در قالب اتحادیههای صنفی و سندیکاها شکل میگیرند و دارای هدفهای محدود و مشخص در ارتباط با یک شغل یا حرفهٔ معیناند - مثلاً کارگران فلان صنعت خواهان بالا رفتن دستمزدها یا تغییر روابط مدیریت یا روابط مابین کارگر و کارفرما هستند و برای این منظور مبارزه میکنند. نوع سوم جنبشهای اعتراضی بیشتر ناظر بر مبارزهٔ طبقات اجتماعی و یا گروههای ملی و قومی است که در قالب احزاب یا جبهههای سیاسی شکل میگیرد. در حالیکه نوع چهارم جنبشهای اعتراضی را باید جنبش اجتماعی به معنای خاص کلمه دانست که شکل سازمانی آن منطبق بر هیچ یک از شکلهای سازمانی قبلی نیست. در جنبش اجتماعی، مکانیسمهای بنیادی جنبش، بیشتر از نوع فرهنگیاند و جنبش نمایندهٔ زندگی و حرکت دائمی و خلاق جامعه در مقطع تاریخی است. چنین جنبشی هرچند که ممکن است از گروه یا جماعت معیّنی آغاز شود، نماینده گروه و طبقهٔ اجتماعی معیّنی نیست بلکه بر محور خواستهای اساسی و بنیادی که از یک رو مبتنی بر سطح تکامل فنی و فرهنگی کنونی جامعه و از سوی دیگر ملهم از ظرفیت حرکت و توان بالندگی آیندهٔ آن است حرکت میکند. به همین دلیل جنبشهای اجتماعی اگرچه نمایندگی مشخص طبقاتی ندارند نسبت به کشاکش و تعارض طبقات اجتماعی بیتفاوت نیستند. اینگونه جنبشها معمولاً در جهت هدفهای طبقات بالندهٔ جامعه حرکت میکنند. یک جنبش اجتماعی ممکن است عملاً در چنبر تأثیرهای ارتجاعی مهار شود اما به خودی خود نمیتواند هدفهایی ارتجاعی داشته باشد. دینامیسم محرک جنبشهای اجتماعی را باید ناشی از ذات زندگی اجتماعی دانست که شکفتگی و توسعهٔ آزادنه و خلّاق آن ممکن است با ضرورت انباشت و نظارت اجتماعی تعارض پیدا کند. و حل اینگونه تعارضها جز با جنبشهای اعتراضی دائمی که هدفهای آن منبعث از کلیت جامعه است و نه از محدوده یا بخشی خاص از آن، میسر نیست. البته، چنانکه گفتیم، کلیت هدفهای جنبشهای اجتماعی مانع از شکلگیری مشخص آن در محدودههای معین نیست. به عنوان مثال جنبشهای دانشجویی و روشنفکری، جنبشهای اعتراضی در زمینهٔ دفاع از محیط زیست، جنبشهای اعتراضی زنان و مانند اینها همه از انواع جنبشهای اجتماعیاند که ضمن طرح مسائل مربوط به حرکت کلی و تاریخی جوامع بشری (الگوی فرهنگی مسلط، الگوی اقتصادی مسلط در بهرهوری از منابع محیط زیست، الگوی حقوقی مسلط...) در برگیرندهٔ محدودههای اجتماعی معیّن نیز هستند.
جنبش نویسندگان و روشنفکران ایرانی جنبشی اعتراضی و اجتماعی است که ضمن طرح مسائل حرفهیی (حقوق نویسندگان، شاعران، مترجمان، پژوهشگران،...)، سازمانی (رابطهٔ ناشران و اهل قلم) و نهادی (رابطه با دولت و سانسور) مدافع هدفها و آرمانهایی است که اساساً ناظر بر چگونگی الگوی فرهنگی مسلط در کلیّت حیات اجتماعی است. در این سطح، انسان به عنوان موجودی اجتماعی که زندگی و اندیشه و امانتدار تکامل تاریخی جامعه است مطرح است، نهفقط حافظ این یا آن خواست حرفهیی یا سازمانی مشخص. سخن بر سر حقوق و آزادیهای بنیادی همهٔ گروههای اجتماعی در زمینهٔ تفکر، بیان و عرضهٔ آثار فرهنگی و اندیشگی در رابطه با هر نوع نظام حکومتی است. از آنجا که حرکت جامعه در زمینهٔ خلاقیتهای فکری و فرهنگی حرکتی دائمی است که هیچگاه توقفپذیر نیست، بنابراین دفاع از حقوق و آزادیهای بنیادی در زمینههای فرهنگی و اندیشگی حرکتی موقت و تابع مقتضیات روز نمیتواند بود. جامعه به دلیل عوامل ذاتی خویش همواره در این خطر هست که آزادی اندیشه و تفکر و بیان و خلاقیت فرهنگیش به مخاطره افتد. بنابراین ضرورت جنبش اعتراضی برای مدافعه از این آزادیها همیشه و در هر حال وجود خواهد داشت. چنین جنبشی که منشاء الهام آن همهٔ نیروهای مترقی جامعه، یا دقیقتر بگوییم ذات بالندگی جامعه است و نه این یا آن گروه خاص اجتماعی، به دلیل ماهیت خویش همدست هیچ مرجع اجتماعی یا سیاسی معیّنی نمیتواند باشد. عناصر فعال این جنبش از افقهای فکری و اجتماعی گوناگونند. مبارزهٔ آنها متوجه کلیه عواملی است که فعالیتشان مختلکنندهٔ حرکت آزادانهٔ نیروهای اجتماعی، این سرچشمهٔ الهام و تغذیهکنندهٔ آفرینشهای فرهنگی جامعه است. چنین است جنبش نویسندگان ایران که گفتیم حرکتی است بر لبهٔ تیغ، تیغ ارتجاعی، تیغ تعصب، و جزماندیشیهای چپگرایانه و تیغ بُرّان قدرت حاکم روز. این حرکت دشوار بر لبهٔ تیغ، تنها با آگاهی و همت و ایمان به آرمان انسانی، این دستاوردهای تلاش خونین بشریت در طول تاریخ و نیز با اعتقاد راسخ به توان بالندگی هرچه بیشتر انسان و جامعهٔ انسانی امکانپذیر است و بس.
نظر شما :