قوام و مصدق؛ دو روش، یک بینش- احمد بنیجمالی
شباهتها و تفاوتها هم کمابیش همینطور و موکول به امور مختلف و متفاوت است. ما با خطکشیهای سیاسی و ارزشی امروز نگاه میکنیم و ناگزیر چهرهها در دو طرف خطوطی قرار میگیرند که چه بسا محصول ذهن و تفاسیر تاریخی ما باشند. نمونهاش همین دوگانه معروف مصدق/ قوام که امروز به موضوعی برای مواجهه دو گرایش رقیب تبدیل شده است.
در واقع میل طبیعی این دو گرایش برای نمادسازی، هویتیابی و هژمونی سیاسی، این چهرهها را از بافت تاریخیشان خارج کرده و شکافی میان آنها پدید میآورد که گویی از دو منظومه کاملاً متباین میآیند.(۱)
موضوع دیگری هم در میان است، گره خوردن شخصیتها به رخدادهای خاص، تفاوت و تقابل آنها را بیش از حد واقعی به نمایش میگذارد. اگر قوام در تیر ۳۱، در روزی که روزش نبود به صحنه نمیآمد شاید دوگانه مصدق/ قوام وجود خارجی پیدا نمیکرد.
معنی این حرف، نبود تفاوت نیست بلکه از شکل واقعی خود خارج شدن است و البته فکر میکنم در مورد این دو چهره سیاسی، شباهتها بیش از تفاوتهاست، به ویژه تا قبل از دهه ۱۳۲۰ که اساساً آنها را میتوان در طبقهبندی (category) سیاسی واحدی قرار داد. خاستگاه و نقطه عزیمت مشابهی دارند، بخشی از طبقه دبیران و حکومتگران قاجاری و متعلق به مستوفیان آشتیانی.
حفظ منافع مستقر و نظم سیاسی موجود جزئی از دغدغه روزگار جوانی آنهاست اما آنقدر منتقد وضع موجود بودند که با خوشبینی به استقبال مشروطه بشتابند. با این وجود مثل خیلی از همپیشگان خود گرایشهای رادیکال و افراطی در مشروطه را نمیپسندیدند. میشود نامهها و «خاطرات و تألمات» مصدق را شاهد گرفت که در آن جابهجا از حملات علیه نظام سلطنت، تخریب نهادهای حکومتی مثل نهاد استیفا و بیمسوولیتی و تندروی نمایندگان مجلس به تلخی یاد شده است.(۲)
برداشت مطلوب مصدق و قوام از مشروطه برآیندی از حفظ نظم سیاسی موجود در کنار اصلاحات سیاسی و مشروط کردن نهاد سلطنت بود. چیزی که آن را مشروطه معتدله یا حکومت ملی مینامیدند. همان محورهایی که در مرامنامه انجمنی چون جامع آدمیت که مکانی برای گردآمدن مشروطه خواهان اشرافی مثل مصدق محسوب میشد، آمده بود. برای این گروه، فعالیت سیاسی و مرزبندی توأمان با استبدادیون و مشروطهخواهان تندرو کار دشواری بود و شاید به همین خاطر طیفی از آنها خود را از فعالیت سیاسی تا مدتی کنار کشیدند. نمونهاش همین مصدق که تا چند سالی زندگی و تحصیل در پاریس و نوشاتل را برگزید و بعد از بازگشت هم تا مدتی خود را از حوزه سیاسی بیرون نگه داشت. قوام نیز کمابیش چنین وضعیتی داشت و شاید یادآوریش خالی از لطف نباشد که از ۱۲۹۴ تا مجلس پنجم، هرجا نشانی از فعالیت سیاسی یا مسوولیت دولتی مصدق هست ردپایی از قوام هم وجود دارد. در ۱۲۹۴، مصدق تنها به اصرار قوام، معاونت مالیه را میپذیرد (در دولت وثوقالدوله) و به پیشنهاد او در تشکیلات سیاسی مخفی تحت رهبری او شرکت میکند.(۳)
در ۱۳۰۰ و در دولت قوام، وزارت مالیه را تصدی میکند و یک سال بعد والیگری آذربایجان را به اصرار او رها نمیکند. همچنین میتوان به حضور مشترک این دو در جریان مقاومت مشروطهخواهانه در برابر پیشروی سیاسی رضاخان و نظامیان اشاره کرد. باورهای سیاسی پایه و مشابهی نیز داشتند. دلبسته درکی مشترک از مشروطه، سلطنتی مقید و محدود، دولتی مقتدر با نقشآفرینی رجال کاردان و وطنپرست و حد مشخصی از آزادیهای سیاسی و عمومی. برداشتی کلاسیک و نخبهگرا از سیاست داشتند. رویکرد نهادی و بوروکراتیک به سیاست را چندان جاذب نمییافتند. آنها پرورش یافته محیط و زمانهای بودند که رجال به پشتوانه کفایت و کیاست خود و فارغ از سازمانها و شبکهها به تصدی امور میپرداختند. آنها به خود، کاردانی و صلاحیت خویش اعتقاد داشتند و تمرکز مسوولیتها و تبعیت سایر قوا را شرط ایفای بهتر وظایفشان و سعادت و اقتدار جامعه میدانستند.
اتفاقی نیست که هم مصدق و هم قوام در دوران مسوولیتهای اجرایی، همواره خواهان کسب اختیارات ویژه (و گاه اختیار تقنین) بودند. مصدق در زمان تصدی وزارت مالیه در ۱۳۰۰ و در دوره نخستوزیری در سال ۳۱ و قوام نیز در دو دوره ریاست دولت در ۱۳۲۲ و ۱۳۲۴، چنین اختیاراتی را درخواست کردند. جالبتر آنکه در دوران یکی مجلس منحل شد و در دوره دیگری انتخابات مجلس پانزدهم یکسال و اندی به تعویق افتاد و پس از برگزاری هم با تقلب گسترده انتخاباتی حزب متبوعش یعنی حزب دموکرات همراه شد. این مشترکات میتواند تا حدی نشانه برداشت خاصی باشد که این دو یا سیاستمداران سنتی نظیر آنها از سیاست، انتخابات و رقابت سیاسی داشتند.
در حوزه سیاست خارجی نیز اهداف یکسان اما روشهای متفاوتی داشتند. هر دو تربیت شده مکتب موازنه ایرانی و دلبسته تعادلی میان دو قدرت با هدف استقلال و اقتدار ملی. اگر برای قوام حضور توازنبخش دو قدرت میتوانست توجیهکننده مصالحه و گاه معامله با سفارتخانهها باشد اما مصدق دریافتی تنزهطلبانهتر داشت. استقلال کشور و پاک کردن دامان آن از نفوذ بیگانه برای او وجهی ارزشی و بلکه شبه مذهبی داشت، رویکردی که فراتر از ملاحظات استراتژیک مینشست. ناسیونالیسم پرشور و سازشناپذیر او با موازنهگرایی عملگرای قوام یکسان نبود و طبعاً انعطاف و تحرک او در سیاست خارجی را کاهش میداد.
دهه ۲۰ اما سالهای متفاوتی برای ایران بود و به همین نسبت این مجال را میداد که این دو روشهای متفاوتی از سیاستورزی را تجربه کنند. این سالها همراه با پدیدههای سیاسی مدرنی چون حوزه عمومی، رسانههای جمعی سراسری و نهادهای صنفی و مدنی بود. در مواجهه با این شرایط جدید، قوام و مصدق باورهای سیاسی پایه خود چون مشروطهخواهی و سیاست موازنه را حفظ اما در روش سیاستورزی، تغییراتی دادند. قوام در عین نخبهگرایی، ضرورت ایجاد تشکیلات سیاسی و حزبی را درک کرده بود، میگفت نظام مشروطه بدون حزبی منضبط مثل خانه بدون سقف است. البته او نه اعتقاد چندانی به رقابتهای حزبی داشت و نه خود را مقید به انضباط سازمانی میدانست. حزب برای او به معنای سازماندهی شبکهای از حامیان و سیاسیون برای افزایش قدرت چانهزنی در حلقههای قدرت و صعود سیاسی بود، عملگرایی و انعطافپذیری او البته اجازه میداد که تاکتیکهای سیاسی متنوعی را اتخاذ کند که گاه به اشکالی از فرصتطلبی پهلو میزد. وارد بدهبستانهای سیاسی و ائتلافهای پیاپی و زود گذری میشد و ایدهها، شعارها و گاه متحدینش را قربانی تاکتیکها و سیاستهای تازه میکرد. با همه بصیرت سیاسیاش، عجیب بود که به یک واقعیت ملموس دهه ۲۰ ایران یعنی ظهور سیاست تودهای و افکار عمومی توجهی نشان نمیداد و برای بسیج و ایجاد پایگاه اجتماعی اهمیتی قائل نبود. این نخبهگرایی نابهنگام، هرچند که او را از پوپولیسم و خواستهای بیشکل تودهها دور نگه میداشت اما به همان نسبت باعث آسیبپذیری او در برابر رقبای سیاسیاش میشد (نمونهاش در جریان برکناریش در ۱۳۲۵ و از آن مهمتر در ۳۰ تیر).
مصدق اما در مواجهه با مقتضیات جدید سیاست ایران، روش دیگری داشت. از اساس به سیاست حزبی و نهادی معتقد نبود و آن را مناسب ایران نمیدانست. خلقیاتش هم با انضباط سازمانی و تن دادن به رأی هممسلکان سیاسی جور درنمیآمد. از همان مجلس چهاردهم علاقهای به تشکیل سازمان سیاسی یا حتی فراکسیونی منضبط نشان نداد و تنها در ۱۳۲۸ و پس از تقلب دولت در انتخابات مجلس ۱۶ حاضر شد وارد یک تشکیلات سیاسی (آن هم جبههای نه حزبی) شود. جالب آنکه حتی پس از تشکیل کابینه هم حاضر نشد دولتی حزبی را رهبری کند یا به جبهه ملی اجازه دهد در انتخابات مجلس ۱۷، از نام او استفاده کند. در میان دو گزینه سیاستورزی حزبی یا تودهای، مصدق دومی را ترجیح میداد. مواجهه مستقیم و چهره به چهره و فارغ از شبکههای حزبی با توده مردم را میپسندید و البته که در رهبری و تهییج افکار عمومی برجسته بود و به طور ذاتی، رمز و راز چیرگی بر احساسات و علائق تودهها را میشناخت. میگفت هر جا مردم هستند مجلس همان جاست و این یعنی دنبال کردن سیاست در حوزهای جدا از نهادهای سیاسی یا حلقههای قدرت. گفتن ندارد که فضای ملتهب آن سالهای ایران چنین برداشتی از سیاست و سیاستورزی را تسهیل میکرد.
در مجموع کنش سیاسی مصدق در دهه ۲۰ را میتوان نتیجه ترکیب پیچیدهای از مشروطهخواهی کلاسیک و رویکرد تودهگرای رایج در دهه ۲۰ ایران دانست. در مقابل قوام رویکردی نخبهگرا همراه با برداشتی محدود از سیاستورزی حزبی را ترجیح میداد و از آوردن سیاست به میان مردم امتناع داشت.
تفاوتهای مصدق و قوام را نمیشود انکار کرد اما شباهتهایشان به ویژه در اهداف و باورهای سیاسی پایه مثل مشروطهخواهی و دولت ملی و برداشت غیرنهادی از سیاست و سیاستورزی هم کم نیست. دست کم تفاوتها آنقدر نیست که بشود به راحتی آن را به موضوعی برای مرزبندیهای سیاسی تبدیل کرد. شاید اگر سایه سنگین ۳۰ تیر بر سر قوام نبود و نقشآفرینی او در بحران آذربایجان ونیز مشروطهخواهی دیرینهاش برجستهتر میشد، امروز این دو چهره سیاسی اینقدر متفاوت و دور از هم به نظر نمیرسیدند.
پانوشتها:
۱- فکر میکنم لازم است تاکید کنم که ارزیابی انتقادی رهبران سیاسی اثرگذاری چون مصدق و قوام هیچ ربطی به پروژه تخریب چهرههای سیاسی و ملی و صدور احکام چکشی و غیرتاریخی علیه این و آن ندارد.
۲- نگاه کنید به نامههای مصدق به فرمانفرما در یادداشتهای قاسم غنی، جلد ۷، ص ۹- ۴۵۸ همچنین خاطرات و تألمات مصدق، ص ۵۵، ۳-۶۲، اصول، قواعد و قوانین مالیه (محمد مصدق) صفحات ۹۳-۷۹، ۱۶۳-۱۵۰.
۳- ایرج افشار، خاطرات و اسناد مستشار الدوله، ص، ۱۰۲.
منبع: ماهنامه مهرنامه، مرداد ۹۱
نظر شما :