زیباکلام: کاشانی از پشت به مصدق خنجر زد/ کوهستانینژاد: کاشانی را بیآبرو کردند
کوهستانینژاد: کودتا برای خودش یک تعریف دارد. به هر چیزی نمیتوانیم بگوییم کودتا، به هر چیزی نمیتوانیم بگوییم شورش. کودتا تعریفی دارد و باید طبق آن تعریف عمل میشد. اگر غیر از این باشد، اسمش کودتا نیست. چیزی که واضح است در روز ۲۸ مرداد، طبق چیزی که گزارشها و مدارک تاریخی نشان میدهند، عدهای از ناحیه ۱۰ تهران حرکت کردند، از راه خیابان خیام به طرف بالا آمدند و به خانه مرحوم مصدق حمله کردند. عدهای هم از طرف چهارراه مولوی و خیابانهای آن طرف حمله کردند. وقتی اینها حمله کردند، در خانه مصدق مقاومتی صورت گرفت که عدهای کشته شدند و در نهایت مرحوم مصدق رفت. هیچ جا این نکته نوشته نشده که این به معنی کودتاست. اینکه ما بیاییم بگوییم شعبان جعفری بلند شد و رفت این کار را کرد، اینها همه قصه است. شعبان جعفری اصلا آن روز زندان بوده و ساعت ۴-۳ بعدازظهر بیرون آمده است. در حالی که ماجرا ساعت یک بعدازظهر تمام شده بود.
زیباکلام: من خاطرم هست که روز باز کردن دانشگاه تهران ۲ عکس خیلی بزرگ وجود داشت، یکی مرحوم امام بود و عکس دوم تصویر دکتر مصدق بود. یک چنین تجلیلی از دکتر مصدق در دوران پیروزی انقلاب میشد. بزرگترین خیابان تهران از میدان راه آهن تا تجریش به نام دکتر مصدق شد. در شهرستانها هم همین طور. در اولین ۱۴ اسفند بعد از انقلاب در احمدآباد به مناسبت سالگرد فوت مرحوم دکتر مصدق مراسم باشکوهی برگزار شد. در تمام این مدت از دکتر مصدق و یارانش، فاطمی و جبهه ملی تجلیل میشود ولی همچنان آن نگاه منفی به آیتالله کاشانی وجود دارد. شاه هم که به عنوان یک خائن تکلیفش روشن است. کودتای ۲۸ مرداد هم به معنای خیانت بود و همه آن را نقشه سازمان سیاه و MI6 میدانستند.
از یک جاهایی در سال ۵۸ این وضعیت عوض شد. یعنی عدهای آرام آرام شروع کردند به اینکه عکس آیتالله کاشانی و اینها را بالا بردند و ابتدا مِنمِنکنان و بعد خیلی جدی آمدند و گفتند که مصدق خطا کرده است. گفتند که مصدق آدم خوبی بود ولی پر از خبط و خطا بود و اصلا اصل کار را آیتالله کاشانی کرده است. بعد گفتند که اصلا چه کسی گفته این خیابان را به اسم دکتر مصدق کنید؟ گفتند مصدق فراماسون بود. مصدق، مصدقالسلطنه بود و یک ضد حمله شدید را علیه مرحوم دکتر مصدق شروع کردند. آقای دکتر شهید سیدحسن آیات، آقای دکتر عبدالحمید دیالمه و خیلی دیگر از انقلابیون از جمله این افراد بودند. اعضای حزب جمهوری شروع به تطهیر کردن آیتالله کاشانی کردند. در تهران و بعضی از شهرستانها که میتوانستند اسم خیابان را عوض کردند. تمام خیابانها و کوچه پس کوچهها و چهارراههایی که به اسم دکتر مصدق شده بود، همه را به اسم آیتالله کاشانی و فداییان اسلام کردند.
در این یکی دو سال اخیر یک بحث جدید هم مطرح شد که اصلا چه کسی گفته که کودتا رخ داده است؟ همین چیزی که آقای کوهستانی، آقای دکتر مجتهدزاده و فرزندان آیتالله کاشانی میگویند. این عده اعتقاد دارند که مردم به نفع شاه قیام کردند و خلاصه حرفشان این است که حق با آیتالله کاشانی بوده و دکتر مصدق درست عمل نکرده است، مصدق نمیتوانست مساله نفت را حل کند و مملکت فلج شده بود و بنابراین مصدق دید بهترین کاری که میتواند انجام دهد این است که با یک کودتا، مثل یک قهرمان از این صحنه خارج شود. این دقیقا نظری هست که آقای دکتر محمود کاشانی دارد و بالاترین استدلالی که میآورد این است که پدر من چند روز قبل از کودتا نامه مینویسد به دکتر مصدق که فضلالله زاهدی میخواهد کودتا کند، بیایید دست به دست همدیگر بدهیم و مثل ۳۰ تیر جلوی کودتا را بگیریم. اما دکتر مصدق پشت همان کاغذ مینویسد که خیلی ممنون من مستحضر به پشتیبانی ملت هستم یعنی تقاضای آیتالله کاشانی را پس میزند!
این بماند که خیلیها بعد از انقلاب گفتند که معلوم نیست که اصلا آن نامه وجود خارجی داشته است یا خیر. اصلا دست خط آیتالله کاشانی بوده است؟ فردی که آن نامه را میآورد یک بچه ۱۴-۱۳ ساله بوده است، اصلا یک بچه چطور میتوانسته یک چنین نامه مهمی را بیاورد؟!
کوهستانینژاد: آیتالله کاشانی دیگر آن جایگاه ۳۰ تیر ۱۳۳۱ را ندارد. آنقدر او را بیآبرو کرده بودند که دیگر توان بسیج مردم را نداشت. در واقع در ۲۸ مرداد سهم کاشانی در حضور یا عدم حضور مردم فوقالعاده ضعیفتر از آنی بود که سال ۳۱ بود. نکته دیگر اینکه آیتالله کاشانی جزو جامعه مذهبی بود. نیروهای مذهبی ما به دلیل اعمال غیرقانونی مصدق، در مرداد ۱۳۳۲ یا ساکت بودند یا مخالف مصدق. ولی این به آن معنا نبود که هر کسی مخالف مصدق است بگوید که درود بر شاه، جاوید شاه. نه اصلا درست نیست.
زیباکلام: عملا آیتالله کاشانی و مخالفین مصدق سد راه کارهای مصدق شده بودند. مجلس تبدیل به یک کانون برای تمام مخالفین مصدق شده بود. از جمله یکی از کارهایی که مصدق کرد این بود که در دور دوم دولتش یک سری افسران و فرماندهان ارتش را که به لحاظ مالی خیلی آدمهای درستی نبودند و یک سری از فرماندهانی را که صراحتا و علنا علیه مصدق و دولتش فعالیت میکردند و از شاه پشتیبانی میکردند را بازنشسته کرد. اما مجلس شده بود محل فعالیت افسران بازنشسته که با ملی شدن نفت و با دکتر مصدق در تضاد کامل بودند و سیدحسن امامی و آیتالله کاشانی و اینها از این افراد کاملا حمایت میکردند بنابراین این دکتر مصدق مجلس را منحل کرد.
مصدق میخواست به وسیله لایحهای، اشراف و خوانین نتوانند با رایی که رعیت به آنها میدهد آنقدر راحت وارد مجلس شوند. نکته دیگر این است که اصلا این اختلافات بین دکتر مصدق و یاران سابق به واسطه چه بوجود آمد؟ بخش عمدهای از این اختلافات به خاطر قدرت و رقابت بود. مثلا آیتالله کاشانی یک کاغذ مینوشت و میگفت که آقای فلان را استاندار کنید. حالا به درست یا غلط مصدق هم عمل نمیکرد.
کوهستانینژاد: ما سیاه و سفید فکر میکنیم و اشتباهات را نمیبینیم. مصدق مظهر آزادیخواهی است؟! او مجلس را منحل کرد! آن هم به بدترین شکل! رفراندومی که ایشان برای انحلال مجلس گذاشت کمترین اصول رایگیری را نداشت. ۲ حوزه رایگیری بود، یک حوزه برای موافقین، یک حوزه برای مخالفین. جالب اینکه یک عده با دوربین رفته بودند در حوزه مخالفین و هر کسی را که رای مخالف میداد از وی عکس میانداختند. این قدر این رفراندوم آزاد بود! واقعا این رفراندوم بود؟ رفراندومی که رایگیری مخفی نبود.
در میدان بهارستان خر میگرداندند و بعد دور سرش عکس گذاشته بودند. شما بروید ببینید عکس دور سر این خر چه بود؟ من جسارت نمیکنم. ولی یقینا تصویر دکتر مصدق نبود، یقینا تصویر یاران مصدق هم نبود. دقت میکنید این آن آزادیای است که همه به آن مینازند!
زیباکلام: نه تنها آیتالله کاشانی از چشم ملت افتاد و دیگرانی که با ایشان بودند، بلکه بعد از کودتا هم اینها هیچ کاره شدند، میدانید چرا؟ نه به خاطر اینکه اینها آدمهای ملی و وطنپرستی بودند بلکه برای اینکه فکر نمیکردند که شاه به اینها اعتماد نکند. شاه بهشان اعتماد نکرد. همه آنها تا آخر عمر خانهنشین شدند. مظفر بقایی خانهنشین شد، آیتالله کاشانی خانهنشین شد، شمس قناتآبادی خانهنشین شد. به هیچ جا نرسیدند.
فیالواقع فکر کردند که حالا اگر ما مصدق را به زمین بکوبیم و کودتا بشود و شاه برگردد ما به یک جاهایی میرسیم. اینها به هیچ جا نرسیدند چون شاه بهشان اعتماد نکرد. شاه حتی به فضلالله زاهدی هم اعتماد نکرد. به سال نرسید که فضلالله زاهدی را از نخستوزیری برداشت.
حالا فرض کنیم که مجلس را منحل نمیکرد، به نظر شما اگر مجلس را منحل نکرده بود کودتا اتفاق نمیافتاد؟! آیا مردم میگفتند نه نه شعبان بیمخ دست نگهدار؟ سفارت انگلیس دست نگهدار؟ مظفر بقایی دست نگهدار؟ به نظر شما این طور میشد؟ یعنی بیایم ما خودمان را مسخره بکنیم و بگوییم که چون مجلس منحل شده بود دیگر راه باز شد و شاه مثلا توانست عزل و نصب بکند؟ نه شما این واقعیتها را باید بپذیرید که مصدق در سختترین دوران نخستوزیر بوده است و آیتالله کاشانی و همفکران وی از پشت به مصدق خنجر زدند. حتی آیتالله کاشانی بعد از کودتا وقتی مصدق دستگیر شد گفت این خیانت کرده است، باید اعدام بشود! اینها را شما نمیخواهید ببینید و دوست دارید تصویری که باب میل شماست از مصدق و کودتای ۲۸ مرداد برای خودتان و دیگران بسازید!
نظر شما :