اعتراض طالقانی به خلخالی به روایت فرزندش: تو فقط بسم قاسم الجبارین را الگو قرار دادی
برای آشنایی بهتر مخاطبین از فضای خانوادگی بیت آیتالله طالقانی روابط موجود در آن را شرح دهید؟
خانواده به ظاهر ارتباط خیلی قوی با آقا نداشت چرا که هنگامی که ایشان بیرون از منزل بودند به شدت مشغول مبارزات سیاسی و به غیر از آن هم اغلب ایام در زندان به سر میبردند. اما مطالبی که ما از ایشان میشنیدیم هر کدام یک درس جامعی به حساب میآیند. به طور مثال من در خانواده فرد عصبی بودم و در اثر اختلافات ایدئولوژیک با برادرم مدام با هم درگیر میشدیم. آقا به من میفرمود: اگر هرکسی بخواهد این گونه نظرات خود را به کرسی بنشاند دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود لذا باید انسان هم شنونده خوبی باشد و هم گوینده خوبی، هم چنین باید انسان با قبول اشتباهات خود به آن اعتراف کند. من نیز باید اعتراف کنم که در ۳۰ سال اخیر در مسوولین سیاسی کشور چنین روحیهای ندیدم. منزل ما در خیابان امیریه، فاصله زیادی با مسجد هدایت داشت. لذا از بعدازظهر آقا به سمت مسجد حرکت میکرد و من نیز با پای پیاده تا مسجد همراه وی میشدم.
نسل سوم برای شناخت بهتر از مرحوم طالقانی غالبا به نزدیکان ایشان رجوع میکند اما با کمال تعجب ۲ تعریف متضاد را مییابند که از لیبرال مسلکی تا ولایتی بودن متفاوت است. به واقع نسل سوم برای شناخت بهتر از طالقانی باید به کدامیک از تعاریف رجوع کند. در ضمن اصولا علت این اختلاف دیدگاهها چیست؟
برای من نیز نکتهای که یادآور آن شدید تعجبآور است؛ برای نسل اول انقلاب که از نزدیک شاهد عملکرد مرحوم طالقانی بودند این شبهات بسیار کمرنگتر است. من در بین جامعه چه از مخالفین نظام و چه تا دوستداران انقلاب ندیدهام که فردی به ایشان تهمتی ناروا بزند چرا که برخورد ایشان بسیار جامع و پدرانه بود. البته متاسفانه به علت توصیههای پدر من خود را به جامعه زیاد معرفی نکردهام و لذا سوی دیگر اعضای خانواده شاهد معرفی ناقص مرحوم طالقانی هستیم که ظلمی مضاعف به آقا است. مرحوم طالقانی با توجه به سابقه مبارزاتی خود از سال ۱۳۱۸ با گروههای متفاوتی برخورد داشته است. در این راستا از اعضای حزب توده تا متشرعین مذهبی با ایشان وارد بحث و گفتوگو میشدند. اما طالقانی هرگز یک ضرب نظرات را رد یا تایید نمیکرد. آن زمان که چپ بودن مد روز و نفی خدا هم سوپر مد بود، طالقانی در زندان برای اثبات خداوند بر مبنای برهان مفصلا بحث میکرد. بنابراین ارتباط مرحوم طالقانی با تمامی طیفها منطقی و دوستانه بوده اما این ارتباطها منجر شد تا عدهای علیه طالقانی فضاسازی کنند. ایشان از ابتدا معتقد بود که نباید روحانیون و فرزندانشان وارد امور اجرایی شوند. اما کسانی که علاقهمند گرفتن پستهای اجرایی بودند افرادی را علم میکردند تا از این روابط به عنوان چماقی برای تخریب طالقانی درست کنند که بعدها این چماق بر سر خودشان فرود آمد. بنابراین آنان که دوست داشتند وارد کار اجرایی شوند، بعد از فوت آقا به آرزویشان رسیدند.
منظور از بعضی چه فرد یا افرادی است؟
آقای هاشمی.
نظر آقای طالقانی درباره ایشان چگونه بود؟
بسیار صمیمانه. با ایشان حتی در قبل از انقلاب در زندان با ایشان روابط بسیار دوستانهای داشتند. اما بعد از انقلاب این روابط کمرنگ شد. به طور مثال آقای غرضی در خاطرات خود گفته که پسر طالقانی آدم کشته بنابراین باید دستگیر شود. این در حالی است که پسر طالقانی مرتکب جنایتی میشد قطعا اولین فرد برخوردکننده با او خود مرحوم طالقانی میبود. طالقانی روی حق و حقوق آحاد جامعه حساس بود و همان زمان که این بازی را درآوردند آقای طالقانی اعتراض کرد که چرا اولا هیچگونه خبری به من ندادید و ثانیا شما که با فرزند من چنین میکنید بر سر افراد بیکس و کار چه بلایی میآورید. لذا بعد از اینکه از سفر برگشت به مجتبی گفت سریعا به پیش آقای هادوی، دادستان کل کشور میروی تا پرونده تو را بررسی کند، پس مشخص میشود که او بیگناه بوده است. بعدها همان فرد که به عنوان جایزه در کابینه هاشمی جایگاهی پیدا میکند مجددا مصاحبه میکند که مجتبی طالقانی ۱۷ نفر را کشته است. این حرکت، غیر از آن نبود که طالقانی را سدی برای پیشرفت خود میدیدند.
منظورتان آقای هاشمی است؟
بله. شاخصترین آنها هاشمی است. تازه بعدها آقا خاطرهنگاری هم میکند که من به آقای طالقانی تذکر دادم، ایشان در جایگاهی نبود که به طالقانی تذکر بدهد.
پس برخورد با مجتبی طالقانی را یک برخورد سیاسی میدانید؟
صددرصد.
اما ایشان به گروههای چپ وابسته بود.
اتهام وی قتل بود. ضمن اینکه وی گرایش به گروههای چپ داشت اما آیا هرکسی که به گروهی گرایش داشت باید اعدام شود؟ مرحوم طالقانی به فکر جذب نوجوانان و جوانانی بود که در اثر احساسات جذب مجاهدین خلق شده بودند، آیا باید این بچهها را اعدام میکردند یا اصلاح میکردند؟! طالقانی معتقد بود تا جایی که امکان دارد نباید با مجاهدین خلق برخورد سخت و نظامی کرد گرچه بعدها خود مجاهدین حمله مسلحانه را شروع کردند. اگر سران فاسد مجاهدین خلق یک غلطی را انجام میدادند نباید به واسطه آن کودک ۱۴ ساله را مورد بازخواست قرار داد. برای نمونه همین جوانها سالها جنگ را اداره کردند بنابراین اگر کسی وابسته به تشکیلاتی هست باید برای او پروندهسازی کرد؟! البته ایشان هنگامی که سازمان مجاهدین بیانیه صادر کرد که نیروهای ما در اختیار طالقانی است تذکر دادند که این یک توطئه است و سریعا به قم رفتند، جالب آن است که هنگامی که ماجرا تمام شده بود سازمان مجاهدین انقلاب به محوریت آقای بهزاد نبوی بیانیه صادر کرد که چرا شما به خاطر فرزندتان قهر کردید. این مسائل شخصی است که برنامهریزی شده بود. طالقانی سدی محکم در برابر مطامع طمعکاران بود. لذا در فکر حذف او بودند و چون حذف فیزیکی وی ممکن نبود رو به حذف سیاسی و تخرب وی آوردند. طالقانی فردی بود که در نبود حضرت امام رهبری جامعه را در دست گرفته بود و در ساماندهی کمکهای مردمی که اعتصابات را خط دهی میکرد نقش بسزایی داشت. پدر خانه ما را در پیچ شمیران تبدیل به ستاد انقلاب کرده بود. مردم در آنجا بدون چشمداشت مالی منزل را سرشار از پول میکردند و اینکه حالا بعضی آقازادگان ادعا میکنند پدر ما خرج انقلاب را میداد جای خجالت دارد.
نقش حاج احمدآقا در بازگشت آقای طالقانی از سفر اعتراضی به شمال چه بود؟
پیشنهاد جا از من بود و من همراه ایشان به شمال رفتم. اما دو تن از برادرانم به نام محمدرضا و ابوالحسن در تهران باقی ماندند. البته با این شرط که آدرس ما را به کسی ندهند. حدود ۴ تا ۵ روزی که آنجا بودیم طی تماسهای تلفنی با تهران در اخبار و حوادث پایتخت مطلع میشدیم. روز سوم یا چهارم محمدرضا تأکید کرد که حاج احمدآقا اصرار دارد آقا را ببیند. در این بین گروههای مختلف به جاهای گوناگونی از طالقان گرفته تا منزل پدر خانم من سر زده بودند. اما آقا را نیافته بودند. به هر حال با توجه به پیگیری حاج احمدآقا آدرس را به وی دادیم، حاج احمد شب به شمال رسیدند و صبح طی مذاکراتی با آقا گفتند امام خواستار برگشت شما است. حاج احمد ۲ تا ۳ روز در شمال ماند، سپس به پیشنهاد حاج احمدآقا مستقیما به قم رفتیم. به واقع ملاقات این دو دیدنی بود، دو رهبر معنوی مانند دو عاشق یکدیگر را به آغوش کشیدند و دقایقی را اشک ریختند. سپس هر دو به اتاقی رفتند و مذاکرات خصوصی را با هم انجام دادند و سپس قرار شد فردا آقا در مدرسه فیضیه سخنرانی کند.
آیا این نحوه اعتراض و ترک قهرگونه تهران امکان آسیب به انقلاب نوپای مردم را ایجاد نمیکرد. به عبارت دیگر آیا این بهترین و آخرین راه بیان اعتراض بود؟
طالقانی به عنوان فرد دوم نظام بود و در این مورد هیچ شک و شبههای نیست. طبق مراودات معمول در آن ایام تماسی از سوی سفارت فلسطین حاصل میشود که نامهای محرمانه برای آقا ارسال شده. مرحوم طالقانی هم به علت اینکه مجتبی زبان عربی میدانست و با افراد سفارت فلسطین آشنایی قبلی داشته او را به همراه ابوالحسن دیگر برادر وی و همسرش اعزام میکند. البته هانی الحسن، نماینده فلسطین در ایران نامه را به وی نمیدهد و میگوید: من شخصا نامه را به ایشان تحویل میدهم. در بازگشت به سمت منزل او را به شکل زنندهای بازداشت میکنند، چنانچه مجتبی فریاد میزد من فرزند طالقانی هستم اما او را چنانچه که گویا یک ساواکی را دستگیر کردند از آنجا دور میکنند. در آن منطقه نانوایی شاهد این ماجرا بود که حتی شماره ماشین را نیز یادداشت کرده بود. آن زمان آقا تازه از کردستان برای آرامسازی فضای منطقه برگشته بود. لذا در خانواده هزار جور تئوری مطرح شد که شاید ساواکیها برای مبادله، آنها را ربودند یا کار کوملهها بوده، به همه کس شک داشتیم مگر به خودیها، حتی در رادیو شماره ماشین و مدل آن را اعلام کردیم تا مردم به نیروهای انتظامی خبر دهند. در این فاصله نخستوزیر، آقای بهشتی و هاشمی به دیدن آقا آمدند و اعلام بیخبری از ماجرا کردند. من هم برای اینکه ببینم کمیته و سپاه از ماجرا خبری دارند یا نه بچهها را به مراکز این دو نهاد فرستادم اتفاقا برادر کوچکم در حیاط محوطه همان ماشین را با شماره ثبت شده میبینند. فرمانده آن مرکز آقای غرضی بود، هنگامی که از ایشان در رابطه با مجتبی سوال میشد ایشان میگوید خبری ندارم وقتی به ماشین و شماره آن اشاره میشود غرضی میگوید از این ماشینها زیاد است. اخوی با بیت تماس گرفت و موضوع را توضیح میدهد و من هم گفتم که خود غرضی را بردار بیار؛ غرضی در بیت میگوید به خدا من خبر ندارم که بچهها عصبانی میشوند به هر حال بعد از نماز مغرب ایشان اعتراف میکند که بله ما آنها را گرفتیم. با این اعتراف طالقانی شوکه شده بود که چطور تمام سران اظهار بیاطلاعی میکنند، بعد هم هاشمی تماس میگیرد که مواظب غرضی ما باشید. آن شب اعضای خانواده احتمال سکته ایشان را میدادند که قرار شد برای بازگشت آرامش ایشان آقا را از تهران خارج کنیم. البته برای اینکه ایشان از فشار به دور باشند ما به کسی اطلاع ندادیم والا قصه قهر از انقلاب نبود چرا که به عنوان مثال آقا روزهای جمعه به باغچه یکی از آقایان بازاری برای استراحت میرفت که به ناگاه دیدم ماشینهای فراوان با اسکورت فراوان مدام جاده را طی میکنند. وقتی چشمانشان به ما خورد همگی ایستادند؛ قطبزاده، مرحوم سحابی و... گفتند ما به دنبال آقا هستیم، البته آقا با توجه به کهولت سن خود اعتراض کرد که بابا جمعهها را دست از سر ما بردارید فردا صبح مسائل را مطرح میکردیم. بنابراین عدم اعلام جا به خاطر استراحت آقا بود.
اهمیت ساده زیستی مسوولان از نگاه مرحوم طالقانی و عدم ورود فرزندانشان به مسائل اقتصادی به چه نحو بود؟
خود آقا که زیاد به ظاهر و غذا اهمیت نمیداد بعد از انقلاب که ایشان در اوج محبوبیت بودند، یک بار برای گردش و بدون محافظ به چالوس رفتیم بعد از اینکه ناهار نان و ماستی خوردیم، خود ایشان بنا به عادت خود طلب چای کردند اما شأن ایشان ایجاب نمیکرد که به قهوهخانه برویم و به ناچار به منزل یک پیرزن روستایی رفتیم. بعد از دقایقی پیرزن گفت، آقا من تو را میشناسم تو طالقانی نیستی؟ به همین راحتی ایشان مسافرت میکرد و دربند ظواهر دنیا نبود. آن زمان پسر طالقانی بودن خیلی از پسر بعضی از آقازادگان فعلی بروتر بود اما هرگز آقا اجازه ورود ما به مسوولیتهای اجرایی و مالی را نمیداد. اتفاقا یک بار قرار بود که سهام یک کارخانه لاستیکسازی به من واگذار شود تا من مدیرعامل شوم و به تبع آن بانک برای باز پسگیری وام خود به آن کارخانه فشار وارد نکند. من موضوع را با آقا مطرح کردم اما با وجود اینکه ایشان مسوولین کارخانه را میشناخت مرا توبیخ کرد که بچههای من غلط میکنند وارد مسائل مالی شوند. البته هر دولتی شعار مبارزه با دانه درشتها را سر میداد اما ما واقعا این برخورد را شاهد نبودیم. حتی آقای احمدینژاد هم به طور جدی وارد این عرصه نشدهاند. من پیشنهاد میدهم این تحقیق و تفحص از خانواده طالقانی شروع شود. گرچه بچههای طالقانی سالم هستند اما خوب ممکن است یک رده دورتر صد جور هم دزدی کرده باشند. من خودم آنها را معرفی میکنم. باید همه این کار را بکنند نه اینکه به شعارهای انتخاباتی اکتفا کند. نباید موجب تطهیر مفسدین اقتصادی و سیاسی شد بلکه باید با شدت عمل با آنها برخورد کرد تا اعتماد مردم جلب شود.
شما در رابطه با مرحوم طالقانی به محبوب بودن ایشان در بین تمامی گروهها اشاره کردید آیا این به این معنی است که ایشان دافعه نداشتند؟
آقا اصل را بر برائت میگذاشت. اگر مجاهدین خلق با آقا دیدار داشتند آنها با خیلیهای دیگر و حتی با خود امام هم ملاقات داشتند. مهدی ابریشمچی و مسعود رجوی با حاج احمدآقا دوست بودند اما اینها بیان نمیشود و تنها به رابطه طالقانی اشاره میشود چون این بهانهای برای کوبیدن طالقانی بود. مجاهدین خلق مثلا گروه اسلامی این طیف بودند. به عنوان نمونه بهزاد نبوی به دست مسعود رجوی مسلمان شده. البته بنیانگذاران مجاهدین خلق انسانهای سالم و پاکی بودند؛ پدر تمامی گروههای مخالف شاه را حمایت میکرد. حتی ایشان بعضی از پولها را به واسطه آقای غیوران به مجاهدین خلق میداد همان طور که دیگر آقایان به مجاهدین پول میدادند. البته بعد از اینکه مجاهدین خلق در سال ۵۴ با آقا ملاقات داشته و ایشان را تهدید میکنند که ما تو را شهیدنما خواهیم کرد آقا دیگر از مجاهدین حمایت رسمی نمیکند و به آقای غیوران میگوید اگر دیناری از وجوهات را به اینها بدهی مسوول هستی.
چه کسی این تهدید را انجام میداد؟
تقی شهرام.
پس چرا به ظاهر روابط سالها ادامه داشت.
طالقانی به فکر نجات کودکان، نوجوانان و جوانانی بود که تنها مغلوب احساسات خود شده بودند. اما سرانجام ایشان در نمازجمعه معروف خود تأکید میکند که من جلوی شما میایستم، من خود را داشتم فدای شما میکردم اما شما اصلاحپذیر نیستید. مجاهدین خلق که تمامی خطبهها را چاپ میکردند نه تنها آن خطبه را چاپ نکرده بلکه هم اکنون نیز ۷ نمازجمعه را ۶ تا میشمارند.
شما طالقانی را فراجناحی میدانید اما شخصا از سوی فرزند دیگر ایشان یعنی اعظم طالقانی، طالقانی تنها به عنوان یک چهره متعلق به جریان ملی مذهبی و نهضت آزادی مطرح میشود؟
منتسب کردن ایشان به یک گروه ظلمی در حق ایشان است چنانچه ایشان با همه گروهها بودند. طالقانی بعد از انقلاب از نهضت آزادی خارج شد و این امر را به امام هم خبر میدهد. طالقانی حتی به بازرگان تذکر میدهد که تو به درد نخستوزیری دولت انقلاب نمیخوری. البته آقا ۱۰ فرزند داشت و هر کدام خوب ساز خود را میزنند.
چرا بین فرزندان مرحوم طالقانی چنین شکاف بزرگی دیده میشود؟
هر کدام از فرزندان ایشان در مقطعی با آقا همراه بودند. به طور مثال مجتبی سال ۵۲ در قالب یک بچه دبیرستانی از کشور خارج شده و وارد سازمان آزادیبخش فلسطین میشود و بعد از آن هم وارد سازمان پیکار میشود خب او چه نزدیکی با پدر داشته که روی وی تأثیر داشته باشد. اعظم هم در راه خود راه افتاده و ربطی به تربیت پدر ندارد. به طور مثال وقتی اعظم از آقا در حضور ابوذر بیدار سوال میپرسید ایشان توصیه به خانهداری و بچهداری به وی میکرد اما او حرف گوش نکرد. قبل از انقلاب پدر ساکش بسته بود و همیشه در بین راه منزل و زندان بود ضمن اینکه آقا به طور کامل فرصت رسیدگی به فرزندان را نداشت در این مسیر جاهطلبی بعضیها هم هیچگونه رابطهای با تربیت پدر نمیتواند داشته باشد. از زاویه دیگر همانهایی که اعلامیه علیه آیتالله طالقانی میدادند هم اکنون پرچمدار ایشان شدهاند. آیا این را باید به حساب طالقانی گذاشت؟!
آیتالله طالقانی در ابتدای شروع درگیریهای کردستان به همراه شورای انقلاب به کردستان سفر میکنند و ایشان در دیدارهای خود حتی با گروههای جداییطلب نیز مذاکره میکنند، ماجراهای آن سفر چه بود؟
با پیروزی انقلاب گروههای متفاوتی برای تجزیه کردستان وارد عمل شدند و دست به یارگیری زدند، در این بین چنان نیروهای چپ قدرتمند شدند که احتمال سقوط پادگانها نیز محتمل بود و حتی خبر از قریبالوقوع بودن سقوط پادگان سنندج میرسید و این خبر به معنای سقوط کامل کردستان بود. من یک روز جلوتر با تیم پزشکی کاملی به سمت کردستان رفتم و مرحوم پدر نیز به همراه شورای انقلاب فردای آن روز عازم کردستان شدند. پادگان سنندج در محاصره کامل نیروهای کومله بود لذا تصمیم گرفته شد با بالگرد به پادگان برویم که به سمت بالگرد به شدت تیراندازی شد. به هر حال آقایان قصد سخنرانی را داشتند، ابتدا شهید بهشتی میخواست سخنرانی کند که تعداد زیادی شروع به هو کشیدن کردند سپس سخنان بنیصدر نیز با شعارهای مکرر ناتمام ماند و در نهایت با حضور آقا جمعیت پذیرای سخنان ایشان شدند. مرحوم طالقانی پیشنهاد دادند تا شورای انقلاب به پای سخنان رهبران مخالف بنشینند تا شاید مشکلات مرتفع شود. از مسوولان پادگان تنها شهید فلاحی باقی مانده بود چرا که تمامی مسوولان درجه بالا فرار را برقرار ترجیح داده بودند. مرحوم طالقانی از وی نام او را پرسید و اینکه اهل کجایی. وقتی در جواب نام طالقان را شنید به طنز گفت: عجیب است که در طالقان هم چنین آدم باغیرتی هست. به هر حال قرار شد سران جدایی طلب با شورای انقلاب وارد مذاکره شوند که عزالدین حسینی به همراه ۲۰ نفر مسلح به محل جلسه آمد. شهید محسن اورمی میخواست سلاح آنها را بگیرد که یاران عزالدین گلنگدنها را کشیدند اما نصیب آنها یک سیلی محکم شد و به ناچار سلاحها را بیرون گذاشتند.
گفتوگو حول چه محوری بود؟
کومله و دموکراتها میگفتند ارتش بر سر مردم بمب میریزد و با خود یک پوکه هم آورده بودند. مرحوم پدر ناراحت شد و گفت چرا سر مردم بمب میریزید؟ شهید فلاحی برانگیخته شد و گفت آقا این بمب نیست پوکه منور است. اینها به سمت ما تیراندازی میکردند ما هم برای روشن شدن محیط منور زدیم. به هر حال حتی آن شب این منور امتحان شد و صدق کلام فلاحی به اثبات رسید. در نهایت قرار بر این شد که محاصره به پایان برسد و شورای شهری برای سنندج ایجاد شود و این اولین شورای شهر کشور بود. جالب آن است که چند تا از دکترهای چپگرا همراه ما برای امدادرسانی به سنندج آمده بودند و در همان جلسه فرمانداری همه حضور داشتند. یکی از همانها که با وسیله ما آمده بود میگفت: «من اهل کردستانم و در حال خدمت به مردم، ارتشیها بر سر من بمب میریزند» من گفتم مرد حسابی تو دیروز با ما آمدی چطور اهل اینجا هستی و این نشاندهنده دروغگو بودن آنها بود. البته بعد از سنندج یک عده درگیریهای قومی بین کردها و ترکها به وجود آمد که تعداد زیادی کشته شدند.
عدهای معتقدند باید با شروع ادعاهای پوچ جداییطلبان برخورد سخت با آنان صورت میگرفت و مذاکره تنها منجر به دادن فرصت برای تجهیز هر چه بیشتر این گروهها شد. آیا با این تحلیل موافق هستید؟
تا هنگامی که شورای شهر پابرجا بود هیچ مشکلی ایجاد نشد و عدم سیاستگذاری صحیح در کردستان منجر به ادامه درگیریها شد. حتی به آقا گفتند در صورتی که شورا باشد ممکن است چپها اکثریت را به دست آورند که مرحوم طالقانی در پاسخ گفتند عیبی ندارد. سال بعد شما بیشتر کار کنید مردم به شما رأی میدهند.
یکی از انتقادهایی که به مرحوم طالقانی میشود بحث صدور اطلاعیهای از سوی ایشان در ۲۱ بهمن مبنی بر حفظ حکومت نظامی است. ماجرای آن بیانیه از چه قرار است؟
البته آقا برای حفظ آبروی مسوول دفترش هرگز این ماجرا را فاش نساخت اما واقعیت از این قرار است که مرحوم علی بابایی سرخود و عجولانه و به نام آقا این اطلاعیه را صادر کرده بود. مرحوم علی بابایی انسانی مؤمن و انقلابی بود لیکن جمله «بگو با من» ایشان معروف بود. آقا اصلا اهل ترس نبود، میدانید که روز تاسوعا پایهگذار انقلاب بود و مرحوم طالقانی ۱۰ روز جلوتر در بیانیه خود مردم را به تظاهرات دعوت میکند.
تمامی آقایان از دکتر بهشتی تا دیگران به علت ترس از کشتار دستهجمعی مردم از آقا درخواست میکنند تا ایشان بیانیه خود را پس بگیرد اما طالقانی تسلیم نمیشود. شب تاسوعا نیز مامورها به در منزل ایشان میآیند تا وی را مجددا به زندان ببرند. آقای طالقانی معمولا وقتی به دنبال ایشان میآمدند ساکش آماده بود و بدون هیچ درخواستی به سمت زندان میرفت اما این بار برخلاف دفعات قبلی مقاومت کردند و اعلام میکنند من با پای خودم نمیآیم. اگر میتوانید من را کشانکشان از جلوی مردم ببرید.
همین اعلامیه روز تاسوعا را دیگر دوستان انقلابی تایید نمیکنند. چطور در آستانه انقلاب طالقانی که نترس بودنش شهرت خاص و عام بود مرعوب میشود؟!
به علت همین اقدام خودسرانه، آقای طالقانی ضمن حفظ آبروی علی بابایی با او قهر میکند.
رابطه مرحوم طالقانی با اعضای شورای انقلاب و آقای مطهری در چه حدی بود؟
رفاقت آقا با شهید مطهری سابقه چندین ساله دارد و این دو با هم روابط بسیار نزدیکی داشتند با دیگر اعضا هم مشکل خاصی نبود. البته من از آقای هاشمی انتقادهای فراوانی دارم که در این مقطع صلاح نیست که همگی آنها مطرح شود چرا که در این مقطع همگی بر ایشان فشار میآورند طرح گلهمندیها صحیح نیست.
بعد از فوت آقای طالقانی یکی از شعارهای متداول علیه شهید بهشتی این بود که «بهشتی، بهشتی طالقانی را تو کشتی». این قبیل شعارها با چه انگیزهای مطرح میشد؟
اصلا با آقای بهشتی هیچ ربطی نداشت بلکه دیگرانی که نقش پررنگی در این ماجرا داشتند میخواستند با طرح نام بهشتی مردم را گمراه کنند.
رابطه مرحوم طالقانی با مؤسسین مجاهدین خلق نظیر حنیفنژاد و ناصر صادق در چه حدی بود؟
آقا، ناصر صادق را بسیار دوست میداشت و با حنیفنژاد هم رابطه صمیمانهای داشت، همچنین پدر ناصر صادق با آقا روابط بسیار نزدیکی داشت.
آقا منش مسلحانه را در مقابله با رژیم قبول داشت؟
مسلحانه را تایید کامل نمیکرد اما اعتقاد داشت وقتی که بچه مسلمانها تصمیم خود را گرفتهاند نباید آنها را تنها گذاشت. شهید مطهری از ابتدا اعتقاد داشت که نباید به این گروه کمک کرد اما برخلاف دیدگاه مطهری، طالقانی بر حمایت از مجاهدین خلق اصرار میورزید.
روابط ایشان با مسعود رجوی و موسی خیابانی در چه حد بود؟
آنها یک دوره در زندان همراه آقا بودند و آقا بر جذب و خلع سلاح آنها پافشاری میکرد. پدر آقای ابریشمچی از بازاریان متدین و معتقد بود و در ضمن با آقا هم رفیق بودند. یک بار این افرادی که شما ذکر کردید به دیدار آقا آمدند که مرحوم پدر گفت: «پدران شما آدمهای خوبی بودند. سعی کنید شماها هم مثل آنها باشید.» البته مرحوم طالقانی بارها از دست آنها عصبانی میشد. به عنوان نمونه ایشان ضمن اعتراض به رفتار سازمان گفتند شما با من مشورت میکنید و دقیقا آنچه که نظر من نیست انجام میدهید. حتی امام(ره) هم به آنها پیشنهاد داده بود که سلاح را کنار بگذارید. من خودم به دیدار شما میآیم. البته روابط موجود را بعضی آقایان چنان بزرگ کردند که سوء استفاده سیاسی خود را از آن ببرند والا روابط حاجاحمد با اینها خیلی بیشتر از روابط طالقانی بود.
نظر مرحوم طالقانی در رابطه با دادگاههای انقلاب و اعدام دستاندرکاران رژیم پهلوی چه بود؟
ایشان هنگامی که از شمال بازگشته بودند در منزل حاج احمد آقا به آقای خلخالی اعتراض میکنند که تو این همه بسمالله الرحمن الرحیم را در قرآن نمیبینی و فقط بسم قاصم الجبارین خداوند را الگو قرار دادی. به هر حال ایشان نسبت به هرگونه افراط و تفریطی موضع میگرفتند.
یکی از تیترهای بزرگ روزنامه کیهان در آن ایام به نقل از آقای طالقانی این بود که حجاب اجباری نیست. ماجرای این سخنرانی از چه قرار بود؟
البته ایشان در حدود یک ساعت و ۳۰ دقیقه در فضیلت حجاب سخنرانی میکنند و آن تیتر روزنامه شیطنتآمیز بود.
طالقانی را در یک جمله تعریف کنید؟
در یک کلمه پدر و در یک جمله پدر نه بدانسان که گفتند.
در پایان اگر نکتهای هست بفرمایید؟
امیدوارم یک روز آرزوهای طالقانی در کشور اجرایی شود.
منبع: رجانیوز
نظر شما :