قیام ۳۰ تیر؛ بازگشت تراژیک نخستوزیر فرهمند ایران
علیمحمد اسکندریجو
تاریخ ایرانی: تاریخ نیازمند «آموزگار» است تا به ما بیاموزد چگونه سره از ناسره را تشخیص دهیم؛ این آموزگار اجازه نمیدهد که در گودال عصبیت و جزمیت گرفتار شویم و در داوری تاریخ به دام بندبازان و شعبدهبازان بیافتیم. این یادداشت نیز به یاد بزرگترین قربانی تاریخ معاصر ایران در قیام سی تیر است؛ اشرافزادهای پاکدست از تبار قاجار که گرچه در پهلوی خوش درخشید اما فرجامی نیک نداشت؛ روایت راستین رادمردی که در محراب روح زمانه (Zeitgeist) قربانی شد. اگر فرهنگ حیران است و سیاست نیز ویران، اگر زیستن در چنین زمانه و چنان نسلی که «الگوریتم» آن واژگون شده را نه میدانی و نه میخواهی، پس تاریخ بخوان شاید روزی راوی رنج «مصدق» شوی؛ نخستوزیری میهندوست که آرزو داشت پس از حصر در آرامگاه فرودستان آزاده ایران، آرام شود.
حکایت حماسه «سی تیر» البته نمدی نیست که بتوان از آن کلاهی ساخت و زخمی کهنه هم نیست که در گرمای تابستان سر باز کند و خون نفرت و انزجار از این و آن را در دل این و او بریزد. حال با یادآوری این حماسه تراژیک میخواهیم به زعم خویش و باور ارسطوی یونان، کاتارسیس (Katarsis) شویم یا به بیانی، تزکیه نفس و تخلیه روانی شویم در تیر تابستان.
با این اشاره کوتاه به تیر و تاریخ، بنا ندارم مرثیهسرایی یا روایتسازی کنم؛ اینکه نسخه مصدقی بپیچیم و یا دنبال رحم اجارهای برای زایش یک «اسطوره» سکولار در تاریخ معاصر ایران باشیم. نمیخواهم حتی به منظور یافتن «پدرخوانده» برای قیام ۳۰ تیر سال ۱۳۳۱ در رسانهها آگهی دهم که به واقع نه این قلم، مرثیهسرا و تقدسساز است و نه من راوی نسیان تراژیک تیرم.
هر ملتی که که به دام «نسیان» تاریخی بیافتد و گذشته را کم بها یا بیارزش کند پس هویت را از اعتبار میاندازد؛ آنگاه با این قطبنمای شکسته چگونه میتوان هدف و هویت نسل جوان ایران را جهتیابی کرد؟ به این سبب تاکید دارم تاریخ را باید همان حافظه جمعی دانست که در طول زمان به شکل ماهرانهای صیقل داده میشود تا روایتی مشروع و مقدس جلوه کند؛ آنگاه این تاریخ، یک حادثه یا یک فاجعه را تفسیر و تاویل (hermeneutics) میکند تا علتی برای وقوع آن بحران بیابد.
تغییر دولت و باخت حیثیت سیاسی کشتیبان
پس از استعفا و خانهنشینی دکتر مصدق دربار بیدرنگ احمد قوام (مشهور به قوامالسلطنه) را مامور تشکیل دولت جدید کرد که منجر به اعتراض شدید آیتالله کاشانی و خیزش مردم شده و دوره چهار روزه این دولت با استعفای نخستوزیر پایان یافت. قوام در آستانه هشتاد سالگی با تجربه چهار دوره نخستوزیری و حل معضل آذربایجان و آشنا با دیپلماسی غربی و پلتیک شرقی امید داشت راهی که دکتر مصدق در خصوص ملی شدن صنعت نفت پیموده بود را به سرانجام برساند اما کشتیبان را سیاستی دیگر نیامد که نیامد و پیر سیاست به خانه بازگشت.
چالش بین شاه و مصدق در خصوص اختیار تعیین وزیر جنگ یا اداره این وزارت توسط شخص نخستوزیر با مخالفت جدی دربار روبرو و باعث استعفای دکتر مصدق میشود. استفاده از اختیار ویژه در زمان جنگ یا دوران بحرانی (و حتی حق انحلال پارلمان) نخستین بار توسط آدولف هیتلر در آلمان اجرا شد که بر پایه قانون اعلام «وضعیت اضطراری» به رئیس دولت (و نه رئیس نظام یا شخص اول مملکت) واگذار میشود و او از آن پس معمولاً به مدت شش ماه «دیکتاتور» نامیده میشود تا آن حالت اضطراری در کشور به تدریج رفع شود. در روم باستان هنگام بحران عظیم چنین سیاستی معمولاً بین شش ماه تا یک سال اتخاذ میشد. بیسبب نیست که بدخواهان شایعه دیکتاتوری مصدق را پخش میکردند.
تظاهرات کارگران پالایشگاه نفت آبادان به تحریک و سازماندهی حزب توده هنگام دیدار آورل هریمن، فرستاده ویژه هری ترومن، رئیسجمهور آمریکا از تاسیسات نفتی آبادان در تیرماه ۱۳۳۰ این شائبه را بیش از پیش دامن زد که ایران (آن هم در کوران جنگ سرد آمریکا و شوروی) آبستن کودتای چپ و افتادن کشور در دامن شوروی است.
طرح پیشنهادی هشت مادهای حل و فصل نفت را دولت انگلیس تهیه کرد و توسط آورل هریمن در عمارت صاحبقرانیه به دکتر مصدق تقدیم شد؛ روز بعد دولت «پاتک» زده و طرح هشت مادهای پیشنهادی ایران را در همان عمارت توسط معاون نخستوزیر «دکتر حسین فاطمی» به آورل هریمن تحویل داد. عمده اختلاف هم بر سر مدیریت فنی پالایشگاه بود که ایران خواهان اخراج کلیه مهندسین و تکنیسینهای انگلیسی و هندی بود؛ به همین سبب دکتر علی امینی به درخواست نخستوزیر به آلمان فرستاده شد تا سیصد متخصص آلمانی را استخدام و به ایران بیاورد. از سوی دیگر در آگهی استخدام بینالمللی نیز بیش از دو هزار متخصص آمریکایی آماده کار در ایران شدند که دولت انگلیس در اعتراض به این عمل از آلمان و ایالات متحده خواست از اجرای این طرح جلوگیری کنند.
چند ماه پیشتر که ایران همچنان در محاصره نظامی و اقتصادی بود، نخستوزیر ایران به سفارش «یالمار شاخت» رئیس بانک مرکزی و وزیر دارایی نظام هیتلری و به منظور تامین بودجه جاری کشور، فرمان صدور اوراق قرضه و فروش آن در سراسر کشور را امضا کرد که هم یک آزمون بزرگ ملی برای نشان دادن درجه «اراده ملت» باشد و هم امور جاری کشور سامان پذیرد. به درستی که یالمار شاخت به دکتر مصدق هشدار داد که «پول رایج» کشور در واقع ناموس ملت است و باید حرمت آن حفظ شود. در تاریخ میخوانیم که ملت و دولت در این آزمون ملی پیروز نشدند و دربار هم نظارهگر ماند. با فروش کمتر از نیمی از اوراق قرضه، به باورم زنگ خطر برای دولت دکتر مصدق به صدا درآمده بود. از فحوای اعلامیه آیتالله کاشانی علیه دولت قوام نیز چنین بر میآید که برخی صرفاً به رویکرد و اهداف سیاسی علیه انگلیس پیر نظر دارند و آنگاه که نوبت همبستگی و میدان عمل میرسد با عدم استقبال از خرید اوراق قرضه دولتی نشان دادند که ایران راه درازی تا انسجام فرایند دولت - ملتسازی و همبستگی ملی دارد.
دکتر مصدق پس از تجربه تلخ این آزمون سراسری، بر مبنای اصل چهار ترومن به کمک اقتصادی آمریکا چشم دوخت و از سوی دیگر نماینده بانک جهانی را به ایران دعوت کرد تا از وی در ازای رهن صنعت نفت، درخواست وام کند. از سوی دیگر نخستوزیر نجیب ایران پس از بازگشت مجدد به قدرت، جهت رای اعتماد وارد مجلس سنا میشود اما از شصت سناتور فقط ۲۹ نفر در سنا حضور دارند و هنگامی نیز که وارد مجلس شورای ملی میشود بیش از نیمی از وکلا به بهانه بیماری و ناخوشی در مجلس حضور ندارند!
بیسبب نیست که بازگشت این اشرافزاده پاکدست نافرجام ماند که در مرداد ماه سال بعد دولت وی سرنگون و او در زندان و وزیرش اعدام و آشیانهاش نیز تاراج میشود. آیا شکست طرح اوراق قرضه در واقع نشانه ناکامی اوست یا نشانه شکست اراده ملی است؟ در این میان، حزب توده چرا به گونه علنی علیه فروش این طرح تبلیغ میکند و مگر این حزب ایرانی نیست؟
اینک تیر آمد و ما در تیررس تاریخیم؛ تیری که در تیرماه به جای آنکه بر قلب استعمار پیر فرود آید بر ضمیر و ذهن تاریخی ما مینشیند. با این حال من در ایران دو «پیر» را همواره ارج مینهم: یکی او که از دیار اسطورهها آمد و جان در کمان گذاشت و برای مرز میهن جاودانه گشت؛ دیگری هم آن اشرافزاده نجیب بیمثال است که گرچه گرفتار تیر حبس و حصر شد اما مهر میهن را چنان به من آموخت تا در هر تیر از او یاد کنم.
نظر شما :