روزی که ۳ نخست‌وزیر ترور شدند

فرزانه ابراهیم‌زاده
۱۴ شهریور ۱۳۹۸ | ۲۲:۴۳ کد : ۸۱۹۲ وقایع اتفاقیه برگزیده‌ها
۳ نخست‌وزیر و یک رئیس‌جمهور دقیقا در یک روز به فاصله ۷۴ سال کشته می‌شوند
روزی که ۳ نخست‌وزیر ترور شدند

تاریخ ایرانی: ۸ شهریور ۱۳۶۰ واقعه انفجار در دفتر نخست‌وزیری و شهادت محمدعلی رجایی رئیس‌جمهور و محمدجواد باهنر نخست‌وزیر. صفحه تقویم تاریخ را یک بار دیگر نگاه می‌کنم، چیزی در این تاریخ‌ها جدا از ترور مشترک است؛ ۳ نخست‌وزیر و یک رئیس‌جمهور، ۲ شخص دوم حکومت ایران دقیقاً در یک روز به فاصله ۷۴ سال کشته می‌شوند. عجیب‌تر آنکه در هر دو بار کابینه‌هایی که تشکیل شد کمتر از سه ماه عمر کرد. انگار گلوله‌ای که از سمت میدان بهارستان در سال ۱۲۸۶ از پشت علی‌اصغر اتابک خارج شده چرخیده و چرخیده تا به شهریور داغ پاستور ۱۳۶۰ برسد و منفجر شود. انفجاری که نام مشترکش سنت وزیرکشی است. شیوه‌ای که نه به جعفر برمکی رحم کرد و نه خواجه حسن میکالی و نه حتی به خواجه نظام‌الملک توسی با آن دبدبه و کبکبه و نه به میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام و شاگردش میرزا تقی‌خان فراهانی.

 

اما ترورهای روز ۸ شهریور یک ویژگی مشترک دیگر دارند که آن‌ها را از همه روایت‌های ترور مجزا می‌کند: ترور اتابک نخستین ترور بعد از امضای تشکیل مجلس است و بمب‌گذاری در دفتر نخست‌وزیری آخرین آن‌ها. در حقیقت ترور اتابک فصلی را در تاریخ باز کرده است که بمب‌گذاری در نخست‌وزیری آن را می‌بندد. در این فاصله ۷۴ ساله سه نخست‌وزیر دیگر هم ترور می‌شوند که دو نفر از آن‌ها یعنی حاجعلی رزم‌آرا و حسنعلی منصور جانشان را از دست می‌دهند و تنها کسی که جان سالم از ترور در می‌برد حسین علاء است. همه این پنج ترور اما جدا از اینکه در فاصله ۷۴ سال رخ دادند در یک موضوع دیگر هم با هم مشترکند: «هنوز ابعاد دقیق ترورها به طور کامل آشکار نشده است.» شاید آشکار شدن رازهای آن‌ها به روزگاران باید مشخص شود. «تاریخ ایرانی» به بهانه سالگرد ترور اتابک و شهادت رجایی و باهنر مروری تاریخی بر ترور پنج نخست‌وزیر معاصر کرده است:

 

صید صراف تبریزی

 

ساعتی از هشتم شهریور ۱۲۸۶ باقی نمانده بود و مجلس تازه داشت تعطیل می‌شد که صدای تیری از سمت در ورودی بهارستان به گوش رسید. چند دقیقه پیش از این آقا سید عبدالله بهبهانی به همراه امین‌السلطان صدراعظم به سمت در مجلس رفته بودند و کسی نمی‌دانست این تیر برای چه در رفته است. اما خبر سریع‌تر از آنچه فکرش را می‌کردند رسید: «مردی ناشناس اتابک را زد.» مردی که جنازه‌اش را چند متر آن سوتر پیدا کردند و در جیبش کارتی به نام عباس‌آقا صراف تبریزی عضو انجمن آذربایجان بود به تیری امین‌السلطان را خلاص کرده بود؛ درست مانند ناصرالدین‌شاه، اتابک هم در لحظه خوردن تیر جان داد. صدراعظمی که این بار تنها ۴ ماه اداره دولت را در دست گرفت تا وضعیت کشور را آرام کند.

 

امین‌السلطان یکی از چهره‌های مهم و تاثیرگذار تاریخ معاصر ایران است؛ چه موافق او باشیم چه نباشیم. او صدراعظم سه شاه قاجار بود و سه دوره متفاوت در راس حاکمیت کشور قرار گرفت. میرزا علی‌اصغرخان پسر میرزا ابراهیم‌خان، آبدارچی شاه بود که توانست مراتب خدمت به شاه را چنان طی کند که به مقام وزیر دربار و خزانه برسد. ناصرالدین‌شاه در آستانه سال ۱۳۰۰ قمری با مرگ میرزا ابراهیم‌خان لقب امین‌السلطان را به پسرش داد که صاحب جمع دربار بود. او نیز مانند پدر توانست پله‌های ترقی را طی کند و نزد شاه محبوبیت به دست بیاورد.

 

امین‌السلطان در دوران اول صدارت اعظمی خود که در دوره ناصرالدین‌شاه بود سیاستی همسو با او داشت و در دادن امتیاز به روس و انگلیس شاه را تشویق می‌کرد و امتیازهایی مانند رویترز و شیلات که به روس و انگلیس داده شد تا هزینه‌های سفر ناصرالدین‌شاه به فرنگ را فراهم کند نیز با دلالی او هماهنگ شد. بیشتر منابع اتابک را انگلوفیل می‌دانند و بسیاری چون اعتمادالسلطنه او را عاملی بر انحطاط دولت می‌دانستند.

 

اتابک بعد از ترور ناصرالدین‌شاه با وجود خدمتی که به مظفرالدین‌شاه کرد عزل و به قم تبعید شد. او یک بار دیگر در سال ۱۲۸۰ به صدارت اعظمی منصوب شد. دوره‌ای که شاه با خزانه خالی قصد داشت به شیوه پدرش به فرنگ برود. حاصل این دوره هم امضای قرارداد دارسی بود. اما در سال ۱۲۸۳ بار دیگر مظفرالدین‌شاه، اتابک را عزل و این بار عین‌الدوله را صدراعظم کرد. اتابک این بار منتظر نماند تا تبعیدش کنند. راه ژاپن و چین و بعد اروپا را گرفت و تا ۱۲ فروردین ۱۲۸۶ که توسط محمدعلی‌شاه احضار شد به ایران بازنگشت. محمدعلی‌شاه چند ماه بعد از تاجگذاری تصمیم گرفت اتابک را احضار کند. اتابکی که با دوره‌های قبلی تفاوت چندانی داشت و به نوشته بسیاری از منابع بسیار مترقی و همسو با مشروطه شده بود. اتابک با وجود همه مخالفت‌ها ۱۱ اردیبهشت ۱۲۸۶ از سوی شاه به عنوان صدراعظم مامور تشکیل دولت شد. او این بار اداره دولتی را برعهده گرفته بود که خزانه‌اش خالی و متولی کشوری آشفته بود. کابینه اتابک ۱۴ اردیبهشت با حضور وزرایی چون ناصرالملک وزارت مالیه، مستوفی‌الممالک وزارت جنگ، مخبرالسلطنه وزارت علوم، علاءالسلطنه وزارت خارجه، علاءالملک وزارت عدلیه و مهندس‌الممالک وزارت فواید عامه رای اعتماد گرفت.

 

اتابک توانست نظر مجلس را به سمت خودش جلب کند و از سوی دیگر شاه را متقاعد سازد که مقابل مجلس بایستد تا تندروها مشکلی برای او بوجود نیاورند. در حالی که پشت پرده داشت با تندروها لابی می‌کرد. البته این سیاست زیاد دوام نیاورد و خیلی زود دو طرف با او به مشکل برخوردند.

 

خیلی زود معلوم شد نه شاه از احضار اتابک به چیزی که می‌خواست رسید و نه مجلس آن را پذیرفت. مخبرالسلطنه هم در «خاطرات و خطرات» معتقد است اختلاف تندروها به ویژه انجمن آذربایجان با اتابک آن قدر جدی بود که به او پیشنهاد می‌دادند خودش با زبان خوش کنار برود تا در این راه تلف نشود. اما عمر او به استعفا نرسید.

 

عصر شنبه ۸ شهریور اتابک و مخبرالسلطنه و باقی به همراه دستخط همبستگی مجدد شاه با مشروطه به مجلس رفتند تا آن را به نمایندگان نشان بدهند. اتابک خودش این دستخط را خواند و همه ابراز خرسندی کردند. اما باقی روز آن‌طور که باید نگذشت. بعد از این جلسه مخبرالسلطنه به همراه اتابک و آقا سید عبدالله بهبهانی و مستشارالدوله و تقی‌زاده در بالاخانه مجلس نشستند و حرف از تعامل با دولت و شاه زدند که بسیار امیدوارکننده بود. این جلسه تا پاسی از شب در جریان بود که سرانجام اتابک به همراه بهبهانی قصد رفتن کردند. به نوشته مخبرالسلطنه، خواهرزاده‌اش که نزدیک به اتابک بود به او گفت که اجازه بدهید کالسکه دم ساختمان بیاید. اما اتابک گفت پیاده این مسیر را می‌رود: «دم در بزرگ هم ازدحامی بود و درشکه دیر می‌رسد. اتابک را می‌زنند. سید به سلامت می‌گذرد. سه تیر به اتابک اصابت می‌کند. عباس نامی هم تیری در دهانش خورده و از پشت سر هم گفتند در میدان جلو درب منزل معین‌السلطان پنجاه قدم دور از درب مجلس می‌افتد و از بغلش تعرفه انجمن آدمیت بیرون می‌آید. اطبا تشخیص دادند که خودش نزده است. اگر او قاتل بود داعی نداشت که در طرف دیگر میدان خودش را بزند. آن هم دور از معرکه. اتابک هم هیچ‌وقت مسلحی همراه نداشت. بدبختی عباس‌آقا این بود که در آن محل تنها بود.»

 

مخبرالسلطنه در «گزارش ایران» تصریح کرد که این قتلی بود که به نظر می‌رسد شاه از آن خبر داشت و خودش آن را هماهنگ کرده بود: «تدارک کشتن اتابک دیده شده بود. جمعی از کارکنان دربار مامور این کار بودند. زدن اتابک امری بود که از درب مجلس تا قیطریه تدارک شده بود.» او بعدها به نقل از دبیرالسطان در «خاطرات و خطرات» می‌نویسد که محمدعلی میرزا در تبعید در ادسا چندین بار از اینکه باعث قتل اتابک شده اظهار تاسف کرد.

 

عزیزالسلطان که خیلی به ماجرا نزدیک بود، ترور اتابک را چنین روایت می‌کند: «دو ساعت از شب یکشنبه ۲۲ - البته تاریخ را اشتباه می‌کند - شهر فوق اتابک اعظم با هیات وزرا آمدند مجلس شورای ملی. بعد از مذاکرات زیاد مجلس ختم شد. اتابک اعظم با آقا سید عبدالله مجتهد آمدند دم در، که سوار بشوند بروند. اتابک اعظم جلو آقا سید عبدالله از قراری که می‌گویند ایستاده پول به فقیر بدهد که یک مرتبه صدای تپانچه بلند شد. جمعیت زیادی در مجلس ایستاده بودند. تمام متفرق شدند. به مجرد صدا کردن تپانچه امین‌السلطان افتاد و سید عبدالله فرار کرد. بعد سید امین‌السلطان را گذاشت توی درشکه بردند منزلش. از قراری که می‌گویند دو تیر تپانچه به امین‌السلطان خورده و یک سرباز را هم با دشنه زده بودند و تیری هم به پای سیدجعفر استرآبادی خورد ولی او عیب نکرد. خلاصه به محض رسیدن منزل تمام کرد. خداوند رحمت کند. شب دوشنبه ۲۳ رجب ۱۳۲۵ حاجی میرزا پنج ساعت از شب گذشته نعش را حرکت دادند بردند به حضرت معصومه. قاتل هم از قراری معلوم شد عباس‌آقا صراف بود و خودش را هم با تپانچه زده است و به درک واصل شد.»

 

احتشام‌السلطنه که به خواست اتابک همان روز به تهران رسیده بود خیلی زود خبردار شد و خود را به خانه اتابک رساند. زمانی که به خانه اتابک رسید هنوز جسد اتابک گرم و احساسات بازماندگانش آتشین و هرگونه اظهار و مصلحت‌اندیشی بی‌موقع بود. همه منتظر بودند که فردا شاه پیامی بدهد یا نماینده‌ای بفرستد تا تدارک برداشتن جنازه را از روی زمین بردارند اما شاه هیچ اقدامی نمی‌کند. صنیع‌الدوله رئیس مجلس همان شب از ترور امین‌السلطان ترسید و استعفایش را داد و در خانه‌اش پناه گرفت. یک روز تمام جنازه اتابک در حوضخانه ماند و کسی برای تشییع نیامد. در نهایت احتشام‌السلطنه خانواده اتابک را متقاعد کرد که در سکوت تشییع جنازه کنند. هرچند که کسی هم برای برداشتن جنازه جز مهتر و شاگرد آشپز نیامدند: «چنان حالت تاثری پیدا کردم که قدرت وصف آن را ندارم. با اینکه در تب می‌سوختم حقوق بیست ساله او نسبت به خودم یادم آمد و به خود و دیگران نهیب زده پیش رفتم و گوشه جنازه را به دوش گرفتم. وکیل‌السلطنه و فرزندان مرحوم اتابک هم زیر جنازه آمدند و آن را تا جلو خان با احترام به اختصار تششیع کردیم. اما وقتی خواستیم نعش را داخل درشکه بگذاریم درشکه‌چی بنای فحاشی و بی‌حیایی گذارد و مرتباً فریاد می‌کرد من نعش‌کش نیستم و این فلان فلان‌شده را من چرا باید ببرم.»

 

کسی که تا قبل از خوردن تیر نفر دوم کشور بود حالا برای جنازه‌اش کسی نبود تا از زمین بردارد. به گفته احتشام‌السلطنه تشییع اتابک و دفنش در صحنی که خودش ساخته بود با اهانت‌های زیادی نسبت به کسی که چهل سال نفر دوم ایران بود برگزار شد. در حالی که مردم جنازه قاتلش را با احترام دفن کرده و برایش مراسم گرفتند. البته که احتشام‌السلطنه درباره اینکه عباس‌آقا صراف واقعاً قاتل باشد همیشه شک داشت. این آخرین پرده زندگی اتابک اعظم بود؛ مردی که زندگی‌اش بخش مهمی از تاریخ معاصر ایران را رقم زد و در اوج گمنامی در قبری در قم جای گرفت.

 

تیری برای ملی شدن نفت

 

ظهر ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ صدای یک تیر برای یک دقیقه هیاهوی مسجد شاه بازار را به سکوتی مرگبار تبدیل کرد. حاجعلی رزم‌آرا نخست‌وزیر وسط حیاط افتاده بود و داشت جان می‌داد. مردی که مرگش باعث شد تا در دو هفته سرانجام نفت ایران ملی شود.

 

حاجعلی رزم‌آرا یکی از شخصیت‌های کمتر شناخته شده تاریخ ایران است. متولد ۱۰ فروردین ۱۲۸۰ و فرزند یکی از افسران تحصیلکره قزاق‌خانه که راه پدر را پیش گرفت و وارد بریگاد قزاق شد و بعدها به مدرسه نظامی ناپلئون یعنی سن‌سیر رفت تا در آنجا تحصیلات نظامی خود را کامل کند. او که در نوجوانی در عملیات‌های نظامی علیه میرزا کوچک‌خان و سرکوب اسماعیل آقا سیمتقو شرکت کرد، بعد از بازگشت به ایران با درجه سرگردی به تیپ کرمانشاه و بعد لرستان رفت و در سال ۱۳۱۴ به تهران آمد و در دایره جغرافیایی ارتش مشغول به کار و بعد به عنوان استاد دانشگاه جنگ استخدام شد. رزم‌آرا در همین دوران با انورالملوک هدایت خواهر صادق هدایت ازدواج کرد و صاحب ۵ فرزند شد. اما حرکت رزم‌آرا به سمت قدرت بعد از شهریور ۲۰ بود که به عنوان فرمانده لشگر یک تهران و بعد فرمانده دانشکده افسری و سپس ریاست ستاد ارتش برگزیده شد. رزم‌آرا به کمک مظفر فیروز به قوام نزدیک شد و در لشگرکشی به آذربایجان برای سرکوب پیشه‌وری فرماندهی بخشی از ارتش را به دست گرفت.

 

رزم‌آرا در تیر ۱۳۲۹ با حمایت اکثریت مجلس در حالی به نخست‌وزیری رسید که دو جناح مذهبی‌ها به رهبری آیت‌الله کاشانی و جبهه ملی به ریاست دکتر مصدق با او مخالف بودند. کابینه رزم‌آرا را باید کابینه نفت بدانیم. او مجبور شد بعد از رای اعتماد قرارداد گس - گلشاییان که الحاقی قرارداد الحاقی ۱۹۳۳ بود را پس بگیرد. با این همه حضورش در دولت مانعی برای ملی شدن نفت بود. سخنرانی معروف او در مجلس مبنی بر عدم توانایی ایران برای اداره صنعت نفت تیر خلاصی به سمتش بود. او در مجلس گفته بود که ما توانایی ساخت لولهنگ (آفتابه) نداریم، چطور می‌خواهیم نفت را ملی کنیم؟ به اعتقاد رزم‌آرا: «با افزایش سهم ایران از سود حاصل، به پنجاه درصد رضایت دهیم.» همین باعث شد تا او را به عنوان یک خائن به منافع ملی ایران معرفی کنند.

 

گفته می‌شود در جلسه مشترکی که در حضور آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق درباره نفت برگزار شد از نقش منفی رزم‌آرا در ملی شدن صحبت شده بود و اینکه مانع ملی شدن نفت است. نواب صفوی در این جلسه به دکتر مصدق گفته بود که شما بروید کار ملی شدن نفت را انجام دهید و رزم‌آرا را به من بسپرید.

 

۱۶ اسفند ۱۳۲۹ ختم آیت‌الله فیض در مسجد شاه بازار برگزار می‌شد. رزم‌آرا به اصرار اسدالله علم در این مجلس شرکت کرد. زمانی که قصد خروج از مسجد را داشت در همان صحن مجلس توسط خلیل طهماسبی از اعضای فداییان اسلام ترور شد. رزم‌آرا در اثر تیراندازی درجا درگذشت. خلیل طهماسبی جوان در همان زمان دستگیر شد. در سال‌های بعد این شائبه درباره ترور رزم‌آرا مطرح شد که تیر خلیل طهماسبی باعث مرگ رزم‌آرا نشد و تیر دیگری که معلوم نشد از کجا شلیک شد او را کشت. مجلس شورای ملی در دوره شانزدهم در تاریخ ۱۶ مرداد ۱۳۳۱ به درخواست شمس قنات‌آبادی در ماده واحده‌ای به قید ۳ فوریت چنین تصویب کرد: «چون خیانت حاجعلی رزم‌آرا بر ملت ایران ثابت گردیده هرگاه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد به موجب این قانون مورد عفو قرار می‌گیرد و آزاد می‌شود.»

 

گلوله‌ای که گیر کرد

 

۲۳ آبان ۱۳۳۴ صدای گلوله بار دیگر هیاهوی مسجد شاه بازار را در خود فرو خورد. این بار هم گلوله وسط مراسم ختم به سمت یک نخست‌وزیر دیگر نشانه رفت. تیری که اگر در تفنگ گیر نکرده بود جان حسین علاء را می‌گرفت. نخست‌وزیری که یک بار جای خود را به دکتر مصدق داد و حالا جای زاهدی که جایگزین مصدق شده بود را گرفته بود.

 

حسین علاء پسر محمدعلی‌خان علاءالسلطنه بود. او در کودکی به لندن رفت و تحصیلاتش را به پایان رساند و بارها به عنوان سفیر و وزیر و وکیل و نخست‌وزیر انتخاب شد و کابینه‌هایی را تشکیل داد که بیشتر کابینه‌های محلل بود. او بعد از پایان جنگ جهانی دوم زمانی که متفقین ایران را ترک کردند به عنوان سفیر ایران در آمریکا منصوب شد. او در جوانی با رقیه قراگوزلو دختر ناصرالملک قراگوزلو وزیر کابینه اتابک و نائب‌السلطنه احمدشاه ازدواج کرد و فریدون علاء بنیانگذار سازمان انتقال خون و ایران علاء (همسر اسکندر فیروز، بنیانگذار سازمان حفاظت محیط زیست) حاصل این ازدواج بود.

 

شاه در سال ۱۳۳۴ تصمیم گرفت تا زاهدی را برکنار کند و به جای او علاء به عنوان نخست‌وزیر مامور تشکیل کابینه شد. حضور او در کابینه با آغاز تلاش ایران برای امضای پیمان بغداد همراه شد. در آبان‌ماه ۱۳۳۴ سید مصطفی کاشانی پسر آیت‌الله فوت کرد. مراسم ختمی برای او در مسجد شاه برگزار شد و علاء به عنوان نماینده دولت در این مراسم در حالی شرکت کرد که قرار بود دو روز بعد به بغداد برود. این بار هم زمانی که علاء در حال ترک مراسم بود مظفر ذوالقدر را مقابل خود دید. ذوالقدر از سوی فداییان اسلام مامور ترور علاء بود. او در فاصله یک متری علاء بود. اما تیری از تفنگش شلیک نشد و او هفت‌تیر را به سر علاء کوبید که باعث شکسته شدن سر علاء شد. ذوالقدر علت ترور را روی کفنی زیر لباسش نوشته بود. علاء زنده ماند و ذوالقدر به زندان افتاد. این اتفاق باعث شد تا باقی اعضای فداییان را دستگیر کنند و ۲۷ دی ۱۳۳۴ اعدام شدند. علاء دو روز بعد با سری بسته به بغداد رفت و ۱۷ سال بعد درگذشت.

 

زیر سایه عدل مظفر

 

اول بهمن ۱۳۴۳ درست همان‌جایی که اتابک ترور شد شلیک یک تیر جان نخست‌وزیر دیگری را گرفت: حسنعلی منصور. نخست‌وزیری که این بار به تیر محمد بخارایی از اعضای هیات موتلفه اسلامی کشته شد. حسنعلی منصور در ۱۳۰۲ در تهران به دنیا آمد. او هم مانند علاء پسر یکی از رجال و نخست‌وزیران مشهور عصر پهلوی رجبعلی (علی) منصور بود. منصور مانند پدر حقوق و علوم سیاسی خوانده بود و به زبان‌های فرانسه و انگلیسی و آلمانی آشنایی داشت. با اینکه منصور هم خودش و هم همسرش فریده امامی که نوه وثوق‌الدوله بود به خاندان قاجار وابسته بودند، اما خودش به عنوان یکی از تکنوکرات‌های تحصیلکرده وارد سیاست شد. منصور که به عنوان نخستین دبیرکل حزب ایران نوین انتخاب شده بود، در سال ۱۳۴۳ به جای علم نشست تا کابینه‌ای را تشکیل دهد که مامور اجرای اصلاحات ارضی و مواد شش‌گانه اصلاحات ارضی بود. اما آنچه تیر خلاص به سمت منصور شلیک کرد تصویب لایحه کاپیتولاسیون بود که با مخالفت روحانیون از جمله آیت‌الله خمینی روبرو شد و هیات موتلفه اسلامی تصمیم به ترور منصور گرفتند.

 

روز اول بهمن‌ماه منصور ساعت ۱۰ صبح به سنت همیشه به مجلس رفت. ماشینش زمانی که جلوی در اصلی مجلس رسید. زمانی که او از ماشین پیاده شد هنوز گارد محافظش پیاده نشده بودند که محمد بخارایی، عضو هیات موتلفه اسلامی به بهانه دادن یک نامه جلو آمد و از اسلحه‌ای که پشت کتاب پنهان کرده بود به او تیر زد. تیر اول به شکم و تیر بعدی به گردنش خورد. تیر سوم اما با دخالت گارد شلیک نشد. بخارایی همان جا دستگیر شد و مرتضی نیک‌نژاد که او را همراهی می‌کرد سعی کرد گاردی‌ها را فریب بدهد. بخارایی سعی کرد فرار کند اما به خاطر یخبندان لیز خورد و بار دیگر دستگیر شد. منصور بعد از ترور به بیمارستان پارس برده شد و بوسیله شش جراح ایرانی و آمریکایی به ریاست دکتر شاهقلی وزیر بهداری جراحی شد. دوست نزدیک منصور و باجناقش امیرعباس هویدا سرپرستی دولت را به عهده گرفت. پنج روز یعنی شش بهمن در دومین سالگرد انقلاب شاه و مردم، منصور در بیمارستان پارس درگذشت و پیکرش را در کنار آرامگاه رضاشاه به خاک سپردند. مقبره‌ای که اردیبهشت ۵۸ زمانی که آرامگاه رضاشاه را تخریب کردند از میان رفت.

 

یهودای خائن

 

روزنامه اطلاعات روز ۹ شهریور ۱۳۶۰ نوشت: «حادثه انفجار در ساعت ۳ بعدازظهر دیروز در ساعتی که آقایان محمدعلی رجایی رئیس‌جمهور و دکتر محمدجواد باهنر نخست‌وزیر و چند تن از مقامات نظامی و امنیتی در یک جلسه فوق‌العاده شرکت داشتند.»

 

هنوز زخم انفجار ۷ تیر که منجر به شهادت آیت‌الله بهشتی و ۷۲ نفر از اعضای برجسته نظام شد، تازه بود که این بار خیابان پاستور داغ تازه‌ای بر دل حکومت تازه تاسیس جمهوری اسلامی گذاشت. شهید رجایی دوم مرداد ۱۳۶۰ با کسب ۱۳ میلیون رای به عنوان دومین رئیس‌جمهوری ایران انتخاب شد. او یک سال پیش آن در دولت بنی‌صدر به عنوان نخست‌وزیر انتخاب شده بود و محمدجواد باهنر نیز به عنوان وزیر آموزش و پرورش رای اعتماد گرفت. در دولت تازه، باهنر که بعد از ۷ تیر دبیرکل حزب جمهوری اسلامی شده بود جایگزین رجایی شد.

 

جنگ ایران و عراق در آن روزها در مرحله حساسی قرار داشت و رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر جلسه فوق‌العاده شورای امنیت ملی را در دفتر نخست‌وزیر برگزار کردند. هنوز جلسه شروع نشده بود که بمب بزرگی که زیر میز کنار دست رجایی قرار داشت منفجر شد. به گزارش روزنامه اطلاعات در اثر این انفجار «قسمت‌هایی از طبقه اول و طبقه دوم ساختمان نخست‌وزیری در مجاورت خیابان پاستور دچار حریق شد و آتش و دود فضای محل انفجار را فرا گرفت.»

 

در این حادثه رجایی و باهنر در همان لحظه شهید شدند. سرهنگ وحید دستگردی که آتش گرفته بود خودش را از طبقه دوم ساختمان به پایین انداخت. سرهنگ سید موسی نامجو وزیر دفاع و نماینده امام در شورای عالی دفاع، تیمسار شرف‌خواه جانشین فرمانده نیروی زمینی، سرهنگ وصالی، سرهنگ اخیانی رئیس ستاد ژاندارمری جمهوری اسلامی ایران به شدت مجروح شدند. عبدالحسین دفتریان نیز که در آن زمان در آسانسور گیر کرده بود در اثر خفگی به شهادت رسید. یک خانم مسن که در آن زمان از زیر ساختمان رد می‌شد نیز در اثر تخریب ساختمان به شهادت رسید. نکته قابل توجه این است که در گزارشی که ۹ شهریور در روزنامه‌ها منتشر شد تعداد شهدا ۸ نفر اعلام شد. یکی از کسانی که نامش به عنوان شهید این روز برده شد چند روز بعد معلوم شد که بمب‌گذار اصلی بود که پیش از انفجار فرار کرده بود. این فرد کسی نبود جز مسعود کشمیری دبیر شورای عالی امنیت ملی.

 

به نوشته روزنامه‌ها اجساد شهدای این فاجعه به صورتی سوخته بود که به هیچ وجه شناسایی آن‌ها ممکن نبود. در آخرین ساعت شب پیکرهای قربانیان حادثه ۸ شهریور از روی علائمی که در دندان‌های هر کدام از آن‌ها وجود داشت شناسایی شدند. عده‌ای بخشی از خاکستری که به جای مانده بود را به جای کشمیری گرفتند و او را شهید اعلام کردند. اما خیلی زود معلوم شد که او عامل نفوذی سازمان مجاهدین خلق بود که این مواد منفجره را به داخل ساختمان برده و نزدیک محل نشستن رئیس جمهور و نخست‌وزیر کار گذاشته بود.

 

در جریان تحقیق چند تن از مقامات امنیتی مانند حسن کامران و محسن سازگارا و خسرو تهرانی را دستگیر کردند. اما کمشیری از ایران خارج شده بود. به دنبال این حادثه دولت موقتی به سرپرستی وزیر کشور تشکیل شد و چند هفته بعد با رای قاطع مردم این بار آیت‌الله سید علی خامنه‌ای که در اثر حادثه تروریستی ۶ تیر ۱۳۶۰ هنوز مجروح بودند به عنوان رئیس‌جمهور برگزیده شدند.

کلید واژه ها: باهنر رجایی انفجار دفتر نخست وزیری امین السلطان حسنعلی منصور ترور حسنعلی منصور حسین علاء رزم آرا


نظر شما :