افشای عوامل سقوط سی-۱۳۰ صلاح نیست
گفتوگو با سرهنگ شریفالنسب
سید مهدی دزفولی
تاریخ ایرانی: سرهنگ دوم بازنشسته محمدعلی شریفالنسب از نیروهای قدیمی ارتش در قبل از انقلاب است؛ فردی که در متن ارتش و نیروی زمینی حضور داشته و در روزهای پس از پیروزی انقلاب شاهد و ناظر اتفاقات مهم آن ایام بوده است. به دلیل بازخوانی ماجرای سقوط هواپیمای C-130 ارتش در ۷ مهرماه ۱۳۶۰ در حوالی کهریزک تهران، با وی به گفتوگو نشستیم. آنچه در پی میآید، بخشهای مفصل مصاحبه با وی است که در مستند بررسی سقوط این پرواز نیز مورد استفاده قرار گرفته است.
***
آقای شریف اجازه بدهید از روزهای نخست انقلاب اسلامی بحث را شروع کنیم. گویا شما با تیمسار قرنی، رئیس ستاد مشترک ارتش، از پیش از انقلاب آشنا بودید و بعد از انقلاب هم در همان یکی دو ماه، همکاری نزدیکی داشتید. از ارتش بعد از انقلاب و تیمسار قرنی بگویید.
۲۲ بهمنماه که انقلاب به پیروزی رسید، تیمسار ولیالله قرنی به سرعت به سمت ریاست ستاد مشترک ارتش منصوب شد. ما هم که ایشان را میشناختیم، برای تبریک به دفترشان رفتیم. او چندین نفر را به خط کرده بود تا خود را معرفی کند، من بودم و جمعی از دوستان دیگر. البته یکی از این افراد سابقه خوبی نداشت و به دلیل همکاری با رژیم شاه، توسط آقای قرنی حذف شد. ما خودمان را معرفی کردیم و تیمسار هم از ما تجلیل کرد و شرایط بعد از انقلاب را توضیح داد. قرنی انسان واقعا متدین و دلسوزی بود.
یک روز در دفتر کار ایشان بودم، گفت: «میدانی برای چه به من میگویند قرنی؟» گفتم: «نه! فقط میدانم فردی بود که علاقه زیادی به پیامبر(ص) داشت و از یمن به دیدار پیامبر آمده بود، مادرش حتی گفته بود از روی شتر پیاده نشو، پیامبر را سریع ببین و بازگرد. او نتوانست پیامبر را ببیند و بازگشت اما به شدت به پیامبر علاقهمند بود و پیامبر با اینکه وی را ندیده بود فرمود شمیم بهشت از جانب یمن به مشامم میرسد.» قرنی در پاسخ من گفت: «احسنت. برای همین فامیلی من قرنی است. من در جوانی، هم چهره خوبی داشتم و هم خانوادهام ثروتمند بودند. روزی که پدرم این داستان را برای من تعریف کرد من جا خوردم و به خاطر حفظ اعتبار و آبروی فامیلی خودم، عهد کردم که کار ناشایستی انجام ندهم. شریفالنسب فامیلی خوبی داری قدر فامیلیات را بدان!» قرنی با اینکه مقام و رتبه بالایی در ارتش قبل از انقلاب داشت، اما مطلقا انسان فاسدی نبود، بر عکس از شایستگان و متشرعین ارتش زمان شاه محسوب میشد.
ماجرای اختلافات ایشان با شاه و کنار گذاشته شدن محترمانهاش چه بود؟ قصد کودتا علیه شاه از درون ارتش را داشت؟
در این باره چند نقلقول وجود دارد: یکی اینکه قصد داشت شاه را کنار بگذارد. یکی هم اینکه ظاهرا با سفیر آمریکا دوست بود و یک بار او را به اطراف تهران برده، حلبیآبادها را نشانش داده و گفته بود اگر میخواهید شاه باشد دستکم بگویید به وضع مملکت برسد. شاه هم فهمیده و ترسیده بود که آمریکاییها را بر ضد او بشوراند، به همین دلیل محترمانه او را کنار گذاشته بود. ما در ستاد مشترک ارتش با هم همکار بودیم. مدتی گذشت و اختلافات قرنی با مهندس بازرگان و دولت موقت اوج گرفت، به همین دلیل قرنی را کنار گذاشتند. اینها گذشت تا اینکه تصفیههای جدی در ارتش شروع شد و عدهای تصمیم به پاکسازی گرفتند.
منظورتان کودتای نوژه است؟
قبل از کودتای نوژه هم عدهای تصمیم داشتند ارتش را ضعیف کنند، به شدت به دنبال این هدف بودند. کودتای نوژه که پیش آمد تصفیهها و خصومتها با ارتش کاملتر شد. سال ۵۹ که کودتای «نقاب» یا «نوژه» پیش آمد، ارتش تحت تاثیر قرار گرفت. دو ماه بعد که جنگ شروع شد، ارتش با اینکه ضعیف شده بود، مقابل تهاجم عراق ایستاد و مبارزه کرد. کاری که ارتش کرد واقعا شبیه به معجزه بود. ارتش بعد از انقلاب ناملایمات زیادی دیده بود، اما ایستادگی کرد، کوتاه نیامد و باعث شد استقلال کشور حفظ شود. چند روز بعد از کشف کودتا و حدود یک ماه مانده به جنگ، تعدادی از متهمان را با لباس زندان به میدان صبحگاه لشکر میآورند و در مقابل چشم همرزمانشان به رگبار میبندند. یکی از آنان در حال فوران خون از بازوانش فریاد کرده «به خدا قسم ما خائن نیستیم.» با این برخورد خشونتبار نه تنها روحیه لشکر که تمامی ارتش درهم میشکند.
اگر آمریکا، شوروی و صدام عقلهایشان را روی هم میگذاشتند، نمیتوانستند چنین سناریوی ویرانگری را پیاده کنند. به راستی اگر امام در پیامشان نفرموده بودند: «امروز ارتش، ارتش اسلامی است. اینها برادرهای شما هستند. تعهد دارند که برای مملکتشان، برای اسلامشان فداکاری کنند. به آنها محبت کنید. کسی حق اهانت به آنها را ندارد.» عوامل پیگیری کودتا در خوزستان چه میکردند؟
گردانندگان اصلی کودتا با خود گفتند، کار نیروی هوایی ارتش ایران تمام شده و برتری هوایی مطلقا با عراق است. لشکر ۹۲ زرهی هم که زخم خورده و ناتوان است. لشکر ۲۱ حمزه و سایر لشکرها هم کموبیش از کودتا خسارت دیده و یا با مشکلات درونی و کمبودها دستوپنجه نرم میکنند. نیرویهای ویژه هم که باید سریع خودشان را به مناطق بحران برسانند.
از سال ۱۳۵۷ تا سال ۱۳۵۹ بحث نفوذ در ارتش چقدر جدی بود؟
نفوذ ذر ارتش وجود داشت و انکارناپذیر هم بود. بالاخره احزابی چون توده و مجاهدین خلق طیف وسیعی بودند و تلاش داشتند تا در نظام و نهادهای نظامی نفوذ کنند و تا حدی هم موفق شدند.
ارتش در شروع جنگ چه اقداماتی انجام داد؟
شامگاه روز ابتدای جنگ و بامداد روز بعد خلبانان شجاع و غیرتمند ما با ۱۴۰ فروند هواپیما، تاسیسات حساس و حیاتی عراق را از کار انداختند که به عملیات «کمان ۹۹» معروف شد. این عملیات، نخستین عکسالعمل درخشان و توانمند ارتش ایران بود که در کمال ناباوری دشمن، او را غافلگیر کرد. لشکر خوزستان هم با هزاران زخم عمیقی که از دوست و دشمن بر تن داشت خونش به جوش آمد و با حداقل نفرات و امکانات، مانند شیری خروشان و خشمگین در برابر تهاجم ارتش عراق و حامیان قدرتمندش ایستادگی کرد.
روز دوم مهر، دانشجویان دانشکده افسری که در تابستان همان سال در کردستان به آنان آموزش داده بودم به اتفاق سرهنگ موسی نامجو فرمانده دانشکده افسری و سرگرد حسنی سعدی فرمانده تیپ دانشجویان با روحیهای عالی با هواپیما وارد اهواز شدند و به عنوان رزمنده و مربی، خطوط مقدم جبهههای نبرد را تقویت کردند. حضور به موقع دانشجویان، برای فرماندهان پشتوانهای قوی و موثر بود، به ویژه در مقاومت خرمشهر از چهارم تا بیستوچهارم مهر که خود شاهد بودم درخششی کمنظیر داشتند.
نیمهشب روز سوم جنگ، حضرت آیتالله خامنهای به اتفاق دکتر چمران و سرهنگ فروزان، فرمانده ژاندارمری به اتاق جنگ آمدند، گویی سه لشکر قدرتمند به ما پیوسته است. سرهنگ قاسمینو هم فرمانده لشکر شد و کارها کمکم روی غلتک افتاد. شامگاه هر روز گرداگرد حضرت آیتالله خامنهای در استانداری اهواز جمع میشدیم و فرماندهان در حضور ایشان حوادث و اتفاقات روزانه را بررسی و برای متوقف کردن پیشروی دشمن به چارهاندیشی میپرداختند. عراقیها در جنگلهای «دب حردان» یعنی پشت اهواز مستقر بودند. حملات هوایی و موشکی عراق جای خود را داشت؛ ستاد لشکر و اتاق جنگ در برد خمپارههای دشمن بود. ستون پنجم و گروهکها نیز فعال بودند. سلاح، مهمات و اقلام دارویی که به فرودگاه میرسید، گاه در نقاطی نامعلوم تخلیه میشد.
مرزنشینان برای دریافت کمک نظامی به اتاق جنگ میآمدند و با دادوفریاد میگفتند، جان و مال و ناموس مردم در خطر است، ما را مسلح کنید. خبرها وحشتناک و ناگوار بود و اهواز هر لحظه در معرض سقوط قرار داشت. دشمن از هوا و زمین شهر را میکوبید، مردم ثروتمند خانههای خود را رها کرده و به مناطق امن رفته بودند. مردم فقیر و بیچاره نیز به دنبال هر گلولهباران و انفجاری فرزندان خود را با نگرانی و درماندگی از نقطهای به نقطه دیگر میکشیدند.
از ساختمانها، مغازهها و انبارها در گوشهوکنار شهر دود و آتش به آسمان میرفت. زباله خیابانها را پر کرده بود و سگهای گرسنه و هار بلای جان مردم شده بودند. از آتشنشانی، خدمات شهری و بهداشت خبری نبود. صدای انفجار و آژیر آمبولانسهای ارتشی و دولتی لحظهای خاموش نمیشد.
زمانی که بنیصدر به فرماندهی کل قوا منصوب شد، شرایط در ارتش چطور شد؟
زمانی که بنیصدر به ریاستجمهوری رسید، امام هم به سمت فرماندهی کل قوا منصوبش کرد. جنگ که شروع شد دائم به جنوب میآمد و تلاش داشت بتواند جنگ را سروسامان بدهد. اینها واقعیت است و باید گفت. یک بار به خاطر دارم که بنیصدر به جنوب آمده بود، من هم همراهش بودم. به نخلی رسیدیم پرسید از این خرماها میتوان خورد؟ ( با همان ادبیات خاصی که داشت) من هم گفتم بله قربان. سریع از نخل بالا رفتم و مقداری خرما کندم و پایین آوردم. کمی از خرماها خورد. مقداری به پیش آمدیم و به کانالی رسیدیم. بنیصدر سوال کرد این کانال به کجا میرود؟ گفتم قربان به پشت سنگر عراقیها. سوال کرد میتوان رفت؟ تا خواستم جواب بدهم خطرناک است و امکان رفتنش چگونه است، در همین حین یک موتوری رسید و بنیصدر سریع همراه او رفت. من هم دلشوره داشتم که برای بنیصدر خطری رخ ندهد. بالاخره فرمانده کل قوا بود و اگر اتفاقی رخ میداد، برای ما بسیار سنگین تمام میشد. حدود ۳۰ یا ۴۵ دقیقه بعد برگشت. چند سال قبل من در مناطق عملیاتی جنوب بودم. داشتم این خاطره را تعریف میکردم، یک مردی دستش را بالا آورد و گفت آن موتوری من بودم! با تعجب سوال کردم از کجا آمده بودی؟ گفت اهل همدان بودم و در جهاد سازندگی کار میکردم.
بنیصدر چنین روحیههایی هم داشت. آن عکسش هم پشت موتور در آن ایام معروف شد و دستبهدست چرخید و چاپ شد. من حقیقتا احساس میکردم بنیصدر تلاش میکرد در جنگ به موفقیت برسد؛ اما خب هدفهای خاص سیاسی خودش را دنبال میکرد. قطعا اگر بنیصدر در جنگ به موفقیت میرسید و میتوانست اقدامات جدی انجام دهد، شرایط سیاسی که برایش پیش آمد، طور دیگری رقم میخورد.
بعضی معتقدند بنیصدر به دنبال موفقیت در جنگ بود تا بتواند در تهران به موفقیت سیاسی برسد.
بالاخره هر کسی که میتوانست جنگ را به سروسامان برساند و موفق شود، قطعا در صحنه سیاسی هم میتوانست به موفقیت برسد. همانطور که در سال ۱۳۶۷ این اتفاق رخ داد و در کارنامه سیاسی عدهای ثبت شد. این خیلی عجیب نبود و نیست.
پس چرا بنیصدر در آن ۹ ماه ابتدای جنگ توفیقی نداشت؟
بنیصدر مشکلات زیادی داشت؛ تحصیلات نظامی نداشت و با جنگ آشنا نبود. یک بار حرفی به او زدم که ناراحت شد. گفته بود نظر من این است. گفتم آقای رئیسجمهور شما تحصیلات نظامی دارید؟ پس چرا در یک کار تخصصی اظهار نظر میکنید؟ به علاوه اینکه از اواخر سال ۵۹ محبوبیت بنیصدر بین نیروهای انقلابی به شدت کاهش یافت. شاید خیلیها علاقهمند نبودند او به موفقیت برسد، به همین دلیل تا زمانی که بنیصدر مسئولیت جنگ را بر عهده داشت، شرایط گره خورده بود. گویا دیگر اولویت بنیصدر نیز دعواهای سیاسی بود. ۱۴ اسفند ۵۹ در دانشگاه تهران آنطور کرد، در بهار سال ۶۰ هم رسما شروع به شاخوشانه کشیدن برای رهبران نظام کرد و به گونهای رفتار کرد که انگار دیگر جنگ مسئله فرعی شده و دعواهای سیاسی مسئله اصلی بود! دعوا با شهید بهشتی، آیتالله خامنهای، آقای هاشمی و... برایش اصل شده بود!
واقعا ماههای عجیبی بود. کشور با هجمه بیگانه مواجه شده و درگیریها در اوج بود، بعد در تهران دعواها و بگومگوهای سیاسی در اوج بود. یک بار با یکی از دوستان به دفتر بنیصدر رفته بودیم - احتمالا اردیبهشت یا اوایل خرداد ۶۰ قبل از عزل از فرماندهی کل قوا - با رئیس دفترش صحبت کردیم، فکر نمیکردم اجازه ملاقات بدهد. بعد اجازه داد و رفتیم داخل. گفت: «من از وزارت دفاع و... استعلام گرفتهام، گفتهاند که تا ۲ هفته دیگر بیشتر مهمات و... نداریم. سریعتر برای یک عملیات بزرگ طرحریزی کنید.» تا اینکه بنیصدر عزل شد. جنگ نیز دچار رکود بیشتری شد تا مهرماه ۱۳۶۰ که عملیات ثامنالائمه رخ داد.
عملیات ثامنالائمه به چه منظوری طرحریزی شد؟
از ۳۱ شهریورماه ۵۹ که عراق به ما حمله کرد، ما چندین عملیات داشتیم که برخی از آنها موفق بود و چند عملیات هم شکست خورد؛ اما از همه مهمتر این بود که آبادان در حصر بود و بعد از سقوط خرمشهر ممکن بود سقوط کند. به همین دلیل طرحریزیهایی به منظور شکست حصر آبادان انجام گرفت. این طرحها موفق نبود تا شهریورماه ۱۳۶۰. عملیات ثامنالائمه قرار بود در اوایل شهریور (۹ شهریورماه) اجرایی شود که خبر شهادت رجایی و باهنر شرایط را به هم ریخت. ۵ مهرماه عملیات رخ داد که بسیار موفق بود و پیروزی چشمگیری حاصل شد.
دو روز بعد از عملیات ثامنالائمه، هواپیمای امرای ارتش سقوط کرد. به نظر شما این اتفاق تصادفی بود؟
قطعا نه. تیمسار قاسمعلی ظهیرنژاد از هواپیما میترسید و برای همین سعی میکرد با هواپیما پرواز نکند. به ظهیرنژاد گفته بودند میخواهیم برویم خدمت امام، تو هم بیا که با هم گزارش طرحی را برای آزادسازی خرمشهر به ایشان ارائه دهیم. گفته بود: «من با ماشین میروم، زودتر هم میرسم.» سرهنگ امامی میگوید: «نزدیکیهای بروجرود از بیسیم ماشینش با من در تهران تماس گرفت، گفت امامی چه عملیاتی شد، چقدر موفق و چشمگیر بود. ما ۲۰۰۰ عراقی اسیر کردیم و ۲۰۰ شهید دادیم. عراقیها به فکرشان هم نمیرسید که اینطور غافلگیرشان کنیم.» امامی میگوید: «تیمسار خبر نداری!» گفت: «چی را؟» گفتم: «هواپیمایشان در اطراف تهران سقوط کرد.» امامی به من میگفت: «آنقدر محکم با دست توی سرش زد که من از این طرف بیسیم، صدایش را شنیدم!»
اگر ظهیرنژاد در آن هواپیما بود، او هم شهید میشد. این اتفاق قطعا مشکوک است. این که حالا بعد از ۳۶ سال بخواهیم بفهمیم چه کسی مقصر بوده و چه کسی نبوده فایده ندارد، دیگر خیلی دیر شده است. ظهیرنژاد از جوانگرایی در ارتش واهمه داشت. بارها این را به من گفته بود. یک بار که به تهران آمده بودم خدمت آقای خامنهای در خیابان ایران رفتم و همین دلواپسیها را به ایشان انتقال دادم. آقای خامنهای خوب گوش میدادند و تایید میکردند. در همین بین با ظهیرنژاد تماس گرفتم و گفتم: «آقای خامنهای از شما حمایت میکنند.» تلفن را به آقای خامنهای دادم و ایشان هم به طور مفصل با ظهیرنژاد صحبت کردند و به او دلگرمی دادند؛ چون هر دو هم آذری بودند، روحیات یکدیگر را به خوبی میشناختند.
زمانی که این هواپیما سقوط کرد و فلاحی شهید شد، شرایط ارتش به هم ریخت. شهید صیاد شیرازی از رفقای ما بود؛ اما جوان و بیتجربه بود. او را به فرماندهی نیروی زمینی ارتش منصوب کردند و شرایط کاملا تغییر کرد؛ یعنی جوانگرایی که از آن میترسیدیم محقق شد. جایی تخصصی است و نباید در آن ریسک کرد. جوانگرایی بیجا انجام دادند و باعث شد هم شرایط جنگ به هم بریزد و هم اتفاقات نامطلوبی رخ دهد.
شما سخن شاهدان واقعه سقوط این هواپیما را خوانده یا شنیدهاید؟
بله من همه حرفهای افراد را شنیدهام. محافظانی که قرار بود سوار هواپیما بشوند نشدند. مجروحان حادثه، خلبان و... صد درصد مشکوک است.
به نظر شما چرا رسیدگی نشد؟
به دلیل مصالحی که مسئولان نظام میدانند. به نظر من آقایان رحیمصفوی، ریشهری و محسن رضایی در جریان هستند؛ اما به دلیل مصلحتسنجی کسی چیزی نمیگوید.
منشا اختلافات درون ارتش، در زمان جنگ چه بود؟
یک روز در دفتر ظهیرنژاد بودم. دیدم اعلامیهای به من نشان داد که در نماز جمعه تهران پخش شده و طیفهای موجود در ارتش را سه قسمت کرده بود: یکی انجمن حجتیهایها، یکی آنها که در خط آمریکا و غرب هستند و دیگری هم چپیها و در خط شورویها. اسم من و آقای توتیایی را نیز در بین دو، سه تا از این گروهها جا داده بودند. ظهیرنژاد پرسید: «میدانی این کار کیست؟» گفتم: «حدس میزنم» و حدسم درست بود؛ اما واکنشی نشان ندادیم. عدهای از دوستانی که در سالهای ۵۸ و ۵۹ از شرایط پیشآمده در ارتش ناراضی بودند، آن نامه را تنظیم کرده و در نماز جمعه تهران پخش کرده بودند.
بخشی از اختلافات درون ارتش به دلیل این بود که عدهای احساس میکردند در جایگاه و منصب خودشان نیستند و با تخریب دیگران میخواستند به جایی برسند. بالاخره انقلاب شده و ارتش هم تغییر کرده بود؛ بنابراین عدهای به دنبال شرایط دیگری بودند. عدهای نیز مشغول اختلافافکنی در ارتش بودند، چون جریان و طیف ما را قبول نداشتند؛ بالاخره هم سابقه ما بیشتر بود و هم از متشرعین و متدینین ارتش بودیم.
اگر بخواهید شرایط ارتش در یکی، دو سال نخست جنگ را توصیف کنید چه میگویید؟
ارتش سنگ تمام گذاشت و تمام تلاشش را کرد تا ایران بماند و ماند؛ خاک میهن محفوظ ماند اما برخیها قدر تلاشهای آن را ندانستند و مورد بیمحبتی قرار گرفت. متاسفانه همچنان هم به ارتش بیمحبتی میشود، در صورتی که ارتش در مقاطع حساس به کمک کشور و انقلاب آمده و باید بیشتر قدر آن را دانست.
نظر شما :