پیتزاخوری با مائو!
شیفتگان چین، اروپا را به هم ریختند
تاریخ ایرانی: آن آتشی که شب سوم آوریل ۱۹۶۸ در دو فروشگاه بزرگ فرانکفورت یعنی «کاوف هوف» و «ام. اشنایدر» روشن شد، در واقع پیامد جهانی شدن خشونت بود. در آن زمان جنگ ایالات متحده در ویتنام یعنی همان کشوری که زنان و کودکانش هر لحظه قربانی بمبهای ناپالم فروریخته از جنگندههای آمریکایی میشدند، جنبشهای اعتراضی را به شدت رادیکال کرده بود.
چهار چپگرای جوان متعصب از جمله «آندریاس بادر» و «گوردون انسلین» این مواد آتشزا را با چاشنیهای زمانی در آن دو محل کار گذاشته بودند. پلیس البته خیلی زود آنان را بازداشت کرد و این افراد در پایان اکتبر ۱۹۶۸ از دادگاه ایالتی فرانکفورت حکم سه سال زندان گرفتند.
بادر که یک چپگرای به مراتب متعصبتر به شمار میرفت و فردی جامعهگریز بود، در ۱۴ می ۱۹۷۰ توسط یک زن روزنامهنگار به نام «اولریکه ماینهوف» و چند تن دیگر از رفقایش به شکلی خشونتآمیز از زندان فراری داده شد. ماینهوف به قاضی گفته بود که همراه با بادر بر روی کتابی درباره «جوانان حاشیهنشین» کار میکند، به همین خاطر زندانی به یک کتابخانه انتقال یافت و در آنجا ناگهان یک گروه مسلح ظاهر شدند. بر اثر تبادل آتش یکی از کارمندان کتابخانه به شدت زخمی شد. این نخستین عملیات خشونتآمیز «فراکسیون ارتش سرخ» موسوم به «راف» محسوب میشود، همان گروهی که نام خود را به عنوان یکی از اصلیترین و مهمترین گروههای تروریستی چپ افراطی در تاریخ آلمان و اروپا ثبت کرد. هنگامی که راف در سال ۱۹۹۸ اعلام انحلال کرد، اعضای این گروه مسئول قتل ۳۳ سیاستمدار پرنفوذ، راننده، مامور پلیس و سربازان آمریکایی، شناخته میشدند. تا آن زمان ۲۱ تن از هواداران و اعضای راف نیز بر اثر شلیک پلیس، خودکشی و یا اعتصاب غذا جان خود را از دست داده بودند. تا پایان دهه ۱۹۹۰ بیش از ۵۰۰ نفر به جرم عضویت در این گروه تروریستی و بیش از ۹۰۰ نفر به جرم حمایت از آن حکم محکومیت گرفتند.
راف در ژوئن سال ۱۹۷۰ در مجله چپ رادیکال موسوم به «آگیت ۸۸۳» که در برلین غربی منتشر میشد برای «ساختن و برپایی ارتش سرخ!» فراخوان داد. در متن این فراخوان ضمن تقبیح «امپریالیسم» آمده بود که ساختن این ارتش در واقع به معنی «پایان حاکمیت سگهای درنده است!» راف در این اطلاعیه از مردم خواسته بود که از عوامل امپریالیسم برائت جسته و برای ساختن ارتش سرخ همت کنند. در مانیفست این گروه که عنوان «دستورالعمل جنگهای چریکی شهری» را داشت و در آوریل ۱۹۷۱ منتشر شد به صراحت آمده بود که راف از نظر ایدئولوژیک بر اساس «مارکسیسم - لنینیسم» عمل کرده و در عمل خود را پیرو مائو تسهتونگ رهبر انقلاب چین میداند.
در آن زمان، دیگر گروههای چپ رادیکال نیز که از سال ۱۹۶۷ به ویژه در دانشگاهها فعال بودند به مائو گرایش داشتند. این درست نقطه مقابل خطمشی حزب غیرقانونی کمونیست آلمان یا همان KPD بود. حزب کمونیست آلمان در سال ۱۹۵۶ و به جرم «تبلیغ برای دیکتاتوری پرولتاریا» توسط دادگاه قانون اساسی آلمان غربی غیرقانونی اعلام شده بود. این حزب در سالهای دهه ۱۹۶۰ همچنان برای سازماندهی ۷ هزار عضو گروههای کوچکتر توانایی داشت؛ اما به هر حال لحن خود را معتدلتر کرده بود. به همین خاطر کمونیستهای آلمان در سال ۱۹۶۳ اعلام کردند: «ما هرگز طرفدار خشونت نبودهایم.»
این موضع حزب کمونیست از نظر رادیکالهای جوان و برخی از اعضای قدیمی بسیار منفعلانه و سازشکارانه بود. به همین خاطر یکی از اعضای حزب به نام «ارنست آوست» که نشریه تندرو «روترمورگن» [شفق سرخ] را منتشر میکرد در دسامبر ۱۹۶۸ حزبی به نام «حزب کمونیست/ مارکسیستها - لنینیستها» تاسیس کرد؛ اما اعضای نزدیک به آلمان شرقی در این حزب بار دیگر دست به سازماندهی جدید زده و این بار تحت عنوان «حزب کمونیست آلمانیها» (DKP) متشکل شدند؛ اما حزب KPD که با چند هزار عضو خود خیلی زود تبدیل به مهمترین گروه رادیکال چپ شد، در اطلاعیهای که منتشر کرد خواهان برپایی «انقلاب پرولتری در سراسر آلمان علیه طبقه حاکم» شد. مهمتر اینکه این حزب در همین اطلاعیه به صراحت مخالفت خود را با «بورژوازی جدید در آلمان شرقی» اعلام کرد. به باور KPD اتحاد جماهیر شوروی در واقع همان سرمایهداری را احیا کرده و تنها این آموزههای مائو بود که بر خلاف حاکمان مسکو میتوانست راهگشای «سقوط نهایی سرمایهداری» باشد.
جالب آنکه این لحن و ادبیات تند و رادیکال بیش از همه به مذاق دانشجویان دانشگاهها و مدارس عالی که غالبا از خانوادههای بورژوا بودند خوش آمد. بسیاری از آنها در جستوجوی یک جهانبینی بسته بودند و آن به اصطلاح «باغ سرخ» مائو را در راستای آرزوهای خود میدانستند، همان باغ سرخی که از سال ۱۹۶۶ تحت عنوان «انقلاب فرهنگی خلقهای زحمتکش»، چین را زیر و رو کرده بود. «کریستین شمید» یکی از مائوئیستهای قدیمی بعدها در کتاب «آلمان جدید» در مورد نگاه خود به انقلاب فرهنگی چین نوشت: «این مسئله که در خلال این حرکت انقلاب فرهنگی برای مدتی مدارس تعطیل شده و برخی از معلمان به عنوان تنبیه با یک کلاه مسخره به دور شهر گردانده میشدند، خیلی برای من خوشایند و جالب بود. من هم آرزو داشتم که بتوانم همین بلا را بر سر معلمهایم بیاورم.»
گروههای مائوئیست که اصطلاحا به گروههای «کا» معروف بودند تا پایان دهه ۱۹۶۰ موفق به جذب ۱۵ هزار هوادار در سراسر آلمان غربی و به ویژه برلین شدند. حزب معتدلتر DKP که به آلمان شرقی گرایش داشت نیز تا سال ۱۹۷۳ بیش از ۳۹ هزار به اصطلاح رفیق را جذب کرده بود.
از نظر بسیاری از مائوئیستها که غالبا مردانی جوان بودند و تجربه سیاسی چندانی نداشتند، مبارزه طبقاتی امری رمانتیک محسوب میشد. یوخن شیمانگ، نویسنده آلمانی در رمان اتوبیوگرافیگونه خود به نام «سیمرغ پرنده زیبا» که در سال ۱۹۷۹ منتشر شد، از یک کارگزار جوان مائوئیست میگوید که شبیه به «راهبی در کت چرمی» بود: «او چنان با اعتمادبهنفس در مورد رفیق مائو تسهتونگ صحبت میکرد که انگار همین دو ساعت پیش با رهبر چین پیتزا خورده است.»
شیمانگ با همان گروه مائوئیستی رابطه داشت که چندی بعد تحت عنوان KPD متشکل شدند. این گروه از اعضای خود خواسته بود که یک زندگی کاملا پرهیزکارانه و ریاضتگونه را در پیش گیرند. شماری از نویسندگان و روزنامهنگاران مشهور سالهای بعد آلمان نیز در این گروه عضویت داشتند. یکی از دلایل اقبال این گروههای مائوئیست در میان جوانان این بود که ظاهرا کشور پهناور و پرجمعیت چین حامی این گروهها به حساب میآمد، به همین دلیل دهها هزار نفر در سراسر اروپا به این گروههای مائوئیست میپیوستند، افرادی مانند خوزه مانوئل باروسو که بعدها به ریاست کمیسیون اروپایی رسید. افزون بر آن دو حزب KPD و همینطور KPD/ ML از نظر زبان و به صورت نمادین ادامهدهنده راه حزب KPD دوران جمهوری وایمار محسوب میشدند. در سال ۱۹۳۰ برتولت برشت و هانس آیزلر با ماشینی که بر روی آن بلندگو نصب شده بود «سرود همبستگی» زحمتکشان و کمونیستهای جهان را خواندند، این چپهای جوان هنوز هم در همان حال و هوا بودند. این نمایش البته تقلید و تکرار شد؛ اما کسانی که دستاندرکاران این نمایشها بودند در واقع فرزندان همان پدرانی محسوب میشدند که در سالهای نه چندان دور در ارتش هیتلر خدمت میکردند. شماری از سیاستمداران سالهای اخیر آلمان نیز از جمله همین افراد بودند.
از جمله اقدامهای مهم کمونیستهای آلمان و به عبارتی اتحادیه کمونیستهای آلمان غربی، ارتباط با خمرهای سرخ کامبوج و سفر رهبران این اتحادیه در دسامبر ۱۹۷۸ به این کشور و ملاقات با آن دیکتاتور وحشتناک یعنی پل پوت بود. جالب آنکه پل پوت یعنی همان جنایتکاری که بیش از ۱٫۶ میلیون کامبوجی به دستور وی کشته شده بودند، در همان ملاقات نسبت به دیدگاه این میهمانان در مورد برپایی انقلاب کمونیستی در آلمان تردید نشان داده و به نوعی آن را مضحک و غیرممکن خوانده بود.
ارنست آوست، رهبر مائوئیستهای آلمان در سال ۱۹۷۶ و پس از سفری به چین کمونیست تصمیم گرفت که شاخهای از حزب متبوعش را نیز در آلمان شرقی (البته به صورت غیرقانونی) تاسیس کند. او شمار زیادی از جوانان آلمان شرقی را نیز در سلولهای حزبی متشکل کرد؛ اما در همان زمان بود که وزارت امنیت جمهوری دموکراتیک آلمان شرقی موسوم به اشتازی به وی هشدار داد و سپس شماری از هواداران حزب را بازداشت کرد. دو نفر از آنان به پنج سال و نیم زندان محکوم شدند.
با این حال میتوان گفت کمونیست - مائوئیستهای آلمانی هرگز نه در شرق و نه در غرب از نفوذ قابل توجهی برخوردار نبودند. در یکی از گزارشهای تحقیقی در سال ۱۹۷۶ آمده است که این گروهها به شدت دچار بحران شده و مشروعیت و محبوبیت خود در دانشگاهها را به دلیل رفتارهای ماجراجویانه و پرهزینه از دست دادهاند. در این گزارش بر این نکته که «این گروهها از هیچ پایگاه اجتماعی پایداری برخوردار نیستند» نیز تاکید شده است.
منبع: اشپیگل
نظر شما :